eitaa logo
محتوای روضه و منبر
2.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.3هزار ویدیو
1.6هزار فایل
ارسال محتوای تبلیغی برای روحانیون، مبلغین، طلاب دعوت به گروه محتوای تبلیغی مناسبتی از طریق لینک https://eitaa.com/joinchat/387842242Ceeb934db50 دعوت به کانال محتوای روضه https://eitaa.com/joinchat/1969356889C89c77887dd
مشاهده در ایتا
دانلود
مسلم بن عقيل مي‌گوييم. امام حسين(ع) در جاده بودند که خبر شهادت مسلم رسيد. همسر مسلم خواهر امام حسين است، رقيّه دختر حضرت علي(ع)، بانوي با کرامتي است و از نظر سواد سطح بالا دارد، از کساني است که روز عاشورا با اصرار مي‌خواسته بجنگد. رقيه مادر دو شهيد است. شنيديم که وقتي خبر شهادت مسلم به امام حسين(ع) رسيد، دختر مسلم را روي زانوان خود نشاند. يعني دختر خواهر خودش (حميده) را نشانده است. به تعبير بعضي اساتيد امام حسين(ع) يک کساني را آورد تصاوير کربلا را ضبط کنند و تا شصت، هفتاد سال بعد بدون واسطه براي نسل‌هاي بعد تعريف کنند. رقيه، همسر شهيد و مادر دو شهيد است.  رباب مادر حضرت علي اصغر از دانشمندان بزرگ عصر خود هست. اين زنان شخصيت‌هاي مهمي بود. از نظر عقلاني صاحب نظر و اديب بودند. حضرت رباب بعد از واقعه عاشورا زندگي سختي داشت. تا يکسال پيوسته مي‌گريست و زير سقف نمي‌رفت. زير آفتاب مي‌رفت، مي‌گفت: عزيز زهرا زير آفتاب سوخت تا به شهادت رسيد. حميده دختر مسلم بن عقيل(ع) بود که امام حسين خيلي او را دوست داشت. وقتي خبر شهادت پدرش را شنيد، گريه کرد. امام به او فرمود: از اين به بعد من پدرت هستم و دختران من خواهران تو هستند، پسران من برادران تو هستند. خواهرانم، مادران تو هستند. بعد از زلزله بم از طرف وزارت آموزش و پرورش مأمور شدم به دانش آموزان آنجا سر بزنم. وارد يک دبيرستان دخترانه شدم. مدير دبيرستان آمد گفت: سي و چند دبير داشتيم که پانزده نفر در زلزله کشته شدند. بنا بود براي دانش‌آموزان سخنراني کنم. دانش آموزان در حياط قدم مي‌زدند. يکي را نشان داد و گفت: اين دانش آموز شانزده نفر از فاميل‌هايش زير آوار ماندند. آن يکي هيچکس را در اين دنيا ندارد. من در عمرم سخت‌ترين سخنراني که کردم در بم بود. زمان براي من نمي‌گذشت، صحبتم که تمام شد، يک موتور سوار آمد و از طرف فرمانداري گفت: امروز عصر هفت هزار نفر در فلان‌جا منتظر سخنراني شما هستند. خيلي براي من سخت بود. تنها چيزي که به نظرم رسيد اين بود که از حضرت زينب بگويم. آنجا محتوايي که آماده کردم بگويم، ديدم حضرت زينب مي‌تواند به اينها روحيه و اميد بدهد. حاج آقاي قرائتي مي‌فرمود: در مسجد الحرام با يکي از اساتيد دانشگاه الازهر کنار هم نشسته بوديم. من به ايشان گفتم: انقلاب ايران زود به نتيجه رسيد، چرا مصر چنين شد؟ ايشان گفت: دليل پيروزي سريع شما امام حسين است. شما يک کسي را به نام حسين بن علي داريد، هرکاري مي‌خواهيد بکنيد به او استناد مي‌کنيد. به مردم مي‌گوييد: جوان بده، مثل امام حسين که جوان داد. يعني امام حسين(ع) مثل همان حديث پيغمبر که فرمود: «حسين مني و أنا من حسين» بقاء اسلام با نهضت امام حسين(ع) است.  اين تعدادي از بني هاشمي‌ها بودند. الآن مي‌خواهم غير بني هاشمي‌ها را بگويم. ما در بين آقايان، شهداي کربلا غلاماني داشتيم، هشت غلام در کربلا بودند که شهادت آنها خيلي جانسوز است. ما از حضرت رقيه، حضرت ام البنين، همسر حضرت ابالفضل، لُبابه نگفتيم. ما از حضرت ابالفضل زياد مي‌گوييم ولي سخني از همسر ايشان نيست. همينطور که الآن از شهدا و جانبازان مي‌گوييم ولي همسر اين شهيد که بود؟ مادر اين شهيد که بود؟ يک جفايي هست در حق زنان! يک پسر و يک دختر از حضرت ابالفضل مانده است. عبيد الله و حميده، اين خانم نشسته اين بچه‌ها را تربيت کرده و الآن بعضي از نسل حضرت ابالفضل(ع) در ايران هستند. در قم ما زيارتگاه داريم، اينها نشستند و زحمت کشيدند اين بچه‌ها را تربيت کردند. حضرت ام البنين نوه‌ها را مي‌آورد و چهار شبه قبر در قبرستان بقيع درست کرده بود و نوه‌ها را کنار آنجا مي‌آورد و شرح واقعه کربلا را مي‌داد. يعني سرمايه‌اي که زنان در کنار مردان براي نهضت امام حسين گذاشتند خيلي سرمايه بزرگي است. مثل غلامان، کنيزها هم داريم. يعني کساني هستند که سابقه کنيزي داشتند. مثلاً امام حسين(ع) آن خانم را خريده، آزاد کرده و بعد هم يک شوهر برايش پيدا کرده است. حالا اين خانواده به عشق امام حسين، خانم و آقا و فرزند به کربلا آمدند و بچه‌شان شهيد شده است. يکي اسمش کبشه است، يکي اسمش حُسنيه است. رسانه بايد کار نمايشي در اين مورد انجام بدهد. روز قيامت از ما خواهند پرسيد: چرا در کشور شما حرفي از ما نبود؟ ما مي‌توانستيم اميد بدهيم و الگو باشيم. کبشه که امام حسين(ع) به هزار درهم او را خريد و آزاد کرد. همسري برايش پيدا کرد و ازدواج کردند، ثمره ازدواج پسري به نام سليمان شد، سليمان قاصد امام حسين براي مردم بصره است. به بصره رسيد و او را دستگير کردند و کشتند. ما شهدايي داريم جزء هفتاد و دو تن هستند، ولي مثل مسلم بن عقيل، قيس بن مسهر، عبدالله بن يقطر که شهيد شدند. يکي فرزند اين کنيز است. مادر کنگفته: بچه من شهيد شده ديگر من کربلا نيايم. با شجاعت به کربلا آمدند، در کاروان اسرا بودند و تا شام همراهي کردند. از خانم‌هاي ي که مردم مي‌شناسند به خصوص با سريال م
ختار با اين خانم آشنا شدند، شهيدي در روز عاشورا هست به نام وَهَب، مسيحي و تازه مسلمان است. با کرامت امام حسين(ع) مسلمان شده و با تازه عروس خودش که قمر نام دارد همراه مادرش به کربلا آمدند. مادر وَهَب را به ميدان فرستاد، رفت جنگ نماياني کرد و برگشت و گفت: مادر راضي شدي؟ مادر گفت: نه، فقط وقتي راضي مي‌شوم که در پيشگاه حسين شهيد شوي. رفت مجدداً جنگيد، دو دستش قطع شد. ما در کربلا دو نفر را داريم که هردو دست شان قطع شده است. يکي ابالفضل العباس و يکي اين مسيحي تازه مسلمان! اينبار خانم او به کمکش رفت. چند جا داريم که روز عاشورا که خانم‌ها آمدند کار جنگي انجام بدهند. با تيرک خيمه و با چوبي آمدند، حتي بعضي نوشتند اين خانم دو نفر را هم کشته است. بالاخره زندگي اين تازه عروس به شهادت ختم شده است. کنار پيکر شوهرش شهيد شده است. يکبار امام حسين(ع) به او فرمود: خدا از طرف ما اهل‌بيت به تو جزاي خير بدهد. عقب بيا! آمد در خيمه دوباره دلش نيامد، برگشت. تنها شهيد زن روز عاشورا همين عروس است. أم وَهب هم مادرش است که وقتي وَهب را کشتند، سر از تن او جدا کردند و در دامن مادر انداختند و مادر هم دوباره پس فرستاد و گفت: چيزي که ما در راه خدا بدهيم، پس نمي‌گيريم! بَحريه، همسر شهيد و مادر شهيد، سه چهار نفر مشابه در کربلا داريم که خانم، شوهر و فرزند آمدند و اين خانم تنها برگشت. يعني هم شوهرش، هم فرزندش شهيد شدند. يکي همين بحريه است، اسم شوهرش جُناده است، به ميدان رفت و به شهادت رسيد. پسري جوان به نام عَمر بن جناده دارد. پدر به تازگي به شهادت رسيده بود، پسر سوار بر اسب شد و به سمت ميدان آمد. امام حسين(ع) فرمود: من اين پسر را مي‌شناسم، پدرش تازه شهيد شده است. بگوييد برگردد. پسر آمد خدمت امام حسين و فرمود: اي سرور من، مادرم مرا فرستاده است. مادرم لباس رزم بر من پوشانده است. ما در ايران در اين نمونه‌ها داشتيم و الگوي اينها همين کربلاست. بحريه هم پس از شهادت پسرش عمودي به دست گرفت و به ميدان آمد و چند نفر را کشت. باز امام به او گفت: برگرد. أم خَلف، همسر مسلم بن اوسجع است. مسلم بن اوسجع که تاريخ خيلي شنيدني دارد، با حبيب بن مظاهر بچه کوفه هستند. در جواني عشق به اسلام در آنها فوران کرد و هردو شروع به حفظ قرآن کردند. هردو به مدينه آمدند و فقه آموختند. هردو از افسران جنگ‌هاي پيامبر هستند، بعد از پيامبر هردو از علاقه‌مندان به اميرالمؤمنين و از افسران جنگ‌هاي اميرالمؤمنين هستند. خيلي زندگي شيرين و سختي داشتند. حالا مسلم بن عقيل به شهادت رسيده و مسلم بن اوسجع در کوفه چه کاره بود؟ اسلحه جمع مي‌کرد، پول جمع مي‌کرد و بيعت مي‌گرفت براي مسلم بن عقيل، مسلم بن عقيل به شهادت رسيد. مسلم بن اوسجع تصميم گرفت به کربلا بيايد. آمد به خانمش گفت: من دارم به کربلا مي‌روم. خانمش گفت: اي مسلم من عمري با تو زندگي کردم. دائم در مأموريت و جبهه بودي، من در زندگي تو خيلي سختي کشيدم و يک خواهشي از تو دارم، مرا هم به کربلا ببر! اين مزد کارهاي سي، چهل ساله من باشد. مسلم بن اوسجع گفت: حکومت نظامي است و راه‌ها بسته است. گفت: هر بلايي سر تو بيايد، سر من هم بيايد. مرا هم کربلا ببر. پسري دارند هم سن قاسم بن الحسن به نام خَلَف، اين پسر آمد دامن مادر را گرفت و گفت: مادرجان واسطه شو من هم به کربلا بيايم. هر سه نفر به کربلا آمدند. مسلم بن اوسجع که روي زمين افتاد، امام حسين(ع) کنارش نشست و اين آيه را خواند «مِنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى‏ نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدِيلًا» (احزاب/23) ديد پسر مسلم بن اوسجع به سمت ميدان آمد. حضرت فرمود: اين پسر را برگردانيد. الآن پدرش دارد جان مي‌دهد. پسرش گفت: .يا أباعبدالله مادرم مرا فرستاده است. هرکدام از اين خانم‌ها که نام مي‌بريم به اندازه يک ملت ارزش دارند.  بانويي بزرگي است اهل حلب از محبّان اهل‌بيت به نام «دُرة الصدف». پدرش ناراحت وارد خانه شد. گفت: پدرجان چه شده است؟ گفت: شنيدم حسين بن علي را به قتل رساندند با سرهاي شهدا و خاندان شهدا دارند به شام مي‌‌آيند و از کنار شهر ما رد مي‌شوند. اين بانوي انقلابي هفتاد زن ديگر را جمع کرد و به اول شهر آمدند و کمين کردند تا آنها از راه برسند، درگيري پيش آمد و اين خانم به شهادت رسيد.  خانم ديگر سعديه بانوي بزرگي است که همسرش و پسرش در جنگ جمل شهيد شدند. خانه بزرگي در بصره داشت که محل گردهمايي شيعيان بود. محل آموزش عقايد شيعه بود. اتاق‌ها به ترتيب محل آموزش مردان، زنان، دختران و پسران بود. اعزام کساني که از بصره به کربلا آمدند از خانه ايشان بود. بعد از واقعه کربلا خانه‌اش محل عزاداري براي سالار شهيدان بود. نفر سوم طوعه کنيز اشعث بن قيس است. اشعث بن قيس که خودش يکي از قاتلين حضرت علي (ع) است. دخترش قاتل امام حسن مجتبي است و پسرش يکي از قاتلين
امام حسين(ع) است. اين خانم در يک چنين خانه‌اي زندگي مي‌کند ولي ايمانش را حفظ کرده است. طوعه همان کسي است که به مسلم بن عقيل پناه داد. حضرت مسلم که تنهاي تنها شد به يک کوچه بن بستي وارد شد، طوعه که شوهرش از مأموران ابن زياد بود، پسرش هم دنبال اين است که مسلم بن عقيل را دستگير کند. يک زن با چه اراده‌اي، با اين سابقه اعتقاد خودش را حفظ کرد، با افتخار به حضرت آب داد. بعد پرس و جو کرد و حضرت مسلم را شناخت. با کاري که طوعه کرد، کمترين جرم طوعه اعدام بود. کسي به حضرت مسلم پناه بدهد، غذا برايش آماده کند! حضرت مسلم همان شب خواب کوتاهي کرد و براي طوعه تعريف کرد که در خواب عمويم علي بن ابي طالب را ديدم به من فرمود: مسلم به زودي نزد ما خواهي آمد و ما داريم اينجا را آماده مي‌کنيم.  همسر زهير بن قين، همان کسي که باعث شد زهير حسيني شود. زهير بن قين به دوستانش گفت: خانم مرا به شهر خودش برسانيد. اين دَلهم گفت: نه، تو که براي پشتيباني پسر پيغمبر مي‌روي، من هم مي‌خواهم براي پشتيباني دختر پيغمبر بروم. خودش را به کربلا رساند و از شوهرش خواهش کرد که روز قيامت در پيشگاه جدش رسول الله از من شفاعت کن. اين نشان دهنده اعتقادات راسخي است که اين بانوان داشتند.
" وهب " شاعر:سید رضا هاشمی سره گوشواره نوحه: حسینم تشنه لب بر خاک صحراست مسیحای وهب امروز اینجاست ۲ **** تجلّی کرده عیسی در بیابان نمی بینم به غیر از تو حسین جان تو عیسای منی امروز، اینجا مسیحای منی امروز، اینجا حرامم کرده مادر شیر خود را اگر تنها شوی فرزند زهرا حسین جانم مسلمان توام من غلامی از غلامان توام من حسینم تشنه لب بر خاک صحراست مسیحای وهب امروز اینجاست ۲ اگر مصلوب گردم، افتخارست که هم درمان و دردم عشق یار است به یاری تو دارم اشتیاقی پرم از عطر نسرین و اقاقی حسین جان این مسلمانان کیانند؟ که بر خون تو اینسان تشنه گانند؟ حسین جان ای مسیحای دلِ من زبان بگشای و حل کن مشکل من حسینم تشنه لب بر خاک صحراست مسیحای وهب امروز اینجاست ۲ ز عشق نوعروس خود گذشتم به عشقت در دل صحرا و دشتم شدم مجنون تر از مجنونِ لیلی جهان در دیده ام آمد طفیلی چنین شاهِ غریبی را ندیدم! چنین وصفی ز عیسی ناشنیدم تو ای هر گوشه ی چشمت مسیحا بنازم زندگی بخشِ وهب را حسینم تشنه لب بر خاک صحراست مسیحای وهب امروز اینجاست ۲
*برای کسانی که امشب منبر حبیب می خوانند* مِنَ الْحُسَیْنِ بن علی بن ابی طالبٍ اِلی الرَّجُلِ الْفَقیهِ «حَبیبِ بنِ مَظاهِرٍ امّا بَعْد یا حبیبُ، فَاَنْتَ تَعْلَمُ قَرابَتَنا مِن رَسُولِ اللّه ِ وَ اَنْتَ اَعْرَفُ بِنا مِن غَیْرِکَ وَ اَنْتَ ذُو شَیْمَةٍ وَ غیرَةٍ فَلا تَبْخَلْ عَلَیْنا بِنَفْسِکَ، یُجازیکَ رَسُولُ اللّه یَوْمَ الْقَیامَةِ؛[1] مقدمه بحث ما در رابطه با نامه های حضرت امام حسین علیه السلام به افراد و اصحاب و یاران مختلف بود، یکی از نامه هایی که امام حسین نوشته است و در آثار متأخرین آمده، نامه ای است که به حبیب بن مظاهر مرقوم فرموده اند. می دانید که حبیب بن مظاهر از اصحاب پیغمبر گرامی اسلام است و این شخصیت، کسی است که پیغمبر و اهل بیت را خیلی دوست داشت و علاقه مند به اهل بیت بود. حبیب ابن مظاهر در کوفه بوده است. من امروز این نامه را مورد بحث قرار می دهم، البته نامه کوتاهی است. متن نامه امام حسین به حبیب در این نامه حضرت نوشته است: «من حسین ابن علی اِلی الرَجلِ الفقیه»؛ این نامه ایی از حسین بن علی است به یک انسان فهمیده. امام حسین حبیب را فقیه؛ یعنی فهمیده خطاب کرده است، البته کلمه فقیه در آن زمان به معنای امروزی اش نبود، به معنی دانا و فهمیم بود. این نامه از حسین است به یک انسان فهیم و دانا. جناب حبیب! این نامه را من به تو می نویسم: «لا تَبخل علینا بِنفسک»؛ حبیب از جانت بر ما دریغ نکن و ما را یاری کن، «یجازیک رسول الله یوم القیامة»؛ من حسین قول می دهم جدم، رسول خدا جواب این حرکت و جواب این یاریت را بدهد و جزایت را از پیغمبر بگیری. نامه همین است، گفت در خانه اگر کس است یک حرف بس است. همین نامه حبیب را آتش زد، همین نامه حبیب را هوایی کرد. همین نامه امام حسین را دریافت کرد - نوشته اند ظاهراً بعد از شهادت مسلم ابن عقیل هم بوده- که حضرت فقط نوشته: حبیب ما را یاری کن، جدم رسول الله جزایت را می دهد. مسلم بن عوسجه را از کوفه برداشت و آمدند به کربلا و خودشان را به امام حسین رساندند. خوشحالی زینب از آمدن حبیب به کربلا ظاهراً در همین ایام محرم، نزدیک عاشورا هم بوده است که زینب کبری سلام الله علیها می گوید من نگاه می کردم می دیدم لشگر دشمن دائم در حال زیاد شدن است، اما کسی نمی آید به برادر من بپیوندد. ما کم هم می شدیم، بعضی ها می رفتند، اما کسی نمی آمد. لشکر امام حسین در اقلیت بودند، متأسفانه گاهی وضعیت حق این گونه است، باطل چون زرق و برق دارد و دنیا را در پی دارد بیشتر به آن گرایش می یابند. زینب سلام الله علیها می گوید یک وقت دیدیم که از دور یک سیاهی دارد می آید، دو نفر در حال حرکت اند. از برادرم امام حسین پرسیدم که این ها که هستند؟ امام فرمود: این ها هم سپاهیان من هستند، این حبیب بن مظاهر است و این هم مسلم ابن عوسجه. زینب کبری از این که حبیب آمده خیلی خوشحال شد، عرضه داشت سلام مرا به حبیب برسان. امام حسین به استقبال این دو آمد. وقتی این ها وارد شدند امام به حبیب فرمود: خواهرم زینب به شما سلام رسانده. می گویند حبیب ابن مظاهر به حدی منقلب شد که خاک ها را برمی داشت و روی سر و صورت خودش می ریخت، گفت من که هستم که زینب به من سلام برساند، زینب به یاد من بوده. از این کلام اباعبدالله علیه السلام، خیلی خوشحال شد. وصف حبیب در شب عاشورا حبیب ابن مظاهر کسی است که نافع ابن هلال می گوید در شب عاشورا من و حبیب با عده ای از اصحاب جلوی خیمه حضرت زینب رفتیم، عرض کردیم: خانم، مطمئن باش ما حسین را تنها نمی گذاریم، تا ما هستیم نمی گذاریم ضربه ای و لطمه ای به فرزند زهرا وارد شود. عرض من این است که حبیب جواب نامه را با عملش داد. پاسخ منافقین به دعوت امام حسین علیه السلام امام حسین برای خیلی ها نامه نوشت که اصلاً گوش نکردند؛ وقتی نامه امام به احنف ابن قیس در بصره رسید، نامه را این چنین زیرنویس کرد: «فَاصْبِر إنّ وَعدَ اللهِ حَق»؛[2] حسین، صبر کن، ان شاء الله کارها درست مِنَ الْحُسَیْنِ بن علی بن ابی طالبٍ اِلی الرَّجُلِ الْفَقیهِ «حَبیبِ بنِ مَظاهِرٍ امّا بَعْد یا حبیبُ، فَاَنْتَ تَعْلَمُ قَرابَتَنا مِن رَسُولِ اللّه ِ وَ اَنْتَ اَعْرَفُ بِنا مِن غَیْرِکَ وَ اَنْتَ ذُو شَیْمَةٍ وَ غیرَةٍ فَلا تَبْخَلْ عَلَیْنا بِنَفْسِکَ، یُجازیکَ رَسُولُ اللّه یَوْمَ الْقَیامَةِ؛[1] مقدمه بحث ما در رابطه با نامه های حضرت امام حسین علیه السلام به افراد و اصحاب و یاران مختلف بود، یکی از نامه هایی که امام حسین نوشته است و در آثار متأخرین آمده، نامه ای است که به حبیب بن مظاهر مرقوم فرموده اند. می دانید که حبیب بن مظاهر از اصحاب پیغمبر گرامی اسلام است و این شخصیت، کسی است که پیغمبر و اهل بیت را خیلی دوست داشت و علاقه مند به اهل بیت بود. حبیب ابن مظاهر در کوفه بوده است. من امروز این نامه را مورد بحث قرار می دهم، البته نامه کوتاهی است. متن نامه امام حسین
به حبیب در این نامه حضرت نوشته است: «من حسین ابن علی اِلی الرَجلِ الفقیه»؛ این نامه ایی از حسین بن علی است به یک انسان فهمیده. امام حسین حبیب را فقیه؛ یعنی فهمیده خطاب کرده است، البته کلمه فقیه در آن زمان به معنای امروزی اش نبود، به معنی دانا و فهمیم بود. این نامه از حسین است به یک انسان فهیم و دانا. جناب حبیب! این نامه را من به تو می نویسم: «لا تَبخل علینا بِنفسک»؛ حبیب از جانت بر ما دریغ نکن و ما را یاری کن، «یجازیک رسول الله یوم القیامة»؛ من حسین قول می دهم جدم، رسول خدا جواب این حرکت و جواب این یاریت را بدهد و جزایت را از پیغمبر بگیری. نامه همین است، گفت در خانه اگر کس است یک حرف بس است. همین نامه حبیب را آتش زد، همین نامه حبیب را هوایی کرد. همین نامه امام حسین را دریافت کرد - نوشته اند ظاهراً بعد از شهادت مسلم ابن عقیل هم بوده- که حضرت فقط نوشته: حبیب ما را یاری کن، جدم رسول الله جزایت را می دهد. مسلم بن عوسجه را از کوفه برداشت و آمدند به کربلا و خودشان را به امام حسین رساندند. خوشحالی زینب از آمدن حبیب به کربلا ظاهراً در همین ایام محرم، نزدیک عاشورا هم بوده است که زینب کبری سلام الله علیها می گوید من نگاه می کردم می دیدم لشگر دشمن دائم در حال زیاد شدن است، اما کسی نمی آید به برادر من بپیوندد. ما کم هم می شدیم، بعضی ها می رفتند، اما کسی نمی آمد. لشکر امام حسین در اقلیت بودند، متأسفانه گاهی وضعیت حق این گونه است، باطل چون زرق و برق دارد و دنیا را در پی دارد بیشتر به آن گرایش می یابند. زینب سلام الله علیها می گوید یک وقت دیدیم که از دور یک سیاهی دارد می آید، دو نفر در حال حرکت اند. از برادرم امام حسین پرسیدم که این ها که هستند؟ امام فرمود: این ها هم سپاهیان من هستند، این حبیب بن مظاهر است و این هم مسلم ابن عوسجه. زینب کبری از این که حبیب آمده خیلی خوشحال شد، عرضه داشت سلام مرا به حبیب برسان. امام حسین به استقبال این دو آمد. وقتی این ها وارد شدند امام به حبیب فرمود: خواهرم زینب به شما سلام رسانده. می گویند حبیب ابن مظاهر به حدی منقلب شد که خاک ها را برمی داشت و روی سر و صورت خودش می ریخت، گفت من که هستم که زینب به من سلام برساند، زینب به یاد من بوده. از این کلام اباعبدالله علیه السلام، خیلی خوشحال شد. وصف حبیب در شب عاشورا حبیب ابن مظاهر کسی است که نافع ابن هلال می گوید در شب عاشورا من و حبیب با عده ای از اصحاب جلوی خیمه حضرت زینب رفتیم، عرض کردیم: خانم، مطمئن باش ما حسین را تنها نمی گذاریم، تا ما هستیم نمی گذاریم ضربه ای و لطمه ای به فرزند زهرا وارد شود. عرض من این است که حبیب جواب نامه را با عملش داد. پاسخ منافقین به دعوت امام حسین علیه السلام امام حسین برای خیلی ها نامه نوشت که اصلاً گوش نکردند؛ وقتی نامه امام به احنف ابن قیس در بصره رسید، نامه را این چنین زیرنویس کرد: «فَاصْبِر إنّ وَعدَ اللهِ حَق»؛[2] حسین، صبر کن، ان شاء الله کارها درست می شود، و خودش نیامد. وقتی امام حسین شخصاً پیش عبیدالله حرّ جوفی رفت او نیامد. توفیق شامل هر کسی هم نمی شود. به یکی از افراد معروف گفتند: آقا، تو چرا در کربلا نبودی؟ - خیلی ها از اصحاب پیغمبر، از افراد مَعنون و با نام و نشان در قضیه کربلا حضور نداشتند- گفت: این ها انسان های ویژه ای بودند که اسامی آنها از قبل مشخص بود؛ یعنی توفیق خاصی داشتند. افراد کاروان امام حسین علیه السلام اما در این کاروان حسینی کسانی هستند که تازه از راه رسیدند؛ مثل حر و زهیر. کسانی هم هستند که از میان لشکر عمرسعد آمدند و پیوستند؛ مثل ابوالحُطوف و سعد. این دو تا ظهر عاشورا هم در لشکر ابن زیاد بودند و در آن لحظه آخر که امام حسین همه یارانش را از دست داد و فریاد «هل من ناصر» را زد، این دو برادر از لشکر ابن زیاد جدا شدند و به امام حسین پیوستند سابقه خیلی خوبی هم ندارند، اما بالاخره عوض شدند. توفیق امام در این نامه به حبیب نوشته است: حبیب تو جانت را از ما دریغ نکن، جدم، رسول خدا پاسخ تو را خواهد داد و جزای این کارت را خواهد داد. به همین مناسبت امروز من بحثی را تحت عنوان توفیق مطرح کنم. ببینید که توفیق لطف و عنایت خداست. این که انسان توفیق پیدا کند به زیارت برود، نماز اول وقت بخواند، مؤدب باشد لطف خداست. خیلی ها هستند وضع مالی شان خوب است، اما توفیق کمک به مردم را ندارند، توفیق زیارت ندارند. یا شخصی خیلی پول خرج می کند، خیلی کار می کند، اما آن قدر از عمرش استفاده نمی کند. یکی را هم می بینی عمرش کوتاه ولی پربرکت است، کار و درآمدش هم زیاد نیست، اما پنج بار به مکه رفته، ده بار به مشهد و زیارت های متعدد رفته است. یعنی یک عوامل و زمینه هایی لازم است. این که حضرت یوسف در اوج گناه گفت اگر خدا به من توفیق ندهد و خدا کمکم نکند من هم سقوط می کنم، من هم ممکن است بلغزم؛ « لَوْلا أَن رَّأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ»؛[3] اگ
رد که سلیمانی بود، قارونی بود، هارونی بود، موسی ای بود و همه رفتند این در انسان تحول ایجاد می کند. ببینید تاریخ چقدر تغییر کرده! سلیمان کجاست؟ قارون کجاست؟ کجا هستند آنهایی که دائم روی هم گذاشتند و جمع کردند؟ دست خالی بودن انسان هنگام مرگ یک زمانی به غسالخانه بهشت زهرا رفته بودم، در آنجا گاهی روزی دویست، سیصد جنازه می شویند. جالب است که انسان بایستد و تماشا کند، وقتی جناره را می شویند از پشت شیشه هم معلوم است. پنج تا این طرف، پنج تا آن طرف، گاهی ده جنازه را همزمان می شویند، بعد ده تای بعدی، و همین طور ده تای بعدی. غالباً سیصد تا سهمیه شستشوی یک روز بهشت زهراست، با مقداری پایین تر یا بالاتر. وقتی انسان برای چند دقیقه می ایستد و با خود می اندیشد که این جوان چه شده، می گویند مثلاً او کارمند بوده، سکته کرده. این یکی کاسب بوده، تصادف کرده. این دختر خانم فلان بیماری را داشته، و همین طور... جنازه هایی که پشت سر هم بیرون می آیند، یکی پس از دیگری نماز خوانده می شوند و کفن می شوند و هر کدام با یک ویژگی. اما وقتی نگاه می کنید می بینید در همه آنها یک وجه مشترک هست و آن این است که همه دست خالی وارد قبر می شوند. هیچ کس از مال چیزی با خود نمی برد، فقط کفن است که با خود می برد. آن وقت انسان به تأمل واداشته می شود. راه زدودن زنگار از قلب پیغمبر اکرم می فرماید: مردم «إنّ القُلُوبَ تَصدأ کَمَا یصدأُ الحَدیدَ قیلَ یا رسول الله وَ ما جَلاؤهَا قَالَ قِراءةُ القُرآنِ وَذِکْرُ المَوتِ»؛[10] این قلب های شما مثل آهن زنگ می زند – البته اگر پوک نشود خیلی خطر ندارد. گاهی آهن این قدر از بین می رود که وقتی می خواهی چکش بزنی له می شود و می پیچد. آهنی که دیگر از بین رفته و سوراخ شده وقتی به هر جای آن چکش می زنی دیگر فرو می ریزد، این مشکل است. لذا نگذارید قلب این گونه بشود. قرآن می گوید بعضی از قلب ها «طَبَعَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ»؛[11] و «خَتَمَ اللّهُ عَلَی قُلُوبِهمْ»؛[12] مثل آن آهنی است که خورده شده، آن قدر قساوت گرفته که مثل سنگ شده است. اما قرآن درباره بعضی از قلب ها می گوید: «کلَّا بَلْ رَانَ عَلَی قُلُوبِهِم»؛[13] زنگ زده، اگر آهن محکم باشد، زنگی که روی آن نشسته خیلی خطر ندارد، می شود با سمباده و با یک ضد زنگ آن را از بین برد. اگر قلب خیلی خراب نشده باشد، اگر گناه در روح خیلی رسوخ نکرده باشد، راحت می شود آن را زدود، می شود سمباده یا ضد زنگ زد- پیغمبر فرمود: گاهی قلب ها رنگ می زند، جلوی زنگ زدنش را بگیرید. پرسیدند: یا رسول الله، چگونه؟ فرمود: ذکر معاد، و یاد قیامت، قلب را زنده می کند. همین موعظه و نصیحت، همین جلسات قلب را زنده می کند. اهمیت تلاوت قرآن همه حرف ها را هم ممکن است همه یاد داشته باشند، اما چرا در قرآن بیش از سی مرتبه در یک سوره می گوید: «فَبِأَی آلَاء رَبِّکمَا تُکذِّبَان»؛[14] این آیه چقدر در سوره الرحمن تکرار شده؟ بیش از سی مرتبه «فَبِأَی آلَاء رَبِّکمَا تُکذِّبَان»؛ در سوره شعرا هشت مرتبه در جاهای مختلف آمده: «إِنَّ فِی ذَلِک لَآیةً وَمَا کانَ أَکثَرُهُم مُّؤْمِنِین»؛[15] مردم! در این قصه ها برای شما علامت و نشانه است، به این ها توجه کنید. پیغمبر فرمود اگر می خواهی قلب زنگ نزند، ذکر مرگ، و قرائت قرآن برای آن مفید است. اگر انسان روزی یک بار به آیات قرآن نگاه کند، هر چند دو آیه بخواند، قلبش نورانی می شود. اگر یاد ندارد سوره قل هو الله را بخواند. اگر سواد ندارد، به قرآن نگاه کند. نظر به قرآن عبادت است؛ «النَّظرُ الی القرآن بغیرِ قرائهٍ عباده». به آیات نگاه کن، همین که آیات را ببینی ثواب دارد. سوره قل هو الله را از روی قرآن بخوان، سوره حمد را از روی قرآن بخوان. قرآن را باز کن، بگذار این قلب از کانال های مختلف نور بگیرد. وقتی از حفظ می خوانی زیان فقط کانال است، اما وقتی از رو می خوانی، و وقتی بلند هم می خوانی گوشت می شنود، چشمت می بیند، و زبانت هم می گوید؛ سه کانال به قلبت نور می رساند. بگذار از سه، چهار شبکه نورانیت بگیری. پیامبر فرمود: «مَن قَرَأ عَشرَ آیاتٍ فِی لیلَةٍ لَمْ یُکتَب مِنَ الغافِلِین»؛[16] کسی که در روز ده آیه از قرآن بخواند دیگر غافل نیست. این اثر دارد، اگر سراغ تفسیر و ترجمه اش هم رفتی که دیگر نور علی نور است، «أَفَلَا یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ»؛[17] عقل و فهمت هم می شود چهارمین کانال؛ هم می فهمی، هم می بینی، هم می شنوی و هم می خوانی، در این حالت دیگر تأثیر زیادی دارد. عزیزان! حبیب توفیق داشت که آمد کنار امام حسین، زهیر توفیق داشت. اگر توفیق می خواهید، راه دارد و یک راهش تفکر است. 2- نماز اول وقت یک راه کسب توفیق هم نماز اول وقت است. این نماز اول وقت مخصوصاً به صورت جماعت و مخصوصاً در صف اول باعث کسب توفیق است. ما گاهی ثواب را مجانی از دست می دهیم. در حالی که مسجد کنار خانه ماست، در خانه نماز می خوانیم. به مسجد
ر خدا یک گوشه چشم و یک عنایتی کند و دست لطفی بر سر انسان بکشد، انسان سقوط نمی کند. انسان خیلی جاها حفظ می شود. با بعضی ها دوست نمی شود. با بعضی ها ارتباط برقرار نمی کند. بعضی زمینه ها اصلاً برایش فراهم نمی شود. عزیزان، بیایید سعی کنید این توفیق را از خدا بگیریم و در زندگی مان آن را کسی کنیم. راه های به دست آوردن توفیق من راه های آن را برای شما عرض می کنم، که چگونه می شود به توفیق رسید. امام صادق فرمود: «مَا کُلُّ مَنْ نَوَی شَیاً قَدَرَ عَلَیْه»؛ این گونه نیست که هر کس نیت کاری را کرد بتواند آن را انجام بدهد؛ «وَلا کُلّ من قَدَرَ عَلَی شَیءٍ وُفّقَ لَه»؛[4] این گونه نیست که هر کس قدرت کاری را داشت بتواند انجام بدهد. یک وقت شخصی سالم است، پول هم دارد، همه امکانات را هم دارد، اما می بینید نمی تواند یک حج برود. خودش هم متوجه نیست، می گوید سر و ته زندگی ام کلاف سر در گم است. اما یک نفر دیگر را هم می بینید با یک درآمد ساده، زندگی آرامی دارد. این که می بینید برکت و عنایت در زندگی و عمر و کسب و کار بعضی افراد نیست و دائم با موانع مواجه هستند، یک عاملش این است که توفیق نداشته و به خود واگذار شده اند. دلیل دعای پیامبر جهت واگذار نشدن به حال خود چرا پیغمبر سر به سجده می گذاشت و گریه می کرد و می فرمود: «اللهمَّ لا تَکِلنِی إلی نَفسی طَرْفَة عَیْنٍ أبَداً»؛[5] خدایا مرا به خودم وامگذار. چون اگر خدا انسان را به خودش واگذار کند و دست توفیقش را از سرش بردارد مثل ماشین ترمز بریده در سرازیری می شود که کسی نمی تواند آن را نگه دارد. ما این قدر قدرت نداریم که بگوییم با عقلمان و با وجدانمان خود را حفظ می کنیم، در اوج گناه و معصیت نه عقل کار می کند، نه وجدان. بیهودگی بیداری برخی از وجدانها وجدان غالباً بعد از گناه بیدار می شود. آن آقا وقتی بمب را در هیروشیما و ناکازاکی انداخت، وقتی سرگرد کِلوت انسان ها را کشت و سوزاند، وقتی دویست هزار انسان را در ژاپن با یک بمب و با فشار یک دکمه از بین برد بعد پشیمان شد، حالا دیگر نمی شود این ها را زنده کرد، پشیمانی فایده ندارد، بعد وجدانش آمد و او را مذمت کرد. وقتی زلیخا یوسف را به زندان انداخت و آب ها از آسیاب افتاد و به یوسف تهمت زده شد و زندانی شد، قرآن می گوید که بعد رفت سراغ وجدانش، گفت: «الآن حَصحَصَ الحَقّ»؛[6] حالا حق را فهمیدم، یوسف بی گناه بود، تقصیر من بود. جبران بعضی از ضررها سخت است. هزینه بعضی از ضررها سنگین است. عمر سعد بعد از کربلا پشیمان شد، خولی پشیمان شد، عبیدالله حر جوفی پشیمان شد، اما حالا کیست که بیاید خون امام حسین را برگرداند. گاهی در مورد بعضی از اتفاقات و تصادفات انسان می گوید اگر فلان کار را کرده بودم ماشینم تصادف نمی کرد که پنج نفر را از دست بدهم. بله اگر کرده بودی! ولی حالا دیگر پشیمانی سودی ندارد. هزینه و جبران بعضی از پشیمانی ها سنگین است. لذا توفیق می خواهد که حبیب این توفیق را داشت، مسلم بن عوسجه توفیق داشت، حرّ ابن یزید ریاحی توفیق داشت. زمینه برای زهیر هم فراهم شد، زهیر عثمانی مذهب است و نقل کرده اند که از ابتدا در خط امام حسین نبوده است. توفیق والای ادب اتفاقاً در روز عاشورا کسی همین موضوع را مطرح کرد، گفت: زهیر، تو با امام حسین نبودی، این جا چه کار می کنی؟ او گفت: من نبودم، اما شجاعتش را هم دارم که بگویم من او را دعوت نکردم. در جنگ بدر نیز گاهی پدر در سپاه دشمن بود و پسر در سپاه اسلام. از خدا خواهیم توفیق ادب بی ادب محروم شد از لطف رب بی ادب تنها نه خود را داشت بد بلکه آتش بر همه آفاق زد اگر کسی توفیق مؤدب بودن مقابل پدر و مادر را نداشت، بالاخره پدر و مادر، ممکن است صبر و تحمل کنند، اما این فرزند بی ادب عاقبت به خیر نمی شود، و اولادش با او همین گونه برخورد می کنند، در زندگی و کسب و کارش برکت پیدا نمی شود، در زندگی اش گره ایجاد می شود. این که انسان به پدر و مادر خدمت کند، احترام بزرگ تر را حفظ کند و در مجلس امام حسین شرکت کند، این ها همه توفیق می خواهد قرآن می گوید: «وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکا مِنکم مِّنْ أَحَدٍ أَبَدًا»؛[7] اگر فضل و لطف و عنایت خدا نباشد، شما موفق نمی شوید. سئوال: ما از کجا توفیق پیدا کنیم؟ این توفیقی که امیرمؤمنان درباره آن می فرماید: «التّوفیق رأسُ السّعادة، التوفیق اوّلُ النّعمة»؛[8] اولین نعمت در زندگی انسان توفیق است، اولین سعادت، نیز توفیق است. این توفیق را از کجا می توان پیدا کرد؟ من چند راه آن را برای شما بیان می کنم. 1- تفکر و اندیشه گفته اند یکی از راه های کسب توفیق، تفکر است. امیرمؤمنان می فرماید: «من تَفَکَرَ فی آلاء اللهِ سبحانه وُفّقَ»؛[9] اگر انسان در نعمت های خدا، در تاریخ و حوادث گذشته فکر کند، برای او توفیق حاصل می شود. اندیشه، توفیق می آورد. می دانید چرا؟ پاسخ این است: اگر انسان نشست و اندیشه ک
برو، خود مسجد ثوابش را چند صد برابر می کند، ولو این که نماز تمام شده باشد. اگر به نماز جماعت رسیدی که چند هزار برابرش می کند. اگر در صف اول ایستادی که مثل جهاد در راه خداست؛ امام کاظم فرمود: «إنّ الصّلَاة فِی الصّفّ الأوّل کَالجَهادِ فِی سَبیل الله عَزّوجلّ»؛[18] مثل یک جهاد است و ثواب نماز یک هزار برابر و یک صد برابر می شود. این خیلی است. ممکن است بگویی ما این قدر به ثواب نیاز نداریم. چه کسی می گوید نیاز نداریم؟! قرار است در آن جا (آخرت) جاودانه بمانی. امیرمؤمنان می فرماید: «ان تَعبد الله بقدرِ حاجتک الیه»؛[19] مگر چقدر به خدا نیاز داری؟ شما آن جا خیلی به نور نیاز داری، چرا کم کاری می کنی؟ تا نور هزار است، چرا سراغ نور پنجاه و صد می روی؟! یکی از دلایل اهمیت نماز جماعت می گویند بوعلی سینا به ابوسعید ابوالخیر نوشت که چرا نماز جماعت این قدر ثواب دارد؟! اباسعید در پاسخ بوعلی نوشت که: جناب بوعلی، گاهی خانه انسان تاریک است، یک شمع یا یک چراغ روشن می کند. حال اگر باد بوزد این چراغ خاموش می شود و دیگر نور نیست. یا اگر دزد بیاید این چراغ را بردارد و ببرد، خانه تاریک می شود. اما اگر در جایی که هزار یا دویست و یا صد تا چراغ و شمع روشن کنند، وقتی باد بوزد همه را خاموش نمی کند، یکی دو تا، پنج تا، در بین آنها روشن می ماند. تاریکی محض نمی شود، و ا نسان راهش را پیدا می کند. گفت شما وقتی به مسجد می روی صد تا چراغ روشن است، اگر من آدم بدی هستم شاید کنار دستی من آدم خوبی باشد. یا شاید امام جماعت انسان متدینی است، اهل نماز است، اهل تدین است. شاید این آقایی که اینجا ایستاده عارف است. در روایات داریم خداوند بعضی از اقوام را عذاب نمی کند و به آنها نظر لطف می کند؛ چون در بین آنها متدینین وجود دارند. گاهی در یک محله دو نفر متدین هستند، آن محله مورد توجه قرار می گیرد. وقتی در یک قبرستان یک متدین دفن می شود سایر اموات در آن شب بهره مند می شوند، این تأثیر عمل انسان است. در روایات داریم که خداوند عذاب را از بعضی ها به خاطر افراد خوبی که در بین آنها هستند دفع می کند. پس اگر توفیق می خواهید؛ 1- تفکر و اندیشه کنید، 2- نماز اول وقت و نماز جماعت بخوانید. 3- احترام به والدین احترام به پدر و مادر، عجیب توفیق انسان را زیاد می کند! و عجیب برکت می دهد! 4- صله رحم صله رحم و ارتباط با فامیل توفیق می آورد. شما به اول سوره نساء نگاه کنید، آیه اول سوره نساء عجیب است. خدا می گوید از شما در قیامت از دو چیز سؤال می کنند: 1- از خودم، 2- از ارحام. خدا ارحام را کنار نام خودش آورده است. در آیه اول سوره نساء می گوید: «اتّقوا الله الّذی»؛ بپرهیزید، تقوا کنید و خوف داشته باشید، ادامه آیه این گونه است: «تَسائَلون بِهِ و الأرحامَ» از شما سئوال می شود در مورد بندگی خدا و در مورد ارحامتان. می گویند روزی امیرالمؤمنین در سخنانش فرمود: مردم از گناهانی که مرگ را جلو می اندازد بپرهیزید. شخصی گفت: آقا، مگر گناهی هم داریم که مرگ را جلو بیاندازد؟ آقا فرمود: «نَعَمْ؛ قَطیعَة الرَّحِمِ»؛[20] قطع ارتباط با فامیل و با برادر عمر را کوتاه می کند. حقوق برادر از نگاه امام سجاد علیه السلام امام سجاد در «تحف العقول» آن رساله حقوق که خیلی معروف است، فرمود: حق برادرت این است که بدانی برادرت به منزله چهار چیز است برای تو: «أما حقّ أخیکَ فَتَعْلَمُ أنّهُ یَدُکَ الّتی تَبسُطُها»؛ برادر، دست توست، «وَظَهَرک الذَی تلجأ إلیه»؛ پشتوانه توست، و «وعِزّکَ الّذی تَعْتَمِدُ عَلَیْه»؛ عزت است برای تو، «وَقُوّتُکَ الّتی تَصولط بِها»؛[21] و نیروی توست. دیده می شود برادر با برادر یک سال است که با هم قهرند. در روایات است اگر قهرشان سه روز طول بکشد هر دو از مسلمانی خارج هستند؛ «کَانَا خارجین من الإسلام»؛[22] مگر می شود انسان در طول سال و ماه برادرش را نبیند؟! به او سر نزند و یا تلفن نزند! و یا پدر و مادرش را نبیند، و احوال فامیلش را نپرسد. این ها روابط و ارزش هایی است که متأسفانه در بین ما با این دنیای ماشینی و با این شبکه های متعدد، به دلیل بسیاری از گرفتاری ها کمرنگ شده که نباید این گونه باشد. خدا می گوید اسم من «رحمان» است و صله رحم و ارحام را از نام خودم مشتق کردم. لذا اگر کسی به ارحام خود رسیدگی کند گویا با خدای رحمان ارتباط برقرار کرده است. این روایات ماست. این آداب اجتماعی ماست. اگر کسی توفیق می خواهد این راه هایی را که بیان کردم؛ نماز اول وقت، صله رحم، احترام به والدین، و اندیشه و فکر در نعمت های خدا را مورد نظر قرار دهد، این ها باعث جلب توفیق می شود. امیرمؤمنان فرمود: «التوفیق من جذبات الرّب»؛[23] توفیق آن کشش رحمانی است. خدا می کشد، ولو یک ذره، اگر یک ذره جاذبه الهی شامل حال انسان بشود بس است، تمام است. خدایا به عظمت اهل بیت عصمت و طهارت، به همه ما توفیق عمل به دستورات نورانی اسلام و توفیق ارتباط
با اهل بیت را عنایت فرما. پی نوشت ها: [1] معالی السبطین، ج 1، ص 228. [2] تهذیب الأحکام، ج 3، ص 35؛ بحارالانوار، ج 44، ص 339؛ مثیر الاحزان، ص 27. [3] یوسف، 24. [4] بحارالانوار، ج 5، ص 210؛ کشف الغمه، ج 2، ص 178؛ کنزالفوائد، ج 2، ص 33. [5] الکافی، ج 2، ص 524. [6] یوسف، 51. [7] نور: 21. [8] غررالحکم، ح 3992 و 3990. [9] غررالحکم، ح 535. [10] مستدرک، ج 2، ص 104؛ شرح نهج البلاغه، ج 10، ص 23، عوالی الیالی، ج 1، ص 279. [11] نحل: 108. [12] بقره: 7. [13] مطففین: 14. [14] رحمن: 13. [15] شعراء: 8. [16] من قرأ عشر آیات فی لیلة لم یکتب من الغافلین و من قرأ خمسین آیة کتب من الذاکرین و من قرأ مائة آیة کتب من القانتین و من قرأ مائتی آیة کتب من الخاشعین و من قرأ ثلاث مائة آیة کتب من الفائزین و من قرأ خمسمائة آیة کتب من المجتهدین و من قرأ ألف آیة کتب له قنطار من تبر القنطار خمسة عشر ألف مثقال من ذهب و المثقال أربعة و عشرون قیراطا أصغرها مثل جبل احد و أکبرها ما بین السماء إلی الأرض. (الکافی، ج 2، ص 612؛ وسائل الشیعه، ج 6، ص 201؛ بحارالانوار، ج 89، ص 196). [17] محمد، 24. [18] من لا یحضره الفقیه، ج 1، ص 385؛ وسائل الشیعه، ج 8، ص 308. [19] سئل امیرالمؤمنین علیه السلام عن العلم فقال علیه السلام: أربع کلمات أن تعبد الله بقدر حاجتک إلیه و أن تعصیه بقدر صبرک علی النار و أن تعمل لدنیاک بقدر عمرک فیها و أن تعمل لآخرتک بقدر بقائک فیها. (مجموعه ورام، ج 2، ص 37). [20] قال أمیرالمؤمنین علیه السلام فی خُطبة أعوذُ باللهِ مَن الذّنوب التّی تُعجّلُ الفَناء فَقَام إلیه عَبد الله بن الکَوّاء الیَشکریُّ فقال یا أمیرالمؤمنین أو تَکونُ ذُنُوبٌ تُعجِّلُ الفَناء فقال نعم وَیلَکَ قطیعَة الرّحِمِ إنّ أهلَ البیتِ لَیَجتَمِعونَ و یَتَواسَونَ وَ هُمْ فَجَرَة فَیَرزُقُهم الله وإن أهل البیت لیتفرّقون و یقطع بعضهم بعضاً فَیَرحِمُهُم الله وَ هم أتقیاء. و قال النبی صلی الله علیه و آله: خَمس إن أدْرَکتموها فَتَعوّذوا بالله منهن لم تظهَر الفاحشَة فی قومٍ قَطّ حتّی یُعلِنوها إلا ظَهَرَ فِیهِم الطّعونُ و الأوْجاعُ التّی لَمْ تَکُن فِی أسلافِهِم الذین مَضَوا وَلَمْ ینقُضُوا المِکیالَ و المیزان إلا أخذوا بالسنین و شدّةِ المئونةِ و جَوْر السّلطانِ و لم یمنعوا الزّکاة إلا منعوا القَطَر من السّماء ولولا البهائِمُ لَم یُمطروا ولم یَنقُضوا عهد الله و عهد رسوله إلا سلّط الله علیهم عدوّهم فأخذوا بعض ما فی أیدیهم ولم یحکمُوا بِغَیر ما أنزَلَ الله إلا جَعَلَ بأسهم بینَهُم (بحارالانوار، ج 70، ص 376؛ الدعوات، ص 61). [21] مستدرک، ج 11، ص 160؛ بحارالانوار، ج 71، ص 15؛ تحف العقول، ص 263. [22] أیّما مسلمین تهاجرا فَمَکَثا ثَلَاثاً لا یَصطَلِحان إلا کَانا خارجین من الاسلامِ وَلَم یَکن بینهما ولایة فأیهما سبق إلی کلامِ أخیه کانَ السّابق إلی الجنّة یومَ الحِسابِ. (الکافی، ج 2، ص 345، وسائل الشیعه، ج 12، ص 262؛ منیه المرید، ص 325).
روضه عبدالله بن حسن مختصر و سوز باشه همراه با شعر سوز