کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
یادت #ای_دوست بخیر نازنینم خوبی⁉️ خبری نیست ز #تــو دل من میخواهد که بدانی #بی_تو دل منـ♥️ اندازه
💌محمد حسین جان سلام
🔮سالی دیگر نیز گذشت کوتاه برای تو و بلند و #سخت برای ما. فرصت های از دست داده هرسال زیادتر رخ می نماید. شاید آن دلیل که #برکت ها از روزگارمان رخت بر بسته اند😢 برکت هایی که یکی از آنان وجود و نفس امثال شماست.
🔮ردِّپاهایت👣 را در شهر می بینم، تقریبا هرجا که سَرَکی کشیدی تمثال یا #عکست را جلوه دار زده اند. حتی کسانی که در حد سلام احوال گیرت بوده اند.
🔮تفریحم #هیئت بود آن هم که به چشم برهم زدنی از دست رفت. سرگرمی هایم حال چرخ زدن است هم دور خود، هم دور شهر، هم دور #اعتقاداتم، هم ... سرگیجه گرفته ام از گشتن های بیهوده😓 و از سر بیکاری و سرگرمی.
🔮 #پسرت روز به روز قد می کشد، رشید می شود. شاید او بتواند راهت را ادامه دهد. من هنوز در پیداکردن مسیری که در آن سیر کردی مانده ام. قبلا مزه تلخ قهوه های☕️ کافه ای که #عکست را به دیوار داشت هشیارم می کرد. اما الان ... همان قهوه برایم بی مزه است.
🔮اشتهایم را برای زندگی از دست داده ام. تو هرروز در تمام این چند سال سر سفره کرم #اولی_الامر بودی. اما من هر روز سر سفره گناه🔞 پرخوری می کنم و تنم فربه گناه است. آنقدر چاق شده ام که حال #عبادت و حتی #نماز فردی را ندارم😔
🔮بی معرفت، حالا که در تلاطم دنیا دارم #غرق می شوم و امید به دستگیری ات دارم، دل کندی و رفتی🕊چسبیدی به ملکوت و من که زیر پاهایت، دست و پا می زنم را رها کرده ای. نگاه کن من به تو #امید بسته ام. مهرت را به دل💖
🔮محمدحسین، زمانه بد فشار را به گلو رسانده. از زندگی فقط آرزوی مرگ می توان داشت. هرروز را #شرمنده وجدان و عمرمان نشویم روزمان شب نمی شود. با دین تیغ می زنند⚡️ و زخم می ماند از #مدعیان عمل و وای از مدعیان بی علم و گاها بی عمل.
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
#سالروز_ولادت
@mohebin_velayt_shohada🌸
آیدی کانال 🌸
⏪راز گشایش، در انتظار است...
✅از #امام_رضا علیه السلام درباره ی #فرج و گشایش پرسیدند و ایشان پاسخ دادند:«إنتظار الفرج من الفرج؛ #انتظار فرج، خود بخشی از گشایش است(تفسير العياشي ؛ ج2 ؛ ص138)
👈و این یعنی آغاز گشایش با انتظار ما،آغاز میشود.
و این انتظار، خود برای ما #گشایش در امور و #ظهور را به همراه خواهد داشت.
👈اگر میبینیم گشایشی نیست این به سه جهت است:
1️⃣یا اینکه نمیدانیم انتظار واقعی یعنی چه و اسم چشمبه راهی توأم با #سکون و #عدم_فعالیت را انتظار گذاشتهایم!
2️⃣یا اینکه میدانیم انتظار یعنی #امید و #تلاشی که نشانه #صداقت ما است اما #تنبلی خود را پشت واژه انتظار، مخفی کردهایم!
3️⃣یا اینکه هم معنای انتظار را می دانیم و هم اهل تلاشیم ولی اهل #صبر نیستیم و با #عجله میخواهیم میوه درختی را قبل از رسیدن آن بچینیم؛
◀️به همین دلیل امام رضا علیه السلام در سخنی دیگر با جمله:«انتظار الفرج بالصبر»(عيون أخبار الرضا، ج1، ص: 55) به توأم بودن صبر و انتظار،تصریح فرمودند.
👈به هر حال از منظر ایشان، راز گشایش، در #انتظار است، انتظار صحیح با تمام لوازمش.
#استاد_ملایی
#انتظار_حقیقی
#امام_زمان
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
♡به نام او که بی نگاهش، هیچ نباشیم
.
🍃دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست
چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست*
.
🍃می دانی؟ سرشار گشته ام از #خوف و رجاء.
سرشار از #امید به وجود فرصت اثبات ادعا و بیم از وسوسه های وهم آلود بی امان.
سر شار از امید به
لطف بی نهایت دوست و بیم از غرور و طمع و شایبه ی این، #خود .😞
سرشار از امید به #آزادی و بیم از گرفتاری.
سرشار از امید به شبیه شدن به #عشاقی چون #نوید که همچون
#خون_خدا، آن دایره دار عشق ابدی و عزیز ، نفس کشید و کوشید و چون او ، سر و جان به پای سخن عاشقی باخت.
و بیم از به #خاکسترنشینی_جان و #آزردگی_عشق.😔
.
🍃می دانی؟ سرشار گشته ام از خوف و رجاء.
و همین حیرت است که عاشق #حقیقی را هویدا می کند و یاوه گویان جاهل را، رسوا.😥
.
🍃به راستی، من در کدامین جرگه ام؟
#جاهل یا عاشق؟
#یاوه_گو یا دل داده؟
.
🍃تو در کدامین جرگه ای؟
"خود" را بکاو.
#خالص شو.
دل را، از دالان سهمناک و سیاهش، رهایی ده و رنگ عشق را، ارزانی اش دار.
رنگ خون را.🌹
در سرای ما، منتهای عشق، #خون است!❤
.
پ.ن: *جناب حافظ
.
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
.
به مناسبت سالروز تولد #شهید_مدافع_حرم_نوید_صفری
.
📅تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۶۵
.
📅تاریخ شهادت : ۱۸ آبان ۱۳۹۶ .دیرالروز سوریه
.🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳
.
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
😍امروز ۲۱ تـــــیر ماه سالروز #تولــد شهید سرفراز🕊 #شهید_مدافع_حــرم #شهید_محسن_حججی #شهید_حتما_هد
💚 #برادر_آسمانی_شهیدم
💚 #سالروز_میلادتان_مــبارک
هر انــسانی می تواند دو تولــد داشته باشد!
یکی موقع آمــدن به دنـیای #زمینیان
و دیگری موقع پــرواز به عالم بعد از این دنیا
برای تولد اول معمولا جشـ🎉ـن می گیرند . . .
اما برای تولد دوم، اینکه در آن عالم چه خبر اسـتـ . . .
کسی نمی دانــ
مگر #شهــــید
✏و امــروز تـولد شهیدی ســت که به گمــانم همـه او را بشناسنـد
شـهیدی ڪه #خــونش #جریان_سـاز شد . . . درست همان گونه که #امــید داشت!
#تولدتــان_مـبارڪ
📌حـال #هدیه شمــا برای #شهــیدحججی جیست؟
🗯سوره حمد، یس، زیارت عاشورا، ختم صلوات و ...
ای کاش همراه هدیه های از جنس دعـا
یک تصمیم هم باشد از جنس #عمل_صالح
❌ #ترک_گناه❌
😉البته به قول #شهید_محسن_حججی می خواهیم #زرنگی کنـیم و تمام اعمال و دعایی که می خوانیم را به #نیابت از شهـید و به #نیت فرج حضرت مهدی(عج) بخوانــیم.😍🕊🎂🎁
🔻برای شادی روح شهدا #صلوات🔻
♦️کپی فقط با #ذکر_صلوات مجاز است:
#شهید_سرافراز_و_سربلند_محسن_حججی
#شهدا_رهبر_عزیزمان_را_دعا_کنین 🤲
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز اربعین وشهدا،
#امید اکبری
ان شاءالله سال دیگه شهید میشم
شهدا را یاد کنیم باصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#رمان #دمشق_شهرِ_عشق #پارت_دهم 📚 از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد :«ببخ
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_یازدهم
📚 احساس میکردم از دهانش آتش میپاشد که از درد و ترس چشمانم را در هم کشیدم و پشت پلکم همچنان مصطفی را میدیدم که با دستی پر از #خون سینهاش را گرفته بود و از درد روی زمین پا میکشید.
سوزش زخم شانه، مصیبت خونی که روی صندلی مانده و همسری که حتی از حضورش #وحشت کرده بودم؛ همه برای کشتنم کافی بود و این تازه اول مکافاتم بود که سعد بیرحمانه برایم خط و نشان کشید :«من از هر چی بترسم، نابودش میکنم!»
📚 از آینه چشمانش را میدیدم و این چشمها دیگر بوی خون میداد و زبانش هنوز در خون میچرخید :«ترسیدم بخواد ما رو تحویل بده، #نابودش کردم! پس کاری نکن ازت بترسم!» با چشمهایش به نگاهم شلاق میزد و میخواست ضرب شصتش تا ابد یادم بماند که عربده کشید :«به جون خودت اگه ازت بترسم، نابودت میکنم نازنین!»
هنوز باورم نمیشد #عشقم قاتل شده باشد و او به قتل خودم تهدیدم میکرد که باور کردم در این مسیر اسیرش شده و دیگر روی زندگی را نخواهم دید.
📚 سرخی گریه چشمم را خون کرده و خونی به تنم نمانده بود که صورتم هرلحظه سفیدتر میشد و او حالم را از آینه میدید که دوباره بیقرارم شد :«نازنین چرا نمیفهمی بهخاطر تو این کارو کردم؟! پامون میرسید #دمشق، ما رو تحویل میداد. اونوقت معلوم نبود این جلادها باهات چیکار میکردن!»
نیروهای امنیتی #سوریه هرچقدر خشن بودند، این زخم از پنجه همپیالههای خودش به شانهام مانده بود، یکی از همانها میخواست سرم را از تنم جدا کند و امروز سعد مقابل چشم خودم مصطفی را با چاقو زد که دیگر #عاشقانههایش باورم نمیشد و او از اشکهایم #پشیمانیام را حس میکرد که برایم شمشیر را از رو کشید :«با این جنازهای که رو دستمون مونده دیگه هیچکدوم حق انتخاب نداریم! این راهی رو که شروع کردیم باید تا تهش بریم!»
📚 دیگر از چهرهاش، از چشمانش و حتی از شنیدن صدایش میترسیدم که با صورتم به پنجره پناه بردم و باران اشک از چشمانم روی شیشه میچکید. در این ماشین هنوز عطر مردی میآمد که بیدریغ به ما #محبت کرد و خونش هنوز مقابل چشمانم مانده بود که از هر دو چشمم به جای اشک خون میبارید.
در این کشور غریب تنها سعد آشنایم بود و او هم دیگر #قاتل جانم شده بود که دلم میخواست همینجا بمیرم. پشت شیشه اشک، چشمم به جاده بود و نمیدانستم مرا به کجا میکشد که ماشین را متوقف کرد و دوباره نیش صدایش گوشم را گزید :«پیاده شو!»
📚 از سکوتم سرش را چرخاند و دید دیگر از نازنین جنازهای روی صندلی مانده که نگاهش را پردهای از اشک گرفت و بیهیچ حرفی پیاده شد. در را برایم باز کرد و من مثل کودکی که گم شده باشد، حتی لبهایم از #ترس میلرزید و گریه نفسم را برده بود که دل سنگش برایم سوخت.
موهایم نامرتب از زیر شال سفیدی که دیشب سمیه به سرم پیچیده بود، بیرون زده و صورتم همه از #درد و گریه در هم رفته بود که با هر دو دستش موهایم را زیر شال مرتب کرد و نه تنها دلش که از دیدن این حالم کلماتش هم میلرزید :«اگه میدونستم اینجوری میشه، هیچوقت تو رو نمیکشوندم اینجا، اما دیگه راه برگشت نداریم!»
📚 سپس با نگاهش ادامه مسیر را نشانم داد و گفت :«داریم نزدیک #دمشق میشیم، باید از اینجا به بعد رو با تاکسی بریم. میترسم این ماشین گیرمون بندازه.» دستم را گرفت تا از ماشین پیاده شوم و نگاهم هنوز دنبال خط خون مصطفی بود که قدم روی زمین گذاشتم و دلم پیش عطرش جا ماند.
سعد میترسید فرار کنم که دستم را رها نمیکرد، با دست دیگرش مقابل ماشینها را میگرفت و من تازه چشمم به تابلوی میان جاده افتاد که حسی در دلم شکست.
📚 دستم در دست سعد مانده و دلم از قفس سینه پرید که روی تابلو، مسیر #زینبیه دمشق نشان داده شده و همین اسم چلچراغ گریه را دوباره در چشمم شکست. سعد از گریههایم کلافه شده بود و نمیدانست اینبار خیال دیگری خانه خاطراتم را زیر و رو کرده که دلم تنها آغوش #مادرم را تمنا میکرد.
همیشه از زینبیه دمشق میگفت و نذری که در حرم #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) کرده و اجابت شده بود تا نام مرا زینب و نام برادرم را ابوالفضل بگذارد؛ ابوالفضل پای #نذر مادر ماند و من تمام این #اعتقادات را دشمن آزادی میدیدم که حتی نامم را به مادرم پس دادم و نازنین شدم.
📚 سالها بود #خدا و دین و مذهب را به بهانه آزادی از یاد برده و حالا در مسیر #مبارزه برای همین آزادی، در چاه بیانتهایی گرفتار شده بودم که دیگر #امید رهایی نبود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═══════╯
#ڪپےباذکریکصلواتجهتسلامتیوتعجیلدرفرجツ
⛅️ پوستر | رهبرانقلاب: یک نفر معتقد به مسئلهی مهدویّت، در سختترین شرایط، دل را خالی از #امید نمیداند و میداند که این دوران تاریکی، این دوران ظلم، قطعاً سپری خواهد شد.
🌹 جمعهها: #مهدویت
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━