eitaa logo
مجردان انقلابی
14.5هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• مهدی جان بر کناره ی دنیا نشسته ام ... بسان میزبانی که سالهاست قدوم مسافری عزیز را انتظار میکشد. وچشمان به راه مانده ام جز دوردست این مسیر،هیچ چیز را نمی پاید... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💜•° ✌️🏼 ✋🏽خــــــــــــــــــلاااااااصه..... هرچــی که دلشون میخـواد و ایراد میگیـرن دخــتر یا پسر بیچاره رو میــبرن زیر ذربـــ🔍ـــین و هر عیبی دارن بیـــان می‌کنن... 🗣 و اینقــدر تو گوش دختر و پـــسر میخونن و نقدشون میــکنن که سردشون می‌کنــن... 😔و در آخر هـــم یا رو از ازدواج میکنن.... 🤨یکی نیســت بگه آخه به شـــما چه ربطــی داره...؟ 😡مگه قراره شمــا باهاش کنی...؟ 😍خودشــون همدیگر رو دیگه چرا همه چیــزو به هم میزنیــد و سر راه دوتا جوان مانع ایجاد می‌کنید... 😔خواهـــران و برادرانم خــداوند انسانها را بدون عیــب و ایراد نیافریـده... 😒ای کاش به جای پیــدا کردن و دیگران قبلش یک نگاهی هــم به قیافه خودمان بنـدازیم... 🤐ای کــاش در زندگی دیــگران دخالت نکــنیم... 😏آخه آدم چقدر بی فرهنگ باشه که خودش پر از عیب ونواقص است اما از قیافه دیگران ایراد می‌گیرد و و زندگی مردم رو می‌کنید... 👌🏼حــــــرف آخـــرم اینهـــ که.... 🙇🏻خواهـــش میکنم اگـــر دختر یا پسری کسی رو بـــرای ازدواج پسنــ💕ـــدید پشیـــمانش نکنید مگر در مـــواردی که مشکلات داشته باشـــن.... 😪جلـوی دیگـران رو نگیرید‌ که گــــناه بزرگی است .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
51.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژانر: خانوادکی_جناحی 4_1 .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت:رابطه ات با همسرت سرده؟ گفتم :نه چطور مگه؟ گفت :آخه خیلی ندیدم از نامزدی و ازدواجتون عکس و استوری بذارید ! گفتم:اتفاقا از بس رابطمون واقعیه که برای تاییدش نیاز به لایک و تبریک های مصنوعی دیگران نداریم! .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیا عاشق شدن 😍 موضوع اینه با این مورد اصلا ازدواج نکن +18 🙈 لطفا هر کسی ظرفیتش کم است این کلیپ را نبیند ‼️😏 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🔴 💠 یک راه حل برای بی‌مورد همسر این است که از او بخواهید تمام انتقادات خود را نسبت به شما روی بنویسد و به شما بدهد. 💠 بعد از خواندن به هیچ وجه در صدد دفاع از انتقاداتش برنیایید چون نتیجه‌ی عکس می‌گیرید حتی اگر حق با شماست صبوری کنید و گارد نگیرید. فقط به او با خوشرویی بگویید می‌کنم عیبهایم را برطرف کنم. 💠 انتقادات او را چندین دفعه با دقّت بخوانید و خود را جای او بگذارید تا بتوانید او را درک کنید. 💠 این‌کار او را از لحاظ روحی تخلیه کرده و به او نسبی می‌دهد. 💠 مهم‌تر اینکه این‌کار برای رشد و بالا رفتن شما تمرین بسیار مفیدی است و یقیناً با استقبالِ شما از انتقاداتش، خاص و ویژه‌ای پیدا خواهید کرد. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمد علی کلی..... بوکسور آمریکایی ببینید در مورد حجاب چی میگه .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای اینکه توی پیری بشی یارِ واقعی همسرجانت باید از الان سرمایه گذاری بکنی.... این تکه فیلم رو ببین تا بدونی درباره چی دارم میگم💌 چقدرم قدیمی و نوستالژیه🥺 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚡⚡ انتشار این کلیپ خیلی واجب تر از انتشار کلیپ های کشف حجاب و ناامیدی و.. هست‌. اول ببینید و خودتون رو از دیدن این کلیپ محروم نکنید! بعد منتشرش کنید. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
# دهم از ماه سالروز تشکیل نیروی پدافند مبارک باد # مدافعان آسمان ولایت
شکر خداوند منان که زیارت ارباب بی کفن قسمت من بنده حقیر هم شد .نایب الزیاره اعضای گروه علی الخصوص مدیر عزیز و نازنین گروه هستم نیت کردم این سفر رو از طرف شهدا علی الخصوص شهدای مدافع حرم که مظلوم ترین شهدا هستن خادم زوار امام حسین باشم . به یاد محمد و فاطمه ناحله یاد امام زمان و رهبرامت آقای خامنه ای هم باشید و یاد ادمین جانتون هم کنید و یاد مجردان کانال سفری نورانی داشته باشید و در رکاب امام زمان باشید سفر بی خطر داشته باشید و به سلامتی به ایران برگردید .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قـسمت35 ولی پول اون آمپولا و تزریقش خیلی زیاده، هیچ چاره ایی نداشتم، مجبور
••|🌼💛|•• برگرد نگاه کن قـسمت 36 لبخند زدم. – آقای امیر زاده واقعا ازتون ممنونم. شما چقدر خوب همه چیز رو مدیریت کردید. شما که همه‌ی کارها رو انجام دادید پس من چیکار کنم؟ –حالا فعلا که کاری انجام نشده، فقط در حد حرفه، اجازه بدید انجام بشه بعد تعریف کنید. شمام بی‌زحمت زنگ بزنید از اون خانم آدرس خونشون رو بگیرید برای من بفرستید که من اینارو ببرم بهش بدم. الان مغازه رو می‌بندم میرم. از این همه مهربانی‌اش و احساس مسئولیتش آنقدر حس خوبی داشتم که حد نداشت. بعد از این که شماره تلفنش را گرفتم، از همدیگر خداحافظی کردیم. به طرف کافی‌شاپ راه افتادم و فوری به ساره زنگ زدم و حرفهای آقای امیر زاده را برایش گفتم. از خوشحالی طوری گریه می‌کرد که نمی‌توانست حرف بزند. صبر کردم تا کمی آرام شود بعد گفتم که آدرس خانه‌شان را بدهد. بین هر چند کلمه که حرف میزد مدام تکرار می‌کرد شرمنده‌ام، شرمنده‌ام. آنقدر احساس خجالت داشت که زودتر تلفن را قطع کردم تا کمتر اذیت شود. آدرس را که فرستاد فوری برای آقای امیر زاده ارسال کردم. پیام فرستاد: –سلام، میشه بهش بگید موقعیت مکانیش رو هم بفرسته. پیام دادم: –سلام، بله حتما، به محض این که فرستاد براتون ارسال میکنم. ساعت حدود سه بود که از کافی‌شاپ بیرون زدم. با صدای زنگ گوشی‌ام به صفحه‌اش نگاه کردم. آقای امیرزاده بود. قلبم از جا کنده شد. نکند مشکلی پیش آمده. فوری جواب دادم. –الو. –سلام خانم حصیری، خوبید؟ صدایش پشت تلفن بم‌تر بود. –سلام، ممنون، مشکلی پیش آمده؟ مکثی کرد. –مشکل که نه، فقط میگم من تنها میخوام برم اونجا بد نباشه، بالاخره اونم شوهرش مریضه یه زن تنهاست. یه وقت حرف و حدیثی نشه. فهمیدم منظورش این است که من هم همراهش بروم ولی روی گفتن ندارد. من و منی کردم و بعد گفت: –خب می‌خواهید شما برید من تازه کارم تموم شده، منم از اینور یه ماشین میگیرم میام. از روی آدرسشون فهمیدم خونشون زیاد از اینجا دور نیست. خوشحالی صدای بَمش را زیر کرد. –چرا با ماشین بیرون؟ من همینجا جلوی مغازه هستم. منتظرتون میمونم تا بیایید. نگاه متعجبم را به طرف مغازه اش سر دادم، قدمهایم را تند کردم. نزدیک که شدم، دیدم دوباره با همان ژست دوست داشتنی‌اش به ماشینش تکیه داده است و منتظر از دور نگاهم می‌کند. فاصله‌ی زیادی نبود ولی وقتی اینطور نگاهم می‌کرد پاهایم سست میشد و راه رفتن دیگر کار آسانی نبود. نگاهم را به گوشی‌ام دادم و خودم را مشغول کردم. به مادر پیامکی دادم و گفتم که به خاطر انجام دادن کار خیری کمی دیرتر می‌آیم. نـویسنده لیلا‌فتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
••|🌼💛|•• برگردنگاه كن قسمت37 گوشی را در جیبم گذاشتم. هر چه به او نزدیکتر میشدم ضربان قلبم بیشتر میشد. انگار کنترلش دست من نبود حس می‌کردم مثل یک تایمر روی ساعت خاصی تنظیم شده و هر بار با دیدن او خود کار روشن می‌شود. مگر کار به همبنجا ختم میشد ضربان قلبم که اوج می‌گرفت رفت و برگشت خون در بدنم سریع‌تر میشد. همین موضوع باعث میشد صورتم گر بگیرد، دستهایم کمی لرزش داشته باشند و صدایم مثل همیشه صاف و عادی نباشد. و آن وقت است که سخترین کار دنیا شروع می‌شود. این که خودم را خونسرد نشان دهم و با لرزش دستهایم مبارزه کنم و برای مشخص نشدن لرزش صدایم کوتاه و مختصر در حد دو سه کلمه حرف بزنم. تا نشستم صندلی عقب از آینه نگاخم کرد و گفت‌: –ببخشید که مزاحمتون شدم. مید‌ونم خسته اید و می‌خواستید برید خونه، ولی چاره‌ایی نداشتم. –این چه حرفیه، من شما رو انداختم به زحمت شما باید ببخشید. نگاهش را در خیابان چرخی داد و ماشین را روشن کرد و حرکت کرد. چند دقیقه بعد دوباره از آینه نگاهم کرد. –من باید برم داخل خونشون و طرز کار دستگاه اکسیژن رو بهشون یاد بدم. متاسفانه شما هم مجبورید بیایید. خواستم از الان بگم که دوتا ماسک بزنید و خیلی مراقب باشید. اگر رفتیم داخل شما تا اونجایی که میشه عقب وایسید که یه وقت خدایی نکرده ویروسش به شما منتقل نشه. با نگرانی گفتم: –پس شما خودتون چی؟ اینجوری که شما میگیرید. نگرانی‌ام را با نگاه مهربانی پاسخ داد. –من دوهفته از مادر خودم نگهداری کردم ولی مریض نشدم. باید خیلی مواظبت کرد. من بیشتر نگران شما هستم. شما حتی از اون خانم و بچه‌هاشم باید دور باشید چون اونا هم ممکنه ناقل باشن. در طول مسیر، نگاهم به خیابان بود ولی نگاههای گاه و بیگاهش را از ضربان گرفتن قلبم احساس می‌کردم. به سر کوچه شان که رسیدیم پیاده شدیم. کوچه آنقدر باریک بود که ماشین نمی‌توانست وارد شود. آقای امیر زاده کپسول اکسیژن را از صندوق عقب برداشت. یک نایلون هم بود که داخلش وسایل جانبی بود. آن را من گرفتم. یک جعبه شیرینی هم بود. پرسیدم: –شیرینی خریدید؟ –نگاهی به جعبه‌ی شیرینی انداخت. –مگه نگفتین دوتا بچه داره، واسه اونا گرفتم. بالاخره بچه ها خوشحال میشن. در دلم تحسینش کردم. –چقدر شما فکر همه جا رو می‌کنید. من اصلا به این موضوع فکر هم نکردم. –طبیعیه، دلیلش رو بعدا بهتون میگم. بعد لحنش نگران شد. –مگه قرار نشد دو تا ماسک بزنید؟ نگاهم را زیر انداختم. –آخه ماسک زدن من که مثل شما به این راحتی نیست. باید شالم باز بشه، اینجام که امکانش نیست. فکری کرد و کپسول اکسیژن را روی زمین گذاشت و رفت از داشبورد ماشینش یک ماسک اِن نود و پنج آورد. نایلونش را باز کرد. نــویستده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
••|🌼💛|•• بـرگردنگاه کن قسمت 38 –این پشتش کش داره برای شما راحت تره. من مادرمم همین مشکل شما رو داره برای همین از این نوع ماسک استفاده میکنه. اخم ریزی کردم. –با اینا آدم خفه میشه، اینا خیلی... حرفم را برید و مهربان گفت: –می‌دونم سخته، ولی تحمل این نیم ساعت با این ماسک، بهتر از خدایی نکرده گرفتار شدن به اون مریضیه. هنوز تردید داشتم در استفاده‌اش، البته بیشتر به خاطر این بود که چون کش ماسک از پشت‌سر بود شالم را جمع می‌کرد و بد شکل نشان میداد. نگاهش کردم خیلی جدی نگاهم می‌کرد. ماسک را از دستش گرفتم. –چشم، میزنم. دست شما درد نکنه. نگاهش خندید. –خواهش میکنم، زیاد طول نمیکشه فقط نیم ساعت تحمل کنید. به نشانه‌ی تایید چشم‌هایم را باز و بسته کردم. جعبه شیرینی را به دست دیگرم داد و راه افتادیم. پلاک خانه را که پیدا کردیم باورمان نمیشد اینجا کسی زندگی کند. یک خانه‌ی خیلی قدیمی که شاید عرض خانه کلا به سه الی چهار متر هم نمیرسید. در خیلی کوچک و رنگ و رو رفته ایی داشت. بعضی جاهایش زنگ زده بود. آقای امیرزاده با تعجب گفت: –آدم باورش نمیشه اینجا، تو مرکز شهر همچین خونه هایی باشه. نگاهی به خانه‌ی کناری‌اش انداختم، یک آپارتمان پنج طبقه‌ی بسیار لوکس. اشاره به ساختمان کردم. –آدم باورش نمیشه کنار این خونه، اون ساختمون به اون شیکی باشه. کپسول را جلوی در روی زمین گذاشت. –احتمالا همین روزا این یکی رو هم خراب میکنن مثل اون میسازن. نایلی که در دست داشتم را روی جعبه‌ی شیرینی گذاشتم و زنگ را فشار دادم. زنگ خانه از جایش در آمده بود، ولی من توجهی نکردم و انگشتم را رویش قرار دادم. ناگهان کل قاب زنگ بیرون پرید و دردی در انگشتم احساس کردم. جیغ کوتاهی کشیدم و یک قدم به عقب پریدم و با او که درست پشت سرم ایستاده بود برخورد کردم. دستهایش را حائل کرد که من روی زمین نیفتم و نگران نگاهم کرد. آنقدر نزدیکش شدم که تنم گر گرفت. فوری کنار ایستادم و سرم را پایین انداختم. جوری وانمود کرد که انگار اتفاقی نیوفتاده. –چی شد؟ خوبید؟ خودم را جمع و جور کردم و از خجالت حرفی نزدم و انگشتم را نگاه کردم. خم شد و با نگاهش انگشتم را بررسی کرد. –چیزی شد؟ بدون این که نگاهش کنم گفتم: –نه، فقط یه لحظه سوخت، ولی الان خوبه. بعد رفت و نگاهش را به زنگ داد. –این که خرابه، راست میگفت با این که فشارش دادم ولی صدایی نشنیدیم. دوباره، به انگشتم نگاهی کرد. –احتمالا برق داشته، خدا رحم کرد. سرم را بالا آوردم. –چیز مهمی نیست. فقط یه کم ترسیدم. نگاهم کرد و خدا را شکری گفت. با برخورد بی‌تفاوتی که داشت خجالتم بر طرف شد. با کلیدی که از سوئچ ماشینینش آویزان بود روی در کوبید و دوباره با نگرانی به دستم نگاه کرد و گفت: –می‌خواستم بگم ممکنه زنگش خراب باشه‌ها. در دلم گفتم خب پس چرا نگفتی. انگار فکرم را خواند و ادامه داد. –اونقدر حواسم پرت شد که یادم رفت. باز در دلم گفتم، "اونوقت پرت چی شد؟" برگشت و معنی دار نگاهم کرد ولی حرفی نزد. نگاهش آنقدر انرژی داشت که سوزش انگشتم را فراموش کردم. طولی نگذشت که پسر بچه ایی در را باز کرد و با دیدن ما به داخل خانه دوید. امیر زاده با تعجب به من نگاه کرد. –پس چرا رفت؟ صدای سرفه‌های دل خراش پدر خانواده به گوش میرسید. زمزمه کردم. –بیچاره چقدر بد سرفه میکنه، تا اینجا صدای سرفش میاد. امیر زاده نگاهی به داخل خانه انداخت. –مسافتی نیست که. کل خونه پنجاه مترم نمیشه. صدا راحت میاد. این مریضی لعنتی هم کاری با ریه‌ی آدم میکنه موقع سرفه انگار صداش رو گذاشتن رو بلند‌گو. همان لحظه صدای کشیده شدن دمپایی کسی روی موزاییک حیاط به گوش رسید و ساره جلوی در ظاهر شد. نـویسنده لیلافتحی‌پور .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
سرفصل‌های ۱• همه می‌توانند واسطه فیض باشند و دست بندگان خدا را به او برسانند. ۲• تعریف عمر بابرکت و چگونگی برکت دار شدن عمر ما. ۳• توکل عامل اصلی برکت عمر انسان و واسطه فیض شدن او. ۴• اعتماد به خدا علّت اصلی توکل رسانه رسمی استاد محمد شجاعی .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
297_18978975291541.mp3
15.17M
۲۸ ※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله. | ※ صاحبان مقام محمود، کسانی هستند که «برکت عمر» دارند. یعنی عمرشان فقط صرف زندگی خودشان نمی‌شود، بلکه در حیات و سعادت انسانهای دیگر بقدر وسعت نفس‌شان مؤثرند. ※ این «برکت عمر» چگونه ایجاد می‌شود؟  منبع : کارگاه مقام محمود .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
28.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ژانر: خانوادکی_جناحی 4_2 .•°``°•.¸.•°``°•                   @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یڪ جمعه بہ لطف حق تو را می‌ بینیم 😔 در جمـع امـام و شهـدا می‌ بینیم 😔 ما پرچم سـرخ یا لثـارات تـو را در گوشہ‌ی صحن ڪربلا می‌ بینیم 🕌 یا مهدی ادرکنی 💚 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🤲❤️ 🥀 ای داغدار اصلیِ این روضه ها بیا صاحب عزای ماتم كرب و بلا بیا 🥀 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.حضـــــــرٺــــــ.ارباب درد یعنی یک نفر جا مانده باشد از حرم مانده ام تنهای تنها با دل وا مانده ام... اربعینی بودن انگاری نمی آید به من باز هم در کار خود در کار دنیا مانده ام... با خودم گفتم نمیمانم میایم کربلا با خودم گفتم نمیمانم که حالا مانده ام... حال یک جا مانده را جامانده میفهمد فقط دوستانم یک به یک رفتند و تنها مانده ام... 😔💔 .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•🍓❤️• میدانۍ... رسیده‌ام‌به‌جایۍڪه‌وقتۍتونباشۍ همه‌بودن‌ها پوچند...): مۍﺷﻮﺩبیایۍ؟؟...💔 ﺑﻴﺎیۍﻭﺑﺮﺳﻄﺮﺁﺧﺮﺩﻓﺘﺮﺩﻟﺘﻨگۍﻫﺎﻳﻢ.. .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
_نشان_دادن ما نمیتوانیم با مدام توقع داشتن و مدام واکنش نشان دادن به آدم‌ها انتظار یک رابطه‌ی طولانی مدت را داشته باشیم. احتیاج به احترام، خلوت و درک شدن دارند. لازم است صبور باشیم و این صبر ما به آدم رو به رویمان احساس امنیت میدهد، که قرار نیست با هر رفتار و تعارضی، از سمت ما مورد حمله، خشم، قضاوت و تنبیه قرار بگیرد. میخواهیم در رابطه‌های امن و پایدارتری قرار بگیریم، خودمان امن شویم و رفتارهای افراطی‌مان را شناسایی کنیم و آنها را کمتر انجام دهیم. که امن شویم، رابطه به سمت بلوغ و دوست داشتنی عمیق حرکت میکند. دوست داشتنی که خالی از اختلاف نظر، خشم و دلخوری نیست، اما قطعا خالی از تنفر، ناامیدی و واکنش‌های شدید آسیب‌رسان است ... .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´