eitaa logo
مجردان انقلابی
14.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🍓🚗• وَسَط‌جاذبہ‌ۍ‌ِاین‌هَمه‌رَنگ‌ نوڪَرت‌تا‌بہ‌اَبَد‌رَنگ‌شُماست بی‌خیال‌ِهَمہ‌ۍ‌‍ِ‌مَردُم‌شَھر ! دِلَم‌آقابِه‌خُدا‌تَنگ‌شُماست :)💔 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 🌷 با خیال رخ زیبای تو ای راحت جان 🌸 فارغ از دیدن روی دگرانیم هنوز 💔 تا که تو کی برسی زین سفر دور و دراز 🌼 حیف و صد حیف که از بی خبرانیم هنوز 🤲 🌦 شبت بخیر آرزوی دیرین زمین 🌦 🍃🥀🍃 🍀 اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🍀 @mojaradan
✅نکاتی که افراد مجرد باید بدانند 👇👇 🔹به افراد توصیه می‌شود: . ▫️ـ مراقب «سندرم یك روح در دو بدن» باشید. این یك حقیقت ریاضی است كه هر چه شرایط شما برای پیدا‌كردن یك جفت «كامل» سفت و سخت‌تر باشد، افراد كمتری با شرایط شما تطبیق خواهند یافت، بنابراین باید زمان بیشتری را صرف پیدا‌كردن شخص مناسب كنید؛ پس مراقب باشید دچار این «سندرم» نشوید. ▫️ـ ببینید آیا واقعا به یك رابطه جدید نیاز دارید و رابطه جدیدی را می‌خواهید و از خود بپرسید اگر الان رابطه دلخواه خود را داشتم، اوضاع چه فرقی می‌كرد؟ سپس به واكنش‌تان در برابر این سوال فكر كنید. ▫️ـ هنگام مجردی هرگز این باور دردآور را كه «راه‌حلی ندارید» دنبال نكنید. وقتی به این باور غلط پناه می‌برید نه‌تنها اوضاع بهتر نخواهد شد، بلكه رنج زیادی را به خود تحمیل می‌كنید، بخش عاقل‌وجود شما می‌گوید شما بدون وجود دیگری نیز زنده خواهید ماند و به زندگی ادامه خواهید داد و اگر باورهای غلط خود را درباره تجرد كنار بگذارید؛ حتی خوشحال‌تر، قوی‌تر و كامرواتر نیز خواهید شد! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 احترام به همسر در حضور دیگران ⭕️ مراعات شأن همسر خیلی مهمه، قلبی که شکسته رو فقط میشه به هم چسبوند ولی مثل قبلش نمیشه. @mojaradan
💠رازهای ⚜با تفاوت ها چه کنیم؟ ☘چیزی که تحمل تفاوت ها را ساده تر می کند، است. یعنی پذیرفتن این که تنها زاویه دید شما مهم نیست و باید گاهی دنیا را از چشم همسر خود ببینید. همدلی با افراد مهارت خاصی می خواهد. همدلی به معنی توانایی درك و فهم احساسات دیگران است، به طوری كه فرد بتواند خود را به جای دیگران بگذارد. از دید او به موضوع نگاه كند و احساسات او را درك كند. ☘همدلی به معنی تایید رفتارهای فرد مقابل نیست بلكه فقط به این معنی است كه او و شرایط او را درك می كنیم. ☘همدلی به برقراری ارتباط عمیق و صمیمی با افراد كمك می كند گاهی افراد به اشتباه تصور می كنند تفاهم به این معنی است كه با فرد مقابل كاملاٌ هم فكر و هم عقیده باشیم در حالی كه چنین تصوری از پایه اشتباه است، زیرا هیچ گاه نمی توان دو نفر را یافت كه شبیه هم باشند اختلاف در دیدگاه ها، علائق ها، آرزوها، سلیقه ها، امری طبیعی و عادی است. ✔️اصول مهارت همدلی ✨1- به صحبت های دیگران خوب گوش كنید. ✨2- با احساس و عواطف طرف مقابل تان همراه و هماهنگ شوید. ✨3- به احساسات و هیجان های طرف مقابل تان توجه داشته باشید. ✨4- خود را به جای طرف مقابل بگذارید. ✨5- در همدلی با طرف مقابل از جمله های قاطع استفاده نكنید. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••|📜🖋|•• داستان عجیب شیخ رجب علی خیاط و زنی آتشین ✍🏽 فرزند شیخ رجبعلی خیاط میگوید پدرم چیزهایی می دید که دیگران نمی دیدند. یکی ازدوستان پدرم نقل میکرد. یک روز با جناب شیخ به جایی میرفتیم که دیدم جناب شیخ با تعجب و حیرت به زنی که موی بلند و لبـاس شیـکی داشـت نگـاه میکند از ذهنم گـذشت که شیـخ به ما می‌ گوید چشمتان رااز نامحرم برگردانید و خود ایشان اینطور نگاه می‌کند! نگاهی به مــن کرد و فرمـود: توهم میخواهی ببینی من چی میبینمـــ؟ ببین! نگاه کردم دیـدم همینطور از بـدن آن زن مثل سُرب گـداخته ، آتش و سرب مذاب به زمین می‌ریزد و آتش او به کسانی که چشم هایشان به دنبـال اوست سـرایت میکند... شیخ رجبعلی فرمـود این زن راه میـرود و روحـش یقـه مـرا گـرفته او راه میـرود و مردم را همینطور با خـودش به آتش جهنـم می بَـرَ... 📚 بوستان حجاب ص ۱۰ 🏖•••|↫ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت_28 مامان:دریا جان بهتره به جای زبون درازی صبحانت رو تموم کنی مگه
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 بله حتما در خدمت هستم بفرمایید تا براتون پرونده تشکیل بدم مدارکتون همراهتون هست؟ -بله تمام مدارک رو تحویل دادم ، بعد از تشکیل پروند رو به من گفت: -ببینید خانم مجد ما الان به شما یه کارت عضو عادی میدیم بسته به فعالیتهای شما میتونید کارت فعال دریافت کنید -بله خانم... -حسینی هستم سحر حسینی - خوشبختم بله خانم حسینی راستش من نمیدونم باید چه کارای انجام بدم اگه راهنمایم کنید ممنون میشم -چرا که نه ؟ فعلا که کار خاصی نیست ما شمار ه شما رو یاداشت کردیم با شما تماس می گیریم -ممنون از لطفتون -خواهش میکنم با یه نفس عمیق از اتاق خارج شدم خوب اینم قسمت دوم حالا قسمت سوم اینه که بدونم این آقای بسیجی چه روزای کلاس داره و من چند روز در هفته می تونم ببینمش متاسفانه چیزی دستگیرم نشد فکر کنم باید دست به دامن شقایق و مریم بشم با این فکر سراغ بچه ها رفتم که از قبل آمارشون رو داشتم و مثل همیشه توی فضا سبز دانشگاه نشسته بودن -سلام بچه ها کلاس تشکیل نشده که اینجا نشستیت ؟ مریم:اولا سلام دوما گیج میزنیا نیم ساعت دیگه کلاس تشکیل میشه شقایق :سلام بیا تو هم بشین که هنوز کلی وقت داریم - وا پس چرا اینقد زود اومدید ؟ مریم:خودت چرا زود اومدی ما هم به همون دلیل -چرت نگو من اومد م قدم اول نقشه امیر علی رو پیاده کنم تو هم برا همین اومدی؟ شقایق:ای وای هنوز بیخیال نشدی ؟ چقد گیری تو دختر - هه بشین تا بیخیال بشم مریم:ما برای اون بخت برگشته نیومدیم از سر بیکاری اومدیم -خوبه که اومدید اتفاقا کارتون دارم مریم :ها ؟ بگو بینم کارت چیه -راستش من هر کاری کردم نتونستم ساعت کلاس ها و ساعت های کاری امیر علی رو پیدا کنم شقایق:اینکه مشکلی نیست دختر خاله من هم همکارشه هم همکلاس با ذوق از جا پریدم: -جدی میگی کی هست کجاست الان شقایق:مسعول بسیج بانوانه -اه خانم حسینی رو میگی؟ چشماش رو باریک کرد و گفت: شقایق:تو از کجا می شناسیش ؟ -از اونجا که الان پیشش بودم و رفتم عضو بسیج شدم دهن دوتاشون از تعجب باز موند : مریم:تو میخوای بری بسیج ؟ تو کجا بسیج کجا ؟ - هه چه خوش خیالی ها من فقط برای نزدیکی به امیر علی رفتم اونجا مریم:یعنی جدی جدی نمیخوای بیخیال این بیچاره بشی ؟ -امکان نداره باید ادب بشه رو به شقایق گفتم: -حالا به نظرت دختر خالت آمار میده؟ شقایق: آره بابا ببین چطور خودم تخلیه اط لاعاتیش کنم کارت نباشه -مرسی گلم فقط مواظب باش نفهمه واسه منه گندش در بیاد شقایق:اوکی بابا خیالت راحت تا فردا خبرش بهت میدم -ممنون عشقم مریم با افسوس سری تکون داد و گفت: نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁 هی چی بگم که تو حرف حرف خودته حالا پاشید بریم به کلاسمون برسیم بعد از کلاس اون روز و راحت شدن خیالم از آم ار گیری امیر علی همراه خاله گیتی به بازار رفتم و کلی لباس مناس ب نقشم خریدم البته بماند که گیتی بیچاره دهنش از این تغییر باز مونده بود ولی چیزی به روی خودش نمی آورد . شاید هم فکر می کرد متحول شدم روز بعد شقایق خبر آورد که امیر علی بجز دوشنبه ها که با خودمون کلاس داره کلاس دیگه ای نداره ولی هروز به دفتر بسیج میاد و قراره بعد پاس کردن این درس برای گرفتن تخصص به روسیه بره پس وقت زیادی ندارم و باید از راه بسیج بهش نزدیک بشم روزها می گذشت و من همچنان در پی یک نگاه یا توجه از جانب امیر علی بودم ولی این بشر انگار از جنس سنگ بود و تمام نقشه های من به فنا می رفت این موضوع من رو بیشتر حرصی می کرد ، شب روز از خودم می پرسیدم چرا من رو نمی بینه شاید ساعتها خودم رو توی آینه نگاه می کردم برای پیدا کردن عیبی در صورتم ولی به نتیجه ای نمی رسیدم زیاد رفتنم به دفتر بسیج باعث ایجاد دوستی عمیقی بین منو سحر حسینی شده بود و من حالا با علاقه و بدون توجه به نقشم برای دیدن امیرعلی به دفتر بسیج می رفتم و البته سحر هم بیکار نبود و هروز دریچه ی جدید ی از فلسفه بسیج و حجاب و عفاف به روی من باز می کرد . تغی ر ا ت ظاهریم دیگه به خاطر امیر علی نبود . بلکه برای خودم بود ولی هنوزم مقاومتهای داشتم در مورد پوشش مثلا اینکه همیشه اون یه کم مو باید بیرون باشه ولی نوع لباسم م عقول تر شده بود و البته آرایشم کمتر یک روز که مثل هم یشه که برای دیدن سحر رفته بودم پوشه ای دستم داد تا به دست امیر علی ب رسونم تقه ای به در زدم و وارد دفترش شدم : -سلام آقای فرهانی مثل همیشه سرش برای نگاه کردن بالا نیومد و سر به زیر جواب داد: -سلام بفرمائ ید -این پرونده رو خانم حسینی دادن بدم شما -ممنون یک لح ظه فقط یک لحظه کودک درونم شیطنتش گل کرد که اذیتش کنم پ رونده رو سمتش گرفتم ، دستش رو که برای گرفتن پرونده دراز کرد سمت خودم کشیدم پوف کلافه ای کشید ، دوباره سمتش گرفتم اینبار هم دستش که بلند شد سمت خودم کشیدم کلافه دستی بین موهاش کشد و گفت : - مشکلی پیش اومده خانم مجد؟ -با شیطنت خندیدم: -نه مشکلی نیست فقط میخوام بدونم چرا نگاه نمیکنی ؟ مگه چی میشه ؟ نویسنده : آذر_دالوند 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 خواهش می کنم خانم مجد اگه شما کاری ندارید، من کلی کار دارم اوه بی ادب منظورش اینه برو بیرون بازم حرصی شدم پرونده رو سمتش گرفتم همینکه دستش رو برای گرفتن پرونده جلو اورد با یک تصمیم آنی بچگانه دستش رو گرفتم و گفتم: -مثلا الان چی شد خوردمت بی خیال بابا یک لحظه حس کردم بیچاره سکته کرد تندی دستش رو کشید و فریاد کشید: -با چه اجازه ای همچین کاری کردی ؟ با صدای دادش ترس توی دلم ر ی خت فکر نمی کردم اینقد ناراحت بشه -ببین آقای .. -ساکت شو برو بیرون همین الان دیگه نمیخوام چشمم بهت بیوفته فهمیدی ؟ -ولی گوش کن.. -گفتم برو بیرون با بغض پرونده رو روی میز گذاشتم و از دفترش بیرون زدم ،سمت ماشینم دویدم می دونس تم کارم اشتباه بوده ولی باید میز اشت معذرت خواهی کنم من فقط آنی تصمیم گرفتم -وای دریا این چه کاری بود ؟ چه کار احمقانه ای کردی صدای هق ه قم کل ماشین رو گرفته بود و یه فکر موزی داشت عین خوره مغزم رو میخورد اون به من گفت نمیخوام دیگه چشمم بهت بیوفته وای خراب کردم حالا اگه دلم براش تنگ شد چکار کنم؟ با این فکر محکم وسط اتوبان ترمز کردم که با بوقهای اعتراض زیادی روبه رو شد، آروم ماشین رو گوشه ای کشیدم چرا من باید دلم براش تنگ بشه ؟ چرا همچین فکری کردم ؟ اصلا این چه احساسیه که وقتی می بینمش قلبم میلرزه ؟ چرا هروز که به دفتر بسیج میرم ناخودآگاه منتظر دیدنش میشم ؟ چی داره به سرم میاد ؟ به دستم نگاه کردم همون دستی که دست امیر علی رو گرفته بود . خدا ی من یک لحظه تنم از فکر اینکه دست امیرعلی توی دستم بوده گرم شد . دستش چه گرمای داشت انگار هنوزم دستم گرمه ناخود آگاه دستم سمت لبام رفت و اون رو بوسیدم دادی کشیدم چرا ؟ چرا ؟ چی شده ؟ و با صدای بلند شروع کردم به گریه کردن من این رو نمی خواستم من فقط می خواستم ازش انتقام بگیرم پس چرا الان ناراحتیش داره داغونم می کنه خودم رو به لواسون خونه عزیز رسوندم باید با یکی حرف بزنم و چه کسی بهتر از گیتی تلفنی به مامان خبر دادم که چند روز خونه عزیز میمونم و از اونجای که اتاق مخصوصی اونجا داشتم بدون براداشتن وسیله ای حرکت کردم تا شب که گیتی بیاد توی اتاق بودم و به امیر علی و عصبانیتش فکر می کردم شب وقتی گیتی اومد شروع کردم به تعریف کردن جریان از اول تا اون روز گیتی :خوب این یه لجبازی بچه گانه بوده پیش میاد بیخیال شو بهش فکر نکن عزیزم -ولی چیزای دیگه هم هست - مثلا چی؟چیه ک اینطوری به همت ریخته؟ با بغض گفتم:... نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁
بسیاری از فجایع زندگی ما ناشی از "عدم کنترل نگاه" است؛ گاهی یک نگاه قلب را آنچنان درگیر می‌کند که عقل از کار می‌افتد! @mojaradan
ز دست دیده و دل.mp3
1.44M
  💥 ز دستِ دیده و دل! ❣با یه راهکار ساده، میشه جلوی هرزه‌گردیِ قلب رو گرفت قبل از اینکه اتفاق پشیمان کننده‌ای بیفته! منبع: مجموعه مدیریت غریزه جنسی @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این روزها زیاد بگویید.... السلام علیک یا امیرالمؤمنین علی علیه السلام💔 این روزها کسی در مدینه سلامش نمی کند...😔 السلام‌علیک‌یاعلی‌ابن‌ابی‌طالب‌(ع)💚 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه ڪرده‌اے ڪه جهانے به تو یقین دارد...؟؟ براے دیدنِ تو، شوقِ این‌ چنین دارد...؟؟ تو ڪیستے ڪه به یادت پس از هزاران سال... جهان ، قیامتے از جنس اربعین دارد...؟؟ ♥️ 💠 @mojaradan