🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#رمان_فتاح💖
قسمت55
از قسمت خواهران امامزاده بیرون می آیم و
او را در کنار مادر می بینم مشغول گفتگو هستند مگر گفتگوی این دو نفر در ماشین خاتمه پیدا نکرد
پووف....
نزدیکشان نمی شوم کنار مزار شهیدی که در امامزاده به خاک سپرده شده می نشینم
زیارت عاشورا را باز می کنم و
شروع به خواندن می کنم
...
دستم را روی پیشانی می گذارم
و سجده ی آخر زیارت عاشورا را می خوانم
بر می خیزم
_سلام. قبول باشه
با دیدنش ضربان قلبم بالا می رود
+ سلام ممنونم.
_بفرمایید شیرینی ، نذریه..
شیرینی را برمیدارم
+ خیلی ممنون
_ اجازه هست چند دقیقه ایی اینجا بشینم ؟
البته از مادرتون اجازه گرفتم
+ باشه مشکلی نیست..
_ من با مادر صحبت کردم
و جواب خواستگاری رو از ایشون گرفتم
خجالت می کشم و دستانم یخ می کند ..
_همه ی اون شروطی که
جلسه ی قبل گذاشتید قبوله
یه سری قول ها هم راجب مادرم هست
که خیالتون رو راحت بکنم.
این بشر اصلا اجازه نمی دهد من حرف
بزنم خودش فکر همه جا را می کند
نمیدانم اینکه طرف ات شخصیت اش
اینطور باشد برای زندگی خوب است
_خب به جز صحبت های دفعه ی قبل
مشکل دیگه ایی یا صحبتی دیگه ای هست که بخواین بگین ؟
به آرامی می گویم :
+نه
_ جواب نهایی تون؟
+خیره ان شاءالله
لبخند ی می زند و می گوید :
_ ان شاءالله
فاتحه ای برای شهید می خواند...
لبخند می زنم و در دلم خدا را شکر می کنم ..
_ان شاءالله همه ی جوان ها خوشبخت و عاقبت بخیر بشن .
+ ان شاءالله
_ بریم پیش حاج خانوم تنهان؟
+ بله.
از سر مزار شهید بلند می شویم و به سوی آینده ایی نامعلوم که در انتظار مان است گام بر می داریم.
@mojaradan
#رمان_فتاح
لباس سفید را می پوشم و در آینه پشت و جلوی لباس را نگاه می کنم مادر در را باز می کند و با صدای بلند می گوید:
_ رمیصا این روسری آبی منو ندید.....ی؟
وای چقدر خوشگل شدی مامان
گونه هایم سرخ می شود
و روبه مادر می گویم:
+ واقعاً ؟
_ آره دورت بگردم...خیلی خوشگل شدی
خداروشکر خدا بهم عمری داد که تو رو تو لباس سفید عقد دیدمت..
همدیگر را بغل می کنیم ...
.
.
روی صندلی در کنار سفره ی عقد می نشینیم
چقدر زیبا شده ترکیب کت و شلوار مشکی او
با پیراهن سفیدش محاسن اش زیبایی اش را دو چندان کرده از صبح که همدیگر را دیده ایم..
فقط یکبار مستقیم نگاهم کرد
روی پیشانی اش قطرات عرقی نشسته
که در نور اتاق نمایان شده
با خجالت دستش را روی پیشانی اش می کشد دوستانش در سمت چپ او روی صندلی ها نشسته اند و سر به سرش میزارند
او هم فقط زمین را نگاه می کند و لبخندی تحویل آنها می دهد شیطنت دوستانش سکوت محضر را شکسته ...
تا اینکه حاج آقا می گوید :
_ جوان ها چه خبره آنقدر شلوغ می کنید یه کاری نکنید برم از تو کوچه براتون زن پیدا کنم بزارمتون رو اون صندلی
و کارتون رو تامام بکنم هااا..!!!
صدای خنده ی جمع سکوت محضر
را می شکنند یکی از جوان ها دستانش را بالا می برد و می گوید:حاج آقا تسلیم.......
بقیه با صدا می خندند و یکی دیگر می گوید : حاج آقا این خیلی شلوغ میکنه بیا برادری کن ما رو از دستاین راحت کن یه نفسی بکشیم و این بار صدای خنده ی جمع بلندمیشود .قرآن را باز می کنم و سوره ی یس رامی آورم.
یک طرف قرآن را او می گیرد و طرف دیگر را من صیغه ی عقد را حاج آقا جاری می کند...
با بله گفتن ما همه دست می زنند و تبریک می گویند..
حلقه ی انگشتر را در انگشتم می اندازد
و من هم حلقه ی نقره را بر انگشتش می اندازم لبخند می زند و قرآن را می بوسد و در رحل می گذارد سکینه خانم با ویلچرش به سمتم می آید و گونه هایم را بوس می کند :
_ مبارکت باشه عزیزم
امیر ارشیاء مواظب این دخترم هستی هااا
وگرنه من میدونم و تو..
امیر ارشیا می خندد و می گوید :
_چشم سکینه بانو
کادویی به سمتم می گیرد و می گوید :
قابل تو رو نداره عزیزم مبارک باشه
تشکر می کنم و دستش را می بوسم
درون کادوی جعبه ی زیبایی است که گردنبند گرانبهایی با انگشتر زمرد خودنمایی می کند
مادرم به سمتمان می آید و بغلم می کند :
_ الهی همه ی جوان ها خوشبخت و عاقبت بخیر بشن به پای هم پیر بشین عزیزم ...
➖➖➖➖➖
🍁 دو سال بعد 🍁
قدم بر میدارم و به اجاق گاز میرسم به موقع به دادش رسیدم کم مانده بود شیر سر برود و گاز را کثیف کند...
شیر را در لیوان ها می ریزم و
به سمت بالکن می روم...
با ورود من سکینه خانم لبخند می زند و می گوید: دستت درد نکنه عروس گلم..
امیر ارشیا از صندلی بر می خیزد و سینی را از من می گیرد : ممنون
+ خواهش می کنم.
صبحانه را شروع می کنیم
مادر می گوید :
_ امروز تو تولیدی خیلی کار دارم
سفارشات دو نفر چند روزه عقب افتاده امروز دیگه تکمیل میشه باید حتما بفرستمشون پسرم با اون دوستت هماهنگ کن نزدیک
ساعت ۱۱ بیاد ببره.
+ چشم مادر. حتما بهش زنگ میزنم...
دو سالی است زندگی را در کنار هم شروع کردیم من ، او ، سکینه بانو و مادرم
زندگی چهار نفره شرط خودش بود که همگی در کنار هم زندگی کنیم..
سیمین عمارت را فروخت .........
حق ارثیه ی همسرش را برداشت و گفت
میروم پیش او در حالی که خیلی وقت پیش از هم جدا شده بودندپدر امیر ارشیا به خاطر مسائل شغل اش و ماموریت های مهم کاری نتوانسته بود با مادرش سکینه بانو تماس بگیرد و او را از جدایی اش باخبر کند ..
انجا هم با زنی آشنا شده و ازدواج مجدد می کند امیر ارشیا با ارثیه ایی که برای خودش مانده بود خانه ایی دو طبقه خرید یک طبقه برای خودمان یک طبقه هم برای سکینه خانم و مادرم
البته که همیشه یا انها پیش ما هستند
یا من و امیر ارشیا خودمان را مهمان می کنیم..
مادر خانه ی خودمان را فروخت و قرض ها را داد با پولی هم که برایش باقی مانده بود
با کمک امیر ارشیا
تولیدی اش را راه اندازی کرد...
خداروشکر...
سختی و امتحانات زیادی
در زندگی ام گذراندم
اما به قول امیر ارشیاء :
ما اومدیم این دنیا امتحان بشیم و برای خدا بندگی بکنیم هیچ کس تو این دنیا نمونده پس ما هم وقتمون بشه باید همه چیز رو بزاریم وبریم پس تا وقت هست
"" به عشق خدا بندگی بکنیم ""
یاعلی مدد
یازهرا
❤️فدایی بانو زینب جان ❤️
🔹پایان🔹
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان فــــَـــتـــــٰــآح 💗 قسمت اول « به نام او » وارد کوچه می شوم ، گرمای ظهر تابستان ع
#بسم_رب_مهدی
با عرض سلام خدمت خوبان روزگار
کسانی که تمایل دارن داستان فتاح را از اول بخونند
شرمنده همه بزرگواران که این همه وقت تاخیر افتاد برای ادامه داستان فتاح امیدوارم ما را ببخشید و حلال کنید
در پناه خدا باشید
@mojaradan
4_310226054725763539.mp3
3.81M
#اربعين 3
🎧آنچه می شنوید؛👇
🔻همان زیارت عاشورایی،که عمريست زمزمه میکنیم،
به ما آموخته؛
در پیاده راههای اربعين،بدنبال چه باشیم؟
راستی؛ما این روزها،دنبال چه هستیم؟👇
🖤 🏴
اللهم عجل لولیک الفرج
. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
@mojaradan
AUD-20220821-WA0042.mp3
8.95M
#ازکربلاتاکربلا 6⃣2⃣
▪️فرمود: «آن مصیبتی که هر صبح و شام بر آن خون گریه میکنم مصیبت اسارت عمهام زینب سلام الله علیها است »
🏴 «از کربلا تا کربلا» روایتی است از سفر جانسوز کاروان اسرای کربلا...
تا اربعین حسینی
👌#با_ما_همراه_باشید
🖤 🏴
اللهم عجل لولیک الفرج
. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
#شبتون_حسینی
@mojaradan
6.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
زائران حرمت
بارِ سفر می بندند
بارِ من خورد
زمین و ز سفرجاماندم
بازهم متن
پیامی كه"حلالم بكنید"
بازهم
مثل همیشه به نظرجاماندم
🌷ان شاءالله باهم،
پای پیاده، كربلا🌷
🌺التماس دعای فرج
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مولا_جانم💚
🥀باید عاشق باشی تا همچو یعقوب، بوی همان پیراهنی را که گم کرده ای، از باد سوغات بگیری، و چشمانت، دوباره ببینند.
🥀ما یقین داریم صدای قدمهایت که بیاید؛ حتماً گــل بارانمان، میکند!
کمی عاشق ترمان میکنی؟
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرج 🤲🕊
✨ صبحت بخیر سرورم ✨
◾▪◾▪
🍃 اَللّهُــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفَــرَج 🍃
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
مجردان انقلابی
#سوال 🔰🔰🔰🔰🔰 🔰🔰🔰🔰🔰 ⁉️ من سه ماهه عقد کردم ولی اصلاً از ازدواجم راضی نیستم. همسرم، خواهرِ دامادمونه و
🔰🔰🔰🔰🔰 #سؤال🔰🔰🔰🔰🔰
⁉️ من سه ماهه عقد کردم ولی اصلاً از ازدواجم راضی نیستم. همسرم، خواهرِ دامادمونه و واسطۀ ازدواجم هم خواهرم بود. به قدری از او تعریف کردند که من گفتم حتماً مورد خیلی خوبی است ولی الآن حتی از قیافهش هم خوشم نمیاد. البته ناگفته نمونه که خونوادۀ خوبی هستن. وقتی هم به جدایی فکر میکنم، میبینم نمیشه. حالا چکار کنم؟ 😕
🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰🔰
🔵 قسمت دوم:
♨️نگاه واقع بینانه♨️
✅ یه بار دیگه دربارۀ زندگیِ ایدئال خودتون فکر کنید و ببینید برا تشکیل یه زندگی خوب، همسر شما چه ویژگیهایی باید داشته باشه. شاید این ویژگیها توی همسر شما باشه.🙂
نکنه یه وقت به خاطر این که همسرتون رو دوست ندارید، چشمتون رو به روی همۀ واقعیتا بستید! بعضی وقتا انسان میتونه با تفکر و تأمّلِ واقع بینانه ، بغض و کینه رو تبدیل به محبّت وعشق کنه.💪
♨️رابطۀ فعّال عاطفی♨️
❇️ فقط به فکر کردن بسنده نکنید، تلاش کنید با ابراز محبّت و ایجاد یه رابطۀ صمیمی، فضای ارتباطی خودتون و همسرتون رو متحوّل کنید.👌
♨️گفتگوی دوستانه♨️
اگه احساس میکنید که همسرتون عیبهایی داره که اجازۀ ایجاد رابطۀ عاطفی رو به شما نمیده، تو گفتگوهای دوستانه، این عیبها رو مطرح کنید و ازش بخواید اون ها رو اصلاح کنه. البته شما هم تو مسیر اصلاح، به اون کمک کنید.🤝
♨️توسل کردن♨️
🍃 از توسل به اهل بیت علیهم السلام غافل نشید. مقلّب القلوب خداست. امیدتون به خدا باشه. اهل بیت علیهم السلام رو واسطه قرار بدید تا خدا دل شما رو نسبت به همسرتون مهربون کنه و مهر اون رو تو قلبتون جا بده.😇
♨️فکر نهایی در دوران عقد♨️
❎ اگه به هر دلیلی نتونستید توی دوران عقد، علاقه و محبّت خودتون رو نسبت به همسرتون احیا کنید، فکر نهایی رو تو همین دوران عقد بکنید.☝️
❌ برا عروسی عجله نکنید. به این راحتی نمیشه تصمیم نهایی رو به بعد از عروسی واگذار کرد. اگه تو دوران عقد این محبّت ایجاد نشه، احتمال ایجاد اون بعد از عروسی خیلی کمه. ⛔️
#تا_ساحل_آرامش
#محسن_عباسی_ولدی
@mojaradan
14.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#امسال_از_پیاده_روی_جا_نمانی
🔰 امسال از پیادهروی جا نمانی!
🔻دو سال محروم بودیم از پیادهروی اربعین، مراقب باش جا نمونی. التماس کن..
🌱 در این راه دنبال امام زمانت بگرد...
#پیاده_روی #اربعین
التماس دعای فرج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan