مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۴۵ 📜 لبخند زدمو گفتم مبارکه مریم دستمو گرفت: ام
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۴۶ 📜
غذا رو اماده کردم رفتم توی اتاق بابا عکسای مامانو جمع کردم بردم گذاشتم روی میز اتاقم که یه موقع مریم اومد اذیت نشه
داشتم کارامو انجام میدادم که صدای باز شدن در اومد
رفتم پایین بابا رضا بود با یه دسته گل،گله مریم
تن تن رفتم پایین
- سلام بابا جون خوبی؟
بابا رضا: سلام جانه بابا
بوی غذات تا سر کوچه میاومد
- خیلی ممنونم واسه من خریدی این گلو
بابا رضا : چند نفر تو این خونه عاشق گله مریمن
- من من
گل و از دست بابا گرفتم داشتم میرفتم از پله ها بالا که گفتم بابا جون مبارکه
بابا هم چیزی نگفت
واییی اتاقم مرتب و تمیز بود با گذاشتن این گل روی میز خیلی قشنگ شد اتاقم
شام و خوردیم و میزو جمع کردم ظرفا رو شستم
داشتم میرفتم بالا تو اتاقم که بابا رضا صدام کرد
بابا رضا: سارا بیا اینجا کارت دارم
- جانم بابا
بابا رضا: تو کی بزرگ شدی من ندیدم
- من بزرگ شدن و از خودتون یاد گرفتم
بابا رضا: سارا جان فقط یادت باشه هیچ چیزو هیچ کس نمیتونه بین منو تو جدایی بندازه
- میدونم بابای خوشگلم
بابا رضا: احتمالن فردا بعد ظهر میریم محضر تو میای دیگه
- ( خواستم بگم نه که نمیدونم چرا نتونستم بگم) اره بابا جون فقط ادرسشو برام بفرستین که بعد کلاس بیام ،فعلن من برم شب بخیر
بابا رضا: برو باباجان شب بخیر*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد...
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۴۷ 📜
یادم رفته بود ساعت گوشیمو واسه ۷ تنظیم کنم ،ساعت ۸ کلاس داشتم
صبح که چشمامو باز کردم ساعت و نگاه کردم اصلا خودم نفهمیدم چه جوری بلند شدم مثل موشک رفتم دست و صورتمو شستم یه مانتوی شیک پوشیدم که هم بدرد دانشگاه بخوره هم بعد دانشگاه برم محضر
یه شال صورتی هم گرفتم گذاشتم داخل کیفم
تند تند رفتم پایین ،دیگه فرصت صبحانه خوردن نداشتم
نفهمیدم با چه سرعتی رسیدم دانشگاه ساعت ۸ و ربع بود
ماشین و دم در دانشگاه پارک کردم رفتم داخل دانشگاه
رفتم سر کلاس واییی استاد اومده
در زدم اجازه استاد؟
استاد: چه وقته اومدنه
-ببخشید تو ترافیک گیرده بودم
استاد: بفرماییدداخل ولی اخرین بارتون باشه
- چشم
یکی یه دفعه گفت : اخ قربون چشم گفتنت
همه زدن زیر خنده
سرمو برگردوندم دیدم یاسریه
که بادیدنم میخندید
منم جلو یه جای خالی بود نشستم
بچه ها همههمه میکردن که با صدای ساکت استاد همه ساکت شدن
کلاس که تمام شد ،همه رفتن منم داشتم نوشته های روی تخته رو توی دفترم مینوشتم
که یاسری اومد یه صندلی کنارم نشست
تپش قلب گرفته بودم
چند تا از دخترای کلاس هی با نازو عشوه باهاش صحبت میکردن ولی اون فقط دستشو گذاشته بود روی چونه اشو منو نگاه میکرد
دیگه داشتم عصبانی میشدم
یه دفعه یه دختری که اسمش مرجان بود منو صدا زد
مرجان : ساراجون میشه بیای جامونو عوض کنیم ما هم از این نگاه فیض ببریم
- عزیزم بیا کمپلت این نره خرو بگیر ببر واسه خودت خیرشو ببینی
یاسری هم میخندید و نگاه میکرد
مرجان: خدا شانس بده الان اگه ما این حرفو میزدیم حسابمون با کرم و الکاتبین بود
یاسری : خفه ، برین بیرون
- ترسیدم، نمیدونم چرا اینقدر از این بیشعور هم خوششون میاد هم اینقدر میترسیدن
دخترا بلند شدن رفتن
منم دیدم که کسی کلاس نیست ترسیدم وسیله هامو جمع کردم
ولی دیدم باز همونجور دارن نگاهم میکنه
- ببخشید چیزی شده ،مثل چوب خشکیده زل زدین به من
یاسری : باهام صحبت که نمیکنین ،لااقل نگاهتون کنم شاید دلم آروم بگیره
- بیجا میکنین نگاه میکنین ،پسره ی احمق
میخواستم برم سمت در که بلند شد و بدو بدو کرد سمت در درو بست
قلبم داشت میاومد تو دهنم
- برو کنار پسره ی عوضی
یاسری : تا باهام حرف نزنی نمیزارم برین
- مگه خونه خاله اس که اینجوری حرف میزنی ...میری کنار یا جیغ و داد بزنم*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد......
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯 دیر یا زود ولی میرسد از راه آخر،
🕯 یک نفر عین علی میرسد از راه آخر
✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚💫#شبتون_مهدوی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋⃟📸
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
پنجسحـرمانـده
ڪہازاینرمضـانڪمبشود
روزےِسـالِمنِخستہ
فراهـمبشـود
بہحسـابِدلِمشـتـاقُ
پُـرازتـابُتـبـم
⁹⁵سحـرمانـده
محرمبشـود
دستمارابہمحرمبرسانیدفقط...💔
📸|↫ #صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲⃟🍯
#السلام_ایها_غریب
#سلامامامزمانم
#افطارهای_مهدوی
🍂در لحظه افطار هستم یاد رویت
آیا شود راهم دهی یک شب به سویت؟؟
🍂آقا کجا افطار خود واکردی امشب؟!
در سامرا یا کفّ العبّاس عمویت؟
📲|↫ #اللهم_عجل_لولیک_فرج
🍯|#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#فسمت_اول
✅ هفت نکته درباره #مهریه
👇👇
حتما می دانید که مهریه (صداق) در تعریف شرعی، نشان محبت و صداقت #مرد نسبت به #زن است. اما ماجرا به همین سادگی نیست. همین محبت و صداقت، باید شرایطی داشته باشد تا #شرعی باشد و مهم تر از آن هم زن را به زندگی و محبت مرد دلخوش کند و هم مرد را به دردسر نیندازد.
☑️ 1- مهریه در سند عقدنامه ذكر میشود و دینی به گردن #شوهر است.
☑️ 2- زن به محض #ازدواج حق مطالبه مهریه را دارد و میتواند هر نوع تصرفی كه بخواهد در آن داشته باشد. (اگرچه که جایگاه مقدس خانواده و #مصلحت حکم می کند که زن مهریه را هر زمان شوهرش قادر بود و به او فشاری نمی آمد بخواهد و بهتر است مرد، قبل از آن که زن درخواست کند مهریه اش را بپردازد.)
☑️ 3- اگر #مهریه در عقدنامه ثبت شده باشد، میتوان آن را از طریق اداره اجرای ثبت اسناد و یا محاكم عمومی مطالبه کرد.
💫 درصورتی كه مهریه وجه نقد باشد اداره ثبت و یا #دادگاه با استفاده از شاخص ارائه شده توسط بانك مركزی نرخ آن را در روز مطالبه محاسبه خواهد كرد. نرخ روز مهریه را می توانید از سایت مرکز ارتباطات مردمی قوه قضائیه محاسبه کنید.
#ادامه_دلرد
#نکته_به_درد_بخور🙂😂
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
37.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••『⏰🎞』••
#فیلم_حضرت_ابراهیم
* فیلم سینمایی حضرت ابراهیم علیه السلام...
🥥•••|↫ #قسمت_اول
#به_متاسبت_ نزدیگ_شدن
#عید_بزرگ_مسلمین_عید_فطر
#نماز_روزه_هاتون_قبول_درگاه_الهی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|📨📍|••
#کلیپ_تصویری
* آیا شما راضی میشید پسرتون با دختری ازدواج کنه که یک بار ازدواج کرده...؟
جواب هاشون شنیدنیه....
🚦•••|↫ #حرفحسآب
🚦••#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸
❤️ #کافه_همسران
🍃در مورد پیامکهای عاشقانه بهتون یه توصیه میکنم
دوست من نیازی نیست که هر روز پیامک خاص و خیلی رمانتیک و.... بزنی.
🍃این طور پیامها رو گاهی بفرست که همیشه جذاب باشه.
ولی در طی روز حتما به همسرت پیام بده که حضورت رو در کنارش بهش یادآوری کنی.
🍃پیامک شما حتی اگه بهتون جواب هم نده مطمئن باشید که تمام وجود همسرتون رو گرم میکنه و تاثیر بسیار مثبتی خواهد داشت.
🍃این پیام میتونه خیلی ساده باشه.
مثلا؛
(خدا قوت کوه استوارم) یا
(دوستت دارم)
به همین سادگی🌸
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#برنامه_پس_از_زندگی_دورغه
برنامه زندگی پس از زندگی همش
دروغه 😏
@mojaradan
#اعلامیه_طالبان
🔴 اعلام ادامه ماه رمضان از سوی #طالبان... عید فطر نداریم 2 ماه روزه بگیرید..🤔
#عید_فطر_نداریم
⏰ @mojaradan
مجردان انقلابی
#مکیال_المکارم 🔴مطالعه کتاب شریف مکیال المکارم؛ کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد .
#مکیال_المکارم
🔴مطالعه کتاب شریف مکیال المکارم؛
کتابی که به سفارش امام زمان ارواحنافداه نوشته شد ...
✅یک دقیقه به یاد مهدی فاطمه زهرا سلام الله علیهما ....
📍قسمت چهلم
💠شباهت به ائمه ی معصومین علیهم السلام....
♻️ شباهت به امیر المومنین علیه السلام:
اظهر صفاتشان علم و زهد و شجاعت میباشد که تمام آنها در قائم علیه السلام نمودار است.
♻️ شباهت به امام حسن علیه السلام:
بارزترین صفاتشان حلم و بردباری است که مولایمان سالهاست در غیبت، مظهر این صفاتند...
♻️ شباهت به امام حسین علیه السلام:
1⃣ در قرآن و سایر کتب آسمانی و در لسان پیامبران یکی از وجوهی که بسیار به آن پرداخته شده، شهادت ابا عبدالله الحسین و مساله غیبت و ظهور حضرت بقیة الله ارواحنا فداه است.
2⃣ اهتمام پیامبران گذشته به گریستن بر امام حسین علیه السلام و از آن طرف اهتمام به دعا برای فرج امام عصر روحی فداه.
3⃣ شدت اهتمام هر دو امام در امر به معروف و نهی از منکر.
4⃣ نبودن بیعت طاغوت زمان بر عهده این دو امام بزرگوار.
5⃣ بالا بردن به سوی آسمان که در مورد هر دو بزرگوار صادق است.
6⃣ آرزوی بودن در روز عاشورا ثواب شهادت دارد و آرزوی بودن در رکاب حضرت ولیعصر علیه السلام حین ظهور نیز همان حکم را دارد.
7⃣ امام حسین علیه السلام از مدینه بیرون رفتند و بعد در مکه نزول کردند و سپس به سوی کوفه حرکت کردند، برای حضرت ولیعصر هم روایات اینطور ذکر کرده اند.
8⃣ مصیبت این دو بزرگوار سختترین مصیبت هاست، امام حسین علیه السلام در شهادتشان و حضرت قائم علیه السلام در غیبت طولانی و اجرای کامل اسلام.
و اینکه ندای یاری خواهی امام حسین علیه السلام الان نیز از جانب فرزندشان بلند است.
♻️ شباهت به علی ابن الحسین علیه السلام:
بارزترین صفاتشان زین العابدین و سید الساجدین و ذو اثفنات است.
و در وصف مولایمان فرمودند:
با آن چهره گندمگون، زردی بی خوابی شب هم آمیخته است، پدرم فدای آن کسی که شبش را در حال سجود و رکوع و...خواهد گذراند.
♻️ شباهت به امام محمد باقر علیه السلام :
بارزترین صفاتشان شباهت به رسول اکرم صلی الله وعلیه واله وسلم است که جابر سلام خاص ایشان را به حضرت باقر علیه السلام میرساند و مولای ما صاحب الزمان هم شبیه ترین افراد به جد بزرگوارشان هستند.
♻️ شباهت به امام صادق علیه السلام:
بارزترین صفاتشان کشف علوم و بیان احکام است و حضرت ولیعصر ارواحنا فداه بیان کننده همه علوم و اجرا کننده تمامی احکام اسلام هستند.
♻️ شباهت به حضرت موسی بن جعفر علیه السلام:
آن حضرت دچار تقیه و شدت ترس از دشمنان بودند و همین امر درباره حضرت ولیعصر ارواحنا فداه مصداق دارد.
♻️ شباهت به حضرت ابوالحسن علی بن موسی الرضا علیه السلام:
خداوند ریاست و مقام ظاهری را برای آن حضرت خواست و این مقام را به نحو کامل حضرت ولیعصر علیه السلام خواهند داشت.
♻️ شباهت به امام محمد تقی علیه السلام:
وقتی به سن امامت رسیدند حدود هشت سال داشتند، حضرت حجت علیه السلام هم در طفولیت ردای امامت بر تن کردند.
♻️ شباهت به امام هادی علیه السلام:
هیبتی داشتند که احدی نداشت، حضرت قائم علیه السلام هم همینطور است و در دل دشمنان هیبت و رعبی دارند.
♻️ شباهت به امام حسن عسگری علیه السلام:
در مورد ایشان هم همان ویژگی هیبت و بزرگی ذکر شده که فرزند بزرگوارشان هم ممثل به این صفت هستند.
📚منبع؛ مکیال المکارم
▫️جز کوی توام نیست به سر فکر مقامی
تا عمر به پایان برسد منزلم این است
📍با مرور کتاب مکیالالمکارم با ما همراهباشید.
#اللهمعجـللولیڪالفـرج
#کلاس_مهدویت
. ✨ 💚 الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَرَج🤲 💚💫
@mojaradan ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀
انسان شناسی ۱۴.mp3
11.83M
#انسان_شناسی ۱۴
#استاد_انصاریان
#استاد_شجاعی 🎤
أَفِي اللَّهِ شَكٌّ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ / ابراهیم ۱۰
قرآن که میگوید؛ نمیشود در خدا شک کرد!
✖️پس ریشهی تمام شکهای آدمیزاد در اثبات خالق عالَم، چیست؟
➕چرا گاهی شک به سراغ ما میآید؟
➖چگونه از آنها رها شویم؟
#خداشناسی
#کارگاههای_توحیدی
@mojaradan ⠀⠀⠀⠀⠀⠀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『⏰🎞』••
* شعر استاد فیاضی در مورد
چرندیات فائزه هاشمی...
🥥•••|↫ #پاسخ_به_چرندیات_فائزه_هاشمی
🥥••#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🔴 اشک های آیت الله جوادی آملی در فراغ همسرش
ایت الله جوادی آملی مرجعه تقلید شیعیان با بیش از ۵۰ عنوان کتاب
گریه های ایشون در تدفین همسرشان حکایت از زندگی عاشقانه دارد
به نظر من در عشق ورزیدن هم باید رفت سراغ مرجعه تقلید باید اینجوری عاشق موند .....
@mojaradan
مجردان انقلابی
*🍀﷽🍀 رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋 #پارت۴۷ 📜 یادم رفته بود ساعت گوشیمو واسه ۷ تنظیم کنم
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۴۸ 📜
یاسری : میخوای جیغ بزن واسه من که مردم مشکلی پیش نمیاد به فکر خودت باش که معلوم نیست چی حرفایی به گوش بابا حاجیت برسه
( ازنگاهاش وحشت کردم ،داشت میاومد سمتم ،نمیدونستم چیکار کنم پاهام میلرزید ،نزدیک تر شد )
یاسری : چشمات از نزدیک خیلی قشنگن
( اشک تو چشمام جمع شد و از صورتم سرازیر میشد ، یه دفعه در کلاس باز شد چند نفر داخل شدن بهمون نگاه میکردن چند تا اقای ریشو بودن که تو دستاشون تسبیح بود که گفتن:
ببخشید خواهر اتفاقی افتاده ؟
منم که همینجور گریه میکردم گفتم هیچی و وسیله هامو برداشتمو از کلاس رفتم بیرون
یاسری ( اروم زیر لب گفت) :لعنتی
مثل بچه کوچیکا گریه میکردم و میدوییدم سمت محوطه که یه دفعه پام پیچ خورد و خوردم زمین تمام وسیله هام پخش زمین شده بود همه نگام میکردن یه دفعه دیدم یه آقایی داره وسیله هامو جمع میکنه
-با گریه گفتم خیلی ممنون نمیخواد خودم جمع میکنم
(روشو کرد سمتم و من گریه ام بند اومد )
-شما! شما اینجا چیکار میکنین؟
( واییی باورم نمیشد آقای کاظمی بود ، اون کجا اینجا کجا)
کاظمی : خوب من اینجا درس میخونم
(چقدر تو موقعیت بدی دیدمش حتمن فکرای بدی درباره من میکنه ، برگه ها رو از دستش گرفتم )
- خیلی ممنونم که کمکم کردین
کاظمی : ببخشید میپرسم ! چیزی شده؟
- چشمام پر از اشک شدو گفتم: هیچی چیزه خاصی نیست فعلن
رفتم سوار ماشین شدم
سرمو گذاشتم روی فرمونو فقط گریه میکردم
این چه سرنوشتیه که من دارم ، کاظمی اینجا چیکار میکرد چرا من ندیدمش تا حالا وایی خداا
( دیگه جونی نداشتم کلاسای دیگه رو برم تصمیم گرفتم نرم )
چشمم به یاسری افتاد پیش چند تا دختر و پسر ایستاده بود و میخندید
اه که چقدر حالم از خنده هاش به هم میخورد
چشمم به ماشینش داخل محوطه افتاد
قفل فرمون و گرفتم دستم و رفتم تو محوطه همه زل زده بودن به من
من یه نگاهی پر از نفرت به یاسری کردمو رفتم سمت ماشینش
با قفل فرمون کل شیشه ماشینشو شکستم
( دیدم یاسری با چه عصبانیتی داره میاد سمتم)
یاسری : چه غلطی کردی دختره بیشعور
(منم محکم قفل فرمونو گرفتم دستم که اگه اومد سمتم بزنمش )
- بیشعور خودتی و جد و آبادت
فکر کردی منم مثل این دخترای پاپتی ام که هر چی گفتی بترسم ازت
دفعه اخرت باشه اومدی سمتم
یاسری : ( تو یه قدمی من بود ) خوب ؛ اگه بیام سمتت چیکار میکنی هااا بگو دیگه*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد.....
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۴۹ 📜
یه دفعه دیدم کاظمی دستشو گذاشت روشونه ی یاسری
کاظمی : ببخشید چیزی شده؟
یاسری : نه خیر بفرما شما
کاظمی : این سرو صدایی که شما راه انداختین فک نکنم چیز مهمی نباشه
یاسری : برادر خانوادگیه شما برو به نمازت برس
- غلط کردی من با تو هیچ سری ندارم که بخواد خانوادگی باشه
( دستاشو مشت کرد که بیاد بزنه ،از پشت کاظمی دستشو گرفت)
کاظمی: دیگه داری پاتو از گریمت دراز تر میکنی برو پی کارت
از حراست هم اومدن یاسری وبردن همراهشون
یاسری: دختر حاجی از این به بعد از سایه ات هم بترس
بعد از رفتنش نشستم روی زمین گریه میکردم
کاظمی : ببخشید خانم هدایتی لطفن بیاین این خانومو کمکش کنین حالشون خوب نیست
خانم هدایتی منو برد داخل کافه یه کم آب قند برام اورد ،آقای کاظمی و چند تا از دوستاش هم دم در کافه بودن
خانم هدایتی: اسم من ساحره است ،چرا اقای یاسری همچین کاری کرد ؟
( اسم منم ساراست ،همه ماجرا رو براش تعریف کردم)
ساحره : واییی که ای بشر حقشه اخراج بشه
- ساحره گناه من چیه که اینقدر بدبختی بکشم ، من که کاری با کسی ندارم
( ساحره اومد سمتم و بغلم کرد) : عزیزززم غصه نخور درست میشه
ساحره رفت سمت اقای کاظمی و دوستاش نمیدونستم چی دارن میگن
ولی من اصلا حالم خوب نبود به ساعت نگاه کردم ساعت دو بعد ظهر بود
باید زودتر میرفتم خونه لباسام همه کثیف شده بودن
ساحره : کجا میری سارا
- باید برم جایی بابام منتظرمه
ساحره : اخه تو تمام تنت داره میلرزه دختر نصف راه پس میافتی
- ماشین دارم آروم آروم میرم خودم
ساحره رو کرد به کاظمی گفت : آقای کاظمی منو محسن کلاس داریم میشه شما سارا جانو ببرین
کاظمی یه کم من من کرد و گفت باشه
( نمیدونم خوشحال بودم یا ناراحت )*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد.....
@mojaradan
*🍀﷽🍀
رمـان #نــگـــــاهخـــــــــــدا 👀🕋
#پارت۵٠ 📜
سارا جان خیالت راحت باشه آقای کاظمی پسره خیلی خوبیه
محسن : بله خواهر تا اون سر دنیا هم برین این امیر طاهای ما چشمش فقط به جاده است
کاظمی : محسن مگه نمیدونی من رانندگی نمیکنم
محسن: اره یادم نبود ،حالا امروزه رو یواش یواش برین،چاره ای نیست
ساحره : ببخشید سارا جان محسن شوهره بنده یه کم شوخ طبعه
منم یه لبخندی زدمو سویچ و دادم به کاظمی ( تازه فهمیدم اسمش امیر طاهاس، مثل اسمش باوقاره)
سوار ماشین شدیم و امیر طاها یه بسم الله گفت و حرکت کرد
گوشیم زنگ خورد ،بابا رضا بود
- سلام بابا جون خوبین؟
بابا رضا : سلام دخترم ،ادرس محضرو برات فرستادم یه ساعت و نیم دیگه محضر باش
- چشم بابایی
بابا رضا: مواظب خودت باش یاعلی
امیر طاها: ببخشید کجا باید برم؟
- ببخشید اگه میشه منو برسونین خونه ،لباسامو باید عوض کنم
امیر طاها : باشه ،فقط بگین از کدوم سمت باید برم
- چشم شما برین بهتون میگم
- حتمن پیش خودتون میگین این دختره چقدر کثیفه که من دو بار نجاتش دادم نه
امیر طاها: من همچین فکری نکردم
- ولی بدونین من هیچ خطایی نکردم
امیر طاها: میدونم
( سرمو تکیه داد روی شیشه ماشین و آروم گریه میکردم )
امیر طاها منو رسوند خونه
- خیلی ممنونم که منو رسوندین، شرمنده نمیتونم تعارفتون کنم بیاین داخل کسی خونه نیست
امیر طاها: خواهش میکنم این چه حرفیه
اگه باز جایی میخواین برین من منتظر میمونم تا بیاین ببرمتون
-نه به اندازه کافی مزاحمتون شدم ،زنگ میزنم به آژانس ،با اژانس
امیر طاها : باشه هر طور راحتین!
امیر طاها رفت و منم رفتم خونه لباسامو عوض کردم اینقدر گریه کرده بودم چشمام قرمز و پف کرده بود ،دست و صورتمو شستم ،یه کم ارایش کردم که صورتم از میتی در بیاد
بعد زنگ زدم آژانس ،رفتم محضر
از پله ها رفتم بالا زیاد جمعیت نبود مادر و پدر مریم خانم با پدر شوهر و مادر شوهرش ..سمت ما هم مادر جون و پدر جون با خاله زهرا و آقا مصطفی
رفتم جلو بابا رو بغل کردم ،مریمم بغل کردم
- ببخشید که دیر شد رفتم خونه لباس عوض کردم
مریم : اشکالی نداره عاقد هم همین تازه رسید
برو بشین خسته ای حتمن
( لبخند زدمو رفتم نشستم)
اصلا فکرو ذهنم به مجلس نبود فقط داشتم به اتفاقات امروز فکر میکردم
که یه دفعه با صدای دست اطرافیان حواسم اومد سر جاش نفهمیدم مریم کی بله رو گفت
مراسم تمام شد و همه خداحافظی کردن و رفتن من مونده بودمو بابا و مریم و امیر حسین
بابا یه نگاهی به اطراف کرد
بابا رضا: سارا ماشین نیاوردی؟
- نه بابا جون حوصله رانندگی رو نداشتم با آژانس اومدم
مریم : کاره خوبی کردی همه باهم میریم خونه
منو امیر حسین پشت ماشین سوار شدیم ،مریم هم جلو
حرکت کردیم رفتیم سمت خونه
مریم : ببخشید حاج رضا اینو میگم الان که داریم میریم تا برسیم خونه شب شده میشه شام بریم بیرون
بابا رضا: سارا بابا تو چی میگی ؟
- هر چی شما بگین واسه من فرقی نمیکنه
بابا رضا پس شام میریم بیرون
امیر حسین نگاهم میکردو میخندید پسره آرومی بود ،همیشه دلم میخواست یه داداش یا خواهر داشته باشم ولی به خاطر قلب مامان دکتر اجازه نمیداد
شام و بیرون خوردیم و رسیدیم خونه*
✍🏻فــــاطـــــمــه.ب
ادامـــــــه. دارد......
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نورانیشدنباطن
🎙 علامهحسنراده
#شبتون_حسینی
@mojaradan