eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸جانبازان، 🌿یادگاران روزهای عشق و 🌸حماسه اند؛ 🌿خاطرات مجسّم سال هایی 🌸که درهای آسمان 🌿به روی عاشقان باز بود 🌸و فرشتگان در آسمانِ زمین گرم 🌿گلچینی بودند. 🌸سلام بر تو ای جانباز 🌿 که زیباترین فرصت پرواز را 🌸در بال های شکسته ات 🌿 می توان یافت 💐ولادت حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانبـاز مبـارک باد❤️💐 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب💗 #پارت۷۰ یکی از موضوعات مهمی که ما معمولا مورد غفلت قرار میگیره اینه که امام حسین علی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 ۷۱ اون سمت حیاط بساط شام شب بود و ولی خلوت تر بود. روی سکویی کنار دیگ غذا نشستم و زغال های سرخ رو نگاه میکردم یاد حرفهای روز اول حاجی افتادم... اونجایی که گفت: _آتش جهنم از وجود خودمون هست و اعمالمون هست که مارو می سوزونه... _یعنی من با کارام چقدر برای خودم آتش جمع کرده بودم ؟ امشب حاجی گفت: _هدف امام حسین که براش شهید شد حفظ عزت بود ... حاجی گفت: توزندگی روزمره ی ما این امر مهمه... چقدر سوا! چقدرذهنم مشغول شده بود خودم هم متوجه شده ام که از کاری که قرار بود انجام بدم کلی فاصله گرفتم. حاج خانم بیایید داداشم اینجاست! سرم پایین بود ولی از شنیدن صدای نازنین اخمی کردم چرا همه جا هست؟ چرا دودقیقه آسایش نداشتم؟ نازنین و دختر حاجی با یه خانمی که سنش زیاد بود روبه روم بودن... _داداش بیا کمک کن سر این دیگ رو برداریم _پاشدم و سلام کردم روبه خانمی که نازنین حاج خانم صداش میکرد منتظر نگاه کردم... _سلام مادر... دره این دیگ رو خواستیم برداریم ولی نتونستیم کمک کردم و کاری که گفت: رو انجام دادم بعد از باز کردن در دیگ بوی خوش عطر غذا بد جور دلم رو مالش داد شاید آخرین باری که یه غذای نذری درست ودرمون خورده بودم همون دوران بچگی و دوران خوبی که پدرم بود برمیگشت بعد از چک کردن دوباره در دیگ رو بستم و به گفته ی حاج خانم کمی از زغال های زیر دیگ رو روی دیگ ریختم. _خیر ببینی پسرم ان شاالله ان شاالله به حق این سفره خوشبخت و عاقبت بخیر بشی چقدر حرفهای این خانم شیرین بود چه دعاهای قشنگی برام کرد کاش خدا دعا هاشو قبول کنه کاش عاقبت بخیر بشم 🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 ۷۲ کاش صاحب این سفره دست منو هم بگیره نازنین با خوش رویی به من گفت : ایشون خانم دایی جون هستند لحن راحت نازنین نشون میداد که چقدر باهاشون صمیمی شده این خانم دایی بود؟! یعنی وقتی بدونه من چه قصدی دارم بازم این دعا هارو برام میکرد؟ با رفتنشون روی سکو نشستم به عاقبت نامعلومم فکر میکردم .... آخرشب شد و بعد از تموم شدن کارها با نازنین راهی خونه شدیم از محبت این خانواده به خودم و نازنین احساس خجالت میکردم و بیشتر اوقات سعی میکردم سرم رو پایبن نگه دارم تا چشم تو چشم نباشم. آخه پدرم همیشه حق نمک رو بهم یادآوری کرده بود و میدونستم حرمت نون و نمک چیه... و من داشتم نمک می خوردمو می خواستم نمکدون بشکنم... در راه برگشت به خونه چند باری خواستم در مورد نوه‌ی حاج آقا سؤال کنم ولی باز حرفم رو خوردم. دقیقه هایی رو درسکوت گذروندیم که خلاصه نازنین نتونست خودش رو کنترل کنه و شروع کرد ... _ما هیچی‌ از این خانواده نمیدونیم ... اصلا امروز این دختر بچه رو دیدم یه درصد هم احتمال نمیدادم دختر سوجان باشه!!!! دیدی وقتی گفت مامان! فقط مثل جغد نگاه میکردم جوری هنگ کرده بودم نمی تونستم خودم رو جمع وجور کنم ... همین طور که پوزخند میزدم گفتم: _خب الان که متوجه شدی دختر حاجی ازدواج کرده دوره من یکی رو خط بکش. _زود کنار میکشی! رفتم آمار پدر بچه رو درآوردم ؛ بابا نداره. _یعنی چی؟ رفتی یه کاره به دختر مردم گفتی شوهرت کوووو؟ _نه بابا یعنی اینکه رفتم از دختربچه پرسیدم بابای شما کدومه؟ اونم گفت بابام پرکشیده تو آسمونا. همون موقع سوجان رسید پرسیدم چرا دخترت رو مشهد نیوردی گفت: کمی حالش خوب نبوده گذاشته پیش عمه اش نیست که خودش پرستاره به دخترش استراحت داده پس آقا محمد دیدی کار شما آسون تر هم شد الان خیلی راحت تر میتونی بری سمتشون گیج نگاهش کردم که گفت: _باید کم کم پدر شدن رو تمرین کنی! الان روجا خوشکل به یک پدر نمونه نیازمنده به نظر من... به خونه ی نازنین رسیدم وسط حرفش پریدم وگفتم: _نازنین کمتر حرف بزن! فعلاً خداحافظ همین طور که در حال پیاده شدن بود گفت: فردا عصر منتظرم زود بیا فردا قراره تو پختن شله‌زرد کمک کنیم. 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 ۷۳ کلافه و سردرگم بودم ولی چاره ای نداشتم کم کم آماده شدم و ششمین تماس از نازنینو بی پاسخ گذاشتم. به خونه ی نازنین که رسیدم با یه تک زنگ سریع آومد بیرون هنوز سوار نشده بود شروع کرد به حرف زدن با اخم؛خیلی جدی گفتم: _پیاده شو... اگر قراره مخ من رو بخوری با تاکسی بیا _باشه بابا حالا فکر کرده اگر باهاش حرف نزنم میمیرم! به حالت قهر روشو کرد سمت پنجره منم ماشین رو راه انداختم سمت خونه ی حاجی دست بردم و ضبط ماشین رو روشن کردم آهنگ شادی شروع به خوندن کرد که نازنین به حرف آمد _ای خااااک... بابا مثلا ماه محرمِ مثلا ما داریم میریم خونه حاجی مثلا من قطب نذر رو نذورات هستم بعد این آهنگ رو پخش میکنی تو ماشین و میگی حرف هم نزنم؟؟ مظلوم گیر آوردی؟؟ ضبط خاموش کردم و راهی شدیم. دم خونه ی حاجی بودیم که صدای گریه ی روجا می آومد. نازنین که رفت داخل منم که دم در بودم ولی صدا ها رو واضح میشنیدم. حاجی که به استقبالم آومد دست رو سینه به طرفش رفتم و با تعارف حاجی و یا الله گفتن من وارد حیاط شدیم. که روجا هم سمت حاجی آومد و توبغلش جا گرفت _سلام کردی دختر بابا؟ _سلام... _سلام خانم ؛ چقدر شما خوشگلی ماشاالله _همه میگن! ولی شماهم خوشگلی.. خندم گرفت از این همه خوش زبونیش بعد سرش رو روی شونه ی حاجی گذاشت و شروع کرد به نق نق کردن. انگار روجا چیزی میخواست که بهش اجازه نمیدادن کنجکاو پرسیدم چی شده حاجی ؟ @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「‌‌‌‌ 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」 - ✨آمدی و حسين خندان شد ✨همه جا جز بقيع چراغان شد ✨آمدی و به بركت نامت ✨نام جدت علی فراوان شد 🌹🍃 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🦋⃟💙 ♥️ |مثل‌یڪ‌مرده‌ڪہ‌یڪ مرتبہ‌جآن‌میگیرد دلم‌ازبردن‌نآمت‌ھیجان‌میگیرد قلبم‌ازڪارڪہ‌افتاد‌بہ‌من‌شڪ‌ندهید اسم‌ارباب‌بیآید،ضربانم‌میگیرد...| 🧿|↫ 💙| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋💗 💐🦋 🌍 اے ڪاش جهان براے ظهورتان بیتاب میشد اے ڪاش تمامے دل هاے دردمند و بیقرار،شما را از خدا مےخواست... اے ڪاش زمین و زمان، یڪصدا دعاے فرج مےخواند... اے ڪاش خدا شما را بہ ما باز رساند... ڪہ غیر از حڪومت عدل گستر شما امید نجاتے نیست... 🌾🦋🌾 🌼🌤 🌤🌼 🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 ✍ @mojaradan
مجردان انقلابی
#انچه_مجردان_باید_بدانند 📌کفویت سنّی ✅ اگر روحیّات دختر و پسر با یکدیگر همخوانی داشته باشد و هر
📌فرهنگ‌ها و فرهنگ فاصله‌ها (کفویت فرهنگی) ❓❓دخترم فوق لیسانس علوم قرآنی گرفته و خواستگارش طلبه‌ای اهل تهران است. ما هم اهل کرمان هستیم. خانوادۀ ما از نظر مذهبی، در حدّ معمول است و در خویشاوندانمان هم روحانی نداریم. ما نمی‌دانیم آیا این دو فرهنگ، با هم سازگار هستند یا نه؟ آیا تفاوت فرهنگی در زندگی مشترک این دو، مشکلی تولید نمی‌کند؟ از نظر اعتقادی هم می‌ترسم این پسر در فامیل ما راحت نباشد؛ اگر چه خانوادۀ ما از نظر مذهبی اهل مراعات‌اند. 🔰در بارۀ اختلاف فرهنگی ✅توجه به اختلاف فرهنگی دو طرف، لازم است؛ امّا در این باره چند نکته را نبایداز نظر دور داشت: 1⃣ حالات مختلف تفاوت فرهنگی ✳️فرهنگ‌ها گاهی با هم متفاوت و گاهی با هم متعارض‌اند. یعنی گاهی اختلاف فرهنگ‌ها به گونه‌ای است که با هم قابل جمع است؛ امّا گاهی پرداختن به یکی، دیگری را نفی می‌کند. اگر اختلاف فرهنگی در حدّ تفاوت باشد، به طور معمول مشکلی ایجاد نمی‌شود؛ مگر آن که یکی از دو طرف، با وجود این‌که تعارضی بین فرهنگ او با فرهنگ خانوادۀ طرف مقابل نیست، به طور کلّی با فرهنگ طرف مقابل مشکل داشته باشد. 📛اگر این اختلاف در حدّ تعارض باشد، در صورتی که هر دو طرف به فرهنگ خود پای‌بند باشند، حتماً مشکل تولید می‌شود؛ مگر آن که یکی از دو طرف، تقیّد خاصّی به فرهنگ خود نداشته باشد. ⬅️ ادامه دارد.... 📚نیمه دیگرم، کتاب اول، ص ۱۸۱ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹با قامت عصمت و حيا مى‌آيد 🌸با بانگ مناجات و دعا مى‌آيد 🌹ميلاد عبادت است يعنى سجاد 🌸از سوى خدا به سوى ما مى‌آيد 🌹ولادت با‌سعادت حضرت 🌸 امام سجاد علیه السلام مبارک باد @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدواج سفید؛ زیر پوست شهر چه می‌گذرد؟ 🔹 ازدواج سفید اصطلاحی است که در ایران برای زندگی مشترک یک زوج بدون گذراندن مراحل شرعی و قانونی به کار می‌رود. 🔹 در سال‌های گذشته چگونگی راه‌یافتن ازدواج سفید به جامعه مذهبی و سنتی ایران همواره در محافل مختلف محل بحث بوده است. 🔹 در این ویدئو همراه ما باشید تا حرف‌های کسانی را بشنویم که تن به ازدواج سفید داده‌اند و نگاهی به نظرات کارشناسان داشته باشیم. ╭┈────『💚🕊』 ╰┈➤@mojaradan
🔴 💠 برخی افکار و در زندگی مشترک می‌تواند روابط زن و شوهر را به مرور زمان سرد کند و یا مانع بیشتر شدن رابطه صمیمی بین همسران شود. مثل اینکه آیا واقعاً همسرم مرا دوست دارد یا نه؟ یا می‌کنم من برای همسرم مهم نیستم! 💠 یکی از تکنیک‌هایی که می‌تواند نابود کننده‌ی این توهّمات و افکار باشد این است که بدونِ درخواست و اعلام همسرتان، خدمات و محبّت‌های مخفیانه‌ و بجا برای همسرتان انجام دهید. 💠 لازمه اینکار این است که با دقت کارهای همسرتان را زیر نظر بگیرید تا به موقع و در غیبت او، کارش را انجام داده یا تمام کنید. 💠 این تکنیک، برکات زیادی دارد. از جمله زمینه‌ی ایجاد حسّ رقابت بین همسران برای انجام خدمت‌ِ پنهانی به یکدیگر شده و عامل مهمی برای و توجه به همسر در محیط خانه خواهد شد. 💠 این مخفی‌کاری را در خانه مرسوم کنید تا در غیاب یکدیگر، کارهای شیرین شما، ذهن همسرتان را از تفکّرات و مخرّب پاک کند. @mojaradan
‌-‹¦🎀¦›- چـیـا حـالـتـو بـد مـیـڪنـن!🍶🥣 ‌--••--••--••--••--••--••--••--••--•--••--••|↫ --••--•‌•--••--••--••--••--••--••--•--••--•• -‹¦🎀¦›-𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @mojaradan
_ مجردان انقلابی عزیز😁✋ چه می‌شود که بعضی‌ها، آنقدر اَند و دیگران، در کنارشان سرشار از اَمنیت و مهر، می‌شوند ... آنقدر که روابطشان عموماً با موفقیت و پیشرفت همراه است🤔 بعضی‌ها شاید در دیگران چندان موفق نیستند؟ و عموماً روابطشان اگر به شکست هم نینجامد، موفقیت چشمگیری ندارد😟 💢 مجموعه‌ی ، قانون به قانون، تمام قلوب انسانها و راهکارهای ارتباطات موفق خانوادگی، دوستی، اجتماعی، اقتصادی و .... را برایمان شرح خواهد داد. 🤩 هر روز با ما همراه باشید @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترینم ! حیاط حیاتمان را سبزتر کن ! . کجایی؟ می خواهم آغوش بگشایم ، در خود بگیرمت دیدگاهم اما یارای دیدنت ندارد . میخواهم به نیابت از تو طبیعتت را در آغوش کشم او بیکران است ولی ؛ من ذره . پس اگر آغوشم حقیر است آغوش را نه ؛ گوش را می گشایم تا همه صداهایت را بر خود نازل کنم . به هر زبان که می خوانی ام: به زبان آب : که می جوشد از چشمه های تو و چشم‌ های ما به زبان باد : که می دود در نی های تو و نای های ما به زبان آتش : که می‌جهد از دل ابرهای تو و دل صبرهای ما به زبان خاک : که مصالح پنجره های توست و حنجره های ما . زیباترینم ! حیاط حیاتمان را سبزتر کن ! . @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴مطالعه کتاب شریف "مکیال المکارم" ؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد ...‌ ‼️یک دقیقه به یاد مهدی فاطمه زهرا سلام الله علیهما ..‌.. 🏳مطالب و معارفی از کتاب شریف مکیال المکارم پیرامون : شناخت و معرفت نسبت به امام زمان ارواحنافداه... 📍قسمت اول: ▫️ اثبات وجود امام زمان ارواحنا فداه از نظر عقلی ونقلی... از نظر عقلی تمام علت هایی که در ضرورت و لزوم وجود پیامبر گفته اند، همان دلایل درباره وصی ایشان نیز صدق میکند. اگر کسی بگوید پیامبران آنچه مورد نیاز بشر بوده را آورده اند و وجود علماء و کتاب های دینی کافی است؛ در جواب باید گفت: 1⃣ قواعدی که پیامبر صلی الله و علیه و اله و سلم بیان کردند، کلی است و صد البته، احتیاج مردم با آنها رفع نمیشود، علما در فهم خیلی از مسایل مانده اند تا چه رسد به عوام! 2⃣ طبیعت بشر نزاع و کشمکش و اختلاف است وحکمت و لطف خدا ایجاب میکند برای برطرف شدن اختلافات همواره نماینده ای معصوم و از طرف خدا در بین مردم وجود داشته باشد. 3⃣ حتی اگر علما بتوانند احکام را استخراج کنند چون معصوم نیستند امکان سهو و خطا و اشتباه هست، لذا لزوم وجود نماینده الهی که مصون از خطا و جهل باشد آشکار است. و اینکه وجود مقدس امام در عصر ما غایب است به خاطر خودمان است و منافاتی با لطف و حکمت خدا ندارد و چه بسا مومنینی که از آن وجود مقدس استفاده ها کردند که نقلش تواتر دارد. 4⃣ وجود مقدس امام فقط برای گفتن علوم و احکام نیست بلکه او واسطه تمام فیوضات از طرف خدا بر خلق است. 📚منبع:مکیال المکارم فی فوائد الدعاء للقائم علیه السلام 🌱باگردش بی امان،زمان درپی کیست؟ این گونه جهان،با هیجان در پی کیست؟ 🌱دنبال که این چنین زمین می گردد؟ با این همه چشم،آسمان در پی کیست؟ 📍با مرور کتاب مکیال‌المکارم با ما همراه‌باشید. @mojaradan ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
5978084990.mp3
10.88M
「‌‌‌‌ 𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂 」 - ۱ 🗣 هر ارتباطی ، سنگ بنایی دارد؛ همان خشت اول که اگر کج گذاشته شود؛ دیوار آن ارتباط، تا ثریا کج بالا رفته، و بالاخره فروخواهد ریخت. ▪️خشت اول در و تحکیم روابط دوستی، چیست؟ @mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #تواب💗 #پارت۷۳ کلافه و سردرگم بودم ولی چاره ای نداشتم کم کم آماده شدم و ششمین تماس ا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 تواب💗 ۷۴ والا چی بگم دختر بابا امروز به مناسبت عاشورا نمایش داره ولی نه من نه مادرش نمیتونیم بریم برای دیدن نمایشش میگم با عمه اش بره میگه نه آروم و دلخورگفت: من با عمه ام نمیرم الان من نمایش دارم عمه وسط نمایشم خوابش می بره... همه با بابا و مامانشون میان _دختر بابا امروز کلی کار داریم چه طور بیاییم ؟ بدون فکر گفتم: دخترخوشگل من اگر بیام قول میدم وسط نمایش خوابم نبره قبوله؟ انگاری با این حرفم خیلی خوشحال چون نگاهشو دوخت به حاجی تا ببینه جواب اون چیه... تا حاجی خواست مخالفت کنه گفتم: _من که عصری کاری ندارم اگر اجازه بدید من باهاش میرم انگار سخت بود اعتماد کردن بهم بهش حق میدادم ولی بعد یه نگاه به روجا که منتظر نگاهش میکرد و با یک مکث کوتاهی گفت: _زحمتتون میشه. _روجا خانم خودش رحمته قول میدم مراقبش باشم _خیر ان شاالله باشه. با ؛ باشه گفتن حاجی روجا یه بوس از صورت پدر بزرگش گرفتو بدو پرید پایینو به سمت خونه رفت تا آماده بشه... زیاد طول نکشید که روجا دست تو دست مادرش همراه نازنین آومدن لبخند نازنین یعنی کارت خوب بود. ولی اهمیتی برام نداشت اون حرف رو دلم گفته بود نه عقلم! بعد از کلی سفارش که حاجی و دخترش کردن و آدرسی که پرسیدم دادن راهی شدیم تو ماشین هیچی نمی گفت: که گفتم: _روجا خانم نمایشتون در مورد چی هست؟ _آقا... _بگو عمو محمد ... خندید و گفت: _عمو محمد درمورد امام حسین علیه السلام هست منم نقش حضرت رقیه علیه السلام رو دارم. @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗تواب💗 ۷۵ به مهد قرآن که رسیدیم. با راهنمایی مسئولشون وارد سالن شدیم روجا با مربی مهدشون رفت و من هم رفتم سمت آقایون نشستم زیاد طول نکشید که بعد از سخنرانی کوتاهی نمایش بچه ها شروع شد . تجربه ی عالی بود برای من تاحالا تو این جور موقعیتی قرار نگرفته بودم بعد از پایان نمایش بچه ها منتظر بودم تا روجا بیاد که همراه مربیشون به سمتم آومدن. خاله خاله!!! میشه من نقاشی هامو به عمو نشون بدم ؟ مربی مهد با لبخند گفت بله عزیزم چرا نشه روجا دختر پرشور و خوش رویی بود دستم رو گرفت و برد سمت کلاسشون نقاشی هایی روی دیوار نصب شده بود اونهارو بهم نشون داد و گفت: _عمو ببین اینا رو من کشیدم و شروع کرد به توضیح دادن درمورد نقاشی هاش ... روی زانو نشستم و به همه ی حرفاش گوش کردم بعد از تموم شدن حرفش بهم نگاه میکرد که گفتم: _روجا خانم شما چقدر قشنگ حرف میزنی خندید و چقدر این خنده قشنگ زیبا بود روجا خانم من میتونم شما رو به یک بستنی مهمون کنم؟ _اینبار آروم تر خندید گفت : _بله عمو منم قبول میکنم _پس بریم تا پدربزرگت نگران نشده. سعی کردم ساعاتی که کنارم هست بهش خوش بگذره به خانه ی حاجی که رسیدیم هنوز دستم رو محکم گرفته بود با یا الله گفتنم وبفرمای دایی وارد شدیم سلامی به دایی کردم که در ثانیه ی اول نگاه دایی روی دست روجا موند _سلام خوش اومدید بفرمایید روجا برو پیش مادرت. نگاهی به دختر شیرین زبون کردم و گفتم: _خدانگهدار روجا خانم _خداحافظ عمو @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸