#مناجات_با_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#مرثیه_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
بلبل در قفسیم و ز چمن می گوییم
یا اویسیم و مدیحت ز قرن می گوییم
یا که مانند مسافر ز وطن می گوییم
«گر چه دوریم به یاد تو سخن میگوییم
بعد منزل نبود در سفر روحانی»
در دلم بود شوم زائر بین الحرمین
مادرم بود مشوّق که ادا سازم دین
پدر آهسته مرا گفت که ای نور دو عین!
«هر دری بسته بود جز در پرفیض حسین
این در خانه ی عشق است که باز است هنوز»
کیست آن کس که به نام تو عسل نوش نگشت؟
قصّه ی تو که شنیده است که مدهوش نگشت؟
یاد تو از دل تاریخ فراموش نگشت
«دشمنت کشت ولی نور تو خاموش نگشت
آری آن جلوه که فانی نشود نور خداست»
غرقه ی اشک غمت را هوس ساحل نیست
کشته ی شوق تو را شکوه ای از قاتل نیست
هر دلی را که نشد لطف تو شامل، دل نیست
«هر که از عشق تو دیوانه نشد، عاقل نیست
عاقل آن است که از عشق تو دیوانه شود»
دست اگر هست همانا ید بیضا باشد
لب اگر هست لب لعل مسیحا باشد
غم اگر هست غم یوسف زهرا باشد
«دل اگر هست دل زینب کبری باشد
آفرین باد بر این همّت مردانه ی دل»
عرشیان پا به حریم تو به حرمت بزنند
به مقامت به لب انگشت ز حیرت بزنند
خطبه ات خوانده، دم از اوج بلاغت بزنند
حوریان از غم تو لطمه به صورت بزنند
قدسیان ناله برآرند که جانم زینب
در مدینه غم بی دستی سقّا مبرید
قصّه ی مادر و گهواره و یغما مبرید
خبر از دختر و طشت و سر بابا مبرید
«نام اکبر به سر تربت لیلا مبرید
بگذارید جوان مرده قراری گیرد»
#جواد_هاشمی_تربت
@poem_ahl
هدایت شده از اشعار اهلبیت علیهمالسلام
#مرثیه_امام_حسین سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اکبر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_قاسم سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_علی_اصغر سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_عباس سلاماللهعلیه
#گریز_حضرت_زینب سلاماللهعلیها
#گریز_امام_زمان سلاماللهعلیه
نه بود خواندن از آن حدّ روضه خوان اي كاش
نه مي گُــذشت از آن دشت كاروان، اي كاش
نه مي گُـذشت از آن دشــت كاروان و نه بود
در آن مسير كـسي سدّ راهشان، اي كاش
كسي كه داشت مكان نـزد لامكان ز اَلَست
نمي گرفت بـه واديِ طَـف مكـان، اي كاش
كنار كُـشته ي اكبر، خُـدايِ فاطمه گفت:
نمي شكافت دگر پهلوي جوان، اي كاش
و گـفـت: لحظه ي تشييع پيكـر قاسـم
صدا نداشت تَرَكهاي اُستخوان، اي كاش
فُـرات با دل سـقّــايِ آبـرو و ادب
شبيه مَشـكْ كمي بود مهربان اي كاش
به جاي آبِ گـوارا، سـه شعبه ي مسموم
نمي رسيد به يك طفلِ نيمه جان، اي كاش
دمي كه خونِ دلـش را به آسـمان پاشيد
نشسته بود به خون قلب آسمان، اي كاش
بر آن بدن كه «مُحمّد» مُدام بـوسـيـدش
نمي زدند دو صد تـيغ همزمان اي كاش
و در بـرابـر زينب نمي زد آن گـونه...
سنان به سينه ي آقاي ما سنان، اي كاش
تمام آنچه كه مي شد ربوده شد ز تنش
نمي رسيد به گـودال، سـاربان اي كاش
براي عمـّه ي ما بعـد از آن پـريشــاني
نـبود صحـبتي از قـامتِ كـمان، اي كاش
در آن دمي كه نگاهم به روضه معطوف است
مرا نگاه كُــند صـاحب الـزّمان، اي كاش
#محمد_قاسمی
@poem_ahl