🌷مشخصات امام صادق (ع)🌷
❇️نام:جعفر(ع)
❇️لقب:صادق(ع)
❇️کنیه:ابوعبدالله(ع)
❇️نام پدر:محمد(ع)
❇️نام مادر:ام فروه
❇️تاریخ ولادت:17 ربیع الاول
❇️سال ولادت:83 قمری
❇️محل ولادت:مدینه منوره
❇️ مدت امامت:34 سال
❇️ مدت عمر شریف:65 سال
❇️ تاریخ شهادت:25 شوال
❇️ سال شهادت:148 هجری
❇️ محل شهادت:مدینه
🔺 سبب شهادت:مسمومیت به دستور منصور دوانیقی
❇️محل دفن:قبرستان بقیع
🔺نام قاتل:منصور دوانیقی
❇️تعداد فرزندان:7 پسر و 3 دختر
🔺خلیفه زمان ولادت:ولید بن عبد الملک
🔺خلیفه زمان شهادت:منصور دوانیقی
┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄
#زندگینامه #شناسنامه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع
44.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️کلیپ معرفی امام صادق ع به کودکان
این مدلی امام صادق علیه السلام رو به بچهها معرفی کنید
#زندگینامه #شناسنامه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع
🔸️زندگینامه امام جعفر صادق علیه السلام
#زندگینامه #شناسنامه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع
@ghesehmazhbi
#داستانک
#امام_صادق علیه السلام
صدای جیکجیک گنجشکها شنیده میشد. امام صادق (ع) و شاگردانش زیر درختی نشسته بودند و باهم گفتوگو میکردند. گنجشکها از این شاخه به آن شاخه میپریدند. امام رو به شاگردانش کرد و با لبخند پرسید:
-«میدانید گنجشکها چه میگویند؟»
– نه، نمیدانیم.
امام فرمود: «آنها میگویند: خدایا، گنجشک را تو آفریدی… ما گرسنه میشویم و باید غذا بخوریم، تشنه میشویم و آب میخواهیم. به ما آب و غذا برسان
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
🔸️داستانی از زندگی امام صادق علیه السلام
یکی از دوستان امام صادق ع به نام ابراهیم به ایشان گفت: «پدرم پیر و ناتوان شده است، من به او خیلی کمک میکنم و حتی او را به دستشویی هم میبرم.» حضرت فرمودند: «اگر توانستی لقمه هم در دهان او بگذار تا خداوند هم از تو راضی باشد.»
#زندگینامه #شناسنامه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع
👆 بعد از داستان بالا این تصویر رو بدین بچهها رنگآمیزی کنن
#زندگینامه #شناسنامه #داستان
#امام_جعفر_صادق
#شهادت امام صادق علیه السلام با رویکرد مهدوی
تو دنیای قشنگی که خدای مهربون اونو آفریده بود 🌺تو شهر مدینه یه باغ خیلی بزرگی بود که توش پر از درخت خرما بود🌴🌴🌴، درخت های خرما اونجا تابستون ها خیلی خوشحال و سرحال بودند.😁
درخت ها با گنجشک های توی باغ مشغول صحبت کردند بودند🕊 که درختی گفت: 🌴من خیلی خوشحالم تو چند روز پیش که خرماهای ما رسیده بودند، صاحب باغ گفت درهای باغ رو باز کنید تا همسایه ها با بچه هاشون بیان تو باغ و خیلی از خرماهای مارو با خوشحالی بچینند😊
یکی از گنجشک ها 🕊گفت من خودم از صاحب باغ شنیدم که گفت همسایه هایی که پیر یا مریض هستند 😞رو فراموش نکنید و برای اونا هم خرما ببرید. 🎁خرماهایی زیادی رو هم بردند به شهر تا به مردم فقیر بدهند.😞
همینجوری که گنجشک ها جیک و جیک با درختا صحبت میکردند و میگفتن خوش به حالتون که همچین صاحب باغ خوب و مهربون و بخشنده ای دارید که صدای پای یه پسر بچه اومد.
گنجشک ها ودرختها ساکت شدند😶 دیدند که پسر بچه داره با خودش میگه آخ جون امشب هم برای مامان و خواهرم خرما میبرم تا شب نون و خرما بخوریم. 👦 اما میبینه خرماها تموم شده بودند،خیلی ناراحت میشه😢 سرشو میندازه پایین و از درباغ میره بیرون که یه هویی یه آقایی رو میبینه که بامهربونی میگه سلام، پسرک هم جواب سلام میده،اقای مهربون میپرسه چی شده چرا ناراحتی،پسرک میگه میخواستم امشب برای شام خرما ببرم خونه مون اما خرماهاتموم شده،آقای مهربون که دست روی سر پسرک کشیدگفت: ناراحت نباش پسر بااداب، آدرس خونتون کجاست و پسرک آدرس خونشون رو داد.
یکی از گنجشک ها دید اون اقای مهربون با یه کیسه روی پشتش داره میره رفت و رفت و دید داره به خونه پسرک در میزنه وچیزی پشت در گذاشته
پسرک که در رو باز کرد با خوشحالی گفت مامان مامان آخ جون نون وخرما.😃
گنجشک که خوشحالی پسرک رو دید دنبال اون آقای مهربون راه افتاد و دید که اون آقا به خیلی از خونه ها در میزنه و براشون غذا میزاره.🍪🍣🍞
وقتی گنجشک به باغ رفت همه چیزهایی که دیده بود روبرای درختها و گنجشکهای دیگه تعریف کرد و دوستاش گفتن ایشون امام ششم امام صادق علیه السلام هستند😍 که مثل امام های دیگه خیلی بخشنده ومهربونند💚 و به همه کمک میکنندو ما خیلی دوستش داریم.
امام صادق علیه السلام یه معلم خیلی خیلی خوب هم بودند که کلی شاگرد داشتند و به اونها کلی چیزای خوب یاد میدادند.
امام صادق علیه السلام توسط آدمای بد به شهادت رسیدند😔وقبرشون تو مدینه قبرستان بقیع هست.
امام مهدی مهربون هم امام دوازدهم ما هستند،همه امام ها مثل هم بخشنده و مهربونند،😍 اگر امام زمان ما بیاد به همه آدمها کمک میکنند و دیگه تو کل دنیا هیچ فقیری و گرسنه ای پیدا نمیشه و همه جا پر از شادی و خوشحالی میشه.
#محتوای زیبا #قصه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع
🔸️داستانی از زندگی امام صادق ع
امام صادق کنار سفره نشسته بود. برای ایشان ظرف غذا را آوردند. ایشان مقداری نان برداشتند و میخواستند غذا بخورند؛ متوجه شدند که غذا بسیار داغ است.
امام دست از غذا کشیدند چند بار تکرار کردند پناه میبرم به خدا از آتش جهنم پناه میبرم به خدا از آتش جهنم. ایشان فرمود: ما قدرت نداریم برای لحظهای این آبگوشت داغ را تحمل کنیم چهطور میتوانیم آتش جهنم را تحمل کنیم؟
امام صادق ع در هر لحظه به یاد خدا بودند و از هر موقعیتی برای یادآوری
به دیگران استفاده میکردند.
#قصه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع
@ghesehmazhbi
🔸 کشتی در دریای سفید و شیرین
این مطلب را جناب ابو جعفر طبری از داوود رقی نقل قول کرده است. یک روز به شهر مدینه رفتم منزل امام صادق را یافتم و به منزل ایشان رفتم. از امام اجازه حضور خواستم و امام به من اجازه حضور دادند. من به ایشان سلام کردم و در حالی که گریه می کردم در مقابل آن حضرت نشستم. امام صادق علیه السلام فرمود: ای برادر چرا گریه می کنی؟
رو به امام صادق علیه السلام کردم و گفتم: ای فرزند رسول خدا عدهای از مردم به ما نیش و کنایه می زنند و به ما می گویند شما شیعیان علی هیچ برتری و تفاوتی با ما ندارید و شما با سایرین یکسان هستید. امام صادق علیه السلام فرمودند: آن مردمی که به شما چنین می گویند بسیار دروغ گو هستند و خود را از رحمت خداوند محروم کرده اند.
کمی بعد از آن امام صادق علیه السلام از جای خود بلند شدند و پای خود را بر روی زمین می سابیدند و می گفتند: با قدرت خداوند متعال و بزرگ ایجاد شو. من بسیار از این رفتار امام متعجب بودم و نمی دانستم چه اتفاقی قرار است رخ بدهد. ناگهان یک کشتی سرخ رنگ که در وسط آن مرواریدی سفید رنگ و بسیار زیبا وجود داشت به وجود آمد، آن کشتی پرچمی به رنگ سبز داشت که بر روی آن نوشته شده بود لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله، یقتل القائم الاعداء و یبعث المومنون، ینصره الله یعنی؛ نیست خدایی جز خداوند یکتا، محمد صلی الله علیه و آله و سلم پیامبر خداوند و حضرت علی علیه السلام ولی خدا است. حضرت قائم دشمنان را نابود می کند و آن ها را به هلاکت می رساند، خداوند یکتا با ملائکه خود او را یاری خواهد کرد.
در همین حال ناگهان چشم من به چهار عدد صندلی افتاد که درون کشتی قرار داشتند و از جواهرات بسیار زیبایی ساخته شده بودند. امام صادق علیه السلام خودشان بر روی یکی از این صندلی ها نشستند و خطاب به دو پسر خود امام موسی کاظم و اسماعیل فرمودند: شما نیز بنشینید. پس از آن رو به من کرد و فرمود: تو هم بر روی این صندلی بنشین.
بعد از این که بر روی صندلی ها نشستیم، امام فرمودند: ای کشتی به فرمان خداوند بزرگ و متعال حرکت کن. پس کشتی به فرمان خداوند بزرگ و یکتا شروع به حرکت کردن کرد. کشتی ما بر روی دریای سفید رنگی که سفیدی آن از شیر بیشتر بود و طعم آن هم از عسل شیرین تر بود حرکت می کرد. رفتیم تا رسیدیم به کوه هایی که تمامی آن از جواهر و مروارید های با ارزش بود.
پس از آن جزیره ای را دیدیم که در وسط آن گنبد های سفید رنگ بسیار زیبایی وجود داشت و در آنجا ملائکه زیادی اجتماع کرده بودند. زمانی که به آن ملائکه نزدیک شدیم، آن ها گفتند: فرزند رسول خدا به این جا خوش آمدی. امام صادق علیه السلام فرمودند: این گنبد ها برای آل محمد صلی الله علیه و آله و سلم است هر زمانی که هر کدام از آنها رحلت کند وارد یکی از این گنبد ها خواهد شد و در آن می ماند تا روزی که خداوند مشخص کرده است.
همان طور که خداوند فرموده است: شما اهل بیت را برای رسالت بار دیگر به دنیا باز خواهیم گرداند. امام صادق علیه السلام دست مبارک خود را داخل آب دریا کرد و از آن مقداری مروارید و یاقوت بسیار ارزشمند بیرون آورد و خطاب به من گفت: ای داوود اگر طالب دنیا هستی و به آن علاقه داری این ها را بگیر؟
من گفتم: نه فدایت بشم من به دنیا و مال دنیایی علاقه ای ندارم.
وقتی این را گفتم امام صادق علیه السلام آن ها را به داخل دریا ریخت و از کف دریا مقدار شن و ماسه بیرون آورد، همه ما آن ها را بو کردیم بوی بسیار خوشی داشت که از بوی مشت بسیار خوشبو تر بود. کمی بعد امام صادق فرمودند: حالا بلند شوید تا به امیرالمومنین علی علیه السلام، حسن، حسین، علی بن الحسین و محمد باقر(ع) سلامی عرض کنیم.
پس به خواسته امام صادق از جا بلند شدیم و به سمت گنبد ها حرکت کردیم. به گنبدی رسیدیم و حضرت پرده ای را که آویزان بود بالا زدند، پس امیرالمومنین را آن جا دیدیم و بر ایشان سلام کردیم. پس از آن وارد گنبد دیگری شدیم و امام حسن علیه السلام را مشاهده کردیم و همین طور در گنبد های دیگر امام حسین علیه السلام و بقیه امام ها تا امام محمد باقر علیه السلام را دیدیم و بر ایشان سلام کردیم.
امام صادق علیه السلام فرمودند: به سمت راست جزیره نگاه کنید. زمانی که چشم های خود را به سمت راست جزیره دوختیم چندین گنبد دیگر را دیدیم که پرده نداشتند. من رو کردم به امام صادق علیه السلام و پرسیدم: چرا این گنبد ها برخلاف گنبد های قبلی پرده ندارد؟
امام فرمودند: این گنبد برای من و امامان بعد از من است. بعد از آن در وسط جزیره یک گنبد بسیار بلند که تختی در میان آن بود را مشاهده کردیم. امام صادق علیه السلام فرمودند: این گنبد مخصوص قائم آل محمد، امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف است. امام خطاب به ما گفتند: اکنون زمان بازگشت فرارسیده است پس دوباره در همان کشی نشستیم و کشتی به فرمان خداوند متعال ما را به همان محل قبلی بازگرداند.
داستان سفره غذای امام صادق (ع)
کوهستان بود ، امام پیاده شدند از اسب، سیصد نفر هم همراهشان . عابد از غارش امد بیرون . امام را دید ، رفت به استقبال آقا جان ! چند سال است برای دیدنتان لحظه شماری می کنم می شود کلبه کوچکم را به قدومتان روشن کنید؟ امام اشاره کردند . همه وارد غار شدند .
عابد مبهوت شده بود . سیصد نفر در غار کوچکش جا شده بودند . چیزی برای پذیرایی نداشت ، امام ، مهربان نگاهش کرد:” هر چه داری بیاور.” سه قرص نان و کوزه ای عسل گذاشت جلوی امام . امام عبایش را کشید رویش ، دعا خواند . بعد از زیر عبا به همه نان و عسل داد. همه که رفتند، نان و عسل عابد هنوز آنجا بود.
#قصه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع
@ghesehmazhbi
🔸داستان آموزنده از امام صادق(ع)
«مردی از سفر حج برگشته و سرگذشت مسافرت خود را برای امام صادق (علیه السلام) تعریف می کرد به ویژه یکی از هم سفران خود را بیشتر می ستود که چه مرد بزرگواری بود و ما به معیت چنین مرد شریفی مفتخر بودیم. او یکسره مشغول عبادت و اطاعت خدا بود. همین که در منزلی فرود می آمدیم، او فوراً به گوشه ای می شد.
امام سؤال کرد: پس چه کسی کارهای او را انجام می داد و حیوان او را تیمار می کرد؟ مرد پاسخ داد. البته افتخار این کارها با ما بود. او فقط به کارهای مقدس خویش مشغول بود و کاری به این کارها نداشت. در این حال امام فرمود بنابراین، همه شما از او برتر بوده اید».
#قصه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع
🔸 قصه ی دعای گنجشک
صدای جیکجیک گنجشکها شنیده میشد. امام صادق (ع) و شاگردانش زیر درختی نشسته بودند و باهم گفتوگو میکردند. گنجشکها از این شاخه به آن شاخه میپریدند. امام رو به شاگردانش کرد و با لبخند پرسید:
-«میدانید گنجشکها چه میگویند؟»
– نه، نمیدانیم.
امام فرمود: «آنها میگویند: خدایا، گنجشک را تو آفریدی… ما گرسنه میشویم و باید غذا بخوریم، تشنه میشویم و آب میخواهیم. به ما آب و غذا برسان!»
#قصه #داستان
#امام_جعفر_صادق ع