#داستان_شب
✿ داستان بسیار زیبا از زن بی حجاب و زن چادری
👌 #زن هنوز کاملا وارد اتوبوس نشده بود که #راننده ناغافل در رو بست و #چادر زن لای در گیر کرد. داشت بازحمت چادر رو بیرون میکشید که یه زن نسبتا #بدحجاب طوری که همه بشنوند گفت: آخه این دیگه چه جور #لباس پوشیدنه؟ #خودآزاری دارن بعضی ها ! زن محجبه، روی صندلی #خالی کنار اون خانم نشست و خیلی آرام طوری که فقط زن بدحجاب بشنوه گفت:
◇ من #چادر سر می کنم ، تا اگر روزی همسر تو به #تکلیفش عمل نکرد ، و نگاهش را کنترل نکرد ، زندگی تو ، به هم نریزد . #همسرت نسبت به تو دلسرد نشود. محبت و توجه اش نسبت به تو که #محرمش هستی کم نشود. من به خودم سخت می گیرم و در #گرمای تابستان زیر چادر از گرما اذیت می شوم، زمستان ها #زیر برف و باد و باران برای کنترل کردن و جمع و جور کردنش #کلافه می شوم، بخاطر #حفظ خانه و خانواده ی تو.
◇ من هم #مثل تو زن هستم. تمایل به تحسین زیبایی هایم دارم. من هم #دوست دارم تابستان ها کمتر عرق بریزم، زمستان ها #راحت تر توی کوچه و خیابان قدم بزنم. اما من روی تمام این #خواسته ها خط قرمز کشیدم، تا به اندازه ی سهم ِ خودم حافظ ِ گرمای زندگی تو باشم. و #همه اینها رو وظیفه خودم میدونم.
❗️ چند لحظه #سکوت کرد تا شاید طرف بخواد حرفی بزنه و چون #پاسخی دریافت نکرد ادامه داد: راستی… هر کسی در کنار تکالیفش، #حقوقی هم دارد. حق من این نیست که زنان ِ جامعه ام با موهای رنگ کرده ی #پریشان و لباسهای بدن نما و صد جور #جراحی ِ زیبایی، چشم های همسر من را به دنبال خودشان بکشانند. حالا بیا #منصف باشیم. من باید از شکل پوشش و آرایش تو #شاکی باشم یا شما از من؟
❗️ زن بدحجاب بعد از یک سکوت طولانی گفت: هیچ وقت به #قضیه این طور نگاه نکرده بودم … راست می گویی. و #آرام موهایش رو از روی پیشانیش جمع کرد و زیر روسریش پنهان کرد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
زبان_نیش_دار
♦️مرحوم #مادر بزرگم يك قصه اي در كودكي برايم تعريف كرده است كه بسيار زيباست. قصه ي #دوستي يك خرس و يك هيزم شكن است كه سال ها در كوه با هم #دوست بودند و با هم غذا مي خوردند.يك روز هيزم شكن براي ناهار #آش پخت، خرس كه مي خواست آش را بخورد شروع كرد با #زبانش ليس زدن و با سر و صداي زياد خوردن؛
♦️هيزم شكن #كلافه شد و گفت: درست غذا بخور، حالم رو بهم زدي با اين غذا خوردنت. خرس ديگه #غذا نخورد و كنار رفت و صبر كرد هيزم شكن غذايش را تمام كند. گفت: برو و #تبرت را بياور و بزن توي سر من. هیزم شکن گفت آخه برای چی؟ ما با هم دوست هستیم.
♦️خرس گفت: همین که میگم یا می زنی یا از #بالای کوه پرت می کنمت پایین. هیزم شکن هم تبر را برداشت و #زد توی سر خرس و خون آمد و بیهوش شد. هیزم شکن فرار کرد و تا #یکی دو سال سراغ خرس نرفت اما بعد از چند وقت #طاقت نیاورد و رفت ببیند که خرس زنده است یا نه.
♦️دید که #خرس سالم است و مشغول کار خودش است، سلام و احوالپرسی کرد، گفت چه قدر #خوشحالم که می بینم حالت خوبه، آخه خودت گفتی بزن من که نمی خواستم بزنم. خرس گفت: نگاه کن #ببین زخم خوب شده یا نه؟ هیزم شکن نگاه کرد و گفت: آره خدارو شکرخوبه #خوبه و جایش هم نمانده.
♦️خرس گفت: ولی جای #زخم زبونی که زدی هنوز جایش مانده، زخم تبر #خوب شد ولی زخم زبون هنوز جاش مونده.
♦️#زبان نیشدار روح را بیمار می کند. #توهین و تحقیر و نفرین، مقایسه و تحقیر نسبت به دیگران به خصوص اگر با #کلمات زشتی همراه شود، در #ذهن می مانند و #وحشت ایجاد می کنند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan