eitaa logo
خَلَقَ لَكُمْ مِنْ أَنْفُسِكُمْ أَزْوَاجًا
21.7هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
809 ویدیو
27 فایل
کانال مشاوره ازدواج و روابط عاطفی فهرست موضوعات https://eitaa.com/mohammadi2i/12923 لیست کارگاه ها https://eitaa.com/mohammadi2i/2915 تلگرام ما t.me/mohammadi2i تعین وقت و تهیه کارگاه ها @F_Shojaeeii مکتب‌ خونه @soalatkhososi تنهایی @anjomantanhai
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
https://eitaa.com/mohammadi2i/15106 آقای محمدی خاطره ایشون رو که دیدم یاد خاطره خودمون افتادم😂 من چند روزی بعد از عقد گذشته بود یکم موهای صورتم دراومده بود تو مسیر آرایشگاه رفتن بودم همسرم تو ماشین گفت عه ریشات دراومده میخایی بری سپاه استخدام شی؟ من واقعا از غصه قلبم میخواست کنده شه ولی خب یه لبخند مصنوعی زدم و به روی خودم نیاوردم😂😂
سلام اولین دعوامون دقیقا شب اولین پاگشایی که دعوت شدیم اتفاق افتاد😁 اولش که متوجه نمیشدم چرا بهم بی محلی میکنه،ی کمی که گذشت فهمیدم سر اینکه من یه ذره ی خیلی کمی آرایش کرده بودم،بهم‌محل نمیداد و سرسنگین بود ولی من بازم به روم نمیاوردم😁 تو کل مهمونی هم با من حرف نمیزد😂 ولی سختیش این بود که من باید ظاهرو حفظ میکردم🤗مخصوصا که پاگشای قوم شوهر بود🤣 آخرش هم که رسوندتم در خونمون،انقدر گفتم بهش که چیشده چرا اینجوری میکنی،دلیل و رک و راست‌گفت و بحثمون شد و بعدشم اشک من در اومد 😂😭 اینم از ترکیب اولین دعوا و اولین‌پاگشا و اولین گریه بعد از عقد من🤣🤣 این‌چنان شد که دیگه من همون ی ذره آرایش هم تو مهمونی و بیرون نمی‌کنم😁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اقای محمدی میشه برگردیم به همون سوال قبلی؟ من هنوز به اندازه کافی فانتزی کسب نکردم🥲😂
اولین دعوامونو شازده شروع کرد گفت میخواد باهام حرف بزنه و منو برد بیرون شروع کرد حرفایی مادرش براش لالایی گفته بود و تصورات ذهنی و بد فهمی های مادرشو به من انتقال داد و ازم خواست مادرمو کنار بذارم🙂 من کاملا تو بهت بودم دو هفته بعد از عقد انتظار همچین چیزیو نداشتم و سکوت کردم و بعد از اون شروع شد حرفا و انتظارات خانوادشو انتقال میداد و برای من و انتظاراتم و حتی خانوادم ارزش قائل نبودن. در واقع مادرش عروس نمیخواست، ی دختر بی کس و کار میخواست که بتونه ریاست کنه دقیقا ازونجا معلوم شد عروسک رقصان خانوادشه و بعد از ۲ سااااال بعد از خون دلها خوردن بالاخره تمومش کردیم و طلاق خیلی پشیمونم که چرا زودتر این رابطه ی سمیو تموم نکردم، واقعا بین اون همه فشار انتخاب بین اون و خانوادم فرسوده شدم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعواهام واقعا سر چیزای چرته خیلی چرت به قدری که وقتی بهش فک میکنم خودم به خودم میگم این بچه بازیا چیه😐 یه بار قهر کردم سر اینکه عکس مبلی که با مامانم اینا خریده بودیم رو براش فرستادم گفتم این چطوره گفت خوبه و فلان، گفتم بابا شوخی کردم این زشته نخریدیم، گفت واای خدایا شکرت این چیه بابا😒😒😂 نگو واقعا خریده بودیم🤣🤣🤣 منم قاطی کردماااااااا که نظر واقعیشو همون اول نگفته کرم از من بود کلا شبش رفتیم بیرون که از دلم در بیاره، بد تر دعوا کردیم با موتور بودیم، گفتم بزن بغل پیاده میشم خودم میخوام برم خونه😶 ساعت ۱۱ شب اونم عصبانیییییی حالا به مسخره میگفتماااا گفتم نزنی بغل خودمو پرت میکنم اونم زد بغل از ترسش 😂😂😂 حالا تو دلم داشتم میخندیدم رفتم نشستم تو ایستگاه اتوبوس واسه اینکه حالم جا بیاد رفت آب بگیره، بازش کرد برام ولی نگرفتم از دستش، نیم ساعتی جفتمون سکوت بودیم، آخر سر اومد بگه لجبازی رو بذار کنار با یه حالت عصبانی طور بطری رو سمتم تکون داد که بگه بسه دیگه اه کل آب پاچید تو صورتم یادش نبود درش بازه
امشب خانمم بهم می گفت: "اگر به مناسبت تولدت در مورد من بخوای ی آرزو کنی، چی می خوای از خدا؟" منم گفتم: آرزو می کردم مثل تلوزیون کنترل داشتی، هر موقع دلم می خواست خاموشت می کردم یا صدات رو کم و زیاد می کردم. هر موقع هم حوصله اخلاقت رو نداشتم، شبکه ات رو عوض می کردم. هیچی دیگه الان نشستم روی پله دم درب مسجد. چون امشب دیر رسیدم، مسجد بسته بود. ✋😶 🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂🚶‍♂ پ.ن: چیز بدی گفتم؟ خب آرزو بود دیگه...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین دعوای بعد عقدمون، سر این بود که منو ماه رمضان برد شهرستان. روز قدس سپردم که منم ببر راهپیمایی. واسم خیلی مهم بود چون یه سالم غیبت نکرده بودم دیگه امسال که طوفان‌الاقصی هم بود و... خواب بودم گفت دارم میرم جلسه بعد راهپیمایی. خلاصه ناهماهنگی شد و من سپرده شدم به مادرشوهرم و ایشونم گفتن بیا بشینیم سیب زمینی پیاز خورد کنیم. بدتر این‌که همون ساعت جاریم و برادرشوهرم رفتن، و در حالی که من مشغول سیب‌زمینی بودم مادرشوهر و پدرشوهرم رفتن سبزی بخرن و مسیرشون خورده بود رفته بودن راهپیمایی 😐😭🤦‍♂ خلاصه خیلی خیلی عصبانی شدم. پنجاه دقیقه تمام گریه کردم. وقتی اومد جوابشو نمی‌دادم. زنگ میزد به گوشیم که به اون بهانه بکشدم تو اتاق نمی‌رفتم.
اولین دعوای ما بعد عروسی بود، یه هفته بعد عروسی پدرمادرش اومدن خونمون چون شهرستان بودیم. نه اومدن جهیزیه‌م رو ببینن نه پاگشام کرده بودن! بعد من هنوز زیاد با فرهنگ و رسم و رسومشون آشنا نبودم. این‌ها دو روز موندن خونه ما، صبحی که می‌خواستن برن ساعت هفت صبح بود، من هم از همه‌جا بی‌خبر، شوهرم می‌خواست بره سرکار، من بیدار شدم گفت من دارم می‌رم خداحافظ! من هم فکر کردم مامان باباش فعلا خواب هستن و بعدا راه میفتن. گرفتم خوابیدم. نگو این از خواب‌آلودگی مغزش کار نکرده، اون‌ها داشتن می‌پوشیدن برن! بهشون گفته رفتید در رو سفت ببندید! و رفته! اون‌ها هم خودشون اصلا من رو صدا نزدن و گذاشتن رفتن! ساعت نه با بدبختی بیدار شدم رفتم بیرون دیدم هیچ‌کس تو خونه نیست. خواستم بهشون زنگ بزنم حالم نیومد. ظهر شوهرم اومد خونه، انگار خبر فوت کسی رو بهش داده بودند. نالان و گریان و حال بد! ترسیدم گفتم چی شده؟ با غصه فراوان گفت آیا به مهمونات صبحونه دادی؟ بدرقه‌شون کردی؟ من هم از همه‌چی بیخبر گفتم اون‌ها بیخبر رفته بودن و من رو صدا نزده بودن تو هم به من گفتی بخواب! از کجا بدونم! دیگه کلی سرزنشم کرد و گفت مامانش زنگ زده بهش شسته گذاشته کنار😅 تا شب من گریه می‌کردم اون با خودش درگیر بود کلی طول کشید تا بفهمه خودش اشتباه کرده و نه در مورد رسمشون چیزی به من گفته نه بیدارم کرده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو عقد اولم همسرم بعد اینکه متوجه شدم همسرم سیگاری حرفه ای هستن با شغل موجه! درحد روزی ۲پاکت ..!!!! من کلا هنگ‌بودم‌چون قبل عقد تو خواستکاری ازش سوال پرسیده بودم کفته بود نه! وقتی بهش گفتم ..دلخوری پیش اومد .. خلاصه همون مردی که بهم خیییییییلی محبت میکرد و‌دوستم داشت عاشقم بود تو دعوا یه حرفها یه چیزایی میکفت دلم میشکست ..عصبی میشد داد میزد سرم ..تو چند تا از بحثهااگر نزدیکش بودم قطعا کتک میخوردم ازش .. بعد دعوا هم انقد میگفت غلط کردم ببخش و میچسبید بهم که‌برام مسخره میومد هم خودش هم محبتهاش هم دعواهاش .. همسر دومم هم نازک نارنجی بود همش بایذ من کوتاه میومدم اصلا نباید چیزی میگفتم و ایشون خود بخودی یهویی قهر میکرد ناراحت میشد .. گاها هم با گفتارش نیش میزد مثل مار افعی ..