🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
#ضرب_المثل
#استخوان_لای_زخم_گذاشتن
#قصابی بود که هنگام کار با #ساتور دستش را بریده بود و خون زیادی از زخمش می چکید . #همسایه ها جمع شدند و او را نزد حکیم باشی که دکتر شهرشان بود، بردند . #حکیم بعد از ضد عفونی زخم می خواست آن را ببندد که متوجه شد لای #زخم قصاب استخوان کوچکی مانده است . می خواست آن را بیرون بکشد، اما #پشیمان شد و با همان حالت زخم دست قصاب را بست و به او گفت :
زخمت خیلی #عمیق است و باید یک روز در میان نزد من بیایی تا زخمت را پانسمان کنم.
از آن روز به بعد کار قصاب درآمد . هر روز #مقداری گوشت با خود می برد و با مبلغی به حکیم باشی می داد و حکیم هم همان کار #همیشگی را می کرد، اما -#زخم قصاب خوب نشد که نشد .
مدتی به همین منوال گذشت. تا این که #روزی حکیم برای مداوای بیماری از شهر خارج شد و چند روزی به سفر رفت و از آنجایی که #پسرش طبابت را از او یاد گرفته بود، به جای او بیماران را مداوا می کرد .
آن روز هم طبق #معمول همیشه قصاب نزد حکیم رفت و حکیم باشی دست او را مداوا کرد و پس از #ضد عفونی می خواست پانسمان کند که متوجه استخوان# لای زخم شد و آن را بیرون کشید و زخم را بست و به #قصاب گفت : به زودی زخمت بهبود پیدا می کند .
دو روز بعد #قصاب خوشحال نزد پسر حکیم آمد و به او گفت :
تو بهتر از# پدرت مداوا می کنی . زخم من امروز خیلی بهتر است .
پسر حکیم هم بار دیگر زخم را #ضدعفونی کرد و بست و به قصاب گفت :
از فردا #نیازی نیست که نزد من بیایی.
چند روزی گذشت و حکیم از سفر برگشت . وقتی #همسرش سفره را پهن کرد متوجه شد که غذایش گوشت ندارد و# فقط بادمجان و کدو در آن است .
با تعجب گفت :
این غذا چرا گوشت ندارد؟
همسرش گفت: تو که رفتی #پسرمان هم گوشتی نخریده .
حکیم با تعجب از پسر سوال کرد : مگر قصاب نزد تو نیامد ؟
پسر حکیم با خوشحالی گفت : چرا پدر آمد و من #زخمش را بستم و استخوانی را که لای آن مانده بود، بیرون کشیدم . مطمئن باشید #کارم را خوب انجام دادهام .
حکیم آهی کشید و روی دستش زد و گفت :
از قدیم گفته بودند : #نکرده کار ، نبر به کار .پس بگو، از امشب #غذای ما گوشت ندارد. من خودم استخوان را#لای زخم گذاشته بودم تا قصاب هر روز نزد من امده و#مقداری گوشت برایمان بیاورد .
از آن روز به بعد درباره کسی که #جلوی پیشرفت کارها را بگیرد یا دائم اشکال تراشی کند ، می گویند : #استخوان لای زخم می گذارد .
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🆔
@mojaradan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
#ضرب_المثل
#پنبه_دزد_دست_به_ریشش_میکشد
#تاجری بود کارش #خرید و فروش پنبه بود و کار و بارش سکه. بازرگانان دیگر به او #حسودی میکردند؛ یک روز یکی از بازرگانها #نقشه ای کشید و شبانه به انبار پنبه ی تاجر دستبرد زد.
شب تا صبح پنبه ها را از #انبار بیرون کشید و در زیرزمین خانه ی خودش انبار کرد.
صبح که شد #تاجر پنبه خبردار شد که ای دل غافل تمام پنبه هایش به #غارت رفته است. به نزد قاضی شهر رفت و گفت : خانه خراب شدم .
قاضی دستور داد که #مامورانش به بازار بروند و پرس و جو کنند و دزد را پیدا کنند. اما نه #دزد را پیدا کردند و نه پنبه ها را .
قاضی گفت:به کسی #مشکوک نشدید؟ ماموران گفتند: چرا بعضی ها درست جواب ما را نمی دادند ما به #آنها مشکوک شدیم. قاضی گفت: بروید آنها را بیاورید. ماموران رفتند و تعدادی از افراد را آوردند.
قاضی #تاجر پنبه را صدا کرد و گفت به کدام یک از این ها شک داری؟ تاجر پنبه گفت به #هیچ کدام. قاضی فکری کرد و گفت: ولی من دزد را شناختم. دزد بیچاره آن قدر #دست پاچه بوده و عجله داشته که وقت نکرده جلو آیینه برود و پنبه ها را از سر و ریش خودش پاک کند.
ناگهان یکی از همان #تاجرهای دستگیر شده دستش را به صورتش برد تا پنبه را پاک کند .
قاضی گفت: #دزد همین است و به تاجر گفت: همین حالا مامورانم را می فرستم تا #خانه ات را بازرسی کنند. یکساعت بعد ماموران خبر دادند که پنبه ها در زیر زمین تاجر انبار شده است و او هم به جرم خود اعتراف کرد.
از آن به بعد وقتی می خواهند بگویند که آدم خطا کار خودش را لو می دهد می گویند:
پنبه دزد، دست به ریشش می کشد .
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
🌸🍃🌸🍃
#داستان_شب
#ضرب_المثل
#زر_دادم_و_درد_سر_خریدم
اکبر شاه، یکی از معروفترین پادشاهان سلسله ی گورکانی هند بود که در بالا بردن فرهنگ و رفاه زندگی مردم سرزمینش بسیار تلاش کرد. او انسانی فرهیخته و علاقه مند به ادب و دانش بود و همواره اجازه می داد که متکلمان و دانشمندان از مذاهب مختلف در قصر او آزادانه و بدون ترس به بحث و مناظره بپردازند .
اکبرشاه خودش هم قریحه ی شاعری داشت و گاهگاه به فارسی شعر می سرود. آورده اند که، شاه بعد از یک شب خوشگذرانی که در مصرف مسکرات افراط کردهبود ،بامدادان با سردرد شدیدی از خواب بیدار شد، آنچنان حال شاه بد شد که به ناچار ان روز را در بستر به استراحت پرداخت و چون ندیمان وخدمتگزاران برای عیادت به نزد او می رفتند این شعر را مکرر در پاسخ انها می گفت که
دوشینه ز کوی می فروشان
پیمانه ی می به زر خریدم
اکنون ز خمار سرگرانم
#زر_دادم_و_درد_سر_خریدم
مصرع انتهایی شعر اکبرشاه یعنی "زر دادم و دردسر خریدم"، بعدها به صورت مثل در آمد و کنایه از ان است که هرگاه کسی کاری را نسنجیده و بدون فکر انجام دهد که منجر به ناراحتی و آسیبی برای شخص شود، این مصرع را جهت عبرت و پیشیمانی گوید.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
📚ریشه تاریخی #ضرب_المثل بزن به تخته
بزنم به #تخته یا بزن به تخته نوعی خرافه است که در آن، شخص پس از آنکه #سخن مثبتی در رابطه به خود بر زبان آورد و یا یک موضوع مورد #علاقهاش به وقوع پیوست، برای دوری از بدشگونی قضا و قدر، با دست به یک تکه چوب میزند یا آن را #لمس میکند.
در گذشته در #بسیاری از نقاط دنیا زمانی اعتقاد مردم بر این بود که خدایان درون درخت زندگی می کنند، پس درخت یک چیز مقدس بود بنابراین بت های خود را از #چوب درخت می ساختند. آنها وقتی احتیاج به کمک خدای درختی پیدا می کردند، به درخت نزدیک می شدند و بر آن #دست می کشیدند. یا اینکه به بت ها چوبی میزدند که به #اصطلاح خدا را بیدار کنند تا از آنها حفاظت کند. امروزه نیز بسیاری از مردم بدون این که علتش را بدانند هر وقت می خواهند از #چشم بد دور بمانند یا چیز بدی اتفاق نیفتد به تخته می زنند.
در بعضی از کشورها همچون اسپانیا، مرسوم است که پس از وقوع امری که ممکن است باعث بروز #بدبیاری گردد، همچون برخورد با یک گربه سیاه در خیابان و یا عدد #سیزده، قطعه چوبی را لمس کرده یا بر روی آن میزنند.
✓
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان _شب
📚 #ضرب_المثل 🤔🤔
🐫شتر دیدی ندیدی
مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد سراغ شتر را از او گرفت .
پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود ؟ مرد گفت : بله
پسر پرسید : آیا یک طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود ؟
مرد گفت : بله . حالا بگو شتر کجاست ؟
پسر گفت من شتری ندیدم . مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد
قاضی از پسر پرسید : اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟
پسرک گفت : در راه روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود
بعد دیدم در یک طرف راه مگس بیشتر است و یک طرف دیگر پشه بیشتر است . و چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی را ، نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است
قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد
این مَثَل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود .آسودگی در کم گفتن است ، شتر دیدی ندیدی و خلاص
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
❤️نکته های ناب" انتخاب:
❣❣❣❣
🔵هنگام ازدواج بیشتر با گوشهایت #مشورت كن تا با چشمهایت.
🔵 مردی كه به خاطر ”پول” زن میگیرد، به #نوكری میرود.
🔵لیاقت #داماد، به قدرت بازوی اوست.
🔵زنی سعادتمند است كه #مطیع ”شوهر” باشد.
🔵زن #عاقل با داماد ”بیپول” خوب میسازد.
🔵زن مطیع، فرمانروای قلب شوهر است.
🔵زن و شوهر اگر یكدیگر را بخواهند، در كلبه خرابه هم زندگی میكنند.
🔵 داماد #زشت و با شخصیت به از داماد خوشصورت و بیلیاقت.
🍀🍀🍀
نمونه ای از #ضرب_المثل های آلمانی ،ایتالیایی،انگلیسی و...
❣❣❣❣❣❣❣
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
😉 @mojaradan