eitaa logo
مجردان انقلابی
15.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🙈 بعد از برداشتن چادرم برای کمک به آشپزخونه رفتم ، چند خانم دیگه هم اونجا بودن و کمک می کردن آروم سلام کردم و پرسیدم : -من چه کمکی میتونم بکنم؟ -خانمی که تقریبا پنجاه و خورده ای سن داشت با هیکل ی نسبتا چاق کنار خودش جا برام باز کرد و گفت: -بیا اینجا دخترم که خدا رسوندت بیا این سبزی هارو کمک من تو پاکت فریزر بزار چشم ارومی گفتم و کنار اون خانم نشستم : -دخترم تا حالا ندیدمت مال این محلی ؟ -نه مهمان بی بی هستم - فامیلشونی ؟ لبخندی به کنجکاویش زدم و گفتم: -نه همکار پسرشونم -اه همکار آقا امیری؟ -بله -خیلی خوش اومدی -ممنون خانم... -اسمم شهیه دخترم -ممنون خاله شهین انگار از خاله گفتم ذوق کرد چون گفت: -چه ناز میگی خاله همیشه دوس داشتم یکی خاله صدام کنه ، نکه اصلا خواهر ندارم برا عقده شده وبه حرف خودش خندید بعد از بسته بندی سبزی ها برای خواندن نماز به اتاق بی بی رفتم قرار بود بعد از نماز هیئت برای شام بیان و مراسم عزاداری شروع بشه ** از زبان امیر علی نزدیک اذان با بچه ها جلوی در جم شده بودیم تا برای نماز جماعت به مسجد محل بریم،چند دقیقه ای نگذشته بود که متوجه مجد شدم ،کمی دورتر از ما کلافه چشم به در خونه دوخته بود خودم رو بهش رسوندم گویا پشیمون از اومدن قصد برگشت داشت که نزاشتم و سریع بچه ها رو از جلوی در کنار بردم تا راحت رد بشه خودمم برای جا به جا کردن ماشینش سر کوچه رفتم حق با مجد بود ماشین اصلا جای مناسبی پارک نشده بود،و از اونجای که جای پارک هم پیدا نشد تصمیم گرفتم به پارکینگ خونه محمدشون ببرم وقتی داخل ماشین نشستم عطر ملایمی مشامم رو پر کرد . نفس عمیقی کشیدم: -چه خوشبو خودم از حرفی که زدم ش و که شدم چی گفتم؟!! از کی تا حالا به بوی عطر نامحرم واکنش نشون میدم ؟!خدا من رو ببخشه سریع شیشه های ماشین رو پایین کشیدم و ماشین رو توی پارکینگ بردم دیگه وقت نشد که سویج رو برگردونم بعد از نماز با حاج آقا صحبت کردم تا از فردا نماز جماعت همونجا توی حیاط برگزار بشه نمی شد هرشب این جمعیت رو بیاریم مسجد دوباره برگرد و نیم خدارو شکر حاج آقا هم با نظر من موافق بود منو محمد زودی خودمون رو به خونه ر سوندیم تا قبل از اومدن جمعیت کشیدن غذا رو شروع کنیم غذارو برای راحتی کار حیاط پشتی بار گذاشته بودیم و همونجا هم می کشیدیم . برای رفتن به حیاط پشتی باید از آشپزخونه رد میشدیم چند بار یالله گفتیم و وارد آشپزخونه شدیم جز شهین خانم مادر محمد و بی بی کسی اونجا نبود: بی بی :اومدی پسرم همه چیز توی حیاطه شهین خانم:خودم کمکتون میکنم -ممنون با هم به حیاط پشتی رفتیم ولی تعدادمون کم بود : -محمد زنگ بزن علی بیاد کمک بی بی :لازم نیست الان میگم دخترا بیان علی آقا بهتره بمونه توی جمعیت برای پخش غذا -باشه پس بگید زود بیان چند دقیقه بعد با تعجب شاهد اومدن نامزد محمد و مجد بودم توی دلم گفتم: -بی بی چرا مجد رو گفته بیاد ؟ با سلام دخترا به خودم اومدم زیر لبی سلامی گفتم و شروع کردم به کشیدن برنج محمد:سحر خانم من و امیر برنج و قیمه رو می کشیم شما هم لطف کنید نون و سیب زمینی رو بزارید . مامان شما هم ظرفا رو مرتب بزارید تا علی بیاد نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 🙈 باشه گفتن بقیه شروع به کار کردیم .تقریبا دیگه آخرای قابلمه بود که یکی از ظرفای ی ک بار مصرف توی دستم پاره شد و برنجای داخلش روی زمین ریخت با خم شدن مجد برای جم کردن غذا و تکون خوردن نگین انگشتری پدرم که همراه تسبیح من از گردنش آویزون بود قلبم لرزید احساس کردم با هر بار تکون خوردن نگین قلب من هم همراهش تکون میخوره استغفرالله زیر لبی گفتم و چشم از تسبیح گرفتم : -اجازه بدید خودم جم میکنم -چه فرقی میکنه شما بقیه ظرفا رو بکشید الان سرد میشه دیگه ا جازه جواب دادن بهم نداد و مشغول شد . دوباره نگاهم رو به تسبیح دوختم و برای چندمین بار از ذهنم گذشت: -یعنی هنوزم دوسم داره ؟ با این فکر احساس گرمای لذت بخشی توی قلبم پیچید دوباره کلافه شدم : - اسغفرالله امشب یه چیزیم میشه امیر علی بهتره سرت به کار خودت باشه به این چیزا فکر نکن مشغول کار م شدم سعی کردم دیگه به سمت مجد نگاه نکنم آخر مراسم دم در مونده بودم و از همه خداحافظی می کردم که مجد جلوم قرار گرفت: -ببخشید آقای فراهانی من باید برم دیرم شده میشه بگید ماشینم کجاست احساس کردم دوباره ضربان قلبم بالا رفت : -بله...راستش گذاشتم پارکینگ خونه دوستم اگه اشکال نداره چند دقیقه دیگه صبر کنید آقایون که رفتن میارم براتون کلافه نگاهی به ساعتش انداخت و گفت باشه چشمم به علی برادر محمد افتاد که داشت زیر چشمی مجد رو می پاید یک لحظه توی دلم احساس خشم کردم ، دوباره به خودم اومدم : -چته پسر به توچه ؟ بعد از رفتن جمعیت همراه خانواده محمد که قصد رفتن داشتن رفتم تا ماشین مجد رو بیارم وقتی سویچ ماشین رو دستش دادم با یه تشکر بدون نگاه کردن خدا حافظی کرد و رفت کلافه با خودم گفتم: -این چشه به من نگاه نمیکنه انگار میخوام بخورمش کلافه تر دستی به موهام کشیدم: -تو چه مرگته پسر چرا دختر مردم باید به تو نگاه کنه نمیدونم والا داره یه چیزیم میشه این دختر آخرشم م نو دیونه میکنه نه به چند سال پیش که همش دنبال من بود نه به الانش که آدمم حسابم نمیکنه -خوب حالا تو از چی ناراحتی نخیر اصلانم ناراحت نیستم فقط کنجکاو شدم ببینم چی شده همین - توکه راس میگی با خودم خودرگیری پیدا کردم منکه گفتم دارم دیونه میشم،بهترین چیز برای من اینه که الان برم بخوابم که هلاکم شاید هم از خستگیه که قاطی کردم خودم رو به اتاق رسوندم و روی تخت افتادم از فرط خستگی بدون هیچ فکر اضافه ای به خواب رفتم ** از زبان دریا امشب شب پنجم محرمه و من تصمیم دارم امشب هم برای نذری بی بی برم میدونم که خیلی پرو تشریف دارم ولی باید اعتراف کنم دلم برای امیر علی تنگ شده کاریشم نمیشه کرد با این فکر که من قرار نیست چیزی از عشقم رو به روی خودم بیارم و فقط میخوام کنارش باشم خودم رو آروم کردم و راهی خونه بی بی شدم اینبار زودتر اومدم و البته با آژانس تا دوباره مشکل جای پارک نداشته باشم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
😭😭😭 آن فـرقـه کـه تیشـه بـه نخـل فـدک زدنـد بـر قـلـب پـاک خـتـم رســولان نـمک زدنـد مــهــدیۜ بـیـا ز قـاتـل مـــادر ســوال کــن زهــــرا ۜ چه کرده بود که او را کتک زدند؟ 🏴🕯🏴🕯🏴🕯🏴🕯 /السلام علیک یا فاطمه الزهرا/ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از آدمین های محترم کانال خواهش میکنم هیچ پستی وارد کانال نکنند چراغ های کانال را خاموش کردیم😉 کار کانال یه پایان رسیده فردا برای خدمتگذاری آماده هستیم 😍 وقت تبادل و تبلیغ هست لطفا صبور باشید همتون به خدا می سپارم تا فردا صبح مح‌ـبوب‌حسین؏‌`باش نھ‌‌معروف‌جماعت꧇)✋🏼💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•💔🌴• ‹سـمٺ‌دلٺنگۍ‌ماچند‌قدم‌، راهۍ‌نیسٺ‌حـٰال‌ماخوب‌، فقط‌طاقٺمان‌طاق‌شدھ..!シ💔› •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• 💔|↫ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• قسم به بغض‌های شکسته‌شده در دل چاه… قسم به حال و روز حسن در میان کوچه‌ها… قسم به سکوتِ پر از حرفِ علی... که ما محتاج آمدنت هستیم… برگرد...💚 @mojaradan
از دیدگاه اسلام برای ازدواج یک جوان به دو قسم ملاک و معیار دسته بندي كرد: الف) آن هايي كه ركن و اساس اند و براي زندگي سعادتمندانه حتماً لازم اند؛ ب) آن هايي كه شرط كمال هستند و براي بهتر و كامل‏تر شدن زندگي اند و بيش تر به سليقه و موقعيت افراد بستگي دارند... به طور كلي، ملاك هاي دسته اول (الف)عبارت اند از: 📜1. تديّن و دينداري: كسي كه پاي بند دين نيست، تضميني وجود ندارد كه پاي بند رعايت حقوق همسر و ادامه زندگي مشترك باشد. اگر يكي ديندار و ديگري بي دين باشد، زندگي آنان روي سعادت را نخواهد ديد. سعادت، بدون ديانت، محال است. اگر هر دو بي دين باشند، باز تضميني وجود ندارد كه رعايت حقوق يكديگر را بنمايند. البته منظور از دينداري و تديّن اين است كه پاي بند كامل به اسلام داشته باشند و اسلام را با جان و دل پذيرفته و در عمل به آن كوشا باشند؛ نه تدين سطحي و بي ريشه و بي عمل. پيامبر(ص) به شخصي كه مي‏خواست ازدواج كند، فرمود: «عليك بذات الدين»؛ «بر تو باد كه همسر ديندار بگيري». ديندار بودن، به اين است كه داراي صفات ذيل باشد: عفت، حجاب، حيا، نجابت، اخلاق خوب، خوش حرف و خوش زبان بودن، اهل نماز و مناجات، علاقه‏مند به قرآن و اهل بيت پيامبر(ص)، ترس از خدا داشتن، آبرونگه‏دار بودن، اسراف كار نبودن و... . @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|🖐⭕️|• ⛔️دو دروغ‌ بزرگ‌ پسرابه دخترا...!! 🚫دوس‌ دخترامو ترک‌میکنم عشقم..! 🔥⚠️فریب دروغ های بعضی پسرارو نخورید لطفا‼️ 🔴دروغ برای سواستفاده جنسی...❌ ‌⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅ @mojaradan
﷽ 🚫راه رهایی از رابطه حرام 😐بیشتر روابط با نامحرم با این دلیل توجیه میشن که من چون نیاز عاطفی دارم مجبورم که با نامحرم ارتباط داشته باشم! 😞 بسیاری از این نیازها واقعی نیست و کاذب هست. نیازهایی هست که رسانه ها برای آدم درست میکنند. 🤦‍♂طبیعیه دختری که هر روز کلی فیلم عاشقانه کره ای و هندی و آمریکایی و البته ایرانی میبینه ناخودآگاه احساس میکنه که اونم نیاز به مردی داره که بهش تکیه کنه و عاشقانه دوستش داشته باشه! 😊در حالی که اگه به جای فیلم دیدن به کارهای مفید میپرداخت اصلا چنین نیازی رو حس نمیکرد و یا خیلی کمتر حس میکرد. 👌هر چقدر آدم خودش رو توی فضاهای احساسی و شهوانی قرار بده ناخوداگاه خواهش و میلش نسبت به جنس مخالف بیشتر میشه تا جایی که دیگه نمیتونه خودش رو کنترل کنه. ⛔️خوبه که اگه آدم زمان و شرایط ازدواج رو نداره اصلا خودش رو درگیر این جور مسائل نکنه تا زندگیش سخت نشه. ❌خصوصا نوجوانان دختر و پسر نیاز هست که از آهنگ های به ظاهر عاشقانه و فیلم ها و کلیپ های مثلا احساسی دوری کنند و الکی خودشون رو تحت فشار نذارند. ‌⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅⊰ 𝐉𝗼𝗶𝗻,♥️💍 ↝¦@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بابا این چه مملکتیه شما آخوندا ساختین یه دختر سالم توش نیست😡😡😅😅 اصن نمی تونیم ازدواج کنیم😫 چرا نمیذارین دختر و پسر آزاد باشن🤠🥳 ماجراهای طنز سیدکاظم و امیر حسین این داستان: جامعه فاسد شده 😫 چقدر خندیدیم سر این کلیپ (بهمراه پشت صحنه🤣) ‌⊱⋅─ ─ ─⋅✻⋅─ ─ ─⋅⊰ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . چقدر این مردکار انجام می‌داده.. کارِخستگی ناپذیر..🌿✨| بوےحاج‌قاسم‌رو‌میده💔..!↷ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حق الناس فقط زدن جیب مردم نیست!! ✍حق الناس فقط کلاهبرداری و اختلاس نیست!! حق الناس یعنی با بی حجابی تو دل کسی زلزله ۱۰ ریشتری به پا کنی ولی آوار برداریش بیفته گردن همسر بی‌گناهش! 💢گرفتن آرامش روان، از بین بردن پاکی چشم و قلب مردان، گرفتن آرامش خاطر زنان، نابودی تعهد و عشق بین همسران، سرد شدن گرمای خانه ها، تنوع طلب کردن مردان، افزایش نرخ طلاق و... همه حق الناس هایی است که به واسطه بی حجابی و دلبری های خیابانی بر گردنِ خانم های بدحجاب و بی‌حجاب است!! ❗️فراموش نکنیم! خداوند هرگز حق الناس را نمی بخشد! @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» که ذهنِ خیلی ها را درگیر کرده! 1️⃣ چرا دیه مرد ۲برابر دیه زنه؟؟ 2️⃣ چرا ارث مرد دو برابر زنه؟ 3️⃣ چرا حق حضانت، فقط برای مرده؟ حتما ببینید رفقا✅C᭄ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» 💛 ‹که‌ هرکس رھ ندارد هیچ‌سو سوے تو می‌آید...🌱‌‌› C᭄ . •۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰• ‌"❥| @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 فقط چند نفر از همسایه ها اونجا بودن و خبری از امیر علی نبود بعد از سلام احوال پرسی با خانمای که چند شب پیش باهاشون آشنا شده بودم داخل خونه رفتم تا چادرم رو تو اتاق بی بی بزارم توی آینه قدی اتاق بی بی نگاهی به خودم انداختم، مثل چند شب قبل بازم همه لباسم هام مشکی بود البته اینبار یه بلوز مشکی که یقه سه سانتی داشت به همراه دامن کلوش مشکی و شال مشکی پوشیده بودم شالم رو مرتب کردم همین که از اتاق خارج شدم محکم به کسی خوردم برای اینکه نیوفتم به بازوش چنگ انداختم -اوف این دیگه کی بود ؟ یا خدا اینکه امیر علی به تندی دستم رو کشیدم و ازش فاصله گرفتم ، نگاهم رو به دکمه اول بلوزش دوختم و هول گفتم: -ببخشید...متوجه نشدم که پشت در هستید ضربان قلبم رو هزار بود احساس گرما می کردم نکنه فکر کنه بازم عمدی دستش رو گرفتم؟عصبی نشه با این فکر اشک توی چشمام جمع شد ولی با صدای آرومش جلوی چکیدنش رو گرفتم معلوم بود اونم کلافه است چون مدام دستش رو توی موهاش می کشید: -نه...نه خواهش می کنم شما ببخشید نمیدونستم اینجا هستید معذرت میخوام یهوی وارد شدم کمی آروم شدم از اینکه عصبی نیست خواهش میکنی زیر لبی گفتم و از جلوی چشمش فرار کردم وقتی پشت در رسیدم مکثی کردم تا به خودم بیام بعد از خونه خارج شدم مشغول بسته بندی سبزی ها شدم ولی حواسم اصلا اونجا نبود فکرم پی آغوشی بود که کمتر از چند ثانیه طعمش رو چشیده بودم کاش می شد برای من باشه - خجالتم خوب چیزیه خودت رو جمع کن افتادی تو بغل نامحرم به جای اینکه احساس گناه کنی داری به داشتنش فکر میکنی -خوب عمدی که نبود -ولی با لذت بهش فکر کردن که عمدیه -اه باشه بابا باز تو بیدار شدی اصلا دیگه بهش فکر نمی کنم خوب شد ببخشید -از خودت چرا طلب بخشش میکنی از خدا طلب بخشش کن خیره سر لبم رو به دندون گرفتم و از خدا طلب بخشش کردم از زبان امیر علی کلافه توی اتاقم قدم میزدم و به اتفاق چند لحظه پیش فکر می کردم وقتی به بازوم چنگ انداخت انگار جریان برق از بدنم رد شد چی داره به سرم میاد خدایا به جای اینکه احساس گناه کنم همش نشستم به فشار دستش روی بازوم فکر میکنم خدایا منو ببخش خودمم نمیدونم چه مرگم شده برای گرفتن هوای تازه پنجره اتاق رو باز کردم که حالم بدتر شد مجد توی حیاط کنار بی بی مشغول کمک کردن بود ولی مشخص بود که اصلا حواسش کارش نیست هنوز نگاه ازش نگرفته بودم که لبش رو به دندون گرفت ، دوباره هری دلم ریخت از این کارش کنار پنجره نشستم وبه موهام چنگ زدم - گندت بزنن امیر علی چرا دختر مردم رو دید میزنی از کی تا حالا کنترل چشمت دست خودت نیست اصلا من برا چی اومدم خونه؟ - چقدر حواس پرتم اومدم لباس عوض کنم برم ظرف بخرم کم اومده بعد نشستم اینجا چه فکرای می کنم عجله ای لباسم رو عوض کردم و از خونه بیرون زدم اینطور بهتر هم هست هرچی دور باشم بهتره ** از زبان دریا ایندفعه برعکس سری قبل قرار شد توی حیاط نماز برگذار بشه ما خانم ها هم به نماز جماعت پیوستیم نویسنده : آذر_دالوند @mojaradan 🍁🍁🍁🍁🍁🍁