eitaa logo
مجردان انقلابی
15.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻 هدایت گری مرحوم آسید مهدی قوام 🌻 مرحوم مهدی قوام در زمان شاه یک جایی دعوت شده بودند، شب منبر رفتند. در آن مجلس یک هدیه ای به ایشان دادند. این را گرفت و ساعت یازده شب دید یک زنی آرایش کرده ، های نامرغوب پوشیده و در خیابان چپ و راست می رود. آسید مهدی قوام به کسی که بوده فرمود که : به آن خانم بگو بیاید دارم. گفت: آقا! شما؟! بله من. آقا دور از شماست! تو چه به این چیز ها داری! همراه آسید مهدی قوام می گوید: رفتم گفتم آقا شما را کار دارد. آن خانم هم خیلی خورد. گفت با من کار دارد؟ گفتم: بله. آمد سلام کرد. ما باشیم چکار می کنیم؟ هزار ماشاءالله ما خداوند ایم! جاذبه خبری نیست. دور همه خط قرمز می کشیم. فقط معصوم می گردیم! آمد سلام کرد و گفت: آقا با ما امری داشتید؟ فرمودند بله. برای چه این# موقع اینجا ایستاده ای؟ گفت دارم. دست کرد آن هدیه را درآورد و گفت: امام حسین است، نمی دانم چقدر است. من ده شب منبر رفتم. این را بگیر، تا این را نیا بیرون! تمام شد باز بیا بیرون. چند سال از این# قضیه گذشت، آسید مهدی به رفت. می گوید: آسید مهدی قوام می گوید این طرف خیابان ایستاده بود، دید خانمی نقاب دار به همراه یک مرد جوان آن طرف خیابان ایستاده اند و به آسیدمهدی می کنند. خدایا این ها چه کسی هستند؟ عرض خیابان را کردند و آقا آمد و گفت که: این خانم من است، می خواهد شما را ببوسد، شما اجازه می دید؟ گفت باشه عیبی ندارد. آمد عبای آسید مهدی را بوسید و پرسید که: آقا من را ؟ فرمود : نه! گفت: من همان هستم که را به من دادی. من آمدم امام حسین شدم. آسید مهدی قوام که از دنیا رفت، صحن معصومه پر شد. مردم سرشان را به تابوت می زدند، یکی می گفت: من خوار بودم، این آقا من را درست کرد. یکی می گفت : من دزد بودم این آقا درستم کرد. در حدیث داریم یک عده را می آورند به جهنم، میگویند: این ها را چرا آورده ای به جهنم! آخه این که همیشه تو هیئت بوده، مجلس بوده، نه رقص می رفته، نه شراب می خورده، نه بدی می کرده، همش می خونده و... در جواب می گویند که این ها مقدس هایی هستندکه زبانشان نبودند. @mojaradan --------------------------
📔 ✍چرا نگفتی سرکه شیره است؟ کبیرزمانی کرده بود که کس نفروشد. روزی غلام سیاهی به خانه ی یک نفر درآمد و شراب خواست. وی امتناع کرد. غلام سیاه بیشتر کرد و بنا به اذیت گذاشت ارمنی از ترس نمی توانست شراب بفروشد. ناچار ظرفی برداشت و به سر کوچه آمده و صد دینار شیره خرید و در آن آب ریخت و نزد غلام آورد. غلام یک دفعه آن سرکه شیره را سر کشید و دوید و چنان پنداشت که حالا باید مست شود و کند. بنا به فطرت خود صدا بلند کرد و تیغ برکشید و به دنبال این و آن دوید. شهر او را گرفتند و نزد امیرش بردند. امیر ارمنی را احضار کرد که از شراب فروختن او پرسش کند. ارمنی حاضر شد و قصّه باز گفت: من شیره به این سیاه داده‌ام که چنین بدمستی نکند. چون غلام این سخن بشنید روی خود را به ارمنی کرده گفت: پدر سوخته! چرا نگفتی که سرکه شیره است که من بدمستی نکنم و از حالت بیرون نشوم؟ امیر بخندید، غلام را گوشمالی داد و ارمنی را مرخص فرمود. 📕برگرفته از داستانهایی از عصر ناصرالدین شاه از کتاب صدرالتواریخ نوشته محمدحسن خان اعتمادالسلطنه @mojaradan