2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹بیعت آزادگان با رهبرمعظم انقلاب |مرداد ۶۹
➕ سینهزنی در حضور رهبرمعظم انقلاب:حسین حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست
#رهبر_انقلاب_اسلامی
#سید_علی_خامنه_ای
#آزادگان_سرافراز
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
3.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷ببینید|‼️ روایت رهبرمعظم انقلاب از ماجرای عجيب و تکاندهنده نوجوان ۱۶سالهای که در دفاع مقدس با پای مجروح توسط رژیم صدام اسیر میشود‼️
#روایت_رهبر_معظم_انقلاب
📚#کتاب_پایی_که_جاماند
#آزادگان_سرافراز
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🔸🔸بوي اسپند و صلوات، در هواي حوالي پيچيده...🔸سالگرد ورود آزادگان سرافراز به ميهن اسلامي قرين افتخار باد.
#آزادگان_سرافراز
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
امروز سالگرد بازگشت آزادگان سرافراز به کشورمان است. آنها که به اسارت دشمن در آمدند سالها اسارت را تحمل کردند و با پیروزی به کشور بر گشتند یاد و نام همه آنان گرامی باد.
#آزادگان_سرافراز
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
#خاطرات_رهبر_انقلاب
نامههـایی که مخاطبشـان مـا بودیم
ما نامههایی از بعضـی از #آزادگان در طول این دو سالِ بعد از آتش بس تا امروز داشتهایم که به خانوادههایشـان مینوشـتند. وقتی خانوادههـا میفهمیدنـد که ما مخاطب هستیم، نامهها را میآوردنـد و به ما میدادنـد. من هم براي خیلی از این نامهها جواب مینوشـتم. مینوشـتند که شما براي آزادي ما، به دشمن باج ندهید. این را اسیر مینوشت. این، براي یک ملت، خیلی مهم است که اسـیرش در دست دشـمن، به جـاي اینکه مثل انسانهاي بیایمان، مرتب التماس کنـد که بیاییـد من را آزاد کنید، نامه بنویسد که من میخواهم با سـربلندي آزاد بشوم؛ نمیخواهد به خاطر آزادي من، پیش دشـمن کوچک بشوید. اینها را ما داشتیم. اینها جزو اسناد شرف ملی ماست و تا ابد محفوظ خواهد بود. از طرف خانوادهها و ملت هم همینطور بود. با این که پدران، مادران، همسـران و فرزندان سـخت میگذراندند، اما هرگز مشـکلی براي مسئولان درست نکردند و فشار نیاوردند. میفهمیدند که مسئولان تلاش میکنند، تا اسـرایشان با سربلندي و افتخار آزاد بشوند؛ همین کاري که خداي متعال پیش آورد، کمک کرد وشد.
این هم کـار خـدا بود. هرچه مـا پیشـرفت داریم، کـار خـدا و تـدبیر و ارادهي الهی است. ما هـا هیچ کارهایم. البته برادران عزیز ما در دولت، خیلی زحمت کشـیدند و تلاش کردند؛ اما لطف خدا، اشاره و ارادهي الهی، همهي کارها را روبه راه کرد و جادهها را هموار نمود. کار خدا بود، بعد از این هم همینطور است.
سخنرانی در دیدار با گروه کثیري از آزادگان
۶۹/۶/۴
#خاطرات
#رهبر_انقلاب_اسلامی
#سید_علی_خامنه_ای
#آزادگان_سرافراز
🌻اللّٰھـُم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْـ🌻
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#ماه_مبارک_رمضان
#در_اسارت_بعثی_ها
#یا_مرگ_یا_خمینی
دستور داده بودند که از اوایل #ماه_رمضان همه بر علیه #امام شعار بدهند.
روز اول #ماه_رمضان فرا رسید؛ اما هیچ کدام از بچه ها حاضر نشد علیه #امام شعار دهند.
به عراقیها گفتیم:
می دانید که #ماه_رمضان است و ما روزه هستیم.
ایرانی ها در ایام #رمضان فحش نمی دهند و توهین نمی کنند.
ما را تهدید به #مرگ کردند و برای ترساندن ما داخل محوطه اقدام به تیراندازی نمودند؛ ولی باز گفتیم:
ما حاضر به شعار دادن نیستیم.
آنها هم بچه ها را داخل آسایشگاه کردند و به مدت #ده_روز در آسایشگاه را باز نکردند و حتی اجازه استفاده از دستشویی و توالت را نیز ندادند.
آسایشگاه بو گرفته بود به طوری که خود نگهبان ها هم نمیتوانستند داخل شوند.
بالاخره بعد از #ده_روز آمدند و گفتند: آیا هنوز شعار نمی دهید؟
ما در جواب گفتیم: نه.
تعدادی جاسوس اسامی کسانی که به بچه ها روحیه می دادند را تحویل عراقی ها دادند.
روز یازدهم که آمدند، #شصت_و_پنج نفر را به عنوان محرکین و مخالفین اردوگاه بلند کرده و به جای دیگری بردند.
من هم یکی از آنها بودم. وقتی ما را از آنجا می بردند شروع به زدن ما به وسیله کابل و چوب و تخته و لگد کردند.
بعد از اینکه همه #شصت_و_پنج نفر کتک خوردند و به حد کافی شکنجه شدند، رهایمان کردند.
ما بعد از رهایی همگی شروع به خواندن #نماز_شکر کردیم.
راوی :
یکی از #آزادگان_سرافراز
🕊🕊🌹🕊🌹🕊🕊
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🥀🕊🍀🕊🥀🌴
#خاطرات_آزادگان
ما یک هفته در #سلولی در وزارت #جنگ عراق #زندانی بودیم (در بخش استخبارات) و #عراقی_ها از ما فقط یک خواسته داشتند .
می گفتند روزی که به #امام جسارت کنید شما را #آزاد می کنیم.
حتی بعضی وقتها #افسر_عراقی می گفت: ما همه #اسرا را می آوریم اینجا و به محض اینکه به #امام جسارت کردند آنها را از این #سلول به #اردوگاه می فرستیم.
یادم هست آنها یک #هفته این برنامه را ادامه دادند.
آنها هر شب ما را از #سلولی که در آن بودیم بیرون می بردند و در راهرویی که دو طرفش ساختمان چند طبقه ای بود می زدند؛ مثلاً #ساعت_یک_شب شروع می کردند و گاه تا #اذان_صبح می زدند.
صدای #شیون و #فریاد رفقای #آزاده بلند بود، اما #احدی به #حضرت_امام جسارت نمی کرد و من به یاد ندارم کسی به #حضرت_امام جسارت کرده باشد.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
به بهانه سالروز آغاز بازگشت
#آزادگان_سرافراز
#به_میهن
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
#یاد_شهدا
#یاد_اسارت
#یاد_زندانهای_بعثی
#یاد_آزادگان
🌷 اسیر ایرانی که موش ها بدنش را خوردند
🌹 توی اسارت، عراقی ها برا تضعیف روحیه ی ما #فیلمهای_زننده پخش می کردند. ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺑﻪ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ #ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺭﻭ #ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﻋﺮﺍﻗﯽ ﻫﺎ ﮔﺮﻓﺘﻦ ﻭ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ. ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯﺵ ﺧﺒﺮ ﻧﺪﺍﺷﺖ …
🌹 ﺑﺮﺍ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻣﺎ ﺭﻭ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩند ﺑﻪ ﺣﯿﺎﻁ #ﺍﺭﺩﻭﮔﺎﻩ، ﻭﺍﺭﺩ ﺣﯿﺎﻁ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﺍﻭﻥ #ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺭﻭ ﺩﯾﺪﯾﻢ. ﯾﻪ ﭼﺎﻟﻪ ﮐﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺗﺎ ﮔﺮﺩﻥ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺶ داخل چاله فقط سرش پیدا بود، ﺷﺐ ﮐﻪ ﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﮐﺒﺮ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﯼ ﺍﻭﻥ #ﺑﺴﯿﺠﯽ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ.
🌹 ﻫﻤﻪ ﻧﮕﺮﺍﻧﺶ ﺑﻮﺩﯾﻢ، ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻨﺪ #ﺷﻬﯿﺪ ﺷﺪﻩ، ﺧﯿﻠﯽ دنبال بودیم ﻋﻠﺖ ﻧﺎﻟﻪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺩﯾﺸﺒﺶ ﺭﻭ ﺑﺪﻭﻧﯿﻢ.
🌹 ﻭﻗﺘﯽ از ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﻬﺒﺎﻧﺎن ﻋﻠﺘﺶ ﺭﻭ ﮔﻔﺖ ﻣﻮ ﺑﻪ ﺗﻨﻤﻮﻥ ﺭﺍﺳﺖ ﺷﺪ.
ﻣﯽ ﮔﻔﺖ: ﺯﯾﺮ ﺧﺎﮎ ﺍﯾﻦ ﻣﻨﻄﻘﻪ #ﻣﻮشهای_ﺻﺤﺮﺍﯾﯽ_گوشتخوار ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭد ، #ﻣﻮﺷﻬﺎ ﺣﺲ ﺑﻮﯾﺎﺋﯽ ﻗﻮﯼ ﺩﺍﺭند، ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ #ﺩﻭﺳﺘﺘﻮﻥ ﺷﺪند ﺑﻬﺶ #ﺣﻤﻠﻪ ﮐﺮﺩند ﻭ #ﮔﻮشت_ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺧﻮﺭﺩند. ﻋﻠﺖ #ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻭ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﻮﺩﻩ.
🌹 ﺻﺒﺢ ﮐﻪ ﺑﺪﻧﺶ ﺭﻭ ﺁﻭﺭﺩﯾﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﮑﻪ ﺗﮑﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ…
🌹 اینطوری #شهید دادیم و حالا بعضیامون راحت پای #کانالهای_ماهواره نشستیم و #صحنه_های زننده رو تماشا می کنیم و گاهی با #خانواده هم همراهی می کنیم .
🌹 نمی دانیم یه روز همان #شهید رو میارند تا توضیح بده به چه قیمتی چشم خود رو از #گناه حفظ کرده و #غصه دوستان هم #اسارتی خود رو داشته و #شهادت رو به جون خریده تا خود و دوستانش مبتلا به دیدن #صحنه_های زننده نشند …
شادی روح همه اونایی که رفتند تا ما بمانیم ...
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
به بهانه سالروز آغاز بازگشت
#آزادگان_سرافراز
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطرات_آزادگان
#شکنجه_اسرای_ایرانی
#در_زندان_های_صدام
ماجرای #سوزاندن_پای
#آن_سه_اسیر
نزدیک غروب بود که صدای ناله و فریاد برادران به گوش رسید. با خبر شدیم که به دستور فرمانده اردوگاه رو پای سه نفر از اسرا گازوئیل ریخته و سپس کبریت کشیده اند.
آسایشگاه های برادران قفل شده بود و ما که هر روز نیم ساعت دیرتر به آسایشگاه می رفتیم، مشغول وضو گرفتن و هوا خوری بودیم که خبر را شنیدیم.
صدای ضجه ی برادران فضای اردوگاه را پوشانده بود. برادران اسیری که راه به جایی نمی بردند، با هر چه در دست داشتند، به در و پنجره آسایشگاه خود می کوبیدند.
من و یکی دو نفر از خواهران جلوتر رفتیم. فاصله ی بین آسایشگاه ما تا جلوی دفتر اردوگاه زیاد بود، اما به راحتی می توانستیم برادرانی را که پایشان در آتش می سوخت، ببینیم.
سر گرد مقدم و سربازان عراقی سوختن برادران ما را در آتش کینه ای که خود بر افروخته بودند، نگاه می کردند.
دیدن آن منظره ی تلخ برایم سنگین بود. بدون در نظر گرفتن شرایط موجود اردوگاه به معرکه ای که فرمانده اردوگاه بر انداخته بود، نزدیک شدم. دو نفر از خواهران دویدند و با تلاش زیاد مانع از جلو رفتنم شدند.
فردای آن روز خبر رسید که علت شکنجه ی برادران این بوده که آنها قطرات گازوئیلی را که از چکیدن منبع مخصوص موتور برق روی زمین ریخته می شده جمع کرده بودند و می خواستند وسیله ای برای گرم کردن آسایشگاه خود بسازند، اما پیش از بهره برداری، گرفتار عراقی ها شده بودند و فرمانده ی اردوگاه دستور داده بود با همان گازوئیل های جمع شده پای آنها را به آتش بکشند.
آن روزها مصادف بود با سر کشی ماموران صلیب سرخ، به همین جهت آن سه نفر را از دید صلیب سرخ پنهان کردند.
یک شب که من همراه خواهری به بهداری رفته بودم، دیدم عراقی ها آن سه نفر را برای پانسمان پایشان آورده اند.
سرگروه آنها برادر پاسداری بود که عراقی ها نام او را به عنوان یک سرباز ارتشی ثبت کرده بودند.
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
به بهانه سالروز بازگشت
#آزادگان_سرافراز
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴
#خاطرات_آزادگان
#شکنجه_اسرای_ایرانی
#در_زندان_های_صدام
در زندان عراقی های بعثی یه #شکنجه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم #صندلی_جنون..
این چطور بود..
به این صورت که یه #اتاقی بود #اسیر رو می بردن توی این #اتاق روی #صندلی می نشودن ، #دست و #پاشو می بستن ، یه #کلاه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی #سرش ک بالای این #کلاه ، آهنی بود که قشنگ میومد روی #فرق_سر_اسیر ، دو رشته #سیم وصل می شد به #دستگاه_برق .
#دستگاه_برق رو #روشن میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این #دستگاه وارد می شد ، بدن #اسیر شروع می کرد #لرزیدن و رعشه گرفتن .
#مغز_اسیر در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این #اسیر ناخودآگاه تا چند ماه #دیوانه می شد تا این سلول های مغز #اسیر خودشون رو بازیابی کنن #مدتی طول میکشید .
اوضاع و احوالی می شد .
حال #بعضیاشون خیلی #بد می شد . طوری که نمی شد #کاری براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی #اردوگاه بالا سرشون می نشستیم و زار زار #گریه می کردیم .
حاج آقا #اسحاقی می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:.
دل تو دلم نبود ، خدایا چه #بلایی میخاد به سرم بیاد . خیلی #ترسیده بودم .
تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه #گریه کردم ، نه #فریاد زدم ، نه #التماس کردم ، نه #دادی زدم ، نه #خواهشی و نه #تمنایی ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل #شاد بشن . تا اینکه منو بردن توی اون #اتاق و نشوندن روی #صندلی .
دست و پام رو #بستن .
دیدید وقتی انسان خیلی #می_ترسه ازش #می_پرسن اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد .
هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای #سلامتی_امام_زمان_عج رو خوندن .
بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای #دعا که رسیدم ، اونا #برق رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به #لرزیدن ، فکم به همدیگه می خورد . تمام #قدرتمو توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای #سلامتی_امام_زمانم رو به پایان ببرم .
صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه .
نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این #دعا رو تموم کنم ، اما تموم کردن #دعای من همانا و #قطع کردن #برق بوسیله ی #بعثی_های عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، #بعثی عراقی اومد #کلاه رو از #سرم برداشت ، حالا منتظره که من #دیوانه بازی در بیارم ، #مجنون بشم #دیوانه بشم ، اما من #دیوانه نشدم ، خیلی براشون #تعجب آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این #شکنجه رو می دید #دیوانه می شد.
با این وضع قرار شد ، دوباره این #شکنجه رو به من بدن ، این یکی #بعثی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم #کلاه_آهنی به فرق سرم ، #دستگاه برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من #صندلی رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو #مغز و #سرم من #دعای_سلامتی_امام_زمانم رو می خوندم و بار دیگه #برق رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل #آب_بدنم داشت #خشک می شد ،
دیگه با اون #نیمه_جانی که داشتم فقط چشمام کمی باز بود .
اومدن #کلاه رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این #شکنجه روی این شخص #تاثیری نداره ، اومدن #مشت و #لگد حواله #سر و #صورتم می کردن .
با #مشت و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه #زندان .
می گفت اون لحظه من پاهای #خودمو جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به #گریه کردن ، اما این #گریه ، #گریه ترس نبود ، #گریه نا امیدی نبود ، #گریه امید بود و #گریه تشکر از #امام_زمانم ، به #امام_زمانم می گفتم #یابن_الحسن نمی دونم کجای عالم برای من #دعا کردی #آقاجان نمی دونم کجای #عالم برای من اون #دستای_قشنگتو بالا آوردی ، برای #سلامتی من_دعا کردی ،
#آقا_ممنونتم
#آقا_متشکرم
#یاد_باد
#آن_روزگاران
#یاد_باد
به بهانه سالروز بازگشت
#آزادگان_سرافراز
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━