🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
『 #سردار_دلها 💔 』
یکی از دوستان نقل می کردند
✍روزی که حضرت آقا برای تسلیت به خانواده حاج قاسم به منزل ایشان تشریف فرما شدند دختر حاج قاسم سلیمانی خیلی بی تابی می نمودند. حضرت آقا نیز به ایشان دلداری می دادند بعد از اینکه حضرت آقا منزل را ترک می نمایند بمنظور تسکین قلوب خانواده سردار سلیمانی خصوصا زینب خانم مجددا به منزل حاج قاسم تشریف فرما می شوند. لکن همچنان دختر حاج قاسم بی تابی می نمودند حضرت آقا به ایشان می فرمایند
زیاد ناراحت نباشید می خواهم نویدی به شما بدهم و آن اینکه زمانی که حضرت صاحب الزمان (عج) ظهور می نمایند پدر شما یکی از رجعت کنندگان و در کنار حضرت صاحب می باشد. بعد از کلام آسمانی مولایمان خانواده شهید سلیمانی بطور کلی از آن حالت قبلی خارج شده و همگی آرام می گیرند
SibSorkhi Babolharam.mp3
2.87M
『 ♡ #بہ_وقت_مولودے 🎧 ♡ 』
🌺 میلاد #امام_باقر علیه السلام
🎤کربلایی حسین سیب سرخی
7740099_221.mp3
4.7M
『 ♡ #بہ_وقت_مولودے 🎧 ♡ 』
🎤سید مهدی میرداماد
💚 #میلاد_امام_محمدباقر (ع)
مادرش دخـت کریـم و
پـدرش پورِحســین
ای بنازمبه امامیکهحسیندرحسن است...
#ولادتاماممحمدباقرمبارکباد 🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #در_محضر_استاد 🎤 』
📹 یا من ارجوه لکل خیر
👆🏻چقدر به این جمله باور داریم؟!
🌹 به مناسبت حلول ماه #رجب
『 #مقاومت 🇮🇷🇱🇧 』
⭕️حمایتِ لبنانیها از ایرانیها!
🔹شیعیان لبنان در پاسخ به شبکه مسیحی صهیونیستی امتیوی و آمریکا، با انتشار این تصویر، هشتگ #إنا_نرى_السم_من_إيران_عسل (در تلخ و شیرین با همیم)را به راه انداختند و می گویند از لج شما، سم ایران هم عسل است.
👈خیلی حرفشون سنگین بود😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #در_محضر_استاد 🎤 』
توصیه های حاج آقا مجتبی تهرانی
در مورد #ماه_رجب
『 #پروفایل 📸🎈 』
رفتیم که شمع ظلمت شب باشیم
آغوش گشودیم که در تب باشیم
گفتید «مدافع حرم»، اما ما
رفتیم که در حصار زینب باشیم
YEKNET.IR - shoor - hafteghi - 98.11.24 - narimani.mp3
8.65M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
این شب و روزای نوکری رو
تو روضه ها در به دری رو
🎤 #سید_رضا_نریمانی
🌸 #شهدایی
『 #امیرے_حسین_ونعم_الامیر 』
از محفل بے اشڪ و بڪاء میترسیم
از دور شدن زِ روضہ هـا میترسیم
هـیئت مطب و طبیبمان ارباب است
ڪے گفتہ ڪہ ما از#کرونا میترسیم ..؟!
✍سیدمحمد میرهـاشمے
『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🎤 #اباذر_حلواجی
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
رمان صوتی خداحافظ سالار خاطرات سردار همدانی
در کانال روضه الشهدا قرار گرفت 👇
📎『 @rozeh_shohada 』
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_هفدهم
مامان اجازه نداد حرف بزنم
- الو
- اسماء
- معلوم هست کجایی؟ چرا جواب نمیدی؟ نمیگی نگران میشم؟
چرا انقد تو بی فکری
انقد بلند حرف میزد که سجادی صداشو میشنید...
بلند شدم رفتم اونور تر
سلام مامان جان ببخشید دستم بند بود نمیتونستم جواب بدم آنتن هم
نداشتم
- مگه کجایی که آنتن نداری؟
بهشت زهرا.
- چی بهشت زهرا چیکار میکنی؟برداشتت بردتت اونجا چیکار؟
اومدم جواب بدم که آنتن رفت و قطع شد....
باخودم گفتم الانه که مامان نگران بشه
چندبار شمارشو گرفتم اما نمیگرفت
اخمام رفته بود تو هم
درتلاش بودم که سجادی اومد سمتم
_ چیزی شده خانم محمدی
فقط آنتن رفت قطع شد فقط میترسم مامان نگران بشه
گوشیشو داد بهم و گفت:
- بفرمایید من آنتن دارم زنگ بزنید که مادر از نگرانی در بیان
تشکر کردم و گوشیو گرفتم
تصویر زمینه ی گوشی عکس یه سربازی بود که رو بازوش نوشته بود*
مدافعاݧ حرم*
خیلی برام جالب بود
چند دقیقه داشتم رو صفحه رو نگاه میکردم...
خندید و گفت:
چیشدزنگ نمیزنید؟
کلی خجالت کشیدم
شماره ی مامان رو گرفتم سریع جواب داد:
بله بفرمایید
سلام مامان اسماء ام .آنتن گوشیم رفت با گوشی آقای سجادی زنگ زدم
نگران نباش تا چند ساعت دیگه میایم خدافظ
نذاشتم اصن حرف بزنه میترسیدم یه چیزي بگه سجادی بشنوه بد بشه
گوشی سجادی رو دادم و ازش تشکر کردم
سجادی بلند شد و رفت سر همون قبری که بهم نشون داده بود نشست
گفت:
- خانم محمدی فکر کنم زیاد اینجا موندیم شما دیرتون شد اجازه بدید
من یه فاتحه ای بخونم و بریم
نصف گل هایی رو که خریده بود رو برداشتم با یه بطری آب و رفتم پیش
سجادی
روی قبرو شستم،گلهارو گذاشتم روش و فاتحه ای خوندم
سجادی تشکر کردو گفت:
- نمیدونم چرا قسمت نیست ما حرفامونو کامل بزنیم.
بلند شدیم و رفتیم سمت ماشین
در ماشین رو برام باز کرد
سوار ماشین شدم خودش هم سوار شد و راه افتادیم
تو راه پلاک همش تکوون میخورد من کنجکاوتر میشدم که بفهم چه
پلاکیه.
دلم میخواست از سجادی بپرسم اما روم نمیشد هنوز.
سجادی باز ضبط رو روشن کرد ولی ایندفعه صدای ضبط زیاد نبود
مداحی قشنگی بود...
"منو یکم ببین سینه زنیمو هم ببین
ببین که خیس شدم عرق نوکریمه این"
"دلم یه جوریه ولی پر از صبوریه
چقد شهید دارن میارن از سوریه"
اشک تو چشمای سجادی جمع شده بود. محکم فرمون رو گرفته بود داشت
مستقیم به جاده نگاه میکرد
برام جالب بود
چند دقیقه بینمون با سکوت گذشت
تا اینکه رسیدیم به داخل شهر
اذان رو داشتن میگفتن جلوی مسجد وایساد سرشو بگردوند طرفم و گفت:
با اجازتون من برم نماز بخونم زود میام
پیاده شد من هم پیاده شدم و گفتم من هم میام
بعد از نماز از مسجد اومدم بیرون به ماشین تکیه داده بود تا منو دید
لبخند زدو گفت: قبول باشه خانم محمدی
تشکر کردم و گفتم همچنین
سوار ماشین شدیم و حرکت کرد. جلوی یه رستوران وایساد و گفت اگه
راضی باشید بریم ناهار بخوریم. گشنم بود نگفتم و رفتیم داخل رستوران و
غذا خوردیم
وقتی حرف میزد سعی میکرد به چشمام نگاه نکنه و این منو یکم کلافه
میکرد
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_هجدهم
تو راه برگشت به خونه بهش گفتم که هنوز خیلی از سوالای من بی جواب
مونده
حرفم رو تایید کرده و گفت منم هنوز خیلی حرف دارم واسه گفتن و اینکه
شما اصلا چیزی نگفتید میخوام حرفای شما رو هم بشنوم
- اگه خانواده شما اجازه بدن یه قرار دیگه هم برای فردا بزاریم
با تعجب گفتم:
فردا زود نیست یکم
- از نظر من البته نظر شما هر چی باشه همونه
گفتم باشه اجازه بدید با خانواده هماهنگ کنم میگم مامان اطلاع بدن
- تشکر کرد
رسیدیم جلوی در. میخواستم پیاده شم که دوباره چشمم افتاد به اون پلاک
حواسم به خودم نبود سجادی متوجه حالت من شد و گفت:خانم محمدی
ایشالا به موقعش میگم جریان این پلاک رو!!! به خودم اومد از خجالت
داشتم آب میشدم. بدون اینکه بابت امروز تشکر کنم خدافظی کردم و رفتم
کلید و انداختم درو باز کردم
مامان تا متوجه شد بلند شد و اومد سمتم
سلااااااام مامان جان
دستش رو گذاشته بود رو کمرشو در اون حالت گفت:
سلام علیکم خوش اومدی
گونشو بوسیدمو گفتم مرسی
اومدم برم که دستمو گرفت و گفت کجا ازدستت عصبانیم
خودمو زدم به اون راه ابروهامو به نشانه ی تعجب دادم بالا و گفتم:عصبانی
برای چی مامان اسماء و عصبانیت شایعست باور نکن.
مامانجان حرفایی میزنیا
نتونست جلوی خندشو بگیره
خبه خبه خودتو لوس نکن بیا تعریف کن چیشد اصن چرا رفته بودید
بهشت زهرا
اومدم که جواب بدم تلفن زنگ زد خالم بود.
نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم......
چادرم رو درآوردم تو آیینه نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلی
تغییر کرده بود
به خودم لبخندی زدم و گفتم اسماء این سجادی کیه
چرا داره به دلت میشینه
همونطور که به آیینه نگاه میکردم اخمام رفت تو هم
_ اسماء زوده مقاومت کن نکنه این هم بشه مثل رامین تو باید خیلی
مواظب باشی نباید برگردی به سه سال پیش
علی فرق داره نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش...
خندم گرفت ...ههه علی همون سجادی خوبه زیادی خودمونی شدم
در هر حال زود بود برای قضاوت
هنوز جلوی آیینه بودم که مامان در اتاقو باز کرد
- کجا فرار کردی
خندم گرفت
فرار کجا بود مادر من اومدم لباسامو عوض کنم
- خوب پس چرا عوض نکردی هنوز
داشتم تو آیینه با خودم اختلاط میکردم
مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت:
- بسم الله خل شدی دختر
خندیدم و گفتم بووووودم
راستی مامان آقای سجادی گفت که قرار بعدیمون اگه شما اجازه بدید
برای فردا باشه
- فرداچه خبره اسماء
نمیدونم مامان عجله داره
- برای چی مثال عجله داره
دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب مامان برای من دیگه
مامان با گوشه ی چشمش بهم نگاه کرد و گفت:بنده خدا آخه خبر نداره
دختر ما خله تو آیینه با خودش حرف میزنه
إ مامااااااااااان...
در حالی که میخندید و از اتاق میرفت بیرون گفت :باشه با بابات حرف
میزنم
- راستی اسماء اردالان داره میاد.
از اتاق دوییدم بیرون با ذوق گفتم کی داداش کچلم میاااااد
- فردا
خبر داره از قضیه خواستگاری
_ معلومه که داره پسر بزرگمه هااا تازه خیلی هم تعجب کرد که تو باالخره
بعد از مدت ها اجازه دادی یه خواستگار بیاد برای همین از پادگان
مرخصی گرفته که بیاد ببینتش
دستمو گذاشتم رو کمرمو گفتم:
آره تو از اولم اردالان رو بیشتر دوست داشتی بعد باحالت قهر رفتم اتاق
مامان نیومد دنبالم خندم گرفته بود از این همه توجه مامان نسبت به قهر
من، اصلا انگار نه انگار
خسته بودم خوابیدم
باصدای اذان مغرب بیدار شدم اتاقم بوی گل یاس پخش شده بود...
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
امام زمان (عج):
این جا (#ایران) #شیعهخانه ماست! #میشکند، #خم میشود، #خطر هست، ولی ما نمیگذاریم #سقوط کند...».
📚ملاقات با امام عصر(ع)، ص 137
#یا_صاحب_الزمان_ادرڪنے 🤲
『 🕊 #شهیدانه 』
یک روز توی مسیر ی از منطقه داشتیم بر می گشتیم که تعدادی دختر وپسر سوری آواره، از تهاجم حرامیان به کشورشان،داشتند برای ما دست تکان می دادندودنبال خودروی ما دویدند😢،محمد حسین به راننده گفت: بایست❗️
وقتی خودر ایستاد هر آنچه خوردنی وتنقلات داشتیم داد به آنها وحرکت کردیم 🍱وموقع حرکت گفت بچه نگاه کنید این دختروپسرهای چقدر زیبا و قشنگ ومثل عروسک هستند😍، آهی کشید ازش پرسیدم چی شده؟گفت:«یادعلیرضا افتادم😔 ،دلم برایش تنگ شده و ادامه داد،دیشب زنگ زدم ایران واحوال علیرضا را بپرسم ومادر علیرضا گفت علیرضا عکست راگذاشته کنارش وخوابیده.😭
شهید مدافع حرم محمد حسین بشیری
ShahadatImamHadi2-1391[03].mp3
4.09M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
بالاتری ز مدح و ثنا ایها النقی
🎤 حاج میثم مطیعی
🌺 #شهادت_امام_هادی
『 #بدون_شرح 😔 』
⛔️ حرم حضرت معصومه(سلام الله علیها) تا حالا دارالشفاء و مأمن و ملجأ مردم بود، حالا شد دارالبلاء؟!!
📌این تناقض را چگونه پاسخ دهیم که زیارت و نماز جماعت، مراسم دعا، اعتکاف و راهیان نور باعث انتقال ویروس است ولی بانک و بازار و مال های بزرگ تجاری و ... مشکلی ایجاد نمی کنند ؟!!
📌مدعیان مذهبی بودن و جانماز آبکش! أین تذهبون؟
أَيْنَمَا تَكُونُوا يُدْرِكْكُمُ الْمَوْتُ وَلَوْ كُنْتُمْ فِي بُرُوجٍ مُشَيَّدَةٍ ...
هر كجا باشید هر چند در قلعههای مرتفع و استوار، مرگ شما را دربرمیگیرد...
نساء - 78
أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيَارِهِمْ وَهُمْ أُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوْتِ ...
آیا به داستان كسانی كه از ترس مرگ از خانههای خود بیرون آمدند در حالی كه هزاران نفر بودند، اندیشه نكردی؟
بقره - 243
📌کاری که داعش دنبال آن بود بعضی با ترس بیش از حد از #کرونا بر سر ما آوردند و حرم را خالی کردند!
📌کسانی که نسبت به این حرم و صاحبش معرفت دارند برای مقابله با این جوسازی نادرست فردا ظهر برای اقامه نماز جماعت و زیارت به حرم خواهند آمد، انشاءالله.
『 • #امام_شناسے • 』
『 • #جلسہ_هجدهم • 』
『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』
✅جنگ بدر
در آغاز نبرد،سہ تن از دلاوران قریش ڪہ تا دندان مسلح بودند،بہ نامهـای:«عتبہ »(پدر هـند،هـمسر ابو سفیان)برادر بزرگ او«شیبہ »و«ولید»(فرزند عتبهـ)فریاد ڪشان بہ وسط میدان جنگ آمدند و هـماورد خواستند.در این هـنگام سہ نفر از دلاوران انصار براے نبرد با آنان وارد میدان شدند و خود را معرفے ڪردند.قهـرمانان قریش از جنگ با آنان خوددارے نمودہ فریاد زدند:اے محمد! افرادے ڪہ از اقوام ما،هـمشان ما هـستند،براے جنگ با ما بفرست.
در این هـنگام رسول خدا صلے اللہ علیہ و آلہ و سلم بہ «عبیدة بن حارث بن عبد المطلب »،«حمزة بن عبد المطلب »و«علے علیہ السلام »دستور داد بہ جنگ این سہ تن بروند،این سہ مجاهـد شجاع،روانہ رزمگاہ شدند و خود را معرفے ڪردند.آنان هـر سہ نفر را براے مبارزہ پذیرفتند و گفتند:هـمگے هـمشان ما هـستند.از این سہ تن «حمزہ »با،«شیبہ »،«عبیدہ »با«عتبہ »و«علے »ڪہ جوانترین آنهـا بود،با«ولید»،دایے معاویهـ،روبرو شدند و جنگ تن بہ تن آغاز گردید.«علے »و«حمزہ »هـر دو،هـماورد خود را بسرعت بہ قتل رساندند ولے ضربات متقابل میان «عبیدہ »و«عتبہ »هـنوز ادامہ داشت.و هـیچ ڪدام بر دیگرے غالب نمے شد،از این رو«علے »و«حمزہ »پس از ڪشتن رقیبان خود،بہ ڪمڪ «عبیدہ »شتافتند و عتبہ را نیز بہ هـلاڪت رساندند (1).
علے علیہ السلام بعدهـا در یڪے از نامہ هـاے خود بہ معاویہ با اشارہ بہ این حادثہ نوشت: شمشیرے ڪہ آن را در یڪ جنگ بر جد تو(عتبهـ)و دایے تو(ولید)و برادرت حنظلہ فرود آوردم،هـم اڪنون نزد من است (2).
پس از پیروزے سہ قهـرمان بزرگ اسلام بر دلاوران قریش ڪہ اثر خردڪنندہ اے در روحیہ فرماندهـان سپاہ شرڪ داشت،جنگ هـمگانے آغاز شد و منجر بہ شڪست فاحش ارتش شرڪ گردید،بہ طورے ڪہ هـفتاد نفر اسیر گشتند...
در این جنگ بیش از نیمے از ڪشتہ شدگان با ضرب شمشیر علے علیہ السلام از پاے در آمدند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #در_محضر_استاد 🎤 』
👤استاد علی اکبر #رائفی_پور
👈 احترام و ولایت پذیری از پدر و مادر یکی از بزرگترین راه ها برای رسیدن به امام زمان عجل الله