YEKNET.IR - sorood 1 - milad hazrat zahra - 98.11.25 - haddadian.mp3
6.45M
『 ♡ #بہ_وقت_مولودے 🎧 ♡ 』
🌸 #میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا (س)
💐عاشقی رو یادم دادم مادر
💐نوکری رو یادم داد بابا
🎤 #محمدحسین_حدادیان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #سردار_دلهـا 💔 』
🎥 ببینید | سحرگاه امروز؛ رونمایی از سنگ جدید مزار شهید سپهبد قاسم سلیمانی توسط فرزندان
#حاج_قاسم_سلیمانے
4_5924998584167564884.mp3
4.54M
『 ♡ #بہ_وقت_مولودے 🎧 ♡ 』
🎙 سلام مادر، سلام بانو...
💠 حاج محمود کریمی
#میلاد_حضرت_فاطمه_زهرا
『 #درمکتب_شهدا 💔 』
#شهید_احمد_علۍ نیرے در ۱۳۶۴/۱۱/۲۷ در طے عملیات والفجر ۸ بہ آرزوی دیرینہ اش رسید و بہ لقاء الله پیوست .
یڪی از دوستانش ڪہ شاهد لحظات قبل از شهادت ایشان بود،چنین نقل می ڪند:
" در لحظہ شهادت ترڪشی بہ پهلویش اصابت ڪرد ،وقتی بہ زمین افتاد از ما خواست ڪہ او را بلند ڪنیم وقتی روی پاهایش ایستاد رو بہ سمت ڪربلا دستش را بہ سینہ نهاد و آخرین ڪلام را بر زبان جاری ڪرد
" السلام علیڪ یا ابا عبدالله "
پیڪر شهید احمد علی نیری ، در هنگام خاڪ سپاری، دستش بہ نشانہ ادب بہ ابا عبداللہ هنوز بر روی سینہ اش قرار داشت ...
20.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
『 #سردار_دلهـا 💔 』
🎥 ماجرای جالب شهید یوسف الهی از زبان شهید سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانے
『 #سردار_دلهـا 💔 』
چگونه مهر نورزد دلم به ساحـت تو ؟
تویی که مهر به هر مهربان می آموزی...
『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🎤 #اباذر_حلواجی
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
『 #سردار_دلهـا 💔 』
همه فرزندان حاجی را از کودکی میشناسم. به من عمو میگویند. بچههای حاجی یکی از یکی گلترند. هیچگاه از مقام پدر سوءاستفاده نکردند. در این مدتی که من در خدمت حاجی و خانواده بودم و با هم رفتوآمد داشتیم و من بعضاً در منزل حاجی رفت و آمد میکردم، میدیدم که چقدر به رعایت حجاب اهمیت میدهند. یکی از دلایلی که حاج قاسم، «حاج قاسم» شد، همراهی همسر ایشان بود. واقعاً تا جایی که به نظرم میآید و همسرم هم تصدیق میکند، همسر حاج قاسم هیچگاه از او گله نکرد که الآن موقع کار نیست، به خانواده برسید. علت موفقیت حاجی واقعاً همسرش بود. من هم که توانستم با حاجی همراه باشم، به خاطر همراهی همسرم بود. همسرم وقتی یکی از بچههای حاجی یا خود حاجی زنگ میزد و کارم داشت، به من میگفت اینقدر کند نباش، سریع لباس بپوش برو. او تازه مرا تشویق و بدرقه هم میکرد. زمان جنگ حاجی خیلی خانه نبود. زمان قرارگاه قدس هم همین طور. در نیروی قدس که همیشه در سفر بود. جایی یادم هست که یکی از پسرهای حاج قاسم بیمار شد و حاجی در مأموریت قرارگاه قدس بود، نتوانست بالای سر پسرش باشد و پسرش هم در اثر بیماری در بیمارستان فوت شد. حتی حاجی بالای سر پدر و مادرش هم در زمانی که در بستر بودند، نتوانست برسد و بعد از فوت آنها رسید. بچههایش خیلی عالی هستند؛ هم دخترها و هم پسرها.
#راوی: راننده سردار
#حاج_قاسم_سلیمانے
YEKNET.IR - shoor 2 - shabe 7 safar 1398 - salahshour.mp3
2.82M
『 #رزق_شبانہ 💔 』
🍃آی شهیدا یه عمره دل من تنگه براتون
🍃هنوزم توی گوشم می پیچه سوز صداتون
🎤مهدی #سلحشور
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
#بِسمِ_اللهِ_القاصِمِ_الجَبارین
السَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
#شادی_روح_شهدا_صلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #در_محضر_استاد 🎤 』
📹 عقبماندههای ایمانی ...
👈🏻 مناجات کوتاه و متفاوت با امام زمان(عج)
#استاد_پناهیان 🎤
YEKNET.IR - shoor - vafat hazrat masoume 1398 - salahshoor.mp3
5.22M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
🍃در دل خود شور عشق حیدر داریم
🍃هر چه داریم از دعای مادر داریم
🎤مهدی #سلحشور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『 #خبر_رسانے 💬 』
🎥 🚨پُررویی روح الله زم در دادگاه
🔻قاضی دادگاه: آمریکا دولت متخاصم است؛ سردار عزیز ما را به دستور ترامپ شهید کردند
👤روح الله زم: آمریکا دولت متخاصم نیست!😡😡
#انتقام_سخت
『 • #امام_شناسے • 』
『 • #جلسہ_نهم • 』
『امیرالمومنین علے علیہ السلام 』
✅دلائل پیشگامی علی(علیهالسلام)در اسلام
دلائل وشواهـدپیشـگامی علی(علیه السـلام) در متون اسـلامی، به قـدری فراوان است که بیان همه آنهاازحد گنجایش این مطلب بیرون است، ولی به عنوان نمونه تعدادي از آنها را میآوریم:
1⃣. پیش از همه،خود پیامبراسـلام(ص) به پی شقدم بودن علی(علیه السلام) تصریح کرده و در میان جمعی ازیاران خود فرمود: «نخستین کسـی که در روز رسـتاخیز بـا من درکنار حوض (کوثر)ملاقات میکنـدپیوشـقدم ترین شـما در اسـلام، علی بن ابی طالب است»
2⃣دانشمندانو محدثان نقل می کنند:
حضـرت روز دوشـنبه به نبوت مبعوث شدو علی(علیه السـلام) فردای آنروز (سه شـنبه) با او نماز خواند.
3⃣. امام درخطبه «قاصعه» میفرماید:
«آن روز، اسـلام جز به خانه پیامبر وخدیجه راه نیافته بود و من سومین نفر آنها بودم. نور وحی و رسالت را میدیدم، و بوی نبوت را میشنیدم».
4⃣. امام درجاي دیگر ازسبقت خود در اسلام چنین یاد میکند:
«خـدایا من نخستین کسـی هسـتم که به سوي تو بـازگشت، و پیـام تو راشـنیدو به دعوت پیامبر پاسـخ گفت و پیش از من جز پیامبر اسلام کسی نماز نگزارد».
5⃣. علی(علیه السلام) میفرمود:
«من بنده خدا و برادر پیامبر وصّدیق اکبرم، این سـخن را پس از من جز دروغگويان افتراءساز، نمیگوید، من هفت سال پیش از مردم، با رسول خدا نمازگزاردم» .
4_290830287359705222.mp3
3.31M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
کجا سربذارم که آروم بگیرم ...😭
همه ی لشکرم از دستم رفت...😭
◾️ #حاج_قاسم_سلیمانے
Zamine_Hajmahdirasuli_Shab3moharam1440_sarallahzanjan.mp3.mp3
14.81M
『 ♡ #بہ_وقت_مداحے 🎧 ♡ 』
دارم مےمیرم از این دورۍ 💔😔
#حاج_مهدۍ_رسولے
نشنیده اشـ💔ـکت در میاد..
Ziyarat-Ashura.mp3
15.25M
🥀 『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🎤 #اباذر_حلواجی
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
『 #قرار_شبانہ 🙏 』
🍃💔قرائت زیارت عاشورا
هـدیہ بہ روح پاڪ سردار دلهـا
#حاج_قاسم_سلیمانی و #یاران_شهیدشان
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_اول
آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری
زیاد برام مهم نبود که قراره چه اتفاقی بیوفته حتی اسمشم نمیدونستم ،
مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد....
فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم
_ عادت داشتم پنج شنبه ها برم بهشت زهرا پیش“ شهید گمنام ”
شهیدی که شده بود محرم رازا و دردام رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی
برام پیش میومد کمکم میکرد ...
”فرزند روح اهلل“
این هفته بر عکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا
چند شاخه گل گرفتم
کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_ بهش گفتم شهید جان فردا قراره برام خواستگار بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه
خوب که چی االن این چی بود من گفتم ....
من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر مامان...
احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت ، پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد
- اسمااااااااء
_ )ای وای خدا ( سالم مامان جانم
_ جانت بی بال فردا چی میخوای بپوشی
_ فردا
_ اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چه خبره یه آشنایی سادست دیگه عروسی که
نیست....
اینو گفتم و رفتم تو اتاقم
یه حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود
وای خدا فردا رو بخیر کنه با این مامان جان من...
همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد....
چیزی نمونده بود که از راه برسن
من هنوز آماده نبودم مامان صداش در اومد
_ اسمااااااء پاشو حاضر شو دیگه االن که از راه برسن انقد منو حرص نده
یکم بزرگ شو
_ وای مامان جان چرا انقدر حرص میخوری االن.....)یدفعه زنگ رو زدن......
#عاشقانه_دو_مدافع
#قسمت_دوم
دیگه چیزی نگفتم پریدم تو اتاق تا از اصابت ترکشای مامان در امان باشم
سریع حاضر شدم نگاهم افتاد به آینه قیافم عوض شده بود یه روسری
آبی آسمانی سرم کرده بودم با یه چادر سفید با گلهای آبی
سن رو یکم برده بود بالا
با صدای مامان از اتاق پریدم بیرون
عصبانیت تو چهره ی مامان به وضوح دیده میشد
گفت:راست میگفتی اسماء هنوز برات زوده
خندیدم، گونشو، بوسیدم و رفتم آشپز خونه
اونجا رو به پذیرایی دید نداشت
صدای بابامو میشنیدم که مجلس رو دست گرفته بود و از اوضاع اقتصادی
مملکت حرف میزد انگار ۲۰ساله
مهمونا رو میشناسه
همیشه همینطور بود روابط عمومی بالایی داره بر عکس من
چای و ریختم مامان صدام کرد
_ اسماء جان چایی و بیار
خندم گرفت مثل این فیلما
چادرمو مرتب کردم. وارد پذیرایی شدم سرم پایین بود سلامی کردم و چای
هارو تعارف کردم
به جناب خواستگار که رسیدم
کم بود از تعجب شاخام بزنه بیرون ، آقای سجادی
این جا چیکار میکنه
یعنی این اومده خواستگاری من
وای خدا باورم نمیشه
چهرم رنگش عوض شده بود اما سعی کردم خودمو کنترل کنم
مادرش از بابا اجازه گرفت که برای آشنایی بریم تو اتاق
دوست داشتم بابا اجازه نده اما اینطور نشد حالم خیلی بد بود
اما چاره ای نبود باید میرفتم .....
سر جام نشسته بودم و تکون نمیخوردم
سجادی وایساده بود منتظر من که راهو بهش نشون بدم اما من هنوز
نشسته بودم باورم نمیشد سجادی دانشجویی که همیشه سر سنگین و سر
به زیر بود اومده باشه خواستگاری من
من دانشجوی عمران بودم
اونم دانشجوی برق چند تا از کلاس هامون با هم بود
همیشه فکر میکردم از من بدش میاد. تو راهرو دانشگاه تا منو میدید راهشو
کج میکرد.
منم ازش خوشم نمیومد خیلی خودشو میگرفت.....
چند سری هم اتفاقی صندلی هامون کنار هم افتاد که تا متوجه شد جاشو
عوض کرد.
این کاراش حرصم میداد. فکر میکرد کیه البته ناگفته نماند یکمی هم ازش
میترسیدم جذبه ی خاصی داشت.
تو بسیج دانشگاه مسئول کارای فرهنگی بود. چند بار عصبانیتشو دیده بودم
غرق در افکار خودم بودم که
با صدای مامان به خودم اومدم
اسمااااااء جان آقای سجادی منتظر شما هستن
از جام بلند شدم به هر زحمتی بود سعی کردم خونسردیمو حفظ کنم
مامان با تعجب نگام میکرد
رفتم سمت اتاق بدون اینکه تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد
اونم که خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد. سرشو انداخته بود پایین
دیگه از اون جذبه ی همیشگی خبری نبود. حتما داشت نقش بازی میکرد
جلوی خانوادم
حرصم گرفته بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا
حسابی آبروم رفت پیش خانوادش
برگشتم و با صدایی که یکم حرص هم قاطیش بود گفتم......
دوستان فایل صوتی کتاب زیبای
آن بیست و سه نفر هرشب
در کانال دوممون روضه الشهدا قرار میگیره👇
📎『 @rozeh_shohada 』