eitaa logo
موج نور
174 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 امام صادق علیه‌السلام: 🍃 لقمه حرام، ایمان را از انسان سلب می‌كند.🍃 🌿 أكلُ الحرامِ یَطرُدُ الایمانَ. 🌿 📚مواعظ عددیّه، ص ۱۵۳ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و چهارم : ابوجعفر (۱) ✔️ راوی : حسین الله کرم، فرج الله مرادیان 🔸روزهای پايانی سال ۱۳۵۹ خبر رسيد بچه‌های رزمنده، عملياتی ديگری را بر روی ارتفاعات بازی دراز انجام داده‌اند. قرار شد هم زمان بچه‌های اندرزگو، عمليات نفوذی در عمق مواضع دشمن انجام دهند. 🔸برای اين كار به جز ابراهيم، وهاب قنبری و رضا گودينی و من انتخاب شديم. شاهرخ نورایی و حشمت کوه‌پیکر نيز از ميان كردهای محلی با ما همراه شدند. وسايل لازم كه مواد غذایی و سلاح و چندين مين ضد خودرو بود برداشتيم. 🔸با تاریک شدن هوا به سمت ارتفاعات حركت كرديم. با عبور از ارتفاعات، به منطقه دشت گيلان رسيديم. با روشن شدن هوا در محل مناسبی استقرار پيدا كرديم و خودمان را مخفی كرديم.در مدت روز، ضمن استراحت، به شناسایی مواضع دشمن و جاده‌های داخل دشت پرداختيم. از منطقه نفوذ دشمن نيز نقشه‌هایی ترسيم كرديم. دشت روبه‌روی ما دو جاده داشت كه یکی جاده آسفالته و ديگری جاده خاکی بود كه صرفاً جهت فعاليت نظامی از آن استفاده می‌شد. 🔸فاصله بين اين دو جاده حدوداً پنج كيلومتر بود. يك گروهان عراقی با استقرار بر روي تپه‌ها و اطراف جاده‌ها امنيت آن را برعهده داشتند. با تاریک شدن هوا و پس از خواندن نماز حركت كرديم. من و رضا گودينی به سمت جاده آسفالته و بقيه بچه‌ها به سمت جاده خاکی رفتند. در اطراف جاده پناه گرفتيم. وقتی جاده خلوت شد به سرعت روی جاده رفتيم. دو عدد مين ضد خودرو را در داخل چاله‌های موجود كار گذاشتيم. روی آن را با كمی خاك پوشانديم و سريع به سمت جاده خاکی حركت كرديم. 🔸از نقل و انتقالات نيروهای دشمن معلوم بود كه عراقی‌ها هنوز بر روی بازی دراز درگير هستند. بيشتر نيروها و خودروهای عراقی به آن سمت می‌رفتند. هنوز به جاده خاکی نرسيده بوديم كه صدای انفجار مهیبی از پشت سرمان شنيديم. ناگهان هر دوی ما نشستيم و به سمت عقب برگشتيم! یک تانک عراقی روی مين رفته بود و در حال سوختن بود. بعد از لحظاتی گلوله‌های داخل تانک نيز یکی پس از ديگری منفجر شد. تمام دشت از سوختن تانک روشن شده بود. ترس و دلهره عجيبی در دل عراقی‌ها افتاده بود. به طوری كه اكثر نگهبان‌های عراقی بدون هدف شلیک می‌کردند. 🔸وقتی به ابراهيم و بچه‌ها رسيديم، آنها هم كار خودشان را انجام داده بودند. با هم به سمت ارتفاعات حركت كرديم. ابراهيم گفت: تا صبح وقت زيادی داريم. اسلحه و امكانات هم داريم، بياييد با كمين زدن، وحشت بيشتری در دل دشمن ايجاد كنيم. هنوز صحبت‌های ابراهيم تمام نشده بود که ناگهان صدای انفجاری از داخل جاده خاكی شنيده شد. یک خودرو عراقی روی مين رفت و منهدم شد. همه ما از اينكه عمليات موفق بود خوشحال شديم. صدای تيراندازی عراقی‌ها بسيار زياد شد. آنها فهميده بودند كه نيروهای ما در مواضع آنها نفوذ کرده‌اند برای همين شروع به شلیک خمپاره و منور كردند. ما هم با عجله به سمت كوه رفتيم. روبه‌روی ما یک تپه بود. یک دفعه یک جيپ عراقی از پشت آن به سمت ما  آمد. آنقدر نزدیک بود كه فرصتی برای تصمیم‌گیری باقی نگذاشت! 🔸 بچه‌ها سريع سنگر گرفتند و به سمت جيپ شلیک كردند. بعد از لحظاتی به سمت خودرو عراقی حركت كرديم. يک افسر عالی رتبه عراقی و راننده او كشته شده بودند. فقط بی‌سیم‌چی آنها مجروح روی زمين افتاده بود. گلوله به پای بی‌سیم‌چی عراقی خورده بود و مرتب آه و ناله می‌کرد. 🔸یکی از بچه‌ها اسلحه‌اش را مسلح كرد و به سمت بی‌سیم‌چی رفت. جوان عراقی مرتب می‌گفت: الامان الامان. ابراهيم ناخودآگاه داد زد: می‌خوای چيكار كنی؟!گفت: هيچی، می‌خوام راحتش كنم. ابراهيم جواب داد: رفيق، تا وقتی تيراندازی می‌کردیم او دشمن ما بود، اما حالا كه اومديم بالای سرش، اون اسير ماست! بعد هم به سمت بی‌سیم‌چی عراقی آمد و او را از روی زمين برداشت. روی كولش گذاشت و حركت كرد. 🔸همه با تعجب به رفتار ابراهيم نگاه می‌کردیم. یکی گفت: آقا ابرام، معلومه چی كار می‌کنی!؟ از اينجا تا مواضع خودی سيزده كيلومتر بايد توی كوه راه بريم. ابراهيم هم برگشت و گفت: اين بدن قوی رو خدا برای همين روزها گذاشته! بعد به سمت كوه راه افتاد. ما هم سريع وسايل داخل جيپ و دستگاه بی‌سیم عراقی‌ها را برداشتيم و حركت كرديم. در پايين كوه كمی استراحت كرديم و زخم پای مجروح عراقی را بستيم بعد دوباره به راهمان ادامه داديم. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاک شهداء صلوات🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸ای عشق مجسم 🔸ای چشمه‌ی زمزم 🔸حک شده اسمت با یه نوری روی قلبم❤️… ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 دوازده اثر یاد الهی در زندگی 🎙 حجت‌الاسلام رفیعی ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
051-aleemran-fa-ansarian.mp3
4.24M
سوره مبارکه منبع: پایگاه قرآن ایران صدا - ترجمه استاد حسین انصاریان www.quran-365.ir @quran_365
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼امام علی علیه‌السلام : 🍃راستی، تو را نجات می‌دهد، هرچند از آن بیمناک باشی و دروغ، تو را نابود می‌کند، گرچه از آن خطری برای خود حسّ نكنى🍃 🍂الصِّدقُ يُنجِيكَ وإن خِفتَهُ، الكِذبُ يُردِيكَ وإن أمِنتَهُ🍂 📚غرر الحكم، ص ۵۹_۶۰ ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☘ سلام بر ابراهیم ☘ 💥قسمت چهل و پنجم: ابوجعفر (۲) ✔️ راوی : حسین الله کرم، فرج الله مرادیان 🔸پس از هفت ساعت كوهپيمایی به خط مقدم نبرد رسيديم. در راه ابراهيم با اسير عراقی حرف می‌زد. او هم مرتب از ابراهيم تشكر می‌کرد. موقع اذان صبح در یک محل امن نماز جماعت صبح را خوانديم. اسير عراقی هم با ما نمازش را به جماعت خواند! آن جا بود كه فهميدم او هم شيعه است. بعد از نماز، كمی غذا خورديم. هر چه كه داشتيم بين همه حتی اسير عراقی به طور مساوی تقسيم كرديم. 🔸اسير عراقی كه توقع اين برخورد خوب را نداشت. خودش را معرفی كرد و گفت: من ابوجعفر، شيعه و ساكن كربلا هستم. اصلاً فكر نمی‌کردم كه شما اين گونه باشيد و... خلاصه كلی حرف زد كه ما فقط بعضی از كلماتش را می‌فهمیدم. هنوز هوا روشن نشده بود که به غار «بانسیران» در همان نزدیکی رفتيم و استراحت كرديم. رضا گودينی برای آوردن کمک به سمت نيروها رفت. 🔸ساعتی بعد رضا با وسيله و نيروی کمکی برگشت و بچه‌ها را صدا كرد. پرسيدم: رضا چه خبر!؟ گفت: وقتی به سمت غار برمی‌گشتم یک دفعه جا خوردم! جلوی غار یک نفر مسلح نشسته بود. اول فكر كردم یکی از شماست. ولی وقتی جلو آمدم باتعجب ديدم ابوجعفر، همان اسير عراقی در حالی كه اسلحه در دست دارد مشغول نگهبانی است! به محض اينكه او را ديدم رنگم پريد. اما ابوجعفر سلام كرد و اسلحه را به من داد. بعد به عربی گفت: رفقای شما خواب بودند. من متوجه یک گشتی عراقی شدم كه از اين جا رد می‌شد. برای همين آمدم مواظب باشم كه اگر نزدیک شدند آنها را بزنم! با بچه‌ها به مقر رفتيم. ابوجعفر را چند روزی پيش خودمان نگه داشتيم. 🔸ابراهيم به خاطر فشاری كه در مسير به او وارد شده بود راهی بيمارستان شد. چند روز بعد ابراهيم برگشت. همه بچه‌ها از ديدنش خوشحال شدند. ابراهيم را صدا زدم و گفتم: بچه‌های سپاه غرب آمده‌اند از شما تشكر كنند! باتعجب گفت: چطور مگه، چی شده؟! گفتم: تو بيا متوجه می‌شی! 🔸با ابراهيم رفتيم مقر سپاه، مسئول مربوطه شروع به صحبت كرد: ابوجعفر، اسير عراقی كه شما با خودتان آورديد، بی‌سیم‌چی قرارگاه لشکر چهارم عراق بوده. اطلاعاتی كه او به ما از آرايش نيروها، مقر تیپ‌ها، فرماندهان، راه‌های نفوذ و... داده بسيار بسيار ارزشمند است. بعد ادامه دادند: اين اسير سه روز است كه مشغول صحبت است. تمام اطلاعاتش صحيح و درست است. از روز اول جنگ هم در اين منطقه بوده. حتی تمام راه‌های عبور عراقی‌ها، تمامی رمزهای بی‌سیم آنها را به ما اطلاع داده. برای همين آمده‌ایم تا از كار مهم شما تشكر كنيم. ابراهيم لبخندی زد و گفت: ای بابا ما چیکاره‌ایم، اين كار خدا بود. فردای آن روز ابوجعفر را به اردوگاه اسيران فرستادند. ابراهيم هر چه تلاش كرد كه ابوجعفر پيش ما بماند نشد. ابوجعفر گفته بود: خواهش می‌کنم من را اينجا نگه داريد. می‌خواهم با عراقی‌ها بجنگم! اما موافقت نشده بود. 🔸مدتی بعد، شنيدم جمعی از اسرای عراقی به نام گروه توابين به جبهه آمده‌اند. آنها به همراه رزمندگان تيپ بدر با عراقی‌ها می‌جنگیدند. عصر بود. یکی از بچه‌های قديمی گروه به ديدن من آمد. با خوشحالی گفت: خبر جالبی برايت دارم. ابوجعفر همان اسير عراقی در مقر تيپ بدر مشغول فعاليت است! عمليات نزدیک بود. بعد از عمليات به همراه رفقا به محل تيپ بدر رفتيم. گفتيم: هر طور شده ابوجعفر را پيدا می‌کنیم و به جمع بچه‌های گروه ملحق می‌کنیم. 🔸قبل از ورود به ساختمان تيپ، با صحنه‌ای برخورد كرديم كه باوركردنی نبود. تصاوير شهدای تيپ بر روی ديوار نصب گرديده بود. تصوير ابوجعفر در ميان شهدای آخرين عمليات تيپ بدر مشاهده می‌شد! سرم داغ شد. حالت عجیبی داشتم. مات و مبهوت به چهره‌اش نگاه كردم. ديگر وارد ساختمان نشديم. از مقر تيپ خارج شديم. تمام خاطرات آن شب در ذهنم مرور می‌شد. حمله به دشمن، فداكاری ابراهيم، بی‌سیم چی عراقی، اردوگاه اسرا و تيپ بدر و... بعد هم شهادت، خوشا به حالش! 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم  👉 شهید🕊🌹 شادی روح پاک شهداء صلوات🌹 ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر چه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم 🔸ای من فدای چشمات 🔸آقا منو نگاه کن 🔸ای من فدای لب‌هات 🔸منو صدا کن (ع) ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید. 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا