eitaa logo
『 رُوضَةُ الحُسيݧ 』
1.1هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
•°❥|خیلے حسیݧ زحمتـ‌ ماراڪشیده استـ|•°❥ •✿•مدیـــــࢪ ↯ ‌➣ ﴾؏﴿ حضࢪتـــــ اربابـــــ •✿•خادم کانال💌↯ بھ یادشھیداݩ؛ #حاج‌قاسم‌سلیمانے #مصطفےصدرزادھ •|تیتر خواهد شد بہ زودے بر جراید مـطلبے شیعیان مشغول احداث ضریح حسن اند|•
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『  💚 』 ✨چرا امام زمان «عج» را نمی‌بینیم ✨ 🌺روزی از عارفی سؤال شد: چرا ما امام زمان را نمی‌بینیم؟ ♦️عارف گفت: لطفا برگردید و پشت به من بنشینید. شاگرد این کار را انجام داد. ⭐️آیا الان می‌توانید مرا ببینید؟ ♦️شاگرد عرض کرد خیر، نمی‌توانم ببینم. عارف فرمود: چرا نمی‌توانی من را ببینی؟ شاگرد گفت: چون پشت من به شماست. ♦️عارف فرمود: حالا متوجه شدید چرا نمی‌توانید امام زمان را بینید؟! 😔 چون شما پشتتان به امام زمان است، با گناه کردنها و نافرمانی‌ها به امام زمان پشت کرده‌ایم و در عین حال تقاضای دیدار امام زمان را داریم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『  • • 』 『  • • 』 『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』 📝عفیف بن قیس کندی : من در زمـان جـاهلیت، بازرگـان عطر بودم. در یکی ازسـفرهاي تجـارتی وارد مکه شـدم و مهمـان عبـاس یکی از بازرگانـان بزرگ مکه شدم، دریکی از روزها در مسـجدالحرام درکنار عباس نشسته بودم، در این هنگام که خورشیدبه اوج رسیده بود، جوانی به مسـجددر آمدکه صورتش همچون قرص ماه نورانی بود، نگاهی به آسمان کرد وسپس رو به کعبه ایستاد وشروع به خواندن نمازکرد،چیزي نگذشت که نوجوانی خوش سـیما به وي پیوست و درسـمت راست او ایستاد.سپس زنی که خود را پوشانده بود، آمدو در پشت سر آن دو نفر قرارگرفت و هرسه با هم مشغول نماز و رکوع وسجودشدند. من از دیدن این منظره که در مرکز بت پرستان،سه نفر آیین دیگري غیر از مرام بت پرستی را برگزیده انددرشگفت ماندم، رو به عباس کرده وگفتـم:حـادثه بزرگی است! او نیز این جمله را تکرارکرد و افزود: آیـا این سه نفر را می شناسـی؟گفتم: نه.گفت: نخسـتین کسـی که واردشـدوجلوتر از هر دو نفر ایسـتاد، برادرزاده من محمدبن عبداالله(ص))، و دومین فرد، برادرزاده دیگر من علی بن ابیطالب(علیه السـلام)، وسومین شـخص همسر محمداست و او مدعی است که آیین وی ازطرف خداوند نازل شده است و اکنون در روی زمین،جز این سه نفرکسی از این دین پیروي نمی کند. این قضـییه به خوبی نشان می دهدکه در آغاز دعوت پیامبر اسـلام(ص) غیر از همسرش خدیجه، تنها علی(ع) آیین او را پذیرفته بوده است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『  🎤 』 اگر به واسطه رأےِ ما یڪ معاویه صـفت وارد شــود، در تمــــام گناهانے ڪه میڪنــــد سهیــم هستیـــم...!
『  💚 』 عجیب خسته ام از روزهای غرق گناه... سه شنبه ها دل من حال جمکران دارد
Moghadam-GolchinHaftegi1384[30].mp3
3.99M
『  』 🎤 جواد مقدم ❤️ ترانه و شور بسیار زیبا ❤️ یه سه شنبه شب دوباره توی راه جمکرانم
『  🙏 』 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『  🙏 』 🎤 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
هدایت شده از ☕|• ڪافہ شــــهرزاد •|☕
کلیپ صوتی «خودسازی» - حسین یکتا.mp3
16.02M
📻 🔊 خودسازی 🎙 به روایت حاج حسین یکتا 📎『  @rozeh_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقای سجادی بفرمایید از اینور انگار تازه به خودش اومده بود سرشو آورد بالا و گفت بله بله بله معذرت میخواهم خندم گرفته بود از این جسارتم خوشم اومد رفتم سمت اتاق،، اونم پشت سر من داشت میومد در اتاقو باز کردم و تعارفش کردم که داخل اتاق بشه... وارد اتاق شد سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو ببینه. محو تماشای عکسایی بود که رو دیوار اتاقم بود... عکس چند تا از شهدا که خودم کشیده بودم و به دیوار زده بودم دستمو گذاشته بودم زیر چونم و نگاهش میکردم عجب آدم عجیبیه این کارا یعنی چی... نگاهش افتاد به یکی از عکسا چشماشو ریز کرد بیینه عکس کیه رفت نزدیک تر اما بازم متوجه نشد سرشو برگردوند طرفم ، خودمو جمع و جور کردم بی هیچ مقدمه ای گفت این عکس کیه چهرش واضح نیست متوجه نمیشم چقدر پرو هیچی نشده پسر خاله شد اومده با من آشنا بشه یا با اتاقم ابروهامو دادم بالا و با یه لحن کنایه آمیزی گفتم بخشید آقای سجادی مثل این که کامل فراموش کردید برای چی اومدیم اتاق بنده خدا خجالت کشید تازه به خودش اومد و با شرمندگی گفت معذرت میخوام خانم محمدی عکس شهدا منو از خود بیخود کرد بی ادبی منو ببخشید با دست به صندلی اشاره کردم و گفتم خواهش میکنم بفرمایید زیر لب تشکری کرد و نشست،، منم رو صندلی رو بروییش نشستم سرشو انداخت پایین و با تسبیحش بازی میکرد دکمه های پیرهنشو تا آخر بسته بود عرق کرده بود و رنگ چهرش عوض شده بود احساس کردم داره خفه میشه دلم براش سوخت گفتم اون عکس یه شهید گمنامه چون چهره ای ازش نداشتم به شکل یک مرد جوون که صورتش مشخص نیست کشیدم سرشو آورد بالا لبخندی زد و گفت حتما عکس همون شهید گمنامیه که هر پنج شنبه میرید سر مزارش با تعجب نگاش کردم بله شما از کجا میدونید؟؟؟ راستش منم هر.... در اتاق به صدا در اومد .... مامان بود... اسماء جان ساعت رو نگاه کردم اصلا حواسمون به ساعت نبود یڪ ساعت گذشته بود بلند شدم و درو اتاق و باز کردم جانم مامان!!!! حالتون خوبه عزیزم آقای سجادی خوب هستید،، چیزی احتیاج ندارید ،، از جاش بلند شد و خجالت زده گفت بله بله خیلی ممنون دیگه داشتیم میومدیم بیرون اینو گفت و از اتاق رفت بیرون به مامان یه نگاهی کردم و تو دلم گفتم اخه الان وقت اومدن بود... چرا اونطوری نگاه میکنی اسماء هیچی آخه حرفامون تموم نشده بود.. نه به این که قبول نمیکردی بیان نه به این که دلت نمیخواد برن !!!! اخمی کردم و گفتم واااااا مامان من کی گفتم... صدای یا الله مهمونا رو شنیدیم رفتیم تا بدرقشون کنیم مادر سجادی صورتمو بوسید و گفت چیشد عروس گلم پسندیدی پسر مارو؟؟ با تعجب نگاهش کردم نمیدونستم چی باید بگم که مامان به دادم رسید. حاج خانم با یه بار حرف زدن که نمیشه ان شاالله چند بار همو ببینن حرف بزنن بعد... سجادی سرشو انداخته بود پایین اصلا انگار آدم دیگه ای شده بود.. قرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفعه ی بعد کی بیان... بعد از رفتنشون نفس راحتی کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوی گل یاس رو احساس کردم نگاهم افتاد به دسته گلی که با گل یاس سفید و رز قرمز تزيین شده بود عجب سلیقه ای منو باش دسته گل شب خواستگاریمم ندیده بودم... شب سختی بود انقد خسته بودم که حتی به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم صبح که داشتم میرفتم دانشگاه خدا خدا میکردم امروز کلاسی که با هم داشتیم کنسل بشه یا اینکه نیاد نمیتونستم باهاش رودر رو بشم!!!!!
داشتم وارد دانشگاه میشدم که یه نفر صدام کرد ،،،سجادی بود،، بدنم یخ کرد فقط تو خونه خودمون شیر بودم خانم محمدی... سرمو برگردوندم ازم فاصله داشت دویید طرفم نفس راحتی کشید. سرشو انداخت پایین و گفت: سلام خانم محمدی صبحتون بخیر موقعی که باهام حرف میزد سرش پایین بود اصن فک نکنم تاحاال چهره ی منو دیده باشه پس چطوری اومده خواستگاری الله و اعلم _ سلام صبح شما هم بخیر اینو گفتم و برگشتم که به راهم ادامه بدم صدام کرد ببخشید خانم محمدی صبر کنید میخواستم حرف ناتموم دیشب رو تموم کنم راستش...من... انقد لفتش داد که دوستش از راه رسید آقای (محسنی) پسر پر شرو شور دانشگاه رفیق صمیمیی سجادی بود اما هر چی سجادی آروم و سر به زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبی بود رو کرد سمت من و گفت به به خانم محمدی روزتون بخیر... سجادی چشم غره ای براش رفت و از من عذر خواهی کرد و دست محسنی رو گرفت و رفت خلاصه که تو دلم کلی به سجادی بدو بیراه گفتم اون از مراسم خواستگاری دیشب که تشریف آورده بود واسه بازدید از اتاق اینم از الان داشتم زیر لب غر میزدم که دوستم مریم اومد سمتم و گفت به به عروس خانم چیه چرا باز داری غر غر میکنی مثل پیر زنها اخمی بهش کردم گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسمون دیر شد خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. یارو کچل بود زشت بود نکنه چایی رو ریختی رو بنده خدا بگو من طاقت شنیدنشو دارم دستشو گرفتم وگفتم بیا کم حرف بزن تو حالاحالاها احتیاج داری به این فک.تازه اول جوونیته تو راه کلاس قضیه دیشب و تعریف کردم اونم مثل من جا خورد تو کلاس یه نگاه به من میکرد یه نگاه به سجادی بعد میزد زیر خنده. نفهمیدم کلاس چطوری تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادی و....بودم خدا بگم چیکارت کنه ما رو از درس و زندگی انداختی.... بعد دانشگاه منتظر بودم ڪه سجادی بیاد و حرفشو تموم کنه اما نیومد... پکرو بی حوصله رفتم خونه تارسیدم مامان صدام کرد... اسماااااا سلام جانم مامان سلام دخترم خسته نباشی سلامت باشی... این و گفتم رفتم طرف اتاقم مامان دستم و گرفت و گفت: کجاچرا لب و لوچت آویزونه هیچی خستم آهان اسماء جان مادر،، سجادی ،زنگ برگشتم سمتش و گفتم خب خب مامان با تعجب گفت:چیه چرا انقد هولی کلی خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین اخه مامان که خبر نداشت از حرف ناتموم سجادی... گفت که پسرش خیلی اصرار داره دوباره باهم حرف بزنید مظلومانه داشتم نگاهش میکردم گفت اونطوری نگاه نکن گفتم که باید با پدرش حرف بزنم إ مامان پس نظر من چی !!!! خوب نظرتو رو با همون خب اولی که گفتی فهمیدم دیگه خندیدم و گونشو بوسیدم وگفتم میشه قرار بعدیمون بیرون از خونه باشه چپ چپ نگاهم کرد و گفت: خوبه والا جوون های الان دیگه حیا و خجالت نمیدونن چیه ما تا اسم خواستگارو جلومون میوردن نمیدونستیم کجا قایم بشیم!!! دیگه چیزی نگفتم ورفتم تو اتاق شب که بابا اومد مامان، باهاش حرف زد مامان اومد اتاقم چهرش ناراحت بود و گفت اسماء بابات اصن راضی به قرار دوباره نیست... گفت خوشم نیومده ازشون... از جام بلند شدم و گفتم چی چرااااااا مامان چشماش رو گرد کرد و با تعجب گفت شوخی کردم دختر چه خبرته تازه به خودم اومد لپام قرمز شده بود.... مامان خندید ورفت به مادر سجادی خبر بده مثل این ڪه سجادی هم نظرش رو بیرون از خونه بود خلاصه قرارمون شد پنج شنبه کلی به مامان غر زدم که پنجشنبه من باید برم بهشت زهرا ... اما مامان گفت اونا گفتن و نتونسته چیزی بگه... خلاصه که کلی غر زدم و تو دلم به سجادی بدو بیراه گفتم..... دیگه تا اخر هفته تو دانشگاه سجادی دورو ورم نیومد فقط چهارشنبه که قصد داشتم بعد دانشگاه برم بهشت زهرا بهم گفت اگه میشه نرم ... این از کجا میدونست خدا میدونه هرچی که میگذشت کنجکاو تر میشدم بالاخره پنج شنبه از راه رسید.. قرار شد سجادی ساعت ۱۰ بیاد دنبالم ساعت 9/30 بود وایسادم جلوی آینه خودمو نگاه کردم اوووووم خوب چی بپوشم حاالاااااا از کارم خندم گرفت نمیتونستم تصمیم بگیرم همش در کمد و باز و بسته میکردم داشت دیر میشد کلافه شدم و یه مانتو کرمی با یه روسری همرنگ مانتوم برداشتم و پوشیدم...
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
『  💚✋ 』 ✨بالم شکسته بود و هوایی نداشتم ❣️از دست روزگار رهایی نداشتم ✨بیهوده نیست عاشق گنبد طلا شدم ❣️مشهد اگر نبود که جایی نداشتم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『  ✌️🇮🇷』 💢یکی گفت من رای نمیدم!❗️ 🔰گفتم من ولی رای میدم...!وجدانم نمیذاره❗️ 🔺یکی واسه احساس مسئولیت دینی و اجتماعیش زنده زنده دفن بشه و من در حد رای دادن از دستام استفاده نکنم... نمیذارم خائن ها و وطن فروش ها رای بیارن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『  🇮🇷 』 💠 تکفیری ها و داعشی ها ، شما را به حمایت از اصلاح طلبان فرا می خوانند! کسانی که به خون قاسم سلیمانی تشنه بودند ، در اصلاح طلبان چه پتانسیلی می بینند؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『  • • 』 『  • • 』 『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』 ✅دعوت عمومی پیامبر پیامبر اسـلام به مدت سه سال، از دعوت عمومی‌خودداري می ورزید و تنها در تماس هاي خصوصی با افرادي که زمینه پذیرش را در آنها احساس میکرد، آنها را به اسـلام دعوت میکرد. پس ازسه سال‌فرشـته وحی نازل شـدو فرمان خـدا را ابلاغ کردکه پیامبر، دعوت همگانی خود را ازطریق دعوت خویشان و بستگان آغاز نماید. فرمان خداچنین بود: «بسـتگان نزدیک خود را از عـذاب الهی بیم‌ده، و پر و بال مهر و مودت خود را براي مؤمنانی که از تو پیروي می کننـد، فروگستر، پس اگر با تواز در مخالفت واردشوند، بگو من ازکارهای(بد)شما بیزارم». علت اینکه دعوت خویشان براي نقطه شـروع دعوت همگانی انتخاب شد، این است که تا نزدیکان یک رهبر الهی و یا بشری به او ایمان نیاورندو از او پیروي نکنند، هرگز دعوت او درباره بیگانگان مؤثر واقع نمی شود، زیرا نزدیکان همواره از اسـرار و رازها و ملکات خوب و بـد وی کاملاواقف و مطلع هسـتند، از این‌رو ایمان آنان نشانه وارسـتگی مدعی رسالت به شـمار می رود،چنـانکه اعراض و رويگردانی اکثریت قریب به اتفـاق آنها نشانه دوري مـدعیان از خلوص وصـفا وصـدق در ادعاءاست. از این نظر پیامبر به علی(علیه السـلام)دسـتور دادکه چهل وپنـج نفر ازشخصـیت هاي بزرگ بنی هاشم‌را برای ضـیافت ناهار دعوت کندو غذایی ازگوشت همراه باشیر آماده سازد. مهمانان همگی‌در وقت معین به حضور پیامبر آمدند. پس ازصـرف غذا «ابولهب» عموی پیامبر، باسـخنان سبک خود مجلس را از آمادگی براي طرح سـخن و تعقیب هدف، انداخت و مجلس بدون اخذنتیجه به پایان رسیدو مهمانان‌پس ازصرف غذاوشیر،خانه رسول خدا را ترك‌کردند. پیامبر تصمیم گرفت که فرداي آنروز،ضـیافت دیگري ترتیب دهـد و همه آنـان‌راجز ابـولهب به خـانه خـود دعوت نمایـد. بـاز علی(علیه السـلام) به دستور پیامبر غذا وشیر آماده نمود وازشخصیت هاي برجسته وشناخته شده بنی هاشم‌براي صرف ناهار و استماع سخنان‌پیامبر، دعوت به عمل آورد. مهمانان همگی باز در موعد مقررحضور بهم رسانیدند.
مداحی آنلاین - از اون شب که رسیدی تو - عینی فرد.mp3
7.72M
『 ♡ 🎧 ♡ 』 از اون شب که رسیدی تو به دنیایی که من دارم 🎤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『  ✌️🇮🇷 』 🎥 پاسخ به ۲ شبهه‌ی مربوط به تحریم انتخابات 🔻 اونایی که نمیخوان رای بدن حتما گوش بدن
『  🙏 』 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『  🙏 』 🎤 🍃💔قرائت زیارت عاشورا هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا و