eitaa logo
موج نور
175 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و نهم : محضر بزرگان ✔️ راوی : امیر منجر 🔸سال اول جنگ بود. به مرخصی آمدم. با موتور از سمت ميدان سرآسياب به سمت ميدان خراسان در حرکت بوديم. ابراهيم عقب موتور نشسته بود. از خيابانی رد شديم. ابراهيم يک دفعه گفت: امير وايسا! من هم سريع آمدم کنار خيابان. با تعجب گفتم: چی شده؟! گفت: هيچی، اگر وقت داری بريم ديدن يه بنده خدا! من هم گفتم: باشه،کار خاصی ندارم. 🔸با ابراهيم داخل يک خانه شديم. چند بار ياالله گفت و وارد يك اتاق شديم. چند نفر نشسته بودند. پيرمردی با عبای مشکی بالای مجلس بود. به همراه ابراهيم سلام كرديم و در گوشه اتاق نشستيم. صحبت حاج آقا با يکی از جوان‌ها تمام شد. 🔸ايشان رو کرد به ما و با چهره‌ای خندان گفت: آقا ابراهيم راه گم کردی، چه عجب اين طرف‌ها! ابراهيم سر به زير نشسته بود. با ادب گفت: شرمنده حاج آقا، وقت نمی‌کنیم خدمت برسيم. همينطور که صحبت می‌کردند فهميدم كه ايشان، ابراهيم را خوب می‌شناسد. حاج آقا کمی با ديگران صحبت کرد. 🔸وقتی اتاق خالی شد رو کرد به ابراهيم و با لحنی متواضعانه گفت: آقا ابراهيم ما رو يه كم نصيحت کن! ابراهيم از خجالت سرخ شده بود. سرش را بلند كرد و گفت: حاج آقا تو رو خدا ما رو شرمنده نکنيد. خواهش می‌کنم اين طوری حرف نزنيد. بعد گفت: ما آمده بوديم شما را زيارت کنيم. انشاءالله در جلسه هفتگی خدمت می‌رسیم. بعد بلند شديم، خداحافظی کرديم و بيرون رفتيم. 🔸در بين راه گفتم: ابرام جون، تو هم به اين بابا يه كم نصحيت می‌کردی، ديگه سرخ و زرد شدن نداره! باعصبانيت پريد توی حرفم و گفت: چی می‌گی امير جون، تو اصلاً اين آقا رو شناختی!؟ گفتم: نه، راستی کی بود !؟ جواب داد: اين آقا يکی از اوليای خداست. اما خیلی‌ها نمی‌دانند. ايشون حاج ميرزا اسماعيل دولابی بودند. سال‌ها گذشت تا مردم حاج آقای دولابی را شناختند. تازه با خواندن كتاب طوبی محبت فهميدم که جمله ايشان به ابراهيم چه حرف بزرگی بوده. 🔸يكی از عملیات‌های مهم غرب كشور به پايان رسيد. پس از هماهنگی، بيشتر رزمندگان به زيارت حضرت امام رفتند. با وجودی كه ابراهيم در آن عمليات حضور داشت ولی به تهران نيامد! رفتم و از او پرسيدم: چرا شما نرفتيد!؟ گفت: نمی‌شه همه بچه‌ها جبهه را خالی كنند، بايد چند نفری بمانند. گفتم: واقعاً به اين دليل نرفتی!؟ مكثی كرد و گفت: ما رهبر را برای ديدن و مشاهده كردن نمی‌خواهیم، ما رهبر را می‌خواهیم برای اطاعت كردن. 🔸بعد ادامه داد: من اگه نتوانستم رهبرم را ببينم مهم نيست! بلكه مهم اين است كه مطيع فرمانش باشم و رهبرم از من راضی باشد. ابراهيم در مورد ولايت فقيه خيلی حساس بود . نظرات عجيبی هم در مورد امام داشت. می‌گفت: در بين بزرگان و علمای قديم و جديد هيچ کس دل و جرأت امام را نداشته. هر وقت پيامی از امام راحل پخش می‌شد، با دقت گوش می‌کرد و می‌گفت: اگر دنيا و آخرت می‌خواهیم بايد حرف‌های امام را عمل کنيم. ابراهيم از همان جوانی با بيشتر روحانيان محل نيز در ارتباط بود. 🔸زمانی که علامه جعفری در محله ما زندگی می‌کردند، از وجود ايشان بهره‌های فراوانی برد. شهيدان آيت الله بهشتی و مطهری را هم الگویی كامل برای نسل جوان می‌دانست. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاک شهداء صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 اهمیت و بسم الله قبل از هر کار ✅ معنای حقیقی 🎙 آیت الله ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
063-aleemran-fa-ansarian.mp3
5.41M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان www.quran-365.ir @quran_365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 امام على علیه‌السلام :  🍃خودتان را بر اخلاق نيكو تمرين دهيد؛ زيرا كه بنده مسلمان، با حُسنِ خُلقِ خود به درجه روزه گيرِ شب زنده دار می‌رسد.🍃 🍂رَوِّضوا أنفُسَكُم على الأخْلاقِ الحَسَنَةِ ؛ فإنّ العَبدَ المُسلِمَ يَبلُغُ بحُسْنِ خُلقِهِ دَرجَةَ الصّائمِ القائمِ.🍂 📚الخصال، ص ۶۱۰ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت پنجاه: زیارت 🔸سال اول جنگ بود. به همراه بچه‌های گروه اندرزگو به یکی از ارتفاعات در شمال منطقه گیلان‌غرب رفتیم. صبح زود بود. ما بر فراز یکی از تپه‌های مشرف به مرز قرار گرفتیم. پاسگاه مرزی در دست عراقی‌ها بود. خودروهای عراقی به راحتی در جاده‌های اطراف آن تردد می‌کردند. ابراهيم کتابچه دعا را باز کرد. به همراه بچه‌ها زيارت عاشورا خواندیم. بعداز آن در حالی كه با حسرت به مناطق تحت نفوذ دشمن نگاه می‌کردم گفتم: ابــرام جون اين جاده مرزی رو ببيـین. عراقی‌ها راحت تردد می‌کنند. بعد با حسرت گفتم: يعنی می‌شه يه روز مردم ما راحت از اين جاده‌ها عبور کنند و به شهرهای خودشون برن! ابراهيم انگار حواســش به حرف‌های من نبود. با نگاهش دوردســتها را می‌دید! لبخندی زد و گفت: چی می‌گی! روزی می‌یاد كه از همين جاده، مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می‌کنند! در مســیر برگشت از بچه‌ها پرسيدم: اســم اين پاسگاه مرزی رو می‌دونید؟ یکی از بچه‌ها گفت: "مرز خسروی" بيست سال بعد به كربلا رفتيم. نگاهم به همان ارتفاع افتاد. همان كه ابراهيم بر فراز آن زيارت عاشورا خوانده بود! گویی ابراهيم را می‌دیدیم كه ما را بدرقه می‌کرد. آن ارتفاع درست روبروی منطقه مرزی خسروی قرار داشت. آن روز اتوبوس‌ها به سمت مرز در حركت بودند. از همان جاده دسته دسته مردم ما به زيارت كربلا می‌رفتند! 🔸هر زمان که تهران بوديم برنامه شب‌های جمعه آقا ابراهيم زيارت حضرت عبدالعظيم بود. می‌گفت: شب جمعه شب رحمت خداست. شب زیارتی آقا اباعبدالله (ع) است. همه اولیاء و ملائکه می‌روند كربلا، ما هم جایی می‌رویم كه اهل بيت گفته‌اند: ثواب زيارت كربلا را دارد. بعــد هم دعای كميــل را در آنجا می‌خواند. ســاعت یک نيمه شــب هم برمی‌گشت. زمانی هم كه برنامه بسيج راه اندازی شده بود از زيارت، مستقيماً می‌آمد مســجد پيش بچه‌های بسيج. 🔸یک شــب با هم از حرم بيرون آمديم. من چون عجله داشــتم با موتور یکی از بچه‌ها آمدم مسجد. اما ابراهيم دو سه ساعت بعد رسيد. پرسيدم: ابرام جون دير كردی!؟ گفت: از حرم پياده راه افتادم تا در بين راه شــيخ صدوق را هم زيارت كنم. چون قدیمی‌های تهران می‌گویند امام زمان(عج) شب‌های جمعه به زيارت مزار شيخ صدوق می‌آیند. گفتم: خب چرا پياده اومدی!؟ جواب درستی نداد. گفتم: تو عجله داشتی كه زودتر بیایی مسجد، اما پیاده آمدی، حتماً دلیلی داشته؟! بعد از كلی سؤال كردن جواب داد: از حرم كه بيرون آمدم یک آدم خیلی محتاج پيش من آمد، من دســته اســكناس توی جيبم را به آن آقا دادم. موقع سوار شدن به تاكسی دیدم پولی ندارم. برای همين پياده آمدم! 🔸ايــن اواخر هــر هفته با هــم می‌رفتیم زيارت، نیمه‌های شــب هم بهشــت زهرا(س)، سر قبر شهدا. بعد، ابراهيم برای ما روضه می‌خواند. بعضی شب‌ها داخل قبر می‌رفت. در همان حال دعای كميل را با ســوز و حال عجیبی می‌خواند و گريه می‌کرد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاک شهداء صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋داستان زیبا؛ ستار العیوبی خداوند 🎙آیت الله آقا مجتبی تهرانی ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا