eitaa logo
موج نور
185 دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥 قسمت بیست و دوم: تاثیر کلام (۲) ✔️ راوی : مهدی فریدوند 🔸آقا که هنوز توی حياط بود آمد جلوی در، مردی درشت بود، با ريش و سبيل تراشيده، با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلی تعجب کرد! نگاهی به ما كرد و گفت: بفرمایید؟! با خودم گفتم: اگر من جای ابراهيم بودم حسابی حالش را می‌گرفتم. 🔸اما ابراهيم با هميشگی، در حالی که لبخند می‌زد سلام کرد و گفت: ابراهيم هادی هستم و چند تا سؤال داشتم، برای همين مزاحم شما شدم. آن آقا گفت: اسم شما خيلی آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکر کنم تو سازمان بود. بازرسی سازمان، درسته؟! ابراهيم خنديد و گفت: بله. 🔸بنده خدا خيلی دست‌پاچه شد. مرتب اصرار می‌کرد بفرمایيد داخل، گفت: خيلی ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم و مرخص می‌شویم. ابراهيم شروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نمی‌کردیم. 🔸ابراهيم از همه چيز برايش گفت. از هر موردی برايش مثال زد. می‌گفت: ببين دوست عزيز، شما برای خود شماست، نه برای نمايش دادن جلوی ديگران! می‌دانی چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بی شما به گناه می‌افتند! يا اينکه، وقتی شما مسئول کارمندها در اداره هستی نبايد حرف‌های يا شوخی‌های نامربوط، آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توی رشته خودت بودی، اما قهرمان واقعی کسی است که جلوی کار غلط رو بگيره. 🔸بعد هم از انقلاب گفت. از شهدا، از امام، از دشمنان مملکت. آن آقا هم اين حرف‌ها را تأييد می‌کرد. ابراهيم در پايان صحبت‌ها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقای يک دفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهيم لبخندی زد و نامه را پاره کرد! بعد گفت: دوست عزيز به حرف‌های من فکر کن! بعد خداحافظی کرديم، سوار موتور شديم و راه افتاديم. 🔸از سر خيابان که رد شديم نگاهی به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه می‌کرد. گفتم: آقا ابرام، خيلی قشنگ حرف زدی، روی من هم تأثير داشت. خنديد و گفت: ای بابا ما چیکاره‌ایم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد. 🔸بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزی مثل برخورد خوب روی آدم‌ها تأثير ندارد. مگر نخوانده‌ای، خدا در به پيامبرش می‌فرماید: اگر اخلاقت تند و خشن بود، همه از اطرافت می‌رفتند. پس لااقل بايد اين رفتار را ياد بگيريم. 🔸يکي دو ماه بعد، از همان گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلی عوض شده، حتی خانم اين آقا باحجاب به محل کار مراجعه می‌کند! ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظر عکس‌العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هيچ شکی نداشتم که ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام او آقای رئيس فدراسيون را کرد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید 🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت سی و هشتم : شهادت اصغر وصالی ✔️ راوی : علی مقدم 🔸محرم سال ۱۳۵۹ اتفاق مهمی رخ داد. اصغر وصالی و علی قربانی با نیروهایشان از سرپل‌ذهاب به گیلان‌غرب آمدند. قرار شد بعد از شناسایی مواضع ، از سمت شمال شهر، عملياتی آغاز شود. آن ايام روزهای اول تشكيل گروه اندرزگو بود. قسمتی از مواضع دشمن شناسايی شده بود. 🔸شب عاشورا همه بچه‌ها در مقر سپاه جمع شدند. باشكوهی برگزار شد.‌ مداحی ابراهيم در آن جلسه را بسياری از بچه‌ها به ياد دارند. او با شور و حال عجيبی می‌خواند و اصغر وصالی مياندار عزادارها بود. 🔸روز عاشورا اصغر به همراه چند نفر از بچه‌ها برای شناسایی راهی «برآفتاب» شد. حوالی ظهر خبر رسيد آ نها با نيروهای كمين عراقی درگير شده‌اند. بچه‌ها خودشان را رساندند، نيروهای دشمن هم سريع عقب رفتند اما... 🔸علی قربانی به شهادت رسيد. به خاطر شدت جراحات، اميد هم به زنده ماندن اصغر نبود. اصغر وصالی را سريع به عقب انتقال داديم ولی او هم به خيل شهدا پيوست. بعد از شهادت اصغر، ابراهيم را ديدم كه با صدای بلند گريه می‌کرد. می‌گفت: هيچكس نمی‌داند كه چه فرمانده‌ای را از دست داده‌ایم، انقلاب ما به امثال اصغر خيلی احتياج داشت. 🔸اصغر در حالی كه هنوز چهلم بردار شهيدش نشده بود توفيق شهادت را در ظهر عاشورا به دست آورد. برای تشييع به تهران آمد و اتومبيل پيكان اصغر را كه در گیلان‌غرب به جا مانده بود به تهران آورد. در حالی كه به خاطر اصابت تركش، تقريباً هيچ جای سالم در بدنه ماشين نبود! پس از تشييع پيكر شهيد وصالی سريع به منطقه بازگشتيم. 🔸ابراهيم می‌گفت: اصغر چند شب قبل از ، برادرش را در خواب ديد. برادرش گفته بود: اصغر، تو روز در گیلان‌غرب شهيد خواهی شد. روز بعد بچه‌های گروه، برای اصغر مجلس ختم و عزاداری برپا كردند. بعد بچه‌ها به هم قول دادند كه تا آخرين قطره در جبهه بمانند و خون اصغر را بگيرند. جواد افراسيابی و چند نفر از بچه‌ها گفتند: مثل آدم‌های عزادار خودمان را كوتاه نمی‌کنیم تا را به سزای اعمالش برسانيم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاکش صلوات 🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸