🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت56
همه جا غرق ماتم شده ، همیشه اختیار دلم توی این ماه دست خودم نیست سخت عاشق امام حسینم حتی این چند سال هم که برای تخصصم ایران نبودم برای محرم خودم رو میرسوندم
خداروشکر که امسال هم توفیق خدمت به مجلس امام حسین رو دارم
****
از زبان دریا
امروز روز دوم محرمه نمیدونم برم خونه بی بی یا نه از دیروز دارم با خودم فکر می کنم که کار درستیه برم یا نه ؟ نکنه امیر علی فکر کنه دارم به خاطر اون میرم ؟ نمیدونم چکار کنم دیگه کلافه شدم از یه طرفم اگه نرم بی احترامی شده باید با گیتی مشورت کنم اینطور نمیشه
شماره گیتی رو گرفتم :
گیتی: به به ببین کی زنگ زده چه عجب ، شماره گم کردی اینطرفا زنگ زدی ؟
-اول سلام بعد کلام بعدشم مگه بده نمیخوام مزاحم زندگی عاشقانه متاهلیت بشم ؟
-برو بچه پرو چه سلامی چه علیکی اصلا میگی یه خاله دارم سری بزنم
-بخدا گیرم خودت که میدونی
-باشه بابا فهمیدیم دکتری
به حرفش خندیدم و گفتم:
-خوب خدارو شکر لازم نیست بیشتر توضیح بدم
بعد مکث کوتاهی گفتم:
-میگم گیتی؟
-اوه پس کارت گیر بوده زنگ زدی ، گفتم این همینطوری به من زنگ نمیزنه جانم بگو؟
-اه بد نشو گیتی
-باشه حالا بگو بینم چی شده؟
- امممم ....امیر علی بهم زنگ زد
با تعجب گفت:
- چی؟به تو زنگ زد چکارت داشت؟
-برای مراسم نذری پزون بی بیش دعوتم کرد
- توروو !!!!!چرا باید تو رو دعوت کنه؟
-خوب بی بیش ازش خواسته
-وا بی بیش از کجا تو رو می شناسه
- یه مدت به درخواست امیر علی ویزیتش کردم حسابی با هم جور شدیم واسه اینه
- آها پس اینطور ، حالا چی شده ؟
میگم زشت نیست من برم اونجا؟
-نه چرا زشت باشه نذری ها همه میرن
-آخه امیر علی فکر نکنه که به خاطر اون رفتم
-مگه خودش دعوت نکرده تو که بدون دعوت نمیری که آقا فکر بد کنه بعدشم کلک حالا یعنی تو به خاطر اون نمیری
-اه گیتی چی میگی معلومه که نه
-آره توکه راس میگی خدا از دلت بشنوه
-اذیت نکن دیگه حالا برم به نظرت
-آره برو اون سری هم بهت گفتم بزار با روزگار جلو بری حتما خ یری توشه به خدا توکل کن اینقد مضطرب نباش و به چیزای بیخود فکر نکن
-خوب میدونی اگه قبلا راز دلم رو بهش نمی گفتم الان اینقدر نگران طرز فکرش نبودم
-بی خیال دریا تو کار اشتباهی نکردی تو فقط برای عشقت تلاش کردی نگران طرز فکر دیگران نباش
-یعنی ...برم؟
-آره برو دختر خوب ولی مواظب خودت باش
-باشه ممنون از راهنماییت
-خواهش میکنم عزیزم ببین دریا نیای سر بزنی کشتمت گفته باشم
-باشه میام وقتم آزاد شد حتما میام
-باشه عزیزم
-خوب فعلا کار نداری ؟
-نه عزیزم به مامانت سلام برسون خدانگهدارت
-تو هم سلام برسون خدانگهدار
انگار فقط منتظر تایید شخص دیگه ای بودم تا با دلی آروم برم، توی انتخاب لباس حساسیت به خرج ندادم چون محرمه و کارم خیلی آسون ، یه مانتوی مشکی توپکی تا روی زانوم با شال مشکی و شلوار مشکی راسته جدا کردم
بعد از پوشیدن جلوی آینه موندم تا شالم رو مرتب کنم با دیدن تسبیج دور دستم لبم رو به دندون گرفتم، بهتره نبرم اگه یه وقت امیر علی ببینه چه فکری میکنه؟
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
چهرھ مۍپوشانۍ از من، گرچه دلخونم ولۍ..
جان حیدر! هر شب از من رو بگیر اما بمان..🖤🖐🏿:))))))
-
-----------------❁------------------
@mojaradan
اهل بیت علیهم السلام عنصر وجودی تک تک ما هستند؛
اگر چنین احساسی نداریم یعنی هنوز بالغ نشدهایم!
@mojaradan
فاطمهی درونِ تو.mp3
1.64M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 فاطمهی درونِ تو!
✨ در زیارت جامعه کبیره خطاب به اهل بیت علیهم السلام میگوئیم:
اَنفُسُکُم فِی النُّفوس ☜ جان شما در جان مومنان است.
➖ حقیقت این عبارت چیست؟
➖ چه ارتباطی با من و شما دارد؟!
#استاد_شجاعی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤🖤🖤🥀🥀🥀🥀
🏴 #آجرک_الله_یا_بقیه_الله
مادر
ڪه نباشد..😭
نظم خانه بهم مے ریزد؛😔
نگاه ڪن،
علے نجف
حسن بقیع
حسین ڪربلا
زینب دمشق
و مهدے را نمیدانم ڪجا بیابم؟💔
🕯#فرا رسیدن سالروز شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) ، بی بی دو عالم ، پاره تن پیامبر (ص) ، بانوی آب و آیینه دستگیر همه ما شیعیان در روز رستاخیز و اسوه زنان عالم را بر محضر مبارک حضرت ولی عصر(عج) ، مقام معظم رهبری،رهروان راستینش تسلیت و تعزیت عرض می نمایم.
🏴اللهّمَ صَلِّ عَلَی فاطِمَةَ وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بنیها وَالسِّرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِه عِلْمُکَ
اللهم عجل لولیک الفرج به حق فاطمه🍃
#شبتون_فاطمی
#پایان_فعالیت
@mojaradan C᭄
🖤🖤🖤🥀🥀🥀🥀
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسینجان
ما گدای سرصبحیم وکرم میخواهیم
ازعنایات فراوان تو کم میخواهیم
مستحقیم و زدریای پر از لطف شما
یک وجب جافقط ازکنج حرم میخواهیم
#صلی_الله_علیک_یااباعبدالله
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم ❣
#مهدی_جانم
کِی خزانم میوشود مولا بهار؟
کِی کناره می رود گرد و غبار؟
یک سؤال ازطعمِ بغض واَشک و آه
کِی به پایان می رسد این انتظار؟
#اللهـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجـــ🌼
#امام_زمان عجل الله
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#ازدواج
✔️ انگیزه ازدواج
🔹مهمترین و شاید اولین انگیزهی ازدواج، بر اساس مکتب اسلام، ایجاد کانونی است که در آن زن و مرد احساس آرامش کنند؛ زیرا زنان، آرامش دهندهی روانی مردان هستند و زن و مرد به دوستی با هم نیازمندند.
🔹از دیدگاه پروردگار همسر انسان به عنوان شخصی که سنگ صبور دغدغههای روحی و روانی فرد است، اکسیری برای آرامش و پرورش روح انسان میباشد.
کتاب
#سین_جین_های_خواستگاری
نویسنده:مسلم داودی نژاد
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 دنیام فاطمه
من تنهام فاطمه
🔹این نماهنگ زیبا و دلنشین را ببینید...
#شهادت_حضرت_زهرا_تسلیت
➖ ➖ ➖ ➖
@mojaradan
🔴 #تشویق_شغلی
💠 مردها دوست دارند بدانند که شغل و فعالیت روزانهی آنها تاثیر مثبتی بر جای میگذارد و از با رضایتِ کاری است که آنها انرژی و اعتماد به نفس خود را به دست میآورند.
💠 وظیفهی شما این است که هم در داخل و هم خارج از منزل، او را برای کاری که انجام میدهد و برای تلاشی که میکند تشویق کنید.
💠 این کار، مرد را در کار خود با انگیزه کرده و ابهت و اقتدار او را تقویت میکند. مطمئن باشید بازتابِ حفظ ابهت مرد، شیرین و لذتبخش است.
@mojaradan
64054570184.mp3
489.9K
╲\╭┓
╭ 🌺
┗╯\╲
🔖منبر کوتاه 🔖
💗رحمت سیده نساء العالمین 💗
🎥 #صوت🖇
🌨 ⃟ٖٜٖٜٖٜ🌙¦⇢『{ #رهبر_معظم_انقلاب ❤️
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ 🎬
➖ در یک خانواده، بعضی بچهها برای پدر و مادر ویژهترند!
علّت خاص بودنشان چیست؟
➖ بعضیها برای مادری بنام فاطمه 'س' هم ویژهترند! چرا ... علّت چیست؟
▪️ویژه شهادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها
#استاد_شجاعی
#استاد_رائفی_پور
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
╲\╭┓
╭ 🌺
┗╯\╲
🌹🍃 ختــم صـلــواتـــ 🍃🌹
💜👈یکی از صلوات های مجرب و موثر در گرفتن حاجات صلوات به حضرت فاطمة الزهرا سلام الله علیها است.
💜👈 ۵۳۰ مرتبه بگو :
✨«اللهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَةَ وَ اَبیها و بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِّرِّ الْمُسْتَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحاطَ بِهِ عِلْمُکَ»✨
📚منبع : صحیفه مهدیه صفحه ۴۱۳
@mojaradan
🍃🌸
🌺🍂🌺🍂
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🌺🍂🌺🍂
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت56 همه جا غرق ماتم شده ، همیشه اختیار دلم توی این ماه دست خودم نی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت۵۷
تسبیح رو از دستم جدا کردم میخواستم روی میز بزارم که نظرم عوض شد
- میندازم دور گردنم اینطوری دیگه دیده نمیشه
شالم رو مرتب کردم به طوری که موهام بیرون نباشه ، آرایشم که دیگه لازم نیست نگاه آخر رو به خودم انداختم
-خوب شدم اووممم مشکی بهم میاد اصلانم ارایش نیاز ندارم خودم قشنگم مگه خودم چشه
پشت چشمی برای اعتماد به نفس بالای خودم نازک کردم و با برداشتن چادرم از اتاق خارج شدم
با دیدن شلوغی کوچه و نبود جای پارک برای ماشین حسابی کلافه شدم:
-اوف حالا چکار کنم ؟ کاش با آژانس اومده بودم
نگاهم رو دوباره چرخوندم نخیر هیچ جای خالی نبود کلافه تر از قبل ماشین رو جای که اصلا مناسب نبود پارک کردم و راهی خونه بی بی شدم
جلوی در خونه پر بود از پسرهای جونی که معلوم بود برای رفتن به مسجد آماده می شدند:
-حالا چطور از بین این همه مرد رد بشم ؟
بیخیال رفتن شدم میخواستم بگردم که با صدای امیرعلی از حرکت ایستادم :
-سلام خانم مجد
سرم رو زیر انداختم و جواب دادم:
-سلام قبول باشه
- ممنون بفرماید داخل چرا اینجا موندید ؟
-خوب راستش تصمیم داشتم برگردم انگار خیلی شلوغه ...یعنی جلوی در...
-نه لازم نیست برگردید الان درستش میکنم
اجازه صحبت نداد و سمت در حرکت کرد نمیدونم چی گفت که همه پسرهای جونی که جلوی در بودن کنار رفتن خودشم با عجله سمت من اومد:
-بفرمایید الان مشکلی نیست
-ممنون ولی....
-چیزی شده؟
-آخه جای پارک ماشین هم مناسب نیست
دستی به موهاش کشید و گفت :
-شما لطف کن سویچ رو بدید من خودتونم برید داخل خودم جابه جاش میکنم
-ولی باعث زحمت میشه
-نه اصلا زحمتی نیست شما بفرماید
سویچ رو دستش دادم و خودم داخل حیاط شدم
قلبم داشت توی دهنم میزد ، احساس می کردم از هیجان گونه هام گل انداخته بعد از این مدت اولین بار بود که کمی صمیمی تر از قبل با هم حرف میزدیم .
- نخیر این دل من درست شدنی نیست بازم رسوام میکنه
بی بی با دیدنم خودش به استقبالم اومد:
-به به سلام دختر بی معرفتم خوش اومدی بیا تو مادر چرا اینجا موندی
-سلام بی بی قبول باشه شما چرا زحمت کشیدید خودم میومدم
-بیا دخترم بیا که از دیروز منتظرت بود م چرا دیروز نیومدی ؟
-راستش وقت نشد ببخشید
-فدای تو گل دخترم بیا بریم داخل چادرت رو بردار نبینم غریبگی کنی فکر کن خونه خودته راحت باش
-چشم بی بی فقط اگه میخواید مثل خونه خودم باشه پس باید بزارید منم کمک کنم
-باشه دخترم اینجا سفره امام حسینه تو هم کمک برسون
-چشم
نویسنده : آذر_دالوند
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی🙈
#پارت58
بعد از برداشتن چادرم برای کمک به آشپزخونه رفتم ، چند خانم دیگه هم اونجا بودن و کمک می کردن آروم سلام کردم و پرسیدم :
-من چه کمکی میتونم بکنم؟
-خانمی که تقریبا پنجاه و خورده ای سن داشت با هیکل ی نسبتا چاق کنار خودش جا برام باز کرد و گفت:
-بیا اینجا دخترم که خدا رسوندت بیا این سبزی هارو کمک من تو پاکت فریزر بزار
چشم ارومی گفتم و کنار اون خانم نشستم :
-دخترم تا حالا ندیدمت مال این محلی ؟
-نه مهمان بی بی هستم
- فامیلشونی ؟
لبخندی به کنجکاویش زدم و گفتم:
-نه همکار پسرشونم
-اه همکار آقا امیری؟
-بله
-خیلی خوش اومدی
-ممنون خانم...
-اسمم شهیه دخترم
-ممنون خاله شهین
انگار از خاله گفتم ذوق کرد چون گفت:
-چه ناز میگی خاله همیشه دوس داشتم یکی خاله صدام کنه ، نکه اصلا خواهر ندارم برا عقده شده
وبه حرف خودش خندید
بعد از بسته بندی سبزی ها برای خواندن نماز به اتاق بی بی رفتم قرار بود بعد از نماز هیئت برای شام بیان و مراسم عزاداری شروع بشه
**
از زبان امیر علی
نزدیک اذان با بچه ها جلوی در جم شده بودیم تا برای نماز جماعت به مسجد محل بریم،چند دقیقه ای نگذشته بود که متوجه مجد شدم ،کمی دورتر از ما کلافه چشم به در خونه دوخته بود خودم رو بهش رسوندم گویا پشیمون از اومدن قصد برگشت داشت که نزاشتم و سریع بچه ها رو از جلوی در کنار بردم تا راحت رد بشه خودمم برای جا به جا کردن ماشینش سر کوچه رفتم
حق با مجد بود ماشین اصلا جای مناسبی پارک نشده بود،و از اونجای که جای پارک هم پیدا نشد تصمیم گرفتم به پارکینگ خونه محمدشون ببرم
وقتی داخل ماشین نشستم عطر ملایمی مشامم رو پر کرد . نفس عمیقی کشیدم:
-چه خوشبو
خودم از حرفی که زدم ش و که شدم چی گفتم؟!! از کی تا حالا به بوی عطر نامحرم واکنش نشون میدم ؟!خدا من رو ببخشه سریع شیشه های ماشین رو پایین کشیدم و ماشین رو توی پارکینگ بردم
دیگه وقت نشد که سویج رو برگردونم
بعد از نماز با حاج آقا صحبت کردم تا از فردا نماز جماعت همونجا توی حیاط برگزار بشه نمی شد هرشب این جمعیت رو بیاریم مسجد دوباره برگرد و نیم خدارو شکر حاج آقا هم با نظر من موافق بود
منو محمد زودی خودمون رو به خونه ر سوندیم تا قبل از اومدن جمعیت کشیدن غذا رو شروع کنیم
غذارو برای راحتی کار حیاط پشتی بار گذاشته بودیم و همونجا هم می کشیدیم .
برای رفتن به حیاط پشتی باید از آشپزخونه رد میشدیم
چند بار یالله گفتیم و وارد آشپزخونه شدیم جز شهین خانم مادر محمد و بی بی کسی اونجا نبود:
بی بی :اومدی پسرم همه چیز توی حیاطه
شهین خانم:خودم کمکتون میکنم
-ممنون
با هم به حیاط پشتی رفتیم ولی تعدادمون کم بود :
-محمد زنگ بزن علی بیاد کمک
بی بی :لازم نیست الان میگم دخترا بیان علی آقا بهتره بمونه توی جمعیت برای پخش غذا
-باشه پس بگید زود بیان
چند دقیقه بعد با تعجب شاهد اومدن نامزد محمد و مجد بودم توی دلم گفتم:
-بی بی چرا مجد رو گفته بیاد ؟
با سلام دخترا به خودم اومدم زیر لبی سلامی گفتم و شروع کردم به کشیدن برنج
محمد:سحر خانم من و امیر برنج و قیمه رو می کشیم شما هم لطف کنید نون و سیب زمینی رو بزارید . مامان شما هم ظرفا رو مرتب بزارید تا علی بیاد
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی🙈
#پارت59
باشه گفتن بقیه شروع به کار کردیم .تقریبا دیگه آخرای قابلمه بود که یکی از ظرفای ی ک بار مصرف توی دستم پاره شد و برنجای داخلش روی زمین ریخت با خم شدن مجد برای جم کردن غذا و تکون خوردن نگین انگشتری پدرم که همراه تسبیح من از گردنش آویزون بود قلبم لرزید احساس کردم با هر بار تکون خوردن نگین قلب من هم همراهش تکون میخوره استغفرالله زیر لبی گفتم و چشم از تسبیح گرفتم :
-اجازه بدید خودم جم میکنم
-چه فرقی میکنه شما بقیه ظرفا رو بکشید الان سرد میشه
دیگه ا جازه جواب دادن بهم نداد و مشغول شد . دوباره نگاهم رو به تسبیح دوختم و برای چندمین بار از ذهنم گذشت:
-یعنی هنوزم دوسم داره ؟
با این فکر احساس گرمای لذت بخشی توی قلبم پیچید دوباره کلافه شدم :
- اسغفرالله امشب یه چیزیم میشه امیر علی بهتره سرت به کار خودت باشه به این چیزا فکر نکن
مشغول کار م شدم سعی کردم دیگه به سمت مجد نگاه نکنم
آخر مراسم دم در مونده بودم و از همه خداحافظی می کردم که مجد جلوم قرار گرفت:
-ببخشید آقای فراهانی من باید برم دیرم شده میشه بگید ماشینم کجاست
احساس کردم دوباره ضربان قلبم بالا رفت :
-بله...راستش گذاشتم پارکینگ خونه دوستم اگه اشکال نداره چند دقیقه دیگه صبر کنید آقایون که رفتن میارم براتون
کلافه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت باشه
چشمم به علی برادر محمد افتاد که داشت زیر چشمی مجد رو می پاید یک لحظه توی دلم احساس خشم کردم ، دوباره به خودم اومدم :
-چته پسر به توچه ؟
بعد از رفتن جمعیت همراه خانواده محمد که قصد رفتن داشتن رفتم تا ماشین مجد رو بیارم
وقتی سویچ ماشین رو دستش دادم با یه تشکر بدون نگاه کردن خدا حافظی کرد و رفت
کلافه با خودم گفتم:
-این چشه به من نگاه نمیکنه انگار میخوام بخورمش
کلافه تر دستی به موهام کشیدم:
-تو چه مرگته پسر چرا دختر مردم باید به تو نگاه کنه
نمیدونم والا داره یه چیزیم میشه این دختر آخرشم م نو دیونه میکنه نه به چند سال پیش که همش دنبال من بود نه به الانش که آدمم حسابم نمیکنه
-خوب حالا تو از چی ناراحتی
نخیر اصلانم ناراحت نیستم فقط کنجکاو شدم ببینم چی شده همین
- توکه راس میگی
با خودم خودرگیری پیدا کردم منکه گفتم دارم دیونه میشم،بهترین چیز برای من اینه که الان برم بخوابم که هلاکم شاید هم از خستگیه که قاطی کردم
خودم رو به اتاق رسوندم و روی تخت افتادم از فرط خستگی بدون هیچ فکر اضافه ای به خواب رفتم
**
از زبان دریا
امشب شب پنجم محرمه و من تصمیم دارم امشب هم برای نذری بی بی برم میدونم که خیلی پرو تشریف دارم ولی باید اعتراف کنم دلم برای امیر علی تنگ شده کاریشم نمیشه کرد با این فکر که من قرار نیست چیزی از عشقم رو به روی خودم بیارم و فقط میخوام کنارش باشم خودم رو آروم کردم و راهی خونه بی بی شدم
اینبار زودتر اومدم و البته با آژانس تا دوباره مشکل جای پارک نداشته باشم
نویسنده : آذر_دالوند
#ادامه_دلرد
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#امام_زمانم_تسلیت😭😭😭
آن فـرقـه کـه تیشـه بـه نخـل فـدک زدنـد
بـر قـلـب پـاک خـتـم رســولان نـمک زدنـد
مــهــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مـــادر ســوال کــن
زهــــرا ۜ چه کرده بود که او را کتک زدند؟
🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴🕯
/السلام علیک یا فاطمه الزهرا/
#آجرک_الله_یا_صاحب_الزمان_عج
#شبتون_فاطمی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاموشی_کانال
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍
وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید
همتون به خدا می سپارم
تا فردا صبح
محـبوبحسین؏`باش
نھمعروفجماعت꧇)✋🏼💔
#شبتون_روشن
#خواب_امام_زمان_ببینید
@mojaradan