☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهل و پنجم: ابوجعفر (۲)
✔️ راوی : حسین الله کرم، فرج الله مرادیان
🔸پس از هفت ساعت كوهپيمایی به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم با اسير عراقی حرف میزد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر میکرد. موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اسير عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند! آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نماز، كمی غذا خورديم. هر چه كه داشتيم بين همه حتی اسير عراقی به طور مساوی تقسيم كرديم.
🔸اسير عراقی كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفی كرد و گفت: من ابوجعفر، شيعه و ساكن كربلا هستم. اصلاً فكر نمیکردم كه شما اين گونه باشيد و... خلاصه كلی حرف زد كه ما فقط بعضی از كلماتش را میفهمیدم. هنوز هوا روشن نشده بود که به غار «بانسیران» در همان نزدیکی رفتيم و استراحت كرديم. رضا گودينی برای آوردن کمک به سمت نيروها رفت.
🔸ساعتی بعد رضا با وسيله و نيروی کمکی برگشت و بچهها را صدا كرد. پرسيدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتی به سمت غار برمیگشتم یک دفعه جا خوردم! جلوی غار یک نفر مسلح نشسته بود. اول فكر كردم یکی از شماست. ولی وقتی جلو آمدم باتعجب ديدم ابوجعفر، همان اسير عراقی در حالی كه اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! به محض اينكه او را ديدم رنگم پريد. اما ابوجعفر سلام كرد و اسلحه را به من داد. بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم كه از اين جا رد میشد. برای همين آمدم مواظب باشم كه اگر نزدیک شدند آنها را بزنم! با بچهها به مقر رفتيم. ابوجعفر را چند روزی پيش خودمان نگه داشتيم.
🔸ابراهيم به خاطر فشاری كه در مسير به او وارد شده بود راهی بيمارستان شد. چند روز بعد ابراهيم برگشت. همه بچهها از ديدنش خوشحال شدند. ابراهيم را صدا زدم و گفتم: بچههای سپاه غرب آمدهاند از شما تشكر كنند! باتعجب گفت: چطور مگه، چی شده؟! گفتم: تو بيا متوجه میشی!
🔸با ابراهيم رفتيم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: ابوجعفر، اسير عراقی كه شما با خودتان آورديد، بیسیمچی قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده. اطلاعاتی كه او به ما از آرايش نيروها، مقر تیپها، فرماندهان، راههای نفوذ و... داده بسيار بسيار ارزشمند است. بعد ادامه دادند: اين اسير سه روز است كه مشغول صحبت است. تمام اطلاعاتش صحيح و درست است. از روز اول جنگ هم در اين منطقه بوده. حتی تمام راههای عبور عراقیها، تمامی رمزهای بیسیم آنها را به ما اطلاع داده. برای همين آمدهایم تا از كار مهم شما تشكر كنيم. ابراهيم لبخندی زد و گفت: ای بابا ما چیکارهایم، اين كار خدا بود. فردای آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسيران فرستادند. ابراهيم هر چه تلاش كرد كه ابوجعفر پيش ما بماند نشد. ابوجعفر گفته بود: خواهش میکنم من را اينجا نگه داريد. میخواهم با عراقیها بجنگم! اما موافقت نشده بود.
🔸مدتی بعد، شنيدم جمعی از اسرای عراقی به نام گروه توابين به جبهه آمدهاند. آنها به همراه رزمندگان تيپ بدر با عراقیها میجنگیدند. عصر بود. یکی از بچههای قديمی گروه به ديدن من آمد. با خوشحالی گفت: خبر جالبی برايت دارم. ابوجعفر همان اسير عراقی در مقر تيپ بدر مشغول فعاليت است! عمليات نزدیک بود. بعد از عمليات به همراه رفقا به محل تيپ بدر رفتيم. گفتيم: هر طور شده ابوجعفر را پيدا میکنیم و به جمع بچههای گروه ملحق میکنیم.
🔸قبل از ورود به ساختمان تيپ، با صحنهای برخورد كرديم كه باوركردنی نبود. تصاوير شهدای تيپ بر روی ديوار نصب گرديده بود. تصوير ابوجعفر در ميان شهدای آخرين عمليات تيپ بدر مشاهده میشد! سرم داغ شد. حالت عجیبی داشتم. مات و مبهوت به چهرهاش نگاه كردم. ديگر وارد ساختمان نشديم. از مقر تيپ خارج شديم. تمام خاطرات آن شب در ذهنم مرور میشد. حمله به دشمن، فداكاری ابراهيم، بیسیم چی عراقی، اردوگاه اسرا و تيپ بدر و... بعد هم شهادت، خوشا به حالش!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
شهید#ابراهیم_هادی🕊🌹
شادی روح پاک شهداء صلوات🌹
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر چه دوریم به یاد تو سخن میگوییم
🔸ای من فدای چشمات
🔸آقا منو نگاه کن
🔸ای من فدای لبهات
🔸منو صدا کن
#شب_جمعه_شب_زیارتی_امام_حسین (ع)
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
052-aleemran-fa-ansarian.mp3
5.45M
#صوت_ترجمه #صفحه_52 سوره مبارکه #آل_عمران
#سوره_3
#جزء_3
منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان
www.quran-365.ir
@quran_365
🌺 السَّلاَمُ عَلَى الْحَقِّ الْجَدِيدِ...
▫️سلام بر آن حقیقتی که با ظهورش هرچه باطل است رنگ خواهد باخت و زمین و زمان را حیاتی نو خواهد بخشید.
📚 مفاتیح الجنان
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
📖تفسیر قرآن کریم با داستان📖
✳️ انسانهای بابرکت
🌴وَ جَعَلَنِي مُبَارَكًا أَيْنَ مَا كُنتُ🌴
🍃ﻭ ﻫﺮ ﺟﺎ ﻛﻪ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺑﺎﺑﺮﻛﺖ ﻭ ﺳﻮﺩﻣﻨﺪم ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻩ🍃 (مریم: ۳۱)
✅ پول بابرکت!
✍ ﺷﺨﺼﻰ ﺍﺯ ﺍﻫﻞ ﻋﻠﻢ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺩﺭ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﻳﺎ ﻧﺠﻒ ﻛﻪ ﺑﻮﺩﻳﻢ، ﮔﺎﻫﻰ ﺩﺭ ﻣﻀﻴﻘﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﻰﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﺑﻪ ﺣﺪﻯ ﻛﻪ ﺁﺏ ﻭ ﻧﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺘﻴﻢ،
ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﻓﻠﺎﻥ ﺁﻗﺎ ﻣﺮﺟﻊ ﺍﺳﺖ، ﺑﺮﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺨﻮﺍﻩ؛ ﻭ ﻣﻦ ﻣﻰﮔﻔﺘﻢ: ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻧﻤﻰﻛﻨﻢ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﻜﻨﻴﺪ ﻣﻰﮔﺬﺍﺭﻡ ﻭ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﻣﻰﺭﻭﻡ.
ﺩﺭ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ، ﺁﻥ ﺷﺨﺺ ﻣﻰﮔﻔﺖ: ﺷﺐ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﺪﻡ ﻛﺴﻰ ﺩﺭ ﻣﻰﺯﻧﺪ، ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ - ﻋﺠﻞ ﺍﻟﻠﻪ ﺗﻌﺎﻟﻰ ﻓﺮﺟﻪ ﺍﻟﺸﺮﻳﻒ - ﺑﻮﺩ، ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﻮﺳﻴﺪﻡ، ﻭﺍﺭﺩ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻣﻘﺪﺍﺭﻯ ﻧﺸﺴﺘﻨﺪ، ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺗﺸﺮﻳﻒ ﺑﺮﺩﻥ ﺩﻳﺪﻡ ﭼﻴﺰﻯ ﺯﻳﺮ ﺗﺸﻚ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ،
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺗﺸﺮﻳﻒ ﺑﺮﺩﻧﺸﺎﻥ ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺮﺩﻡ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﭼﻪ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ، ﺩﻳﺪﻡ ﻳﻚ ﻓﻠﺲ ﻋﺮﺍﻗﻰ ﺭﺍ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ، ﻛﻪ ﻛﻮﭼﻜﺘﺮﻳﻦ ﻭﺍﺣﺪ ﭘﻮﻝ ﻋﺮﺍﻕ ﻭ ﺍﻗﻞ ﻣﺎ ﻳﺒﺎﻉ ﻭ ﻳﺸﺘﺮﻯ ﺑﻪ؛ (ﻛﻤﺘﺮﻳﻦ ﻣﺒﻠﻐﻰ ﻛﻪ ﻣﻰﺗﻮﺍﻥ ﺑﺎ ﺁﻥ ﭼﻴﺰﻯ ﺭﺍ ﺧﺮﻳﺪ ﻭ ﻳﺎ ﻓﺮﻭﺧﺖ.) ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺷﺎﻳﺪ ﻓﻘﺮﺍ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻜﻨﻨﺪ
ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﻴﺪﺍﺭ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﻓﻘﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﻧﺸﺪﻡ. ﺍﺯ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ ﺣﻮﺍﻟﻪﻯ ﺻﺪ ﻳﺎ ﻫﺸﺘﺎﺩ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﻭﺿﻊ ﻣﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩﻯ ﺭﻓﺖ.
📚در محضر آیت الله بهجت
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠مجموعه #قصه_انتظار
🔻کلیپ ۵ این داستان
🔸خورشید پشت ابر نمیمونه
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید.
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 یا اباصالح المهدی ادرکنی!
🤲 تو رو قسم به زهرا (سلاماللهعلیها) برگرد...
#نوای_انتظار
#امام_زمان
#طوفان_الاقصی
╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮
@mojnoor3
╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯
ما را به دوستان خود معرفی کنید
🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼