eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
296 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بیعت آزادگان با رهبرمعظم انقلاب |مرداد ۶۹ ➕ سینه‌زنی در حضور رهبرمعظم انقلاب:حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‍‌‌‌‌‌‌ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷ببینید|‼️ روایت رهبرمعظم انقلاب از ماجرای عجيب و تکان‌دهنده نوجوان ۱۶ساله‌ای که در دفاع مقدس با پای مجروح توسط رژیم صدام اسیر می‌شود‼️ 📚 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‍‌‌‌‌‌‌ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🔸🔸بوي اسپند و صلوات، در هواي حوالي پيچيده...🔸سالگرد ورود آزادگان سرافراز به ميهن اسلامي قرين افتخار باد. 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‍‌‌‌‌‌‌ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
امروز سالگرد بازگشت آزادگان سرافراز به کشورمان است. آنها که به اسارت دشمن در آمدند سالها اسارت را تحمل کردند و با پیروزی به کشور بر گشتند یاد و نام همه آنان گرامی باد. 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‍‌‌‌‌‌ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
نامه‌هـایی که مخاطبشـان مـا بودیم ما نامه‌هایی از بعضـی از در طول این دو سالِ بعد از آتش بس تا امروز داشته‌ایم که به خانواده‌هایشـان می‌نوشـتند. وقتی خانواده‌هـا می‌فهمیدنـد که ما مخاطب هستیم، نامه‌ها را می‌آوردنـد و به ما می‌دادنـد. من هم براي خیلی از این نامه‌ها جواب می‌نوشـتم. می‌نوشـتند که شما براي آزادي‌ ما، به دشمن باج ندهید. این را اسیر می‌نوشت. این، براي یک ملت، خیلی مهم است که اسـیرش در دست دشـمن، به جـاي این‌که مثل انسان‌هاي بی‌ایمان، مرتب التماس کنـد که بیاییـد من را آزاد کنید، نامه بنویسد که من می‌خواهم با سـربلندي آزاد بشوم؛ نمی‌خواهد به خاطر آزادي من، پیش دشـمن کوچک بشوید. این‌ها را ما داشتیم. این‌ها جزو اسناد شرف ملی ماست و تا ابد محفوظ خواهد بود. از طرف خانواده‌ها و ملت هم همین‌طور بود. با این که پدران، مادران، همسـران و فرزندان سـخت می‌گذراندند، اما هرگز مشـکلی براي مسئولان درست نکردند و فشار نیاوردند. می‌فهمیدند که مسئولان تلاش می‌کنند، تا اسـرایشان با سربلندي و افتخار آزاد بشوند؛ همین کاري که خداي متعال پیش آورد، کمک کرد وشد. این هم کـار خـدا بود. هرچه مـا پیشـرفت داریم، کـار خـدا و تـدبیر و اراده‌ي الهی است. ما هـا هیچ کاره‌ایم. البته برادران عزیز ما در دولت، خیلی زحمت کشـیدند و تلاش کردند؛ اما لطف خدا، اشاره و اراده‌ي الهی، همه‌ي کارها را روبه‌ راه کرد و جاده‌ها را هموار نمود. کار خدا بود، بعد از این هم همین‌طور است. سخنرانی در دیدار با گروه کثیري از آزادگان ۶۹/۶/۴ 🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻 ‍ @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 دستور داده بودند که از اوایل همه بر علیه شعار بدهند. روز اول فرا رسید؛ اما هیچ کدام از بچه ها حاضر نشد علیه شعار دهند. به عراقیها گفتیم: می ‌دانید که است و ما روزه هستیم. ایرانی ها در ایام فحش نمی‌ دهند و توهین نمی‌ کنند. ما را تهدید به کردند و برای ترساندن ما داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم: ما حاضر به شعار دادن نیستیم. آنها هم بچه‌ ها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشویی و توالت را نیز ندادند. آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبان ها هم نمی‌توانستند داخل شوند. بالاخره بعد از آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمی‌ دهید؟ ما در جواب گفتیم: نه. تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچه‌ ها روحیه می ‌دادند را تحویل عراقی ها دادند. روز یازدهم که آمدند، نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند. من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا می‌ بردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند. بعد از اینکه همه نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند. ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن کردیم. راوی : یکی از 🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🥀🕊🍀🕊🥀🌴 ما یک هفته در در وزارت عراق بودیم (در بخش استخبارات) و از ما فقط یک خواسته داشتند . می گفتند روزی که به جسارت کنید شما را می کنیم. حتی بعضی وقتها می گفت: ما همه را می آوریم اینجا و به محض اینکه به جسارت کردند آنها را از این به می فرستیم. یادم هست آنها یک این برنامه را ادامه دادند. آنها هر شب ما را از که در آن بودیم بیرون می بردند و در راهرویی که دو طرفش ساختمان چند طبقه ای بود می زدند؛ مثلاً شروع می کردند و گاه تا می زدند. صدای و رفقای بلند بود، اما به جسارت نمی کرد و من به یاد ندارم کسی به جسارت کرده باشد. به بهانه سالروز آغاز بازگشت 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹 🌷 اسیر ایرانی که موش ها بدنش را خوردند 🌹 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما پخش می کردند. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ ﺭﻭ ﮐﺮﺩ. ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ … 🌹 ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩند ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ. ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدا بود، ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ. 🌹 ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ. 🌹 ﻭﻗﺘﯽ از ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ. ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭد ، ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭند، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪند ﺑﻬﺶ ﮐﺮﺩند ﻭ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩند. ﻋﻠﺖ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ. 🌹 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ… 🌹 اینطوری دادیم و حالا بعضیامون راحت پای نشستیم و زننده رو تماشا می کنیم و گاهی با هم همراهی می کنیم . 🌹 نمی دانیم یه روز همان رو میارند تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از حفظ کرده و دوستان هم خود رو داشته و رو به جون خریده تا خود و دوستانش مبتلا به دیدن زننده نشند … شادی روح همه اونایی که رفتند تا ما بمانیم ... به بهانه سالروز آغاز بازگشت 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 ماجرای نزدیک غروب بود که صدای ناله و فریاد برادران به گوش رسید. با خبر شدیم که به دستور فرمانده اردوگاه رو پای سه نفر از اسرا گازوئیل ریخته و سپس کبریت کشیده اند. آسایشگاه های برادران قفل شده بود و ما که هر روز نیم ساعت دیرتر به آسایشگاه می رفتیم، مشغول وضو گرفتن و هوا خوری بودیم که خبر را شنیدیم. صدای ضجه ی برادران فضای اردوگاه را پوشانده بود. برادران اسیری که راه به جایی نمی بردند، با هر چه در دست داشتند، به در و پنجره آسایشگاه خود می کوبیدند. من و یکی دو نفر از خواهران جلوتر رفتیم. فاصله ی بین آسایشگاه ما تا جلوی دفتر اردوگاه زیاد بود، اما به راحتی می توانستیم برادرانی را که پایشان در آتش می سوخت، ببینیم. سر گرد مقدم و سربازان عراقی سوختن برادران ما را در آتش کینه ای که خود بر افروخته بودند، نگاه می کردند. دیدن آن منظره ی تلخ برایم سنگین بود. بدون در نظر گرفتن شرایط موجود اردوگاه به معرکه ای که فرمانده اردوگاه بر انداخته بود، نزدیک شدم. دو نفر از خواهران دویدند و با تلاش زیاد مانع از جلو رفتنم شدند. فردای آن روز خبر رسید که علت شکنجه ی برادران این بوده که آنها قطرات گازوئیلی را که از چکیدن منبع مخصوص موتور برق روی زمین ریخته می شده جمع کرده بودند و می خواستند وسیله ای برای گرم کردن آسایشگاه خود بسازند، اما پیش از بهره برداری، گرفتار عراقی ها شده بودند و فرمانده ی اردوگاه دستور داده بود با همان گازوئیل های جمع شده پای آنها را به آتش بکشند. آن روزها مصادف بود با سر کشی ماموران صلیب سرخ، به همین جهت آن سه نفر را از دید صلیب سرخ پنهان کردند. یک شب که من همراه خواهری به بهداری رفته بودم، دیدم عراقی ها آن سه نفر را برای پانسمان پایشان آورده اند. سرگروه آنها برادر پاسداری بود که عراقی ها نام او را به عنوان یک سرباز ارتشی ثبت کرده بودند. به بهانه سالروز بازگشت 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 در زندان عراقی های بعثی یه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم .. این چطور بود.. به این صورت که یه بود رو می بردن توی این روی می نشودن ، و می بستن ، یه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی ک بالای این ، آهنی بود که قشنگ میومد روی ، دو رشته وصل می شد به . رو میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این وارد می شد ، بدن شروع می کرد و رعشه گرفتن . در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این ناخودآگاه تا چند ماه می شد تا این سلول های مغز خودشون رو بازیابی کنن طول میکشید . اوضاع و احوالی می شد . حال خیلی می شد . طوری که نمی شد براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی بالا سرشون می نشستیم و زار زار می کردیم . حاج آقا می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:. دل تو دلم نبود ، خدایا چه میخاد به سرم بیاد . خیلی بودم . تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه کردم ، نه زدم ، نه کردم ، نه زدم ، نه و نه ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل بشن . تا اینکه منو بردن توی اون و نشوندن روی . دست و پام رو . دیدید وقتی انسان خیلی ازش اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد . هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای رو خوندن . بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای که رسیدم ، اونا رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به ، فکم به همدیگه می خورد . تمام توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای رو به پایان ببرم . صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه . نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این رو تموم کنم ، اما تموم کردن من همانا و کردن بوسیله ی عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، عراقی اومد رو از برداشت ، حالا منتظره که من بازی در بیارم ، بشم بشم ، اما من نشدم ، خیلی براشون آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این رو می دید می شد. با این وضع قرار شد ، دوباره این رو به من بدن ، این یکی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم به فرق سرم ، برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو و من رو می خوندم و بار دیگه رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل داشت می شد ، دیگه با اون که داشتم فقط چشمام کمی باز بود . اومدن رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این روی این شخص نداره ، اومدن و حواله و می کردن . با و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه . می گفت اون لحظه من پاهای جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به کردن ، اما این ، ترس نبود ، نا امیدی نبود ، امید بود و تشکر از ، به می گفتم نمی دونم کجای عالم برای من کردی نمی دونم کجای برای من اون بالا آوردی ، برای من_دعا کردی ، به بهانه سالروز بازگشت 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━