فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_ااغریب
#سلام_مولا_جانم ✋💖
#آقای_مهربانم💐🌹
صدها گِله پيش يار بردن عشق است 💓
با عشق تو چوب طعنه خوردن عشق است🌹
اسم قلب تپنده ی جهان #يامهدی(عج) 🌼
يکبار تو را ديدن و مردن عشق است 💐
تا زنده ام #عاشقت میمانم 💓
❣#لَـیِّن_قَـلبی_لِوَلِیِّ_اَمرِک
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج✨🕊
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🎥 #ببینید
🎀 بین خوشبختی و خوشبختینمایی فرق هست. گول خوشبختینمایی اینستاگرامی را نخوریم.
🎤 #احسان_محمدی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
••|🍀😂|••
اگه موشک عماد میدونست جوابش رو با کوآدکوپترهای ۲ میلیونی میدن هیچ وقت شلیک نمیشد، میگفت بیمحلی بهترین جوابه 😂
😁•••|↫ #طنز
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
35.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کارگاه_مزاج_شناسی
علائم غلبه خلط سودا
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
⚜️در زندگی مشترک یک رابطه ی خوب اینجوری ساخته میشه :
🔹️با دید مثبت به مشکلات و ناراحتی ها نگاه کنید.
🔸️نوع گفتار و رفتار خودتون رو در جهت بهبود رابطه تغییر بدید و بهم احترام بذارید.
🔹️روی لحن گفتار خودتون کار کنید.
🔸️قهر نکنید اگه قهر کردید نذارید طولانی بشه.
🔹️کمال گرا نباشید چون هیچکس کامل کامل نیست پس تفاوت های همدیگرو بپذیرد و باهم کنار بیاید.
🔸️سعی کنین همدیگر را بهتر بشناسید.
🔹️درمورد نگرانی ها و موقعیت های اضطراب آور با همدیگر صبحت کنید و با همدیگر همدلی کنید.
🔸️همدیگر را دوست داشته باشید و برای همدیگر وقت بگذارید .
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز پادشاهی اردیبهشت ماهی ها مبارک😍🎁
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹
🎥 #ببینید
🎀 عامل اول طلاق در ایران چیست؟!
🎤 دکتر #شاهین_فرهنگ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بشنوید از طرف لشگر ایرانی ها انتقام هست فقط حرف سلیمانی ها
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
450_12524520078007.mp3
7.25M
🎙️سمینار ازدواج موفق💫
▫️قسمت: 16
▫️زمان: 47 دقیقه
▫️دکتر: شاهین فرهنگ
قسمت قبلی | قسمت بعدی
#پادکست
#شاهین_فرهنگ
#ازدواج_موفق
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
❤️باید دخترا این راز هارو بدونن،
خیلی مهمه✨ :
هر کی پیشنهاد آشنایی میده قصدش ازدواج نیست.
یاد بگیر آسون به دست بیای جذابیتی نداری.
یاد بگیر به هیچ وعده ای تا وقتی که به شکل سند نباشه اعتماد نکنی.
یاد بگیر برای چی ناراحت باشی و برای چه چیزایی بیخیال باشی.
یاد بگیر از تنها شدن نترسی.
یاد بگیر به همین راحتی وابسته نشی اگه شدی قدرت جدا شدن رو داشته باشی.
#مجردان_انقلابی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مجردا حتما ببینید😉
خدا همسری قسمتت کنه😌
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
#پارت_هدیه 💗رمان سجاده صبر💗قسمت سی چهارم کالفه از جاش بلند شد و بدون توجه به سهیل به سمت ریحانه رف
💗رمان سجاده صبر💗قسمت سی پنجم
علی که خوابش برد فاطمه اونم روی تخت خودش گذاشت و از اتاق اومد بیرون، به سمت اتاق خوابش رفت تا
بالشتی بیاره و بره کنار تخت ریحانه بخوابه که سهیل صداش کرد
-فاطمه بیا اینجا کارت دارم
حوصله حرف زدن با سهیل رو نداشت، خسته تر از اون بود که آروم و صبور بشینه یک جا و به حرفهای سهیل گوش
بده، در واقع شاید مقصر اصلی اتفاق امروز رو سهیل میدونست، برای همین گفت:
+ خسته ام، بذار یک شب دیگه
اما سهیل از جاش بلند شد و پشت سر فاطمه وارد اتاق شد، بعد هم خیلی محکم گفت:
-بشین.
فاطمه برگشت و به سهیل نگاه کرد و خسته روی تخت نشست.
-دیگه نمیخوام اتفاق امروز تکرار بشه، فهمیدی؟
فاطمه تعجب کرد، از لحن سهیل خوشش نیومد، برای همین معترض گفت:
+خودت داری میگی اتفاق، پس دست من نیست که تکرار بشه یا نه.
بعد هم از جاش بلند شد تا از توی کمد بالشت برداره، اما هر کاری که میکرد در کمد باز نمیشد، عصبی با خودش
گفت:
+ باز این قفل لعنتی گیر کرد. محکم قفل رو میچرخوند و در رو تکون میداد که سهیل اومد کنارش زد و با یک
حرکت در رو باز کرد، اما از جلوی در نرفت کنار، همونجا ایستاد و گفت: - خودت خوب میدونی منظورم چیه، دیگه نمی خوام اتفاق امروز هیج وقت تکرار بشه، مشکلات منو تو مال خودمونه و حق نداریم به بچه ها آسیبی بزنیم.
بعد هم دستش رو به نشانه تهدید بالا آورد و گفت:- دیگه هیچ وقت حرصی که از من داری رو سر بچه ها خالی نکن،
به جاش بیا و یک کشیده بزن تو گوش من، فهمیدی؟
فاطمه که از این حرکت سهیل گریش گرفته بود، نتونست خودش رو کنترل کنه و بی اختیار زد زیر گریه، خودش
همیشه همین جمله رو تکرار میکرد، "مشکلات زندگی ما مال خودمونه، نه بچه ها" اما حالا با یک لحظه غفلت باعث شده بود دختر کوچیکش اینقدر درد بکشه. و از طرفی سهیل داشت اینجوری توبیخش میکرد مخصوصا حالا که
اینقدر خستست...
سهیل که میدونست فاطمه سر قضیه امروز چقدر خسته و ناراحته، همسرش رو در آغوش گرفت و با همون اخم
عمیق بدون هیچ حرفی شروع کرد به نوازش فاطمه، اجازه داد فاطمه هر چقدر که دلش میخواست توی آغوش اون
گریه کنه.
فاطمه هم خودش رو سپرد به دستهای سهیل.
+سلام ، صبحتون بخیر آقا سهیل
سهیل سرش رو بالا آورد و با دیدن منشی شرکت لبخندی زد و گفت:
- علیک سلام ، صبح شمام بخیر، دیر تشریف آوردید سر کار، معمولا منشی ها باید زودتر بیان، مثل اینکه اینجا همه چی برعکسه
+ببخشید مشکلی برام پیش اومد.
-از همون مشکلات خواب موندن و اینا دیگه؟
+اذیت نکن دیگه سهیل
سهیل سرش رو انداخت پایین و همون طور که مشغول کارش می شد گفت:
-چند بار بهتون بگم من رو به اسم
کوچیک صدا نکنید، دیگران فکرای بدی میکنن
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
💗رمان سجاده صبر💗قسمت سی ششم
خانوم سهرابی منشی شرکت خندید و گفت:
+ یک خانومی باهاتون کار داره آقای نادی
بعدم با شیطمنت گفت:
+بگم بیاد تو؟
-کی هست؟
+نمیدونم اما فرمودند با شما کار دارند.
-بفرستش بیاد ببینیم کیه.
منشی هم با غمزه چشمی گفت و بیرون رفت.
صدای تقه در که اومد سهیل سرش رو بالا آورد، اما محکم خودکارش رو پرت کرد روی میز و زیر لب گفت:
-خر مگس معرکه
شیدا که جلوی در ایستاده بود با این حرکت سهیل فورا داخل شد و در رو بست و به سمت سهیل حرکت کرد و
گفت:
+ صبر کن، هیچی نگو، نیومدم اینجا که ناراحتت کنم. بذار حرفمو بزنم، خوب؟
-بیرون
+به خدا سهیل اگه بخوای بیرونم کنی همین جا چنان کولی بازی ای در بیارم که نظیرش رو ندیده باشی
-تو غلط میکنی
+آره من غلط میکنم اما خواهش میکنم بذار باهات حرف بزنم
سهیل که حسابی عصبانی شده بود گفت: - فکر کردی بیکارم وقتم رو بذارم واسه تو، تا ندادم بندازنت بیرون خودت
بفرما.
شیدا فورا به سمت میز رفت و با حالتی که به التماس شباهت داشت گفت:
+سهیل، جان عزیزت صبر کن،بذار حرفم رو بزنم
سهیل کلافه به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت:- زود
شیدا که انگار فرصتی گیر آورده بود نفس عمیقی کشید و روی صندلی نشست. نگاهی به چهره اخموی سهیل
انداخت و بعد با صدای آهسته ای گفت:
+من نمی خواستم تولد دخترتو خراب کنم. .... یعنی .... نیومدم که اونطوری بشه .
سهیل با غیض گفت:
-اومدی که چطوری بشه؟
+اومدم که بفهمی من ...
به سهیل نگاهی انداخت، دست به سینه با اخمی روی ابروهاش منتظر ادامه حرف شیدا بود
-سهیل من عاشق توام، هیچ وقت توی زندگیم این طور عاشق کسی نشده بودم، تو تنها کسی هستی که من دارم،
خواهش میکنم بذار من هم جزوی از زندگیت باشم... حتی یک جزو کوچیک و کم رنگ .... حتی اگر دیده هم
نمیشم اما بذار باشم، خواهش میکنم.
سهیل همچنان با اخم و خیره به شیدا نگاه میکرد، دلش به حال این دختر میسوخت، فکرش رو هم نمیکرد با صیغه کردنش، شیدا این طور عاشقش بشه، اما نمیتونست بپذیرتش، عشوه گری های خودش باعث شده بود که به سمتش
بره و تنها نتیجه ای که اون عشوه ها داشت این بود که چند ماهی باهاش خوش باشه و تموم.
شیدا که سکوت سهیل رو دید از توی کیفش سی دی هایی رو در آورد و روی میزش گذاشت و گفت:
+ این همون سی دی هاییه که دنبالش بودی، من نمی خوام ازشون استفاده کنم. من نمی خوام به تو ضربه ای بزنم، فقط میخوام مال تو باشم، اجازه بده روح و جسمم مال تو باشه، دیگه هیچ توقعی ندارم، باور کن.
بعدم در حالی که اشکاشو پاک میکرد ادامه داد: میدونم تو علاقه ای به من نداری، می دونم دلت جای دیگه ایه، اما
خوبه که حداقل میدونی عشق چیه ، میدونی عاشق شدن یعنی چی، میفهمی دلتنگی برای کسی که دوستش داری
یعنی چی، پس منو درک میکنی.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#پارت_هدیه
💗رمان سجاده صبر💗 قسمت سی هفتم
بعد هم منتظر به چشمهای سهیل نگاهی انداخت، سهیل نفس عمیقی کشید و از جاش بلند شد، رو به روی پنجره
اتاقش ایستاد و به شهر نگاه کرد. بعد از چند لحظه سکوت گفت:
-من درکت میکنم، اما کاری نمی تونم برات بکنم. متاسفم.
+چرا نمیتونی؟ مگه تو یک بار منو صیغه نکردی؟ خوب دوباره این کار رو بکن ... عین همون زمانا، هر روز هفتت
مال زنت باش و اما یک روز مال من ... هیچ کس هم چیزی نمی فهمه، من بهت قول میدم هیچ وقت زنت چیزی
نفهمه.
سهیل که تازه داشت عمق فاجعه رو میفهمید برگشت و روبه روی شیدا روی صندلی نشست، کمی به جلو خم شد و با حالتی که دلسوزی ازش میبارید گفت:
-شیدا، تو می تونی با مرد دیگه ای خوشبخت بشی، تو پول داری، امکانات داری، دختر خودساخته ای هستی، پس
مطمئن باش حتما مردی هست که آرزوی رسیدن به تو رو داشته باشه ... اما ... اون مرد من نیستم.
+پس چرا اولین بار اومدی سراغم؟ چرا صیغم کردی؟ چرا منو به یک زن مطلقه تبدیل کردی؟
-تو چرا قبول کردی؟ من که همون اول بهت گفته بودم من فقط چند ماه بیشتر نمی تونم باهات باشم، تو چرا قبول
کردی؟
+فکر میکردم اونقدر معرفت داری که وقتی بفهمی چقدر عاشقتم باز هم پیشم بمونی
-هیچ وقت یادت نره آدمی که تو رو فقط برای جسمت بخواد هیچ وقت هم معرفتش رو برای تو خرج نمی کنه
شیدا ساکت بود، اشکهاش بی اختیار جاری میشدند، نمی تونست تصور کنه که یک مرد می تونه اینقدر سنگدل باشه
-تو ... خیلی سنگدلی
بعدم هم شروع کرد به گریه کردن، سهیل که دلش برای شیدا سوخته بود دستمالی رو به روش گرفت و بعد هم
گفت:
-خودم میدونم، اما چیزی که تو نمی دونی اینه که تلاشت بی فایدست، بهتره به فکر زندگی دیگه ای باشی، به فکر
مرد دیگه ای، من مرد زندگی تو نیستم.
+اما من عاشقتم لعنتی
-متاسفم، تو فرد مناسبی رو برای عاشق شدن انتخاب نکردی
شیدا دیگه نمی دونست چی باید بگه، آخرین نگاه رو به سهیل دوخت و بعد هم برای آخرین بار گفت:
+این آخرین حرفت بود؟
-آره.
شیدا از جاش بلند شد و به سمت در اتاق رفت و جلوی در مکثی کرد و بدون اینکه برگرده و یا به سهیل نگاهی کنه
گفت:
+تو برای خیانتی که به عشق من کردی تاوان پس میدی، مطمئن باش.
بعدهم در اتاق رو باز کرد و بیرون رفت و با تمام قدرتش در رو به هم کوبید.
سهیل به سی دی های روی میز نگاهی انداخت، برشون داشت و دونه دونه شروع کرد به شکستنشون، از تهدید شیدا نترسیده بود، فقط از اینکه گاهی چقدر خودش شیطان صفت میشه چندشش شده بود ... کاش هیچ وقت به شیدا
نزدیک نمیشد که اینطور درموندش کنه، کاش یکم جلوی نفسش رو میگرفت و امروزو نمیدید ...
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
میشه یه پارت هدیه هم بذارین
#ادمین_نوشت
سلام به همه دوستان خوبم
این بزرگوار دیروز از ما پارت هدیه خواستن امشب بهشون هدیه دادم
الهی به حق جدش حضرت زهرا همیشه سلامت و خوشبخت دو عالم باشن❤️
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 فقط کافیست تا لب تر کنی
پای تو میمیریم
💚 #ساقی_کودکان_حرم 💚
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم
#حسینجان 💖
آورده صبا از گذرت عطرِ خدا را
تا روزی ما نیز کند کرب و بلا را
انگار که فهمیده نسیمِ سحری باز ...
صبح است و دلم لک زده ایوانِ طلا را
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله❤️
سلام صبح بخیر اربابم✋
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´