✨﷽✨
#داستان_شب
#داستان_واقعی
✍چند تن از #اوباش تهران مى خواستند #شرابخانه مردى يهودى را به يغما ببرند. آنان به نام تكفير، مرد بيچاره را كشان كشان مى بردند. از قضا به آقا شيخ هادى برخوردند. #شيخ جريان را پرسيد. يكى از اوباش كه دستارى سبز بسته بود گفت: آقا! اين مرد #توهين به مقدّسات مذهبى مى كند. مى خواهيم مجازاتش كنيم. شيخ كه معركه عوام را ديد به زيركى دريافت كه دعوا بر سر لحاف ملاّ نصرالدّين است. و الّا در شهر، #كافر و يهود و گبر بسيارند. لذا در آن غوغا آهسته به يكى از اصحابش گفت:
آيا #مهر نماز در جيب دارى؟ او گفت: بله اقا. دارم.
شيخ گفت: مهر را جورى در #جيب يهودى بگذار كه هيچ كس متوجّه نشود. مهر در جيب يهودى سرگردان گذشته شد. آنگاه شيخ گفت: حالا معلوم مى كنم كه اين #بينوا مسلمان است يا يهودى. شيخ از يكى از حاضران خواست كه دست در جيب آن مرد كند. مرد دست در #جيبش كرد و مهر نمازى يافت. شيخ خطاب به آن #سيّد هوچى و بى سواد كه سر دسته اشرار بود كرد و گفت: گوارت به كافران مى فرمود: بگوييد (لا اله الا اللّه تُفلِحوا... )، يعنى كلمه توحيد را بر زبان جارى كنيد،# رستگار مى شويد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله گروه كافران را به صرف گفتن شهادت در جرگه مسلمانان وارد ساختند. امّا تو بر خلاف جدّت مى خواهى #دستاربندى عمل كنى؟ سيّد فرياد زد: آقا چه مى فرماييد ؟ اين بدبخت #لامذهب است.
يهودى #سرگردان از ترس خود را باخت. زبانش بند آمده بود و نمى دانست چه بگويد. همه گوش به فرمان آقا شيخ هادى شدند كه بشنوند چه #حكمى مى فرمايد. شيخ گفت: اين مرد مى گويد مسلمانم. مهر نماز هم در جيب دارد. برويد پى كار خود و دست از سرش برداريد! همه #سرافكنده و پراكنده شدند. آن يهودى هم كه حسن سلوك و رفتار شيخ را مشاهده كرد بسيار تحت تاءثير قرار گرفت و علاقمند به دين اسلام شد. #شهادتين گفت و بوسيله شيخ مسلمان شد!
@mojaradan