💕
#داستان_شب
توی #قصابی بودم که یه خانم پیر اومد تو مغازه و یه گوشه ایستاد. یه آقای جوان #خوش تیپی هم اومد تو گفت: «آقا ابراهیم، قربون دستت پنج کیلو #فیله گوساله بکش عجله دارم.»
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله و جدا کردن #اضافههاش. همینجور که داشت کارشو انجام میداد رو به پیرزن کرد گفت: «شما چی #میخواین مادر جان؟»
پیرزن اومد جلو یک #پونصد تومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت: «لطفاً به #اندازه همین پول گوشت بدین آقا.»
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد و گفت: «پونصد تومان! این فقط #آشغال گوشت میشه مادر جان.»
پیرزن یه فکری کرد و گفت: «بده مادر، #اشکالی نداره، ممنون.»
قصاب آشغال گوشت های اون آقا رو کند و گذاشت برای اون خانم. اون آقای جوان که فیله سفارش داده بود همین جور که با #موبایلش بازی میکرد رو به خانم پیر کرد و گفت: «مادر جان اینا رو #واسه سگتون میخواین؟»
خانم پیر رنگش پرید و# سرخ و سفید شد و با صدای لرزان نگاهی به اون آقا کرد و گفت: «سگ؟!»
آقای جوان گفت: «بله، آخه #سگ من این فیلهها رو هم با ناز میخوره، سگ شما چجوری اینا رو میخوره؟!»
خانم پیر با #بغض و خجالت گفت: «میخوره دیگه مادر، #شکم گرسنه سنگم میخوره.»
آقای جوان گفت: «#نژادش چیه مادر؟»
خانم پیر گفت: «بهش میگن #توله سگ دو پا. اینا رو برای بچه هام میخوام #آبگوشت بار بذارم، خیلی وقته گوشت نخوردن!»
با شنیدن این جمله اون جوون #رنگش عوض شد. یه #تیکه از گوشت های فیله رو برداشت گذاشت رو آشغال گوشت های اون خانم پیر. خانم پیر بهش گفت: «شما مگه اینارو برای #سگتون نگرفته بودین؟» جوون گفت: «چرا مادر »
خانم پیر گفت: «بچه های من #غذای سگ نمیخورن مادر»
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و #آشغال گوشت هاش رو برداشت و رفت.
چه زیبا گفت فروغ فرخزاد :
اگر مستضعفی ديدی ،
ولی از نان امروزت
به او چيزی نبخشيدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر چادر به سر داری ،
ولی از زير آن چادر
به يک ديوانه خنديدی
به انسان بودنت شک کن!
اگر قاری قرآنی ،
ولی در درکِ آياتش
دچارِ شک و ترديدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر گفتی خدا ترسی ،
ولی از ترس اموالت
تمام شب نخوابيدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر هر ساله در حجّی ،
ولی از حال همنوعت
سوالی هم نپرسيدی ،
به انسان بودنت شک کن!
اگر مرگِ کسی ديدی ،
ولی قدرِ سَری سوزن
ز جای خود نجنبيدی ،
به انسان بودنت شک کن
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan