#قرار_عاشقی❤️
حسین ❤️جان
شکر خدا که وقف شما می شود دلم
از هر که غیر دوست جدا می شود دلم
وقت نیازها به کسی رو نمی زنم
تنها به درگه تو گدا می شود دلم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله ❤️
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹🍃🌹🍃
#السلام_ایها_غریب
#سلام_مولای_مهربانم
#امام_زمان❤️
دلبـرم یوسف زهـراسٺ خـدا مے دانـد
یـادش آرامـش دلهـاسٺ خـدا مے دانـد
علـٺ غیبـٺ او هسـٺ گنـاه من و تـو
خون جگر از گنہ ماسٺ خـدا مے دانـد
"سلام حضرت پدر..."
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🍃🌹🍃🌹🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#زمان_مناسب_ازدواج 🤩
✅ زمان مناسب #ازدواج از نظر رهبر انقلاب😍
🔸اسلام #اصرار دارد بر این که ازدواج هرچه زودتر از آغاز احساس نیاز انجام گیرد.❗️#زود که میگوییم یعنی از همان وقتی که دختر و پسر احساس نیاز میکنند به #داشتن همسر.❗️ علّت چیست؟🤔
اوّلاً #برکات و خیرات ازدواج، قبل از اینکه زمان بگذرد و عمر #تلف شود، برای انسان حاصل خواهد شد.😊
ثانیاً جلوی #طغیان های جنسی را میگیرد.😊 لذا میفرماید: "مَن تَزَوَّجَ اَحرَزَ نِصفَ دینِهِ" (کسیکه ازدواج کند نصف دین خود را حفظ نموده است) یعنی #نصف تهدیدی که انسان دربارهی دین خود میبیند از طرف #طغیانهای جنسی است‼️
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
#زمان_مناسب_ازدواج_از_نظر_رهبری
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌱بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ 🌱
✍حضرت محمد(ص): هر که برای خدا باشد، خدا هم برای اوست.
⏳امروز سهشنبه
۲۶ فروردین ۱۳۹۹
۲۰ شعبان ۱۴۴۱
۱۴ آوریل ۲۰۲۰
ذکر امروز: یاارحم الراحمین
مناسب هاورویدادها: روز ریشه کنی فلج اطفال
انرژی مثبت: دو قطره آب که به هم نزدیک شوند، تشکیل یک قطره بزرگتر می دهند... اما دو تکه سنگ هیچ گاه با هم یکی نمی شوند! پس هرچه سخت تر باشیم، فهم دیگران برایمان مشکل تر است.
کانال مجردان انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان_شب قسمت هشتم🍃 راز میان چشم ها💕 با صدای محکم در از خواب پاشدم +ای بابا سر صبح جمعه ا
🍁🍁🍁🍁
#داستان
قسمت نهم🍃
راز میان چشم ها 💕
+جون من راس میگی عزیز؟
عزیز :آره مادر خود اشرف بهم زنگ زد گفت
+پ مبارک باشه، منکه میگم پسره
عزیز :هر چی باشه سالم باشه مادر، بعد 14سال خدا بهش دوباره بچه داده باس خیلی شکرش و بکنه.
+جون تو خیلی خوشحال شدم عزیز، میگم چی بخرم برم تبریک بگم بهش؟
عزیز :فعلا صبرکن مادر خودم میخام فردا سفره صلوات قمر بنی هاشم بندازم، چون تولدشه قربونش برم، میخام هم یه نذر بدم هم بچه شو بیمه خود آقا کنم
+عا باریکلا ننه، خیلی خوبه چیز میز لازم نداری بگیرم؟
عزیز :چرا مادر سر راهی که داری میای برام شکر بگیر میخام شله زرد درس کنم.
+چشم مادر، چشم سالار
بابت دوباره دایی شدنم خیلی خوشحال بودم. امشب تصمیم گرفته بودم دوباره رو پشت بوم بخابم بلکه فرجی شه و بیاد لب پنجره.
پشه بند و که نصب کردم، پاچه های شلوارم رو از گرما دادم بالا و خیره شدم به پنجره اتاقش
+دِ یالله، نمیخای یه نگا به شب پر ستاره بندازی خانم محمدی؟ ببینم اسمتم که نمیدونم چیه؟ شاید اسمت سیمین باشه، یا مثلا مریم، بنفشه چطوره؟
اونقدر نگاه کرده بودم به پنجره که چشام گرم شده بود و داشت خوابم میگرفت. اولین چرت و که گرفتم دوباره صدای نی زدنش توی گوشم پیچید. از پشه بند اومدم بیرون و لب بوم نشستم. سایه اش روی پنجره افتاده بود. صدای نی امشبش با شبای قبل فرق میکرد. انگاری داشت باهام حرف میزد. فکر کنم پاک عقلم و از دست داده بودم.فقط میدونم نیم ساعتی مشغول نواختن بود و در آخر با خاموش کردن چراغش مجبور به خواب شدم. دستامو زیر سرم گذاشتم و گفتم :نمیشد چشات میدید و یه دل نه صد دل مثه من عاشق میشدی؟
ادامه دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌹 #توجه
میدانید؛ مَرد که خوب باشد، زن
بیشک بهترین میشود. باور کنید
مَرد، زن را میسازد. پشت هر مَرد
موفق، زنی است که خیالش از
مردانگی مَردش جمع است!
Join🔜 @mojaradan
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
#حاج_آقای_قرائتی
#هم_کفو
🔹 به جوانی گفتم: چرا داماد نمیشوی؟ مادرش کنارش ایستاده بود. گفت: ایشان میگوید: من یک زن میخواهم 168 سانت. خوب مخ خراب است! مگر زن متری شده است؟ شما چرا داماد نمیشوی؟ تا حالا کسی را پیدا نکردم. مگر چه میخواهی؟ آخه من فوق لیسانس هستم و زن من هم باید فوق لیسانس باشد. چه کسی گفته؟ آخه ما باید کفو هم باشیم.
🔸 کفو را نمیفهمد چیست. کفو یعنی همفکر و همفکر به معنی هم عقیده است. به معنی هم لباس نیست. حالا من اینجا نشستم، یک کسی با لباس آبی خواست بنشیند، بگویم: نه شما کنار من ننشین. من و شما کُفو هم نیستیم. من لباسم سفید است و تو آبی هستی. معنای کفو این نیست که رنگ لباسها به هم بخورد. لهجهها به هم بخورد. مدرکها به هم بخورد. معنای کفو را نفهمیدیم یعنی چه؟
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🌸🍃🌷🍃🌸🍃🌷🍃🌸
✍ @mojaradan
اینقدر تو خونه موندم ، همسرم هر چند وقت یکبار به من نگاه می کنه و میگه :
خدایا این بلا رو از سر ما کم کن
اما نمی دونم منظورش منم یا کورونا !!😁😂😂
#طنز
#کرونا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┅═❁•⊰♡⊱•❁═┅
💞 @mojaradan👈👈
✹﷽✹
═══════ ೋღ💝ღೋ══════
#آقایان_بخوانند
❣توصیه امام علی(ع) برای #خواستگاری
"آقایون" 😊
هریک از شما که خواست #ازدواج کند،
نخست #دو_رکعت نماز بگزارد و #سوره_حمد و #یس را بخواند و آنگاه که از #نماز فراغت یافت، ثنای خداوند به جای آورد و بگوید:
بارخدایا ! مرا #همسری_نیک و مهربان و #زایا و سپاسگزار و #قانع و #پاکدامن روزی فرما!
اگر #نیکی کردم ،سپاسگزاری کند.
اگر بدی کردم ببخشاید.
اگرخدای بزرگ را یاد کردم، کمک نماید.
اگر #خدا را #فراموش کردم، یادآوری کند.
هرگاه #خانه را ترک کردم خودش را حفظ کند.
هرگاه بر او وارد شدم خوشحال شود.
اگر دستورش دادم که فلان کار را بکند یا نکند بپذیرد.
هرگاه به #خشم آمدم مرا خشنود سازد.
ای خداوندگار شکوه و بزرگواری! چنین زنی را به من ببخش که من از تو #درخواست می کنم و به دست نمی آورم، مگر آنچه تو قسمت من کرده ای.
هرکس چنین کند، خداوند، آنچه را که درخواست کرده، به او عطا می فرماید.
قسمتی از کتاب #مطلع_مهر ...
❣#آقایون محترم اگه به این خواسته رسیدید قدر بدونید و تصور نکنید این چنین خانمی با این خصوصیات کمبود #اعتماد_به_نفس داره یا دارای مشکلی هست که همه گونه با شما کنار میاد نه اینطور نیست این خانم تنها و تنها #فرشته ایست که خداوند شما رو لایقش دونسته....
پس قدر بدانید این چنین بانویی را😊
هر چند همه #زنها فرشته اند 😜
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
═══════ ೋღ💝
@mojaradan
ღೋ══════
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان قسمت نهم🍃 راز میان چشم ها 💕 +جون من راس میگی عزیز؟ عزیز :آره مادر خود اشرف بهم زنگ زد
🍁🍁🍁🍁
#داستان_شب
قسمت دهم🍃
راز میان چشم ها 💕
امروز عزیز ختم صلوات گرفته بود. از صبح بعد هزار تا سفارش خریدن و تحویل دادن آخرش هم سهم من بیرون رفتن از خونه بود که مبادا صدای مولودی خون و بشنوم.
پاشنه کفشمو کشیدم و خواستم از نردبون بیام پایین که از تو کوچه دیدم با مادرش اومد بیرون. ناخودآگاه با چشام دنبالش کردم که دیدم رسیدن در خونه ما و زنگ در و زدن. حدسم درست بود. اونا رو هم عزیز دعوت کرده بود. خواستم برم در و باز کنم اما از تصور اینکه بعدش عزیز از خونه بیرونم میکنه منصرف شدم. برا همین بی سر و صدا از تو پشت بوم حیاط و دید میزدم.
سیما بعد چند دقیقه در و باز کرد و بعد خوش وبش اومدند تو. یه مانتوی خاکستری با یه روسری آبی پوشیده بود و دستش تو دست مامانش بود. با لبخند حیاط و طی میکرد و با سیما چیزایی میگفت. باخودم گفتم :چه خوبه که نمیبینی یکی داره نگاهت میکنه، اونوقت آدم با خیال راحت زل میزنه به چشات...
تا جایی که تونستم با نگاهم تعقیبشون کردم و دست آخر همونجا کنار تانکر آب نشستم.
:کاش حداقل میشد فهمید داره تو خونه چیکار میکنه..
دنبال راه حلی بودم که یه جورایی ببینمش اما چیزی به ذهنم نرسید.
فقط با دیدن کانال کولر دلم و خوش کردم شاید چند کلمه ایی حرف بزنه و صداش و بشنوم
سرمو تو کانال کرده بودم و نیم ساعتی به صدای دعا توسلشون گوش میدادم
کم کم داشت حوصله ام سر میرفت که با صدای جیغی از جا پریدم.
صدای مادرش بود. انگار حالش بد شده بود.
صدای عزیز اومد که میگفت :وای خاک برسرم چیشد مادر؟ چرا غش کرده؟
محمدی :دستم به دامنتون عزیز خانم بچه ام گهگاهی غش میکنه یه ماشینی میتونی جور کنی ببرمش دکتر؟
عزیز :آخه هاشمم نیس که بگم ماشین بیاره
دیگه نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم پایین و با انگشتم زدم به شیشه
+یالله، عزیز؟ عزیز؟
عزیز:اوا مادر هاشم تویی؟ بیا که تو رو خدا رسوند
اومد در و برام باز کرد. با عجله گفتم :الان ماشین میارم
عزیز :تو از کجا میدونی ماشین میخایم؟
دست و پامو گم کردم ولی خودمو از تک و تا ننداختم و گفتم :اومدم چیزی از انبار بردارم که شنیدم صداتونو
و با سرعت به طرف کارگاه دویدم.خوشبختانه سوئیچ ماشین اوستا اونجا بود. سوار شدم و خودم و رسوندم به خونه. مامانش و عزیز زیر بغلش و گرفته بودند و منتظر من بودند. تا دنده عقب گرفتم سریع سوار شدند و حرکت کردیم
محمدی :وای عزیز بچه ام از دستم رفت
عزیز :نگو مادر، چیزی نیس، الان میرسیم دکتر، این دختر که حالش خوب بود آخه چیشد یهویی؟
محمدی :بچه ام دچار شوک عصبی میشه، از بچگی اینطوری بود سر همین تب و شوک چشاش و تو یه ماهگی از دس داد
از اینه عقب بهش خیره شده بودم.سرش رو پای عزیز بود و نفسای عمیق میکشید. حتی از پشت چشای بسته هم میتونستم خاکستری چشماشو ببینم!
عزیز :یه چهار قل بخون مادر طوریش نمیشه
و خودش شروع کرد به خوندن
با اینکه درست بلد نبودم اما نمیدونم چم شده بود که آروم زیر لب شروع کردم به گفتن :قل هوالله احد...
ادامه دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#قرارعاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حســـینجانم❤️
شفاےجانوجانانمحسیناست
طبیبودردودرمانمحسیناست
ازآنروانسباقرآنگرفتم
ڪهدیدمروحقرآنمحسیناست
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
یاصاحب_الزمان💖
🌸خوشا آنکس که مهدی یاراو شد
رفیق مشفق وغمخوار او شد
🌸اگرصدها گره افتد به کارش
به دست او فرج در کار او شد
💖اللهُـمَّ ؏َـجِّـلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـرَج💖
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💗✨💗✨💗✨💗
#ازدواج🤩
چرا #خواستگارها منصرف می شوند⁉️😢
👈این که #گهگاه برایتان خواستگاری بیاید و بعد از #صحبت های اولیه منصرف بشود اتفاق مهم و غیر طبیعی ای نیست.❗️ چرا که #همان طور که شما بعضی از #خواستگارانتان را رد می کنید آنها هم این حق را دارند. اما اگر به طور مکرر و #پشت سر هم این اتفاق برایتان افتاده است، باید دلایل آن را پیدا کنید.❗️😊
✅دو دلیل مهم:
1⃣ واقعیتِ برتر بودن.❗️ #مسئله کیفیت در #ازدواج اهمیت زیادی دارد.🌺 گروهی از دخترانی که با انصراف های مکرر و مداوم خواستگارهایشان مواجه می شوند، در واقع با #عدم کیفیت لازم و کافی با خواستگارها روبرو هستند.❗️ یعنی بدون اینکه احساس برتری کنند و یا #بخواهند برتریِ شان را به رخ بکشند، در واقعیت از #خواستگارشان بالاترند،☺️ مثلاً در زمینه هایی مانند هوش، توانمندی های روانی، #کلامی، اجتماعی، مدیریت خود و غیره.🌸 طبیعی است که خواستگارانی که خودشان را هم تراز این دختران نمی بینند بعد از چند #جلسه پا پس بکشند.😊 چرا که آنها هم به دنبال کسی هستند که در #سطح خودشان باشد و آنها بتوانند افکار، رفتارها و #انتظاراتش را بفهمند.❗️
#ادامه_دارد....
💗✨💗✨💗✨💗
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🌺💍
🌱بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ 🌱
✍امام علی(ع): ناتوانترين مردم كسی است كه از اصلاح نفس خويش و خودسازی عاجز باشد.
⏳امروز چهارشنبه
۲۷ فروردین ۱۳۹۹
۲۱ شعبان ۱۴۴۱
۱۵ آوریل ۲۰۲۰
ذکرامروز: یاحی یاقیوم
مناسبتی وجود ندارد
انرژی مثبت:به درخت نگاه کن... قبل از این که شاخه هایش زیبایی نور را لمس کند؛ ریشه هایش تاریکی را لمس کرده... گاه برای رسیدن به نور؛ باید از تاریکی ها گذر کرد…
کانال مجردان انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁 #داستان_شب قسمت دهم🍃 راز میان چشم ها 💕 امروز عزیز ختم صلوات گرفته بود. از صبح بعد هزار تا س
🍁🍁🍁🍁
#داستان
قسمت یازدهم🍃
راز میان چشم ها 💕
توی محوطه حیاط بیمارستان نشسته بودم که دیدم مامانش به سمتم اومد
محمدی :دستتون درد نکنه آقا هاشم امروز حسابی به شما زحمت دادیم
+خواهش میکنم، رحمتید شما، حالشون چطوره؟
محمدی :خوبه فقط یکم سر گیجه داره، که الان باید برم ویلچر بگیرم بیارمش تو ماشین فقط قبلش باید تسویه حساب کنم
+خوب بزارید من میرم ویلچر میارم شما برید حسابداری
محمدی :نه مادر اذیت میشی اینجوری
+اذیت چیه الان میرم، میخاین برم دنبالشون؟
محمدی :اگه بشه که عالیه اتاق 23 هس
+برید خیالتون راحت
وقتی که مطمعن شدم رفت فرصت و غنیمت شمردم وبه جای رفتن به امانات بیمارستان، ویلچر یه بنده خدایی که گذاشته بود کنار درخت و برداشتم و با تمام سرعت وارد بخش شدم. پرسون پرسون اتاق23رو پیدا کردم که دیدم درش بازه
+یالله یالله
صدای خفیفی از داخل اومد که :بفرمایید
وارد اتاق که شدم دیدم کنار پنجره وایستاده و جوری به بیرون نگاه میکرد که انگاری واقعا میتونه ببینه
+یالله، سلام، عه.. چیزه میخاستم بگم که
_هاشم آقا شمایید؟
+بله خوب هستید؟ حالتون بهتره؟
_ممنون بهترم
+خدارو شکر، من ویلچر آوردم تا دم در ببرمتون گویا مادرتون میگفتن سر گیجه دارید؟
_یکمی، اما لازم نبود
+دیگه ما ماموریم و معذور بفرمایید سوار شید
خنده ی ملایمی کرد و گفت :مامانم کجا رفته؟
+حسابداری، ما تا بریم پایین میرسن
نمیخاستم هیچ فرصتی رو برای تنها شدن باهاش از دست بدم. با احتیاط به سمت در اومد که گفتم
سمت راست تشریف بیارید
ومسیرش و به طرف من کج کرد. با احتیاط روی ویلچر نشست و من حرکت کردم. وارد محوطه حیاط شدم که گفت :میشه چند دقیقه همینجا بمونیم؟
+چیزی لازم دارید؟
_نه فقط صدای گنجشک ها...
+چشونه مگه؟
_لبخندی زدو گفت :چیزی شون نیس، فقط زیباست
از این فرصت استفاده کردم و کنارش رو چمنا نشستم و گفتم :راسیتش تا حالا اینطور به صداشون گوش نداده بودم، به قول شما زیباست
_میتونم حسشون کنم،اونم خیلی زیاد
+چی با احساسید شما، نکنه نقاشید؟
خنده ایی کرد و گفت :نه من ساز میزنم، گهگاهی هم چیزی مینویسم، البته نقاشی میکنم اما نه حرفه ایی
+چه هنرمندید پس! خوشبحالتون
_همه یه استعدادی دارند آقا هاشم، فقط باید کشفش کنن
+آره خوب ولی من فک نکنم چیز خاصی بشم
_نفرمایید اتفاقا شما قلب مهربونی دارید
نفسم بابت تعریفش گرفت. چند لحظه بهش خیره شده بودم که گفت :چیزی میخاین بگید؟
نمیدونم ولی یه آن حس کردم متوجه شد بهش خیره شدم. تا خواستم حرفی بزنم خانم محمدی رسید
محمدی :ممنون آقا هاشم، خیلی شرمنده تونم
+دشمنتون
محمدی :ماهگل خوبی مامان؟
ماهگل :خوبم نگران نباش مامان
انگاری توی گوشم یه سوت بلند زده بودند.! پس اسمش ماهگله
چه اسم قشنگی!
چقدر هم بهش میاد
ماهگل... ماهگل
#ادامه_دارد.......
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan