فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂 سوت بلبلی "سید بلبلی"
اول ظهری😂، این "سید بلبلی" به تور ما خورد، حیفم اومد براتون نفرستم.😂
🔹 هنرنمایی سیدعلی موسوی معروف به "سید بلبلی" رزمنده دفاع مقدس
یاد باد آن روزگاران یاد
صفا، سادگی، صمیمیت و ...
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 نام رمان: #راهنمای_سعادت #پارت3 (از زبان محمد) سوار شدم و ماشین و روشن کردم گفتم: - خانم ل
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نام رمان:
#راهنمای_سعادت
#پارت4
بعداز تموم شدن صحبتام نفس عمیقی کشیدم، مامان که تا اون لحظه ساکت بود گفت:
- بمیرم براش حتما خیلی گریه کرده، فقط نمیدونم اون موقع شب چرا با همچین لباسی اونجا بوده!
بهشم نمیاد بیشتر از شانزده یا هفده سالش باشه!
فاطمه با تأیید حرف مامان گفت:
- اره دقیقا، شبیه این عروسکای خارجیه!
داداشی کار خوبی کردی زود رسوندیش وگرنه تبش بیشتر میشد تشنج میکرد.
تا من برم ببینم الان چطوره!
وقتی فاطمه رفت مامانم پشت سرش بلند شد و رفت کمکش کنه.
بابا هم رو کرد سمت منو گفت:
- آفرین پسرم کار خوبی کردی نجاتش دادی، کار خدا بی حکمت نیست!
اگه تو دیروز میومدی خونه و امروز برات گرفتاری پیش نیومده بود که تا این وقت توی پایگاه باشی معلوم نبود به سر این دختر چی میاد و سرنوشتش چی میشد.
بعدشم شب بخیر گفت و رفت بخوابه!
بابا درست میگفت واقعا خداروشکر!
با صدایی که مامان و فاطمه بشنون منم شب بخیری گفتم و رفتم که بخوابم امروز به اندازه کافی خسته شده بودم تصمیم گرفتم بقیه کارا رو به مامان بسپرم و بخوابم.
(از زبان راوی)
دخترک داستان ما خیلی سختی کشیده بود
مادرش رو توی سن نه سالگی بخاطر سرطان از دست میده پدرش هم دوسال بعداز مادرش توی تصادف میمیره و اون تنهای تنها میشه خانواده مادری و پدریش هم بهش نزدیک نمیشدن چون از قبول کردن سرپرستی نیلا عاجز بودن!
اما نیلا هیچوقت کم نیاورد و ادامه داد چون به مادرش قول داده بود با این حال بعضی وقتها اونم خسته میشد از ادامه دادن، اما با یادآوری حرف های مادرش به خودش دلداری میداد.
نیلا زیبایی بی مثالی داشت او این زیبایی را از مادرش به ارث برده بود
موهای طلایی رنگ و بلند با چشمانی همچون رنگ دریا!
او از زیباییش برای درآوردن پول استفاده میکرد شهاب اونو گول زده بود اما خودش خبر نداشت و شهاب رو تنها فرد ارزشمند زندگی اش میدید اما خبر نداشت چه کلکی به او زده تا اینکه امشب با این بلایی که به سرش نازل شد فهمید که شهاب پست تراز این حرف هاست.
(از زبان نیلا)
با حس گرمی دستی روی دستام چشام رو آروم باز کردم.
ادامه دارد..♥️
نویسنده: فاطمه سادات
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
نام رمان:
#راهنمای_سعادت
#پارت5
(از زبان نیلا)
با حس گرمی دستی روی دستام چشام رو آروم باز کردم.
یه خانوم با یه چهره مهربون دیدم که با دستاش محکم دستام و گرفته بود و خوابیده بود!
دور و ورم رو نگاه کردم نمیدونستم کجام؟!
همین که خواستم دستام و آروم از دستاش خارج کنم بیدار شد.
گفت:
- بالاخره بیدار شدی عزیزدلم، حالت بهتره؟
مهربونیش منو یاد مامانم انداخت اشک تو چشام جمع شد و بی هوا خودمو پرت کردم توی بغلش و به خودم فشردمش
چقدر دلم برای یه آغوش مادرانه تنگ شده بود خیلیم بوی خوبی میداد دوست داشتم تا آخر عمر تو بغلش باشم
اونم با دستاش دست پشت کمرم میکشید
گفت:
- آروم باش عزیزم، چرا داری گریه میکنی؟
با هق هق از بغلش بیرون اومدم و گفتم:
- آخه شما منو یاد مامانم میاری اون خیلی وقته فوت شده
- عزیزم، خدا رحمتش کنه
- ممنونم، نگفتید من کجام؟!
- دیشب بعداز اینکه پسرم نجاتت داد بیهوش شدی و بخاطر وضعی که داشتی نبردت بیمارستان آوردت خونه تا ما ازت مراقبت کنیم بهتر بشی.
ببخشید میپرسم اما دیشب چه اتفاقی افتاده بود؟
اون مرد باهات چکار داشت؟
نسبتی باهات داشت؟
با این حرفش داغ دلم تازه شد از طرفی هم دوست داشتم با یکی درد و دل کنم پس از اول ماجرای زندگیم رو تا الان براش تعریف کردم.
اونم هیچی نمیگفت و فقط گوش میداد تا من راحت تر باشم.
بعداز تموم شدن صحبت هام با ناراحتی گفت:
- چی کشیدی دخترم!
آخه چجوری تنهایی زندگی میکنی؟
گفتم:
- تنهایی عادت زندگیم شده یجورایی باهم میسازیم!
همین که حرفم تموم شد در باز شد و به دختر جوون که بهش میخورد بیست سالش باشه وارد شد.
مثل اینکه تازه بیدار شده بود چون خمیازه کشان اومد داخل و گفت:
- مامان حالش چطوره؟ بهتره؟!
که با دیدن من ادامه حرفشو نداد و اومد جلو و بهم گفت؟
- خوشگل خانم ما چطوره؟ بهتری عزیزدلم؟
تبسمی کردم و گفتم:
- با مراقبت های خوب شما و مادرت مگه میشه خوب نباشم ازتون ممنونم.
- خواهش میکنم عزیزم خوبه که بهتری خوشحال شدم
دستش رو اورد جلو و گفت:
- من فاطمه هستم میای باهم دوست بشیم، از اون رفیق فابریکا ها
دستم و بردم جلو و دست دادم و گفتم:
- حتما عزیزم، منم نیلا هستم
-اسمتم مثل خودت خوشگله
مامانش گفت:
- دیگه کم کم بلند بشید دست و صورتتون رو بشورید تا منم برم صبحانه رو حاضر کنم.♥️
نویسنده: فاطمه سادات
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
نام رمان:
#راهنمای_سعادت
پارت6
مامان فاطمه رفت که صبحانه حاضر کنه
منم رو به فاطمه گفتم:
- عزیزم کجا میتونم دست و صورتم رو بشورم
با لبخند گفت:
- انتهای راهرو سمت چپ
خواستم برم بیرون که دستم رو گرفت و گفت:
- کجا؟!
خندیدم و گفتم:
- دستشویی دیگه!
خندید و گفت:
- آخه اینطوری میخوای بری بیرون؟
الان بابا و داداشم بیدار شدن بیرونن درست نیست با این پوشش جلو اونا باشی بیا تا بهت یه لباس و روسری بدم عزیزم!
ابرویی بالا انداختم و با تعجب بهش زل زدم آخه مگه چه اشکالی داره اینطوری برم بیرون؟
بعدش یادم اومد این خانواده مذهبی هستن و اون شب که داداشش نجاتم داد حتی بهم نگاه هم نکرد و همش سرش پایین بود، منم که بدم نمیومد آخه هرچی بود بهتر از اون نگاه های هوس باز اون مردها داخل مهمونی های شهاب بود
هه شهاب!
نامرد بی همه چیز چطور تونست اینکارو با من کنه؟ اونم منی که اینقدر بهش اعتماد داشتم.
پوزخندی به افکارم زدم و به فاطمه که لباسی رو جلوم گرفته بود نگاه کردم.
- بیا عزیزم اینو تنت کن، نو هم هستش خودم تا حالا تنم نکردم خیالت راحت، روسری هم گذاشتم رو تخت بردار سرت کن. بعدم چشمکی زد و رفت بیرون!
با لبخند به لباس توی دستم خیره شدم چقدر که این دختر مهربون و بامحبت بود.
لباس و تنم کردم و روسری هم سرم کردم اما هنوزم موهام معلوم بود دیگه بلد نبودم و نمیتونستم بیشتر از این داخلشون کنم پس همینجوری از اتاق بیرون رفتم.
یه نگاه کردم و دیدم همه شون نشستن سر میز و منتظر منن!
تو دلم بهشون حسودی کردم خوشبحالشون چه خانوادهی کامل و خوبی بودن.
با لبخند به جمعشون پیوستم اما کمی معذب بودم چون اولین بارم بود بعد از سالها با یک خانواده دور یک میز جمع شدم اما اونا انقدر فهمیده بودن که اصلا چیزی به روم نمیآوردن و چقدر من اون لحظه ممنونشون بودم.
فاطمه بهم نگاهی کرد و فهمید انگار معذبم پس سعی کرد با صحبت کردن منو از این حالت در بیاره.
- نیلا جون کلاس چندمی؟
بهت نمیخوره سنی داشته باشی دبیرستانی هستی؟
- اره عزیزم سال آخرم
- اوه پس حدسم درست بود، حالا که رشته ای؟
- تجربی
- واو پس خانم دکتر و همکار آینده من هستی!
خنده ای کردم و گفتم:
- بله، با افتخار
- وای چه خوب، کی درست تموم میشه دانشگاه ثبت نام میکنی؟
- حالا مونده تا تموم شه فعلا که تا فرصت دارم باید تا قبل از تعطیلات عید یه کار خوب پیدا کنم تا بدونم خرج مدرسه و زندگی رو در بیارم.
فاطمه با تعجب بهم خیره شد!
گفت:
- پدر و مادرت چی مگه اونا چکار میکنن؟
بازم اشک تو چشام جمع شد و سعی کردم جلوشون رو بگیرم، گفتم:
- مادرم وقتی نه سالم بود سر اثر سرطان فوت شد هیچکس نتونست براش کاری کنه منم بخاطر همین میخوام دکتر بشم و کمک کنم که افراد کمتری بر اثر سرطان بمیرن تا حداقل مثل من کمتر پیدا بشه، بابامم دوسال بعد از مادرم توی تصادف از دست رفت.
خلاصه که سرنوشت خیلی باهام کنار نمیاد و زندگی بر وقف مرادم نیست بعید میدونم روزی برسه که بالاخره بتونم منم مثل بقیه زندگی کنم.
فاطمه ناراحت شده بود و گفت:
- شرمنده عزیزم نمیخواستم ناراحتت کنم ببخش منو!
ناراحتم نباش خودم از این به بعد کنارتم مطمئن باش زندگیت همیشه همینجور نمیمونه و بالاخره همه چی درست میشه توکلت به خدا باشه.
نویسنده: فاطمه سادات
#ادامه_دلرد
#با_ما_همراه_باشید
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
784772926896.mp3
545.7K
#موضوع:
🧐 با معلمی که دنبال گمراه کردن دانش آموزان است، چه کنیم؟؟
#حتما_این_ویس_را_منتشر_کنید.
#دانش_آموز_بی_پناه
#معلم_بی_سواد
#ویس
🌹احکام شرعی🌹
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•°~🔮
درالتهابِزمین؛ دراضطرابِزمان؛
یادِشماچترِامانِمناست
زیرباراندردها...
[🍇] #شبتون_مهدوی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
•🌾🌻•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
چَشمۅگۅشۅدَهنۅدَستشَۅَدمَستاَگَر
بِشنَۅیمۅبِنۅیسیمۅبِخۅانیم:حُـسِین
#اربـابـمحسین ...🌟
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
🌾|↫ #صباحڪم_حسینے
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
برف ببارد یا باران
تفاوتی ندارد...
برای باور زمستان
همین جای خالی ات
کافیست :)
#اللهم_عجل_لولیک_فرج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#اهمیت_دادن_به_ظاهد_تا_کجا_خوب_است
#قسمت_چهارم
کمال طلبی
تا نقایص ظاهری خود را پیدا و آنها را برطرف کنند. این رفتار میتواند نشانی از احساس خودکمبینی و ضعف باشد که از دوران کودکی شکل گرفته است. با این حال پایه اصلی هر نوع وسواسی، کمالطلبی است. افراد کمالطلب همیشه دنبال بهترینها هستند و میخواهند از خود یک موجود خاص و بینقص بسازند، بنابراین نسبت به کوچکترین نقصی به شدت حساس میشوند. این افراد آنقدر به جزییات فکر میکنند که ممکن است دچار وسواس فکری شوند. درواقع، اگر حساسیت و افکار افراطگونه نسبت به موضوعات ظاهری بیشتر از 1 ماه طول بکشد، میتوان گفت فرد دچار وسواس فکری شده است. این شخص تا عمل زیبایی یا رسیدگی ظاهری مورد نظر را انجام ندهد، آرام نمیگیرد. البته در موارد بیمارگونه، فرد بعد از انجام جراحیهای زیبایی و رسیدگی به ظاهر خود باز هم راضی و خوشحال نمیشود و فکر میکند میتواند بهتر از این باشد، بنابراین به مقایسه خود با دیگران ادامه میدهد و دنبال جراحیها و رسیدگیهای بعدی میرود.
خودزشتپنداری
خودزشتپنداری و نادیده گرفتن ویژگیهای خوب ظاهری زمانی پیش میآید که فرد دچار احساس حقارت یا خودکمبینی باشد. این افراد همواره به عوامل بیرونی و ظاهریشان نگاه میکنند تا بتوانند از این طریق احساس ارزشمندی از دسترفته خود را جبران کنند. آنها میخواهند ارزشمند باشند
@mojaradan
خطر بزرگ کاهش ازدواج.m4a
7.18M
خطر بزرگ کاهش ازدواج
#استاد_بورقانی_مدرس_دانشگاه
@mojaradan
*⚘﷽⚘
🔴 #فرمول_آشتی_با_همسر
💠 قهر کردن، #سمّ مهلکی است که روابط همسران را به شدّت سرد میکند. و توصیه میشود سریع پیش قدم شوید و نگذارید فضای زندگی مسموم شود.
💠 یکی از سوالات زیاد زن و شوهرها این است که اگر همسرم قهر کرد چگونه پیشقدم شوم و با چه شیوهای قهر او را تبدیل به #آشتی کنم.
💠 فرمولهای زیادی برای این کار وجود دارد اما یکی از راههای پیشنهادی این است که شما باید با یک رفتار یا گفتاری #شیرین و جذاب که باب میل همسرتان است او را بخندانید. البته دقت کنید شرایط این کار وجود داشته باشد.
💠 در این کار حتما #قلق همسرتان را در نظر بگیرید و با توجه به قلق او، کاری کنید که او بخندد حتی گاهی با قلقک کردن همسر میتوانید او را بخندانید و فضای #آشتی را برای او آماده کنید.
💠 زمان را از دست ندهید چرا که در فضای قهر، #شیطان حجم ناراحتی را بیشتر کرده، تبدیل به #کینه میشود و راه برگشت را برای فرد سخت میکند.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 آقایون کمی یاد بگیرید🤣😊😍
❤️❤️❤️
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😂😂😂😂
نتیجه کلاسهای مجازی🙈🙈
مثانه 😳😳😳
#نتیجه_کلاسهای_مجازی_دهه_نودی
@mojaradan
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
زنزندگـــےآزادۍ؟!
+نــهممنون، مـــا
'اڪثرالخیــرفـےالنســـاءداریـم'😌✨
#حجاب C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
🔻 این چه دینیه که هرچی خوشمزهس رو حرام کرده⁉️
🔻 چرا اینقدر حلال و حرام درست میکنید برای مردم؟
به عقل مردم، آزادی مردم، احترام بذارید❗️
⬅️ پاسخ و مثال جالب استاد...
استاد رحیم پور ازغدی•.
#ڪلیپ C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
@mojaradan
1_1419005578.mp3
10.53M
🎧 «به آیندگان حال ما را بگو»
🎤 خواننده: «سالار عقیلی»
🎶 #موسیقی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عروس و دامادی که امام رضا رو به مراسم عروسیشون دعوت کردن!
پ.ن:خیلیییی قشنگ بود🙃🌸!
#پینشهاد_دانلود
@mojaradan