☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت هفتم : پهلوان (۲)
✔️ راوی : حسین الله کرم
🔸داستان پهلوانیهای #ابراهيم ادامه داشت تا ماجراهای پيروزی انقلاب پيش آمد. بعد از آن اکثر بچهها درگير مسائل #انقلاب شدند و حضورشان در #ورزش باستانی خيلی کمتر شد. تا اينکه ابراهيم پيشنهاد داد که صبحها در زورخانه نماز جماعت صبح را بخوانيم و بعد ورزش کنيم و همه قبول کردند.
🔸بعد از آن هر روز صبح برای اذان در زورخانه جمع میشدیم. #نماز صبح را به جماعت میخواندیم و ورزش را شروع میکردیم. بعد هم صبحانه مختصری و به سر کارهايمان میرفتیم. #ابراهيم خيلی از اين قضيه خوشحال بود؛ چرا که از طرفی ورزش بچهها تعطيل نشده بود و از طرفي بچهها نماز صبح را به جماعت میخواندند.
هميشه هم حديث #پيامبر گرامي اسلام را میخواند: « اگر نماز صبح را به جماعت بخوانم در نظرم از عبادت و شبزندهداری تا صبح محبوبتر است.»
🔸با شروع #جنگ تحميلی فعاليت زورخانه بسيار کم شد. اکثر بچهها در جبهه حضور داشتند. ابراهيم هم کمتر به تهران میآمد. يکبار هم که آمده بود، وسائل ورزش باستانی خودش را برد و در همان مناطق جنگی بساط ورزش باستانی را راهاندازی کرد.
🔸زورخانه حاج حسن توکل، در تربيت پهلوانهای واقعی زبانزد بود. از بچههای آنجا به جز #ابراهيم، جوانهای بسياری بودند که در پيشگاه خداوند پهلوانيشان اثبات شده بود! آنها با خون خودشان ایمانشان را حفظ کردند و پهلوانهای واقعی همینها هستند.
🔸دوران زيبا و معنوی زورخانه حاج حسن در همان سالهای اول دفاع مقدس، با شهادت شهيد حسن شهابی مرشد زورخانه، شهيد اصغر رنجبران فرمانده تيپ عمار و شهيدان سيدصالحی، محمد شاهرودی، علی خرّمدل، حسن زاهدی، سيد محمد سبحانی، سيد جواد مجد پور، رضاپند، حمدالله مرادی، رضا هوريار، مجيد فريدوند، قاسم كاظمی و ابراهيم و چندين شهيد ديگر و همچنين جانبازی حاج علي نصرالله، مصطفي هرندی و علی مقدم و همچنين درگذشت حاج حسن توکل به پايان رسيد. مدتی بعد با تبديل محل زورخانه به ساختمان مسکونی، دوران #ورزش باستانی ما هم به خاطرهها پيوست.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#میلاد_پیامبر_ص
#امام_صادق_ع
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت هشتم : والیبال تک نفره
✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید
🔸بازوان قوی #ابراهيم از همان اوايل دبيرستان نشان داد که در بسياری از ورزشها #قهرمان است. در زنگهای ورزش هميشه مشغول واليبال بود. هيچکس از بچهها حريف او نمیشد.
🔸يک بار تک نفره در مقابل يک تيم شش نفره بازی کرد! فقط اجازه داشت که سه ضربه به توپ بزند. همه ما از جمله معلم #ورزش، شاهد بوديم که چطور پيروز شد. از آن روز به بعد ابراهيم واليبال را بيشتر تک نفره بازی میکرد. بيشتر روزهای تعطيل، پشت آتش نشانی خيابان ۱۷ شهريور بازی میکردیم. خيلی از مدعیها حريف ابراهيم نمیشدند.
🔸اما بهترين خاطره واليبال ابراهيم برمیگردد به دوران #جنگ و شهر گیلانغرب، در آنجا يک زمين واليبال بود که بچههای رزمنده در آن بازی میکردند.
🔸يک روز چند دستگاه مینیبوس برای بازديد از مناطق جنگی به #گیلانغرب آمدند که مسئول آنها آقای داودی رئيس سازمان تربيت بدنی بود. آقای داودی در دبيرستان معلم #ورزش ابراهيم بود و او را کامل میشناخت.
🔸ايشان مقداری وسائل ورزشی به #ابراهيم داد و گفت: هر طور صلاح میدانید مصرف کنيد. بعد گفت: دوستان ما از همه رشتههای ورزشی هستند و برای بازديد آمدهاند.
🔸ابراهيم کمی برای ورزشکارها صحبت کرد و مناطق مختلف شهر را به آنها نشان داد. تا اينکه به زمين واليبال رسيديم. آقای داودی گفت: چند تا از بچههای #هيئت واليبال تهران با ما هستند. نظرت برای برگزاری يك #مسابقه چيه؟
🔸ساعت سه عصر مسابقه شروع شد. پنج نفر که سه نفرشان واليباليست حرفهای بودند يک طرف بودند، ابراهيم به تنهایی، در طرف مقابل تعداد زيادی هم تماشاگر بودند.
🔸ابراهيم طبق روال قبلی با پای برهنه و پاچههای بالا زده و زیرپيراهنی مقابل آنها قرار گرفت. به قدری هم خوب بازی کرد که کمتر کسی باور میکرد. بازی آنها يک نيمه بيشتر نداشت و با اختلاف ده امتياز به نفع ابراهيم تمام شد. بعد هم بچههای #ورزشکار با ابراهيم عکس گرفتند. آنها باورشان نمیشد يک #رزمنده ساده، مثل حرفهایترین ورزشکارها بازی كند.
🔸يكبار هم در #پادگان دوكوهه برای رزمندهها از واليبال ابراهيم تعريف كردم. يكي از بچهها رفت و توپ واليبال آورد. بعد هم دو تا تيم تشكيل داد و ابراهيم را هم صدا كرد. او ابتدا زير بار نمیرفت و بازی نمیکرد اما وقتی اصرار كرديم گفت: پس همه شما یک طرف، من هم تكی بازی میکنم!
🔸بعد از بازی چند نفر از فرماندهان گفتند: تا حالا اينقدر نخنديده بوديم، ابراهيم ضربهای كه میزد چند نفر به سمت توپ میرفتند و به هم برخورد میکردند و روي زمين میافتادند! #ابراهيم در پايان با اختلاف زيادی بازی را برد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
#میلاد_پیامبر_ص
#امام_زمان
#حجاب
شهید #ابراهیم_هادی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و چهارم : شهرک المهدی
✔️ راوی : علی مقدم، حسین جهانبخش
🔸از شروع #جنگ يك ماه گذشت. ابراهيم به همراه حاج حسين و تعدادی از رفقا به شهرك المهدی در اطراف سرپلذهاب رفتند. آنجا سنگرهای پدافندی را در مقابل دشمن راه اندازی كردند. نماز #جماعت صبح تمام شد. ديدم بچهها دنبال ابراهيم میگردند! با تعجب پرسيدم: چی شده؟! گفتند: از نيمه شب تا حالا خبری از ابراهيم نيست! من هم به همراه بچهها سنگرها و مواضع دیدهبانی را جستجو كرديم ولی خبری از ابراهيم نبود!
🔸ساعتی بعد يكی از بچههای دیدهبان گفت: از داخل شيار مقابل، چند نفر به اين سمت مییان! اين شيار درست رو به سمت دشمن بود. بلافاصله به سنگر دیدهبانی رفتم و با بچهها نگاه كرديم. سيزده عراقی پشت سر هم در حالی كه دستانشان بسته بود به سمت ما میآمدند! پشت سر آنها ابراهيم و يكی ديگر از بچهها قرار داشت! در حالی كه تعداد زيادی اسلحه و نارنجك و خشاب همراهشان بود. هيچكس باور نمیکرد كه ابراهيم به همراه يك نفر ديگر چنين حماسهای آفريده باشد! آن هم در شرايطی كه در شهرك المهدی مهمات و سلاح كم بود. حتی تعدادی از رزمندهها اسلحه نداشتند.
🔸يكی از بچهها خيلی ذوق زده شده بود، جلو آمد و كشيده محكمی به صورت اولين اسير عراقی زد و گفت: «عراقی مزدور!» برای لحظهای همه ساكت شدند. ابراهيم از كنار ستون اسرا جلو آمد. روبروی #جوان ايستاد و يكی يكی اسلحهها را از روی دوشش به زمين گذاشت. بعد فرياد زد: برا چی زدی تو صورتش؟! جوان كه خيلی تعجب كرده بود گفت: مگه چی شده؟ اون دشمنه. ابراهيم خيره خيره به صورتش نگاه كرد و گفت: اولاً او دشمن بوده، اما الان اسيره، در ثانی اينها اصلاً نمیدونند براي چی با ما میجنگند. حالا تو بايد اين طوری برخورد كنی؟!
🔸جوان #رزمنده بعد از چند لحظه سكوت گفت: ببخشيد، من كمی هيجانی شدم. بعد برگشت و پيشانی اسير عراقی را بوسيد و معذرت خواهی كرد. اسير عراقی كه با تعجب حركات ما را نگاه میکرد، به ابراهيم خيره شد. نگاه متعجب #اسير عراقی حرفهای زيادی داشت!
🔸دو ماه پس از شروع جنگ، ابراهيم به مرخصی آمد. با دوستان به ديدن او رفتيم. در آن ديدار ابراهيم از خاطرات و اتفاقات جنگ صحبت میکرد. اما از خودش چيزی نمیگفت. تا اينكه صحبت از نماز و عبادت رزمندگان شد. يک دفعه #ابراهيم خنديد و گفت: در منطقه المهدی در همان روزهای اول، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از يك #روستا با هم به جبهه آمده بودند. چند روزی گذشت. ديدم اينها اهل نماز نيستند!
🔸تا اينكه يك روز با آنها صحبت كردم. بندگان خدا آدمهای خيلی سادهای بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند. فقط به خاطر علاقه به امام آمده بودند جبهه. از طرفی خودشان هم دوست داشتند كه نماز را ياد بگيرند. من هم بعد از ياد دادن وضو، يكی از بچهها را صدا زدم و گفتم: اين آقا #پیشنماز شما، هر كاری كرد شما هم انجام بديد. من هم كنار شما میایستم و بلند بلند ذكرهای نماز را تكرار میکنم تا ياد بگيريد.
🔸ابراهيم به اينجا كه رسيد ديگر نمیتوانست جلوی خندهاش را بگيرد. چند دقيقه بعد ادامه داد: در ركعت اول، وسط خواندن حمد، امام جماعت شروع كرد سرش را خاراندن، يك دفعه ديدم آن پنج نفر شروع كردند به خاراندن سر!! خيلی خندهام گرفت اما خودم را كنترل كردم. اما در سجده، وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پيشانيش چسبيده بود و افتاد. پيش#نماز به سمت چپ خم شد كه مهرش را بردارد. يك دفعه ديدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز كردند! اينجا بود كه ديگر نتوانستم تحمل كنم و زدم زير خنده!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید #ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت سی و ششم : گروه شهید اندرزگو (۱)
✔️ راوی : مصطفی صفار هرندی
🔸مدت كوتاهی از شروع جنگ گذشت. فرماندهی سپاه در غرب كشور جلسهای برقرار نمود. قرار شد نيروهای داوطلب و بچههای سپاه در مناطق مختلف تقسيم شوند. لذا گروهی از بچهها از سرپلذهاب به سومار، گروهی به سمت مهران و صالح آباد و گروهی به سمت بستان رفتند.
🔸طبق جلسه، حسين الله كرم كه از فرماندهان مناطق عملياتی بود به عنوان فرمانده سپاه گیلانغرب و نفتشهر انتخاب شد. او به همراه چند گروهان از گردانهای هشتم و نهم سپاه راهی منطقه گیلانغرب شد. #ابراهيم كه از دوران زورخانه رفاقت دیرینهای با حاج حسين داشت به همراه او راهی گیلانغرب شد و به عنوان معاونت عمليات #سپاه منصوب شد.
🔸 گیلانغرب شهری در ميان کوهستانهای مختلف است. در ۵۰ كيلومتری نفتشهر و خط مرزی و در ۷۰ كيلومتری جنوب سرپلذهاب. عراق تا نزديكی اين شهر و بيشتر ارتفاعات آن را تصرف كرده بود. در اولين روزهای #جنگ نيروهای لشکر چهارم عراق وارد گیلانغرب شدند اما با مقاومت غيور مردان و شيرزنان اين شهر مجبور به فرار شدند.در جريان آن حمله يكی از #زنان اين شهر با ضربات داس دو نظامی عراقی را به هلاكت رساند!!
🔸بعد از آن عدهای از مردم شهر از آنجا رفتند. بقيه مردم روزها را به شهر میآمدند و شبها به سیاه چادرها در جاده اسلام آباد میرفتند. تيپ ذوالفقار #ارتش هم در منطقه «بان سيران» در اطراف گیلانغرب مستقر شده بود. مدت كوتاهی از فعاليت سپاه گیلانغرب گذشت. در اين مدت كار بچهها فقط پدافند در مقابل حملههای احتمالی دشمن بود و هيچ تحرك خاصی از نيروها ديده نمیشد.
🔸 جلسهای برقرار شد. نيروها پيشنهاد كردند همانطور كه دكتر چمران جنگهای نامنظم را در جنوب و اصغر وصالی جنگهای چريكی را در سرپلذهاب انجام میدهند. يك گروه چريكی نيز در #گیلانغرب راه اندازی شود. كار راه اندازی گروه انجام شد. بعد هم مسئوليت عمليات گروه را به ابراهيم و جواد افراسيابی واگذار شد. به پيشنهاد بچهها قرار شد نام دكتر بهشتی را برای گروه انتخاب كنند.
🔸اما در بازديدی كه شخص آيت الله بهشتی از منطقه داشت با اين كار مخالفت كرد و گفت: چون شما كار چريكی انجام میدهید، نام گروه را شهيد اندرزگو بگذاريد. چرا كه او بنيانگذار حرکتهای چريكی و اسلامی بود. ابراهيم تصوير بزرگی از امام و آيت الله بهشتی و مقام معظم رهبری را در مقر گروه نصب كرد.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاکش صلوات 🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸