eitaa logo
مجردان انقلابی
14.5هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما گدای سرصبحیم وکرم میخواهیم ازعنایات فراوان تو کم میخواهیم مستحقیم و زدریای پر از لطف شما یک وجب جافقط ازکنج حرم میخواهیم @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کِی خزانم میوشود مولا بهار؟ کِی کناره می رود گرد و غبار؟ یک سؤال ازطعمِ بغض واَشک و آه کِی به پایان می رسد این انتظار؟ 🌼 عجل الله @mojaradan
✔️ انگیزه ازدواج 🔹مهم‌ترین و شاید اولین انگیزه‌ی ازدواج، بر اساس مکتب اسلام، ایجاد کانونی است که در آن زن و مرد احساس آرامش کنند؛ زیرا زنان، آرامش دهنده‌ی روانی مردان هستند و زن و مرد به دوستی با هم نیازمندند. 🔹از دیدگاه پروردگار همسر انسان به عنوان شخصی که سنگ صبور دغدغه‌های روحی و روانی فرد است، اکسیری برای آرامش و پرورش روح انسان می‌باشد. کتاب نویسنده:مسلم داودی نژاد @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دنیام فاطمه من تنهام فاطمه 🔹این نماهنگ زیبا و دلنشین را ببینید... ➖ ➖ ➖ ➖ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 💠 مردها دوست دارند بدانند که شغل و فعالیت روزانه‌ی آنها تاثیر مثبتی بر جای می‌گذارد و از با رضایتِ کاری است که آنها انرژی و اعتماد به نفس خود را به دست می‌آورند. 💠 وظیفه‌ی شما این است که هم در داخل و هم خارج از منزل، او را برای کاری که انجام می‌دهد و برای تلاشی که می‌کند تشویق کنید. 💠 این کار، مرد را در کار خود با انگیزه کرده و ابهت و اقتدار او را تقویت می‌کند. مطمئن باشید بازتابِ حفظ ابهت مرد، شیرین و لذت‌بخش است. @mojaradan
64054570184.mp3
489.9K
╲\╭┓ ╭ 🌺 ┗╯\╲ 🔖منبر کوتاه 🔖 💗رحمت سیده نساء العالمین 💗 🎥 🖇 🌨 ⃟ٖٜٖٜٖٜ🌙¦⇢『{ ❤️ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 ➖ در یک خانواده، بعضی بچه‌ها برای پدر و مادر ویژه‌ترند! علّت خاص بودن‌شان چیست؟ ➖ بعضی‌ها برای مادری بنام فاطمه 'س' هم ویژه‌ترند! چرا ... علّت چیست؟ ▪️ویژه شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها   @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╲\╭┓ ╭ 🌺 ┗╯\╲ 🌹🍃 ختــم صـلــواتـــ 🍃🌹 💜👈یکی از صلوات های مجرب و موثر در گرفتن حاجات صلوات به حضرت فاطمة الزهرا سلام الله علیها است. 💜👈 ۵۳۰ مرتبه بگو : ✨«اللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها و بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ الْمُسْتَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُکَ»✨ 📚منبع : صحیفه مهدیه صفحه ۴۱۳ @mojaradan 🍃🌸 🌺🍂🌺🍂 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 🌺🍂🌺🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت56 همه جا غرق ماتم شده ، همیشه اختیار دلم توی این ماه دست خودم نی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁 تسبیح رو از دستم جدا کردم میخواستم روی میز بزارم که نظرم عوض شد - میندازم دور گردنم اینطوری دیگه دیده نمیشه شالم رو مرتب کردم به طوری که موهام بیرون نباشه ، آرایشم که دیگه لازم نیست نگاه آخر رو به خودم انداختم -خوب شدم اووممم مشکی بهم میاد اصلانم ارایش نیاز ندارم خودم قشنگم مگه خودم چشه پشت چشمی برای اعتماد به نفس بالای خودم نازک کردم و با برداشتن چادرم از اتاق خارج شدم با دیدن شلوغی کوچه و نبود جای پارک برای ماشین حسابی کلافه شدم: -اوف حالا چکار کنم ؟ کاش با آژانس اومده بودم نگاهم رو دوباره چرخوندم نخیر هیچ جای خالی نبود کلافه تر از قبل ماشین رو جای که اصلا مناسب نبود پارک کردم و راهی خونه بی بی شدم جلوی در خونه پر بود از پسرهای جونی که معلوم بود برای رفتن به مسجد آماده می شدند: -حالا چطور از بین این همه مرد رد بشم ؟ بیخیال رفتن شدم میخواستم بگردم که با صدای امیرعلی از حرکت ایستادم : -سلام خانم مجد سرم رو زیر انداختم و جواب دادم: -سلام قبول باشه - ممنون بفرماید داخل چرا اینجا موندید ؟ -خوب راستش تصمیم داشتم برگردم انگار خیلی شلوغه ...یعنی جلوی در... -نه لازم نیست برگردید الان درستش میکنم اجازه صحبت نداد و سمت در حرکت کرد نمیدونم چی گفت که همه پسرهای جونی که جلوی در بودن کنار رفتن خودشم با عجله سمت من اومد: -بفرمایید الان مشکلی نیست -ممنون ولی.... -چیزی شده؟ -آخه جای پارک ماشین هم مناسب نیست دستی به موهاش کشید و گفت : -شما لطف کن سویچ رو بدید من خودتونم برید داخل خودم جابه جاش میکنم -ولی باعث زحمت میشه -نه اصلا زحمتی نیست شما بفرماید سویچ رو دستش دادم و خودم داخل حیاط شدم قلبم داشت توی دهنم میزد ، احساس می کردم از هیجان گونه هام گل انداخته بعد از این مدت اولین بار بود که کمی صمیمی تر از قبل با هم حرف میزدیم . - نخیر این دل من درست شدنی نیست بازم رسوام میکنه بی بی با دیدنم خودش به استقبالم اومد: -به به سلام دختر بی معرفتم خوش اومدی بیا تو مادر چرا اینجا موندی -سلام بی بی قبول باشه شما چرا زحمت کشیدید خودم میومدم -بیا دخترم بیا که از دیروز منتظرت بود م چرا دیروز نیومدی ؟ -راستش وقت نشد ببخشید -فدای تو گل دخترم بیا بریم داخل چادرت رو بردار نبینم غریبگی کنی فکر کن خونه خودته راحت باش -چشم بی بی فقط اگه میخواید مثل خونه خودم باشه پس باید بزارید منم کمک کنم -باشه دخترم اینجا سفره امام حسینه تو هم کمک برسون -چشم نویسنده : آذر_دالوند 🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🙈 بعد از برداشتن چادرم برای کمک به آشپزخونه رفتم ، چند خانم دیگه هم اونجا بودن و کمک می کردن آروم سلام کردم و پرسیدم : -من چه کمکی میتونم بکنم؟ -خانمی که تقریبا پنجاه و خورده ای سن داشت با هیکل ی نسبتا چاق کنار خودش جا برام باز کرد و گفت: -بیا اینجا دخترم که خدا رسوندت بیا این سبزی هارو کمک من تو پاکت فریزر بزار چشم ارومی گفتم و کنار اون خانم نشستم : -دخترم تا حالا ندیدمت مال این محلی ؟ -نه مهمان بی بی هستم - فامیلشونی ؟ لبخندی به کنجکاویش زدم و گفتم: -نه همکار پسرشونم -اه همکار آقا امیری؟ -بله -خیلی خوش اومدی -ممنون خانم... -اسمم شهیه دخترم -ممنون خاله شهین انگار از خاله گفتم ذوق کرد چون گفت: -چه ناز میگی خاله همیشه دوس داشتم یکی خاله صدام کنه ، نکه اصلا خواهر ندارم برا عقده شده وبه حرف خودش خندید بعد از بسته بندی سبزی ها برای خواندن نماز به اتاق بی بی رفتم قرار بود بعد از نماز هیئت برای شام بیان و مراسم عزاداری شروع بشه ** از زبان امیر علی نزدیک اذان با بچه ها جلوی در جم شده بودیم تا برای نماز جماعت به مسجد محل بریم،چند دقیقه ای نگذشته بود که متوجه مجد شدم ،کمی دورتر از ما کلافه چشم به در خونه دوخته بود خودم رو بهش رسوندم گویا پشیمون از اومدن قصد برگشت داشت که نزاشتم و سریع بچه ها رو از جلوی در کنار بردم تا راحت رد بشه خودمم برای جا به جا کردن ماشینش سر کوچه رفتم حق با مجد بود ماشین اصلا جای مناسبی پارک نشده بود،و از اونجای که جای پارک هم پیدا نشد تصمیم گرفتم به پارکینگ خونه محمدشون ببرم وقتی داخل ماشین نشستم عطر ملایمی مشامم رو پر کرد . نفس عمیقی کشیدم: -چه خوشبو خودم از حرفی که زدم ش و که شدم چی گفتم؟!! از کی تا حالا به بوی عطر نامحرم واکنش نشون میدم ؟!خدا من رو ببخشه سریع شیشه های ماشین رو پایین کشیدم و ماشین رو توی پارکینگ بردم دیگه وقت نشد که سویج رو برگردونم بعد از نماز با حاج آقا صحبت کردم تا از فردا نماز جماعت همونجا توی حیاط برگزار بشه نمی شد هرشب این جمعیت رو بیاریم مسجد دوباره برگرد و نیم خدارو شکر حاج آقا هم با نظر من موافق بود منو محمد زودی خودمون رو به خونه ر سوندیم تا قبل از اومدن جمعیت کشیدن غذا رو شروع کنیم غذارو برای راحتی کار حیاط پشتی بار گذاشته بودیم و همونجا هم می کشیدیم . برای رفتن به حیاط پشتی باید از آشپزخونه رد میشدیم چند بار یالله گفتیم و وارد آشپزخونه شدیم جز شهین خانم مادر محمد و بی بی کسی اونجا نبود: بی بی :اومدی پسرم همه چیز توی حیاطه شهین خانم:خودم کمکتون میکنم -ممنون با هم به حیاط پشتی رفتیم ولی تعدادمون کم بود : -محمد زنگ بزن علی بیاد کمک بی بی :لازم نیست الان میگم دخترا بیان علی آقا بهتره بمونه توی جمعیت برای پخش غذا -باشه پس بگید زود بیان چند دقیقه بعد با تعجب شاهد اومدن نامزد محمد و مجد بودم توی دلم گفتم: -بی بی چرا مجد رو گفته بیاد ؟ با سلام دخترا به خودم اومدم زیر لبی سلامی گفتم و شروع کردم به کشیدن برنج محمد:سحر خانم من و امیر برنج و قیمه رو می کشیم شما هم لطف کنید نون و سیب زمینی رو بزارید . مامان شما هم ظرفا رو مرتب بزارید تا علی بیاد نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🙈 باشه گفتن بقیه شروع به کار کردیم .تقریبا دیگه آخرای قابلمه بود که یکی از ظرفای ی ک بار مصرف توی دستم پاره شد و برنجای داخلش روی زمین ریخت با خم شدن مجد برای جم کردن غذا و تکون خوردن نگین انگشتری پدرم که همراه تسبیح من از گردنش آویزون بود قلبم لرزید احساس کردم با هر بار تکون خوردن نگین قلب من هم همراهش تکون میخوره استغفرالله زیر لبی گفتم و چشم از تسبیح گرفتم : -اجازه بدید خودم جم میکنم -چه فرقی میکنه شما بقیه ظرفا رو بکشید الان سرد میشه دیگه ا جازه جواب دادن بهم نداد و مشغول شد . دوباره نگاهم رو به تسبیح دوختم و برای چندمین بار از ذهنم گذشت: -یعنی هنوزم دوسم داره ؟ با این فکر احساس گرمای لذت بخشی توی قلبم پیچید دوباره کلافه شدم : - اسغفرالله امشب یه چیزیم میشه امیر علی بهتره سرت به کار خودت باشه به این چیزا فکر نکن مشغول کار م شدم سعی کردم دیگه به سمت مجد نگاه نکنم آخر مراسم دم در مونده بودم و از همه خداحافظی می کردم که مجد جلوم قرار گرفت: -ببخشید آقای فراهانی من باید برم دیرم شده میشه بگید ماشینم کجاست احساس کردم دوباره ضربان قلبم بالا رفت : -بله...راستش گذاشتم پارکینگ خونه دوستم اگه اشکال نداره چند دقیقه دیگه صبر کنید آقایون که رفتن میارم براتون کلافه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت باشه چشمم به علی برادر محمد افتاد که داشت زیر چشمی مجد رو می پاید یک لحظه توی دلم احساس خشم کردم ، دوباره به خودم اومدم : -چته پسر به توچه ؟ بعد از رفتن جمعیت همراه خانواده محمد که قصد رفتن داشتن رفتم تا ماشین مجد رو بیارم وقتی سویچ ماشین رو دستش دادم با یه تشکر بدون نگاه کردن خدا حافظی کرد و رفت کلافه با خودم گفتم: -این چشه به من نگاه نمیکنه انگار میخوام بخورمش کلافه تر دستی به موهام کشیدم: -تو چه مرگته پسر چرا دختر مردم باید به تو نگاه کنه نمیدونم والا داره یه چیزیم میشه این دختر آخرشم م نو دیونه میکنه نه به چند سال پیش که همش دنبال من بود نه به الانش که آدمم حسابم نمیکنه -خوب حالا تو از چی ناراحتی نخیر اصلانم ناراحت نیستم فقط کنجکاو شدم ببینم چی شده همین - توکه راس میگی با خودم خودرگیری پیدا کردم منکه گفتم دارم دیونه میشم،بهترین چیز برای من اینه که الان برم بخوابم که هلاکم شاید هم از خستگیه که قاطی کردم خودم رو به اتاق رسوندم و روی تخت افتادم از فرط خستگی بدون هیچ فکر اضافه ای به خواب رفتم ** از زبان دریا امشب شب پنجم محرمه و من تصمیم دارم امشب هم برای نذری بی بی برم میدونم که خیلی پرو تشریف دارم ولی باید اعتراف کنم دلم برای امیر علی تنگ شده کاریشم نمیشه کرد با این فکر که من قرار نیست چیزی از عشقم رو به روی خودم بیارم و فقط میخوام کنارش باشم خودم رو آروم کردم و راهی خونه بی بی شدم اینبار زودتر اومدم و البته با آژانس تا دوباره مشکل جای پارک نداشته باشم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭 آن فـرقـه کـه تیشـه بـه نخـل فـدک زدنـد بـر قـلـب پـاک خـتـم رســولان نـمک زدنـد مــهــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مـــادر ســوال کــن زهــــرا ۜ چه کرده بود که او را کتک زدند؟ 🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴🕯 /السلام علیک یا فاطمه الزهرا/ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍 وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید همتون به خدا می سپارم تا فردا صبح مح‌ـبوب‌حسین؏‌`باش نھ‌‌معروف‌جماعت꧇)✋🏼💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💔🌴• ‹سـمٺ‌دلٺنگۍ‌ماچند‌قدم‌، راهۍ‌نیسٺ‌حـٰال‌ماخوب‌، فقط‌طاقٺمان‌طاق‌شدھ..!シ💔› •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• 💔|↫ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• قسم به بغض‌های شکسته‌شده در دل چاه… قسم به حال و روز حسن در میان کوچه‌ها… قسم به سکوتِ پر از حرفِ علی... که ما محتاج آمدنت هستیم… برگرد...💚 @mojaradan
از دیدگاه اسلام برای ازدواج یک جوان به دو قسم ملاک و معیار دسته بندي كرد: الف) آن هايي كه ركن و اساس اند و براي زندگي سعادتمندانه حتماً لازم اند؛ ب) آن هايي كه شرط كمال هستند و براي بهتر و كامل‏تر شدن زندگي اند و بيش تر به سليقه و موقعيت افراد بستگي دارند... به طور كلي، ملاك هاي دسته اول (الف)عبارت اند از: 📜1. تديّن و دينداري: كسي كه پاي بند دين نيست، تضميني وجود ندارد كه پاي بند رعايت حقوق همسر و ادامه زندگي مشترك باشد. اگر يكي ديندار و ديگري بي دين باشد، زندگي آنان روي سعادت را نخواهد ديد. سعادت، بدون ديانت، محال است. اگر هر دو بي دين باشند، باز تضميني وجود ندارد كه رعايت حقوق يكديگر را بنمايند. البته منظور از دينداري و تديّن اين است كه پاي بند كامل به اسلام داشته باشند و اسلام را با جان و دل پذيرفته و در عمل به آن كوشا باشند؛ نه تدين سطحي و بي ريشه و بي عمل. پيامبر(ص) به شخصي كه مي‏خواست ازدواج كند، فرمود: «عليك بذات الدين»؛ «بر تو باد كه همسر ديندار بگيري». ديندار بودن، به اين است كه داراي صفات ذيل باشد: عفت، حجاب، حيا، نجابت، اخلاق خوب، خوش حرف و خوش زبان بودن، اهل نماز و مناجات، علاقه‏مند به قرآن و اهل بيت پيامبر(ص)، ترس از خدا داشتن، آبرونگه‏دار بودن، اسراف كار نبودن و... . @mojaradan