eitaa logo
مجردان انقلابی
15.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💔🌴• ‹سـمٺ‌دلٺنگۍ‌ماچند‌قدم‌، راهۍ‌نیسٺ‌حـٰال‌ماخوب‌، فقط‌طاقٺمان‌طاق‌شدھ..!シ💔› •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• 💔|↫ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• قسم به بغض‌های شکسته‌شده در دل چاه… قسم به حال و روز حسن در میان کوچه‌ها… قسم به سکوتِ پر از حرفِ علی... که ما محتاج آمدنت هستیم… برگرد...💚 @mojaradan
از دیدگاه اسلام برای ازدواج یک جوان به دو قسم ملاک و معیار دسته بندي كرد: الف) آن هايي كه ركن و اساس اند و براي زندگي سعادتمندانه حتماً لازم اند؛ ب) آن هايي كه شرط كمال هستند و براي بهتر و كامل‏تر شدن زندگي اند و بيش تر به سليقه و موقعيت افراد بستگي دارند... به طور كلي، ملاك هاي دسته اول (الف)عبارت اند از: 📜1. تديّن و دينداري: كسي كه پاي بند دين نيست، تضميني وجود ندارد كه پاي بند رعايت حقوق همسر و ادامه زندگي مشترك باشد. اگر يكي ديندار و ديگري بي دين باشد، زندگي آنان روي سعادت را نخواهد ديد. سعادت، بدون ديانت، محال است. اگر هر دو بي دين باشند، باز تضميني وجود ندارد كه رعايت حقوق يكديگر را بنمايند. البته منظور از دينداري و تديّن اين است كه پاي بند كامل به اسلام داشته باشند و اسلام را با جان و دل پذيرفته و در عمل به آن كوشا باشند؛ نه تدين سطحي و بي ريشه و بي عمل. پيامبر(ص) به شخصي كه مي‏خواست ازدواج كند، فرمود: «عليك بذات الدين»؛ «بر تو باد كه همسر ديندار بگيري». ديندار بودن، به اين است كه داراي صفات ذيل باشد: عفت، حجاب، حيا، نجابت، اخلاق خوب، خوش حرف و خوش زبان بودن، اهل نماز و مناجات، علاقه‏مند به قرآن و اهل بيت پيامبر(ص)، ترس از خدا داشتن، آبرونگه‏دار بودن، اسراف كار نبودن و... . @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|🖐⭕️|• ⛔️دو دروغ‌ بزرگ‌ پسرابه دخترا...!! 🚫دوس‌ دخترامو ترک‌میکنم عشقم..! 🔥⚠️فریب دروغ های بعضی پسرارو نخورید لطفا‼️ 🔴دروغ برای سواستفاده جنسی...❌ ‌⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅ @mojaradan
﷽ 🚫راه رهایی از رابطه حرام 😐بیشتر روابط با نامحرم با این دلیل توجیه میشن که من چون نیاز عاطفی دارم مجبورم که با نامحرم ارتباط داشته باشم! 😞 بسیاری از این نیازها واقعی نیست و کاذب هست. نیازهایی هست که رسانه ها برای آدم درست میکنند. 🤦‍♂طبیعیه دختری که هر روز کلی فیلم عاشقانه کره ای و هندی و آمریکایی و البته ایرانی میبینه ناخودآگاه احساس میکنه که اونم نیاز به مردی داره که بهش تکیه کنه و عاشقانه دوستش داشته باشه! 😊در حالی که اگه به جای فیلم دیدن به کارهای مفید میپرداخت اصلا چنین نیازی رو حس نمیکرد و یا خیلی کمتر حس میکرد. 👌هر چقدر آدم خودش رو توی فضاهای احساسی و شهوانی قرار بده ناخوداگاه خواهش و میلش نسبت به جنس مخالف بیشتر میشه تا جایی که دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه. ⛔️خوبه که اگه آدم زمان و شرایط ازدواج رو نداره اصلا خودش رو درگیر این جور مسائل نکنه تا زندگیش سخت نشه. ❌خصوصا نوجوانان دختر و پسر نیاز هست که از آهنگ های به ظاهر عاشقانه و فیلم ها و کلیپ های مثلا احساسی دوری کنند و الکی خودشون رو تحت فشار نذارند. ‌⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅⊰ 𝐉𝗼𝗶𝗻,♥️💍 ↝¦@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا این چه مملکتیه شما آخوندا ساختین یه دختر سالم توش نیست😡😡😅😅 اصن نمی تونیم ازدواج کنیم😫 چرا نمیذارین دختر و پسر آزاد باشن🤠🥳 ماجراهای طنز سیدکاظم و امیر حسین این داستان: جامعه فاسد شده 😫 چقدر خندیدیم سر این کلیپ (بهمراه پشت صحنه🤣) ‌⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅⊰ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . چقدر این مردکار انجام می‌داده.. کارِخستگی ناپذیر..🌿✨| بوےحاج‌قاسم‌رو‌میده💔..!↷ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حق الناس فقط زدن جیب مردم نیست!! ✍حق الناس فقط کلاهبرداری و اختلاس نیست!! حق الناس یعنی با بی حجابی تو دل کسی زلزله ۱۰ ریشتری به پا کنی ولی آوار برداریش بیفته گردن همسر بی‌گناهش! 💢گرفتن آرامش روان، از بین بردن پاکی چشم و قلب مردان، گرفتن آرامش خاطر زنان، نابودی تعهد و عشق بین همسران، سرد شدن گرمای خانه ها، تنوع طلب کردن مردان، افزایش نرخ طلاق و... همه حق الناس هایی است که به واسطه بی حجابی و دلبری های خیابانی بر گردنِ خانم های بدحجاب و بی‌حجاب است!! ❗️فراموش نکنیم! خداوند هرگز حق الناس را نمی بخشد! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» که ذهنِ خیلی ها را درگیر کرده! 1️⃣ چرا دیه مرد ۲برابر دیه زنه؟؟ 2️⃣ چرا ارث مرد دو برابر زنه؟ 3️⃣ چرا حق حضانت، فقط برای مرده؟ حتما ببینید رفقا✅C᭄ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» 💛 ‹که‌ هرکس رھ ندارد هیچ‌سو سوے تو می‌آید...🌱‌‌› C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 فقط چند نفر از همسایه ها اونجا بودن و خبری از امیر علی نبود بعد از سلام احوال پرسی با خانمای که چند شب پیش باهاشون آشنا شده بودم داخل خونه رفتم تا چادرم رو تو اتاق بی بی بزارم توی آینه قدی اتاق بی بی نگاهی به خودم انداختم، مثل چند شب قبل بازم همه لباسم هام مشکی بود البته اینبار یه بلوز مشکی که یقه سه سانتی داشت به همراه دامن کلوش مشکی و شال مشکی پوشیده بودم شالم رو مرتب کردم همین که از اتاق خارج شدم محکم به کسی خوردم برای اینکه نیوفتم به بازوش چنگ انداختم -اوف این دیگه کی بود ؟ یا خدا اینکه امیر علی به تندی دستم رو کشیدم و ازش فاصله گرفتم ، نگاهم رو به دکمه اول بلوزش دوختم و هول گفتم: -ببخشید...متوجه نشدم که پشت در هستید ضربان قلبم رو هزار بود احساس گرما می کردم نکنه فکر کنه بازم عمدی دستش رو گرفتم؟عصبی نشه با این فکر اشک توی چشمام جمع شد ولی با صدای آرومش جلوی چکیدنش رو گرفتم معلوم بود اونم کلافه است چون مدام دستش رو توی موهاش می کشید: -نه...نه خواهش می کنم شما ببخشید نمیدونستم اینجا هستید معذرت میخوام یهوی وارد شدم کمی آروم شدم از اینکه عصبی نیست خواهش میکنی زیر لبی گفتم و از جلوی چشمش فرار کردم وقتی پشت در رسیدم مکثی کردم تا به خودم بیام بعد از خونه خارج شدم مشغول بسته بندی سبزی ها شدم ولی حواسم اصلا اونجا نبود فکرم پی آغوشی بود که کمتر از چند ثانیه طعمش رو چشیده بودم کاش می شد برای من باشه - خجالتم خوب چیزیه خودت رو جمع کن افتادی تو بغل نامحرم به جای اینکه احساس گناه کنی داری به داشتنش فکر میکنی -خوب عمدی که نبود -ولی با لذت بهش فکر کردن که عمدیه -اه باشه بابا باز تو بیدار شدی اصلا دیگه بهش فکر نمی کنم خوب شد ببخشید -از خودت چرا طلب بخشش میکنی از خدا طلب بخشش کن خیره سر لبم رو به دندون گرفتم و از خدا طلب بخشش کردم از زبان امیر علی کلافه توی اتاقم قدم میزدم و به اتفاق چند لحظه پیش فکر می کردم وقتی به بازوم چنگ انداخت انگار جریان برق از بدنم رد شد چی داره به سرم میاد خدایا به جای اینکه احساس گناه کنم همش نشستم به فشار دستش روی بازوم فکر میکنم خدایا منو ببخش خودمم نمیدونم چه مرگم شده برای گرفتن هوای تازه پنجره اتاق رو باز کردم که حالم بدتر شد مجد توی حیاط کنار بی بی مشغول کمک کردن بود ولی مشخص بود که اصلا حواسش کارش نیست هنوز نگاه ازش نگرفته بودم که لبش رو به دندون گرفت ، دوباره هری دلم ریخت از این کارش کنار پنجره نشستم وبه موهام چنگ زدم - گندت بزنن امیر علی چرا دختر مردم رو دید میزنی از کی تا حالا کنترل چشمت دست خودت نیست اصلا من برا چی اومدم خونه؟ - چقدر حواس پرتم اومدم لباس عوض کنم برم ظرف بخرم کم اومده بعد نشستم اینجا چه فکرای می کنم عجله ای لباسم رو عوض کردم و از خونه بیرون زدم اینطور بهتر هم هست هرچی دور باشم بهتره ** از زبان دریا ایندفعه برعکس سری قبل قرار شد توی حیاط نماز برگذار بشه ما خانم ها هم به نماز جماعت پیوستیم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 مثل شب قبل بی بی ازم خواست برای گرفتن غذا کمک کنم منم از خدا خواسته همراه سحر سمت حیاط پشتی رفتم بعد از دادن سلام بازم محمد نامزد سحر گفت که ما چه کاری انجام بدیم اینبار قرار شد من قورمه سبزی رو بکشم امیر علی برنج همینطور که مشغول کشیدن غذا بودم متوجه نگاه پسری که کنار محمد ایستاده بود شدم از شباهتش به محمد احتمال دادم برادرش باشه اونم مثل امیر علی و محمد چهره مذهبی داشت ولی کم سن تر از اونا به نظر می رسید سعی کردم به نگاه کردن های زیر زیرکیش توجه نکنم ولی مگه می شد طوری نگاه می کرد که دیگه کلافه شده بودم یه لحظه حواسم پرت شد و مقداری خورشت روی دستم ریخت آخ بلندی گفتم که توجه همه رو جلب کرد.امیرعلی نگران کنارم زانو زد و گفت: -چی شد ؟ از درد چشمام رو بستم و دستم رو فشردم: -چیزی نیست کمی خورشت ریخت امیر علی: بزارید ببینم زیاد نسوخته باشه از نزدیکیش به خودم شرمم شد: -نه... نه..چیزی نیست الان آب می گیرم خوب میشه فقط کمی میسوزه -از شما بعیده خانم دکتر دست سوخته رو آب میگیرن تا تاول بزنه؟ چی زی نگفتم که بلند شد و از حیاط خارج شد چند دقیقه بعد با پماد سوختگی برگشت : -اینو بزنید خوب میشه سحر:دریا جون اول پاکش کن ببینیم زیاد نسوخته باشه محمد و همون پسره هم تایید کردن آروم گفتم: -نه چیزی نیست شما غذارو بکشید دیر شد من خودم یه کاریش می کنم همون پسره که هنوز نمیدونم اسمش چیه گفت: - میخواید ببرمتون پیش دکتر می خواستم جواب بدم که امیر علی با اخم گفت: -نه لازم نیست آقا علی شما برو داخل جمعیت ما هم کم کم غذارو میاریم علی:ولی شاید لازم باشه که.... امیر علی :گفتم که لازم نیست اگه لازم هم باشه خودم اینجا دارو دارم شما کمک برسون بچه های حیاط رو از اخم امیر علی به علی ابروهام بالا پریده بود و باتعجب مشغول گوش دادن به مکالمشون بودم وقتی رفت احساس کردم امیر علی نفس راحتی کشید و دوباره مشغول کار شد بعد از اینکه به دستم پماد مالیدم و دوباره برای کمک نزدیک رفتم امیرعلی گفت: -خانم مجد چیز زیادی نمونده لازم نیست شما با این حالتون زحمت بکشید -خداروشکر زیاد داغ نبود خیلی نسوخته میتونم کمک کنم -اذیت نمیشید ؟ -نه خوبم سری به نشونه تایید تکون داد و مشغول شد آخر شب خانواده محمد آخرین نفرات بودن که مراسم رو ترک کردن، رو به امیر علی که تازه از بدرقه مهمانها برگشته بود گفتم: نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 ببخشید آقای فراهانی میشه لطف کنید به آژانس زنگ بزنید منم زحمت رو کم کنم قبل از اینکه امیر علی جواب بده بی بی گفت: : -کجا مادر این موقعه شب همینجا بمون درست نیست این وقت شب بری -نه ممنون به مامان گفتم میام نگران میشه -مگه من میزارم این وقت شب بری زنگش بزن بگو نمیری -نمیشه بی بی جون فردا باید سر کار هم برم -خوب از همینجا برو چه فرقی داره - وسایلم همراهم نیست بی بی باید حتما برم تعارف نمیکنم که -حالا که اصرار میکنی برو ولی فردا باید حتما بیای ها -ولی آخه.. -ولی وآخه نداریم منتظرتم هیچ عذری هم پذیرفته نیست -ولی باور کنید فردا مهمان دارم ، مادر بزرگم میخواد بیاد و نمیتونم تنهاش بزارم -خوب اونم بیار از طرف من دعوتش کن حتما بیاید -قول نمیدم ولی اگه عزیز جون اومد چشم حتما میایم -چشمت بی بلا دوباره رو کردم به امیر علی اما نگاهم رو به کنارش دوختم: -اگه میشه لطفا با آژانس تماس بگیرد -خودم میرسونمتون -نه...نه اصلا مزاحم شما نمیشم -خواهش میکنم خانم درست نیست این وقت شب تنها برید بفرمایید من می رسونمتون بدون ای نکه منتظر جواب من بمونه از حیاط خارج شد منم با یه خداحافظی از بی بی و رقیه خانم پشتش بیرون رفتم کنار ماشینش منتظر مونده بود با یه تشکر دوباره درب عقب رو باز کردم و نشستم ، با نشستنش توی ماشین عطرش مشامم رو پر کرد از ترس هوای شدن دوباره نفس عمیق نکشیدم و خودم رو با گوشیم سر گرم کردم چند لحظه که از حرکت گذشته بود گفت: ببخشید آدرس رو میگید لطفا وای چه گیجیم من انگار بیچاره علم غیب داره که خونه من کجاست همینطوری نشستم تا برسونتم با شرم از گیجیم آدرس رو گفتم ، دوباره مشغول گوشی شدم و به تمنای تمام وجودم که نگاه کردن به امیر علی رو می طلبید توجه ای نکردم نزدیک خونه بودیم که دوباره صداش من رو از افکارم جدا کرد : - دستتون بهتره -آره خدارو شکر خیلی بهتره - خداروشکر دیگه تا رسیدن به خونه نه اون چیزی گفت نه من بعد از تعارف زدن و تشکر کردن آروم خداحافظی کردم و از ماشین پیاده شدم منتظر بود تا داخل حیاط برم بعد حرکت کنه دلم از غیرتش لرزید ولی ای کاش این غیرت از روی عشق بود بعد از اینکه درب حیاط رو بستم و به اون تکیه دادم صدای ماشین رو شنیدم که حرکت کرد بازم دلم لرزید و غم به دلم چنگ انداخت چشمام رو به آسمون دوختم و زمزمه کرد م : -خدایا راضیم به رضای تو ولی ای کاش رضایت تو در داشتن امیر علی بود چی میشد مگه توی این دنیای بزرگت سهم من رسیدن به عشقم میشد بازم شکرت اینبار برخلاف همیشه که از شیفت بودن مامان ناراحت می شدم خوشحال شدم که نیست تا بفهمه با امیر علی برگشتم، نکه مامان چیزی بگه خودم خجالت می کشیدم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» ღ🧡 ❏دِل‌مَـن‌دَر‌هَـوَس‌رُو؎ِ‌تُــو‌اِ؎ِ‌ ❏مُـونِس‌جــٰآن‌خـٰآڪ‌رآهےِ‌سِت‌ ❏ڪهِ‌دَر‌دَست‌نَسیم‌اُفتـٰآده‌سِتـ‌‌‌‌シ C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍 وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید همتون به خدا می سپارم تا فردا صبح مح‌ـبوب‌حسین؏‌`باش نھ‌‌معروف‌جماعت꧇)✋🏼💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan