eitaa logo
موج نور
175 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت ششم : پهلوان ( ۱ ) ✔️ راوی : حسین الله کرم 🔸سيد حسين طحامی کشتی‌گیر جهان به زورخانه ما آمده بود و با بچه‌ها می‌کرد. هر چند مدتی بود که سيد به مسابقات قهرمانی نمی‌رفت، اما هنوز بدنی بسيار ورزيده و قوي داشت. بعد از پايان رو کرد به حاج حسن و گفت: حاجی، کسی هست با من کشتی بگيره؟ حاج حسن نگاهی به بچه‌ها کرد و گفت: ، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود. معمولاً در کشتی پهلوانی، حريفی که زمين بخورد، يا خاک شود می‌بازد. 🔸کشتی شروع شد. همه ما تماشا می‌کردیم. مدتی طولانی دو کشتی‌گیر درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادی به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين کشتی پيروز نداشت. بعد از کشتی سيد حسين بلند بلند می‌گفت: بارک الله، بارک الله، چه شجاعی، ماشاءالله پهلوون! ٭٭٭ 🔸ورزش تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت نگاه می‌کرد. آمد جلو و با تعجب گفت: چيزی شده حاجي!؟ حاج حسن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قدیمی‌های اين تهرون، دو تا بودند به نام‌های حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلورفروش، اونها خيلی با هم دوست و رفيق بودند. 🔸توی کشتی هم هيچکس حريفشان نبود. اما مهم‌تر از همه اين بود که بنده‌های خالصی برای خدا بودند. هميشه قبل از شروع کارشان رو با چند آيه قرآن و يه روضه مختصر و با چشمان اشک‌آلود برای آقا اباعبدالله شروع می‌کردند. نَفَس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض شفا می‌داد. 🔸بعد ادامه داد: ، من تو رو يه پهلوون می‌دونم مثل اونها! هم لبخندی زد و گفت: نه حاجی، ما کجا و اونها کجا. بعضی از بچه‌ها از اينکه حاج حسن اينطور از ابراهيم تعريف می‌کرد، ناراحت شدند. 🔸فردای آن روز پنج از يکی از زورخانه‌های تهران به آنجا آمدند. قرار شد بعد از با بچه‌های ما کشتی بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز کشتی‌ها شروع شد. 🔸چهار مسابقه برگزار شد، دو کشتی را بچه‌های ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتی آخر كمی شلوغ کاری شد! آنها سر حاج حسن داد می‌زدند. حاج حسن هم خيلی ناراحت شده بود. من دقت کردم و ديدم کشتی بعدی بين ابراهيم و يکی از بچه‌های مهمان است. آنها هم که ابراهيم را خوب می‌شناختند مطمئن بودند که می‌بازند. برای همين شلوغ کاری کردند که اگر باختند تقصير را بيندازند گردن داور! 🔸همه عصبانی بودند. چند لحظه‌ای نگذشت که داخل گود آمد. با لبخندی که بر لب داشت با همه بچه‌های مهمان دست داد. آرامش به جمع ما برگشت. بعد هم گفت: من کشتی نمی‌گیرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا!؟ 🔸كمی مكث كرد و به آرامی گفت: دوستی و رفاقت ما خيلی بيشتر از اين حرف‌ها و كارها ارزش داره! بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك پايان کشتی‌ها را اعلام کرد. شايد در آن روز برنده و بازنده نداشتيم. اما برنده واقعی فقط ابراهيم بود. وقتی هم می‌خواستیم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم ابراهيم پهلوانه!؟ 🔸ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه‌ها، پهلوانی؛ يعنی همين کاری که امروز ديديد. امروز با نَفس خودش کشتی گرفت و شد. ابراهيم به خاطر خدا با اونها کشتی نگرفت و با اين کار جلوی کينه و دعوا را گرفت. بچه‌ها پهلوانی؛ يعنی همين کاری که امروز ديديد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 شهید ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ 🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼