eitaa logo
در جستجوی تربیت اسلامی
196 دنبال‌کننده
92 عکس
20 ویدیو
22 فایل
محل انتشار تقریرات، نتیجۀ مطالعات و مطالب مختلفی که در مسیر تحصیل فقه تربیت با آنها مواجه می شوم. (مجتبی کفیل؛ طلبه فقه تربیت در مجتمع عالی حوزوی ولی امر عجل الله تعالی فرجه) رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَى مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ درخدمتم؛ @mojtabakafil
مشاهده در ایتا
دانلود
(بخش دوم) محقق نجفی در ذیل شرطیت اسلام شبیه بحث مذکور را مطرح کرده اند. ایشان می فرماید: اگر پدر مسلمان و مادر کافر است، مادر حق حضانت ندارد. چرا که نسبت به عقیدۀ بچه ترس وجود دارد. [و كذا لا حضانة للكافرة مع الأب المسلم لكون الولد حينئذ مسلما بإسلام أبيه وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا بناء على أنها ولاية، بل و إن قلنا: إنها أحقية، فإن‌ «الإسلام يعلو و لا يعلى عليه» ‌و المسلم أحق من الكافر الذي يخشى على عقيدة الولد ببقائه عنده و نموه على أخلاقه و ملكاته] (جواهر الکلام؛ ج31، ص287) شهید ثانی در بحث عدالت می فرمایند: فاسق حق حضانت ندارد و یکی از ادله ای که بیان می کنند این است که بچه بر اساس اخلاق مادر رشد می کند و اخلاق مادر در او تاثیر می گذارد. بنابراین زن فاسق بچه را فاسق رشد می دهد. از این رو حق حضانت ندارد. [خامسها: أن تكون أمينة. فلا حضانة للفاسقة، لأن الفاسق لا يلي. و لأنها لا تؤمن أن تخون في حفظه. و لأنه لا حظّ له في حضانتها، لأنه ينشأ على طريقتها، فنفس الولد كالأرض الخالية ما ألقي فيها من شي‌ء قبلته.] (مسالک الافهام؛ ج8، ص424) محقق سبزواری در بحث از احقّیت پدر بر حضانت پس از هفت سالگی می فرمایند: چون که عرفا پدر بر تربیت فرزندش بر آداب و اخلاق اسلامی احقّ است و این کارها بیشتر از او بر آید. [فإذا و انقضت مدة الرضاع فالأب أحق بالذكر و الام أحق بالأنثى حتى تبلغ سبع سنين من عمرها ثمَّ يكون الأب أحق بها لأن الأب أحق عرفا بتربيتهم و تعلمهم الآداب الشرعية و الأخلاق الإنسانية كما يكون كذلك في الذكر.] (مهذب الاحکام؛ ج25 ص278) پس به نوعی گسترۀ حضانت را بیش از مسائل از جسمی می دانند. با توجه به این استدلالات نگاه برخی فقها به حضانت اعم از نگهداری جسمی است. با این نگاه ادلۀ حضانت حاکی از وظیفه مندی پدر در تربیت اعتقادی نیز هست. دلیل دوم: تمسک به اخبار تادیب روایت اول: رسالة الحقوق؛ در فرازی از آن آمده: «أَنَّكَ مَسْئُولٌ عَمَّا وُلِّيتَهُ مِنْ حُسْنِ الْأَدَبِ» روایت دوم: حضرت یکی از حقوق ولد را حسن ادب او از سوی پدر بیان کرده اند؛ «حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ يُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ يُحَسِّنَ أَدَبَهُ» روایت سوم: حضرت امیرمومنان علی علیه السلام خطاب به امام مجتبی علیه السلام فرمودند: «فَبَادَرْتُكَ بِالْأَدَبِ قَبْلَ أَنْ يَقْسُوَ قَلْبُكَ وَ يَشْتَغِلَ لُبُّك‏» که نشان دهندۀ اهتمام حضرت در امر تادیب است. روایت چهارم: امام صادق علیه السلام فرمودند: هفت سال فرزندت را با خودت همراه کن و آداب را به او بیاموز. «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام قَالَ: ... ثُمَّ ضُمَّهُ إِلَيْكَ سَبْعَ سِنِينَ فَأَدِّبْهُ بِأَدَبِكَ ...» (الکافی (ط-الاسلامیة)؛ ج6، ص47) روایت پنجم: روایت امام کاظم علیه السلام؛ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ مُوسَى علیه السلام قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى النَّبِيِّ صلی الله علیه وآله فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا حَقُ‏ ابْنِي‏ هَذَا قَالَ تُحْسِنُ اسْمَهُ وَ أَدَبَهُ وَ ضَعْهُ مَوْضِعاً حَسَناً. (الکافی (ط-الاسلامیة)؛ ج6، ص48) روایت ششم: روایت امام صادق علیه السلام؛ قَالَ الصَّادِقُ علیه السلام: ... وَ يُؤَدَّبْ سَبْعَ سِنِينَ وَ أَلْزِمْهُ نَفْسَكَ سَبْعَ سِنِينَ ... (کتاب من لایحضره الفقیه؛ ج3، ص492) تقریب استدلال به این روایات را در ضمن دو نکته می توان بیان کرد؛ نکتۀ اول: در مجموعه ای از روایات پدر نسبت به تادیب فرزند امر شده است. نکتۀ دوم: مراد از تادیب در تعبیرات مختلف باید روشن شود. در ابتدای سال اول این مباحث مفصل پیرامون رابطۀ تادیب و تربیت بحث شده است. به نظر می رسد ادب مجموعۀ علم و آگاهی و حالاتی است که انسان باید داشته باشد منحصر به اخلاق اجتماعی نیست. تادیب کن او را یعنی درست او را بار بیاور. به نوعی تادیب همان تربیت است. بنابراین امر به تادیب امر به تربیت است و اطلاق آن شامل تربیت اعتقادی هم می شود.
بسم الله الرحمن الرحیم : شنبه 7 / خرداد / 1401 (بخش اول) سخن پیرامون بررسی ادلۀ تربیت اعتقادی بود. در ادلۀ عام دو دلیل مطرح شد. دلیل سوم: تمسک به ادلۀ تربیت عبادی همانگونه که در بحث پیرامون تربیت عبادی گذشت، برخی روایات حاکی از وظیفه مندی پدر در تربیت عبادی بود. مثلا صحیحۀ حلبی نسبت به وظیفۀ پدر در تربیت نسبت به نماز و روزه دلالت داشت، در برخی روایات تعبیر «یَجِب» به کار رفته بود و موارد اینچنینی که تفصیلش گذشت. در مانحن فیه نیز می توان با سه تقریب از این ادله بهره برد؛ تقریب اول: این تقریب در ضمن چند نکته ارائه می شود؛  نکتۀ اول: بر اساس برخی ادلۀ تربیت عبادی پدر در حدود شش هفت سالگی یا بر اساس برخی تعبیر «إذا عَقَل الصبی» نسبت به تربیت عبادی فرزندش وظیفه دارد.  نکتۀ دوم: بر اساس قول مشهور عبادات صبی مشروع است و عمل واقعی است نه این که صورت عمل باشد. یعنی نماز صبی نماز واقعی است صورت نماز نیست.  نکتۀ سوم: برای تحقق چنین تربیتی، درک و معرفت اجمالی نسبت به خدا لازم است. یعنی با توجه به این که خدا به پدر دستور داده که کودک را نسبت به نماز یا روزه امر کن معلوم می شود که قبل از امر به این دو باید کودک اجمالا با خدا آشنا باشد. به عبارت دیگر مقدمۀ تحقق تربیت عبادی تربیت اعتقادی است. باید به بچه گفته شود که خدایی هست، اطاعت او لازم است و برخی دیگر از مسائل اعتقادی. کودک باید این حد از آشنایی را داشته باشد تا بتواند قصد قربت و قصد امر داشته باشد. بنابراین ادلۀ وظیفه مندی پدر در تربیت عبادی حاکی از وظیفۀ پدر نسبت به تربیت اعتقادی نیز هست. البته پر واضح است که اگر شخصی قائل به مشروعیت عبادات صبی نباشد این دلالت منتفی است. یمکن ان یقال: تعبیر «إذَا عَقَل» که در برخی روایات به کار رفته ظرف این امر است و لو همۀ افراد تعقلش به فعلیت نرسد. یعنی مراد حضرت این است که وقتی کودک مقتضی فهم نماز را دارد به او بگو نماز بخواند نه این که الزاما وقتی دستور بده که نماز را درک می کند. با این بیان روایت دلالتی نسبت به تربیت اعتقادی ندارد. چرا که کلام حضرت حاکی از فهم نماز به صورت فعلی نیست بلکه صرفا حاکی از اقتضای فهم نماز است و لو به فعلیت نرسیده باشد. بنابراین در تعبیر «إذا عقل الصّلاة» دو احتمال مطرح است؛ یکی این که مراد از این تعبیر ظرف این امر باشد. یعنی وقتی مقتضی درک نماز بود دستور بده، دیگری این که مراد به فعلیت رسیدن این عقلانیت باشد. یعنی وقتی کودک را امر به نماز کن که نماز را می فهمد. نماز را می فهمد به این معنا که می داند باید آن را به صورت متصل انجام دهد، نباید در وسط کار رها کرده و به سراغ کار دیگری برود. بچه ای که نمازش را قطع می کند هنوز به درک نماز نرسیده است. در صورتی که احتمال اول مراد باشد روایت دلالتی نسبت به تربیت اعتقادی ندارد اما اگر احتمال دوم مراد باشد روایت بر لزوم تربیت اعتقادی نیز دلالت دارد. تقریب دوم: تمسک به اولویت  نکتۀ اول: شارع پدر را نسبت به تربیت عبادی فرزند الزام کرده است.  نکتۀ دوم: امور دینی بر دو دسته است؛ مناسک و اعتقادات. مناسک اعمال و رفتار دینی را گویند و اعتقادات باورها و پشتوانه های ذهنی اعمال است.  نکتۀ سوم: وقتی شارع نسبت به تربیت کودک در انجام مناسک پدر را موظف دانسته به طریق اولی در اعتقادات که اهمیت و جایگاه بالاتری دارد پدر را موظف می داند. تقریب سوم: به صورت کلی امر به تربیت عبادی، امر به حداقل هایی از تربیت اعتقادی است. یعنی حداقل هایی از اعتقادات با آموزش عبادت حاصل می شود. نیت، برخی اذکار نماز و برخی امور دیگر از مسائل اعتقادی در آموزش عبادات حاصل می شود. بنابراین ادلۀ وظیفه مندی در تربیت عبادی، وظیفه مندی در تربیت اعتقادی را در خود دارد.
(بخش دوم) در بررسی این دلیل (تمسک به ادلۀ تربیت عبادی) باید گفت بحث مقدمیت یک بحث مبنایی است. یعنی اگر کسی مقدمۀ واجب را واجب بداند، این امر ثابت می شود یعنی امر به تربیت عبادی امر به تربیت اعتقادی هست. چرا که مثلا برای نیت نماز باید حداقلی از اعتقادات حاصل شود. اما اگر کسی مقدمۀ واجب را واجب نداند این استدلال منتفی است. نسبت به تقریب دوم هم باید گفت: تمسک به اولیت مخدوش است. چرا که ممکن است وظیفۀ مندی پدر در تربیت عبادی به این جهت باشد که عبادات از رفتارها و اعمال است و التزام به آنها به صورت دفعی ممکن نیست بلکه مقداری آماده سازی و استمرار و تدریج نیاز دارد. از این رو پدر موظف شده تا کودک را قبل از بلوغ نسبت به آنها آماده کند اما اعتقادات اینگونه نیست بلکه امر ذهنی و باور قلبی است و تحقق دفعی آنها هم ممکن است. از این رو ممکن است در زمان بلوغ اعتقادات بر فرزند عرضه شود و او هم بپذیرد. به عبارت دیگر اهم بودن اعتقادات ملازمه ای با تقدم زمانی آنها ندارد و ممکن است که تربیت عبادی از جهت زمانی قبل از تربیت اعتقادی بر پدر لازم باشد هرچند تربیت اعتقادی مهمتر است. [أقول: نسبت به تقریب سوم هم ممکن است گفته شود: مقداری از تربیت اعتقادی که در ضمن تربیت عبادی حاصل می شود، وظیفۀ جداگانه ای را بر پدر ثابت نمی کند. وظیفۀ پدر تربیت عبادی است و بُعد اعتقادی خود به خود حاصل می شود. از این رو این تقریب نمی تواند حاکی از وظیفه مندی پدر در تربیت اعتقادی باشد.] تتمه همانگونه که در ابتدای ادلۀ عام گفته شد، ادلۀ عام دو دسته دارد. یک دسته ادله ای که اعم از پدر و غیر پدر است و دستۀ دیگر ادله ای که اعم از امور اعتقادی است. سه دلیلی که بیان شد جزء دستۀ دوم بود. در وظیفه مندی پدر در تربیت اعتقادی ممکن است به ادلۀ دستۀ اول نیز استناد شود. یعنی ادله ای که اعم از پدر و اعم از مباحث اعتقادی است. تقریب مطلب: با توجه به ادلۀ «امر به معروف و نهی از منکر»، «قاعدۀ احسان»، «قاعدۀ ارشاد جاهل» البته اگر ارشاد جاهل اعم از احکام و موضوعات قلمداد شود، حاکی از وظیفه مندی پدر در امور اعتقادی است. این ادله قبلا مفصلا بحث شده و مجددا تکرار نمی شود.
(بخش سوم) فروعات فرع اول: وجوب تربیت اعتقادی با توجه به طوایف مختلف ادله که بیان شد وظیفۀ الزامی پدر در تربیت اعتقادی ثابت می شود. از بین آیات آیۀ سورۀ تحریم، از بین روایات روایاتی همچون رسالة الحقوق و برخی دیگر و برخی از تقریب ها از ادلۀ عام حاکی از این مطلب بود. البته بسیاری از فقها صرفا استحباب موکّد را تام دانسته اند اما همانگونه که بیان شد فقهای بزرگی نیز قائل به وظیفۀ الزامی پدر بوده اند. از این رو لزوم تربیت اعتقادی به صورت فی الجمله ثابت می شود. فرع دوم: موضوع تربیت اعتقادی مسائل اعتقادی را به اعتبارات مختلف می توان تقسیم بندی کرد؛ برخی عقاید واجب و برخی مستحب اند. اعتقاد گاهی نسبت به اصل یک امر اعتقادی است گاهی نسبت به کیفیات آن است. مثلا یک بار سخن پیرامون اصل اعتقاد به معاد است و یک بار سخن پیرامون اعتقاد به کیفیت صراط و اعراف و ... است. با توجه به این تقسیم بندی ها، ادلۀ فوق الذکر حاکی از وظیفه مندی پدر نسبت به کدامیک از این موارد است؟ به نظر می رسد ادلۀ فوق صرفا وظیفه مندی پدر در تربیت نسبت به اصول اصول مسائل اعتقادی را ثابت می کند. علم و اعتقاد نسبت به جزئیات برای کودک لازم نیست. البته این که نسبت به بالغین حداقل چیست و تفصیل چیست محل اختلاف است. در کتب فقها بحث شده است. مثلا گفته شده که در برخی تفصیلات تقلید کافی است. برخی در استدلال بر عدم لزوم آموزش تفاصیل مباحث اعتقادی گفته اند: با توجه به این که علم و اعتقاد تفصیلی بر فرزند مستحب است، تربیت نسبت به آن نیز بر پدر واجب نخواهد بود. پاسخ این نوع استدلال قبلا گذشت و بیان شد که با توجه به تفاوت ذمه ها لازم نیست تکالیف دقیقا شبیه به یکدیگر باشد. ممکن است عملی بر فرزند مستحب باشد اما آموزش آن بر پدر واجب باشد. توجه به این نکته ضروری است که در این گونه مباحث ظرفیت فرزند نیز باید مورد توجه قرار گیرد. @mojtaba_kafil
معیار بازشناسی احکام ثابت و متغیر.pdf
755.6K
بسم الله تقریر درس «معیار بازشناسی احکام ثابت و متغیر» متاسفانه در همۀ جلسات حضور نداشتم و صوت جلسات هم ضبط نشده بود، از این رو جزوه ناقص است. علاقه مندان به این موضوع می توانند به کتاب استاد علی اکبریان با همین موضوع مراجعه کنند. @mojtaba_kafil
هدایت شده از محمد ابراهیم کفیل
بسم الله با عرض سلام و تسلیت خدمت همه عزیزان و بزرگواران آنچه به عنوان بسته محرم الحرام تقدیم شد برخی از يادداشت های حقیر است در باره موضوعاتی که بیان آنها را در مجالس حسینی صلوات الله علیه با در نظر گرفتن مخاطب مناسب می دانم. در ادامه فایل word مباحث را هم تقدیم می کنم و از همه عزیزان التماس دعا دارم
بسم الله الرحمن الرحیم : دوشنبه 9 / خرداد / 1401 (بخش اول) فرع سوم: مراحل تربیت اعتقادی یکی دیگر از مباحثی که در ذیل بحث از تربیت اعتقادی مناسب است مورد توجه قرار گیرد، بحث از بحث مراحل تربیت اعتقادی است. یعنی این که ادلۀ تربیت اعتقادی ناظر به چه سنی است؟ در رابطه با چه سنی است؟ آیا در این ادله سن خاصی مراد است؟ همانگونه که گذشت نسبت به تربیت اعتقادی ادلۀ مختلفی بیان شد. برخی ادله که بیشتر نسبت به رجحان تربیت اعتقادی دلالت داشت و دلالتش نسبت به وجوب هم تام نبود مثل برخی آیات و روایاتی که حاکی از سیرۀ انبیاء و ائمه علیهم السلام بود، روایاتی که در ذیل این آیات مطرح شده بود و مواردی از این دست اصلا نسبت به سن فرزند قیدی نداشت و حتی چه بسا بتوان گفت این گونه موارد پیرامون فرزند بالغ بود. چرا که خطابات این نوع ادله و محتوای آنها بیشتر با فرزند بالغ متناسب بود. معلوم بود فرزند به حدی از رشد رسیده و مخاطب این دسته از توصیه های پدر قرار گرفته است. این تعبیرات نشان می دهد که توصیه های اعتقادی در زمان رشد نیز وجود دارد. اشکال: در برخی از این موارد تعبیر «بُنَیَّ» به کار رفته که حاکی از تصغیر و کوچکی فرزند است و با رشد و بلوغ او سازگار نیست. جواب: این تعبیر در سیاق های مذکور حاکی از کوچکی و کودک یا خردسال بودن مخاطب نیست بلکه نشان دهندۀ مهر و عطوفت گوینده نسبت به مخاطب است. برخی دیگر از ادله هم دارای عمومیت بود و هم فرزندان بالغ را شامل می شد و هم غیر بالغ را. مثلا در آیۀ وقایه که دال بر وجوب تربیت اعتقادی هم هست، تعبیر «أهلیکم» به کار رفته که عام است و علاوه بر فرزند بالغ و غیر بالغ، حتی همسر را هم شامل می شود. روایاتی که در ذیل این آیه مطرح شده نیز به همین صورت. اشکال: این تعبیر چگونه فرزندان نابالغ را شامل می شود در حالی که نار نسبت به آنها معنا ندارد. جواب: بازداشتن یک فرد از آتش به صورت دفعی صورت نمی گیرد بلکه در برخی موارد زمینه سازی و مقدمات و استمرار می خواهد. از این رو نسبت به فرزند نابالغ نیز دلالت دارد. [أقول: در جلسات گذشته گفته شد که امور اعتقادی الزاما تدریجی نسبت بلکه امر ذهنی و باور قلبی است و تحقق دفعی آنها نیز ممکن است، از این رو این پاسخ نسبت به امور اعتقادی تام به نظر نمی رسد. فتامل.] تعابیر «حقّ ولدک» یا «عَمّا ولّیته» یا «امهل صبیّک» یا «أولادکم» که در روایات به کار رفته، نیز عام است و فرزندان بالغ و غیر بالغ را شامل می شود. تعبیر «علیک بالاحداث» که در روایت عبدالخالق به کار رفته حاکی از نوجوانی است و کودک و خردسال را شامل نمی شود. بنابراین مجموعۀ روایات تربیت عبادی را در دو دسته می توان خلاصه کرد؛ یک دسته روایاتی که بیشتر بعد از بلوغ و در سن رشد را شامل می شوند، دستۀ دیگر روایاتی که اعم از قبل از بلوغ و بعد از بلوغ است.
(بخش دوم) سوالی که ممکن است در اینجا مطرح شود این که: تربیت اعتقادی از چند سالگی باید آغاز شود؟ شروع این دعوت به تربیت اعتقادی زمان خاصی دارد؟ جواب: با توجه به سن سه دسته روایت در تربیت اعتقادی مطرح شده است؛ یک دسته روایتی که مراحل بیان ذکر و تربیت اعتقادی را از سه سالگی به بعد به صورت مرحله مرحله بیان می کند، یک دسته روایاتی که تربیت عبادی را از شش سالگی بیان می کند، یک دسته روایات تادیب است که پیرامون هفت سالگی به بعد است. توجه به این نکته ضروری است که قابلیت برای تربیت اعتقادی در کودک نیز ضروری است. امکان تعقل، تفکر و درک مطلب برای او باشد و مطلب به او منتقل شود. از این رو زمانی که کودک این ظرفیت را ندارد نمی شود او را دعوت به چنین اموری کرد. بنابراین تربیت اعتقادی باید به حسب مراحل رشد و درک عقلانی کودک صورت گیرد و الا او قابلیت درک این مسائل را نخواهد داشت. طبیعی است که گذاره ها باید بر اساس این درک و فهم به فرزند منتقل شود. و هر چه رشد می کند مسائل عمیق تر به او ارائه گردد. این راه های مختلف مصداق روایت امام سجاد علیه السلام که فرمودند «پدر باید دلالت بر رب کند» را شامل می شود. فرع چهارم: روش های تربیت اعتقادی یکی دیگر از سوالاتی که در تربیت اعتقادی ممکن است مطرح شود این است که آیا در تربیت اعتقادی روش خاصی محور است؟ در برخی ادله تعبیر «تعلیم» به کار رفته، در برخی دیگر تعبیر «یقال له» و در طایفه ای دیگر تعبیر «إفتحوا» و در گروه دیگر از مادۀ «ادب» استفاده شده است. هریک از این تعابیر مدلول خاصی را به دنبال دارد اما حاکی از روش خاصی نیست. تعبیر «الدلالة علی الرب» که در برخی روایات به کار رفته است معنای وسیعی دارد و انواع روش ها را شامل می شود. بنابراین از این تعابیر روش خاصی را نمی توان استنباط کرد. تفصیل بحث پیرامون روش در محل خود خواهد آمد. در بحث روش ها تجارب عقلائی و دانش های انسان نیز می تواند کمک کار واقع شود. نکاتی که در روانشناسی مطرح شده می تواند در خدمت تربیت قرار گیرد. موضوع تربیت اعتقادی ایجاد مطلب خاص در باور شخص است. در بحث اعتقاد تحقق تعبد خاص در نهاد شخص محور است. یکی از ویژگی های تربیت اعتقادی پیچیدگی های آن است. @mojtaba_kafil
بسم الله الرحمن الرحیم : سه شنبه 10 / خرداد / 1401 (بخش اول) [فرع پنجم: تکلیف پذیری یا عدم تکلیف پذیری باورها] یکی دیگر از مسائلی که در بحث پیرامون تربیت اعتقادی مطرح می شود این است که آیا صفات و باورهای اشخاص می توانند متعلق حکم قرار گیرند؟ [آیا می توان گفت فلان صفت یا فلان باور واجب یا حرام است؟ آیا می توان وجود صفتی را در شخص مستحب دانست؟ و ...] به عبارت دیگر آیا مکلف نسبت به باورهای خود نیز تکلیفی دارد یا تکالیف صرفا متوجه افعال اوست؟ در تعریف علم فقه گفته شده « هو العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیه عن ادلتها التفصلیة» و موضوع آن هم بیان «حکم فعل و رفتار مکلفان» قلمداد شده است. [و لمّا كان الفقه باحثا عن الوجوب و النّدب و الإباحة و الكراهة و التّحريم و الصحّة و البطلان، لا من حيث هي، بل من حيث هي عوارض لأفعال المكلّفين، لا جرم، كان موضوع هذا العلم هو أفعال المكلّفين من حيث الاقتضاء و التّخيير ... في الاصطلاح، فهو عبارة عن العلم بالأحكام الشّرعيّة الفرعيّة، مستندا إلى الأدلّة التّفصيليّة] (علامه حلی؛ منتهی المطلب؛ 1/7) شهید اول می فرمایند: من هذا یعلم موضوعه و هو ما علیه دلیله اعنی فعل المکلف من حیث المکلف. (ذکری الشیعة؛ 1/40) طبق این فرمایشات موضوع فقه افعال جوارحی مکلف است. در چنین شرایطی این سوال مطرح می شود که باورها و اعتقادات که در عقد قلب هستند چه نسبتی با فقه پیدا می کند؟ البته نسبت به تعریف مشهور سوالات دیگری نیز مطرح است مثلا این که با این تعریف احکام وضعی را در کجا باید بحث کرد؟ آیا جزء فقه هستند یا نیستند؟ یا این که اگر موضوع فقه مکلف قلمداد شود بحث از دیوانه و نابالغ در چه علمی باید انجام شود؟ آیا بحث از آنها در فقه استطرادی است یا در ضمن مباحث فقه باید به این بحث نیز پرداخت؟ در مواجهه با این چالش ها برخی گفته اند: موضوع فقه افعال مکلفان است و فعل هم اعم از فعل جوارحی و فعل جوانحی است. بنابراین مباحث اعتقادی هم که از افعال جوانحی است می تواند موضوع فقه قرار بگیرد. شواهدی در کلمات فقها نسبت به این دیدگاه وجود دارد. آیةالله اعرافی هم تعمیم مباحث به جوانح و فقه العقیده را بیان کرده اند. مجموعۀ رفتار فرد در رابطه با خدا، خود، دیگران و طبیعت می تواند موضوع علم فقه قرار گیرد چه افعال جوارحی باشد و چه جوانحی.
(بخش دوم) سوالی که در این جا مطرح می شود این است که افعال جوانحی باید به گونه ای باشد که شخص بتواند نسبت به آنها الزام و تکلیف داشته باشد. مگر باورها تحت تدبیر انسان هستند؟ مگر تکلیف نسبت به باورها ممکن است؟ پاسخ این سوال را در دو محور باید دنبال کرد. یکی نسبت به خودِ مکلف و دیگری نسبت به تربیت دیگری. محور اول: نسبت به خود مکلف نسبت به خود مکلف باید گفت: آیاتی همچون آیۀ « وَ يَوْمَ نَبْعَثُ في‏ كُلِّ أُمَّةٍ شَهيداً عَلَيْهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ جِئْنا بِكَ شَهيداً عَلى‏ هؤُلاءِ وَ نَزَّلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ تِبْياناً لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ وَ هُدىً وَ رَحْمَةً وَ بُشْرى‏ لِلْمُسْلِمينَ » (نحل/89)، آیۀ « وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ » (حشر/7) و آیۀ « ما فَرَّطْنا فِي الْكِتابِ مِنْ شَيْ‏ءٍ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ » (انعام/38) نشان می دهد که همۀ مباحث در قرآن آمده است. علامه طباطبائی می فرمایند: همۀ اموری که مربوط به امر هدایت است در قرآن بیان شده است. (المیزان؛ 12، 324) بنابراین باورها نیز در قرآن مورد توجه قرار گرفته است. نسبت به برخی باورها پرهیز داده شده است مثل شرک و نسبت به برخی باورها ترغیب و تشویق صورت گرفته است همچون توحید. مطالب فراوانی در مورد باورها در قرآن بیان شده است و این نشان می دهد که انسان در برابر باورها نیز تکلیف دارد. لزوم پاسخگویی نسبت به باورها نیز حاکی از همین نکته است. پس در قرآن پیرامون مسائل اعتقادی مطالب فراوانی بیان شده و تکلیف نسبت به آنها معنا دارد. علاوه بر این بیاد به حقیقت ایمان نیز توجه کرد. رابطۀ ایمان و علم نیز باید مورد دقت قرار گیرد. علم: آگاهی، دانش و شناختی در نفس انسان است که متعلق حکم نیست. اما اعتقاد به ایمان و التزام انسان برگشت می کند. لذا یکی از نکات ظریف این بحث ارتباط این بحث با حقیقت ایمان و حقیقت باورهاست. آنچه که انسان می خواهد تکلیف شود چه حقیقتی دارد؟ گفته شد که موضوع فقه فعل انسان است و فعل اعم از جوارح و جوانح است و فعل باید در دایرۀ اختیار انسان باشد، باید تحت مدیریت انسان باشد. اگر فعل اختیاری نباشد که در فقه بحث نمی شود. در همین راستا گفته شده که اعتقاد علم نیست، بلکه حقیقتی دارد که به مفهوم تصدیق نزدیک است. نقطۀ مقابل آن هم عدم خضوع و انکار و سرپیچی نسبت به آن است. این خضوع یا عدم خضوع امری است که انسان می تواند آن را مدیریت کند. این پذیرش یا عدم پذیرش حقیقت ایمان است و فعل جوانحی است و اختیاری است. در این صورت فعل جوانحی اختیاری مکلف است و می تواند متعلق حکم قرار گیرد. لذاست که اگر مرتد شود عقاب خواهد داشت. البته بین احکام ارتداد در مرحلۀ ارتداد کلامی با ارتداد فقهی یعنی مرحلۀ ابراز ارتداد تفاوت هایی وجود دارد. یکی صرفا عقوبت اخروی دارد و دیگری عقوبت دنیوی نیز به دنبال دارد. فقهای بزرگ در کتب مختلف فقهی پیرامون احکام باورها و اعتقادات احکامی را بیان کرده اند. شیخ مفید در مقنعه/28، شریف مرتضی در جمل العلم و العمل/29، ابوالصلاح حلبی در الکافی فی الفقه/466، در واجب الاعتقاد علی جمیع العباد/51 مواردی است که برای باورها و اعتقادات هم حکمی را ذکر می کنند. منهاج الصالحین و توضیح المسائل بعضی از علما نیز تکالیف عقیدتی را ذکر کرده اند. تکالیف را به عقیدتی و رفتاری تقسیم کرده اند. پایان نامه ای هم در این عرصه نوشته شده است.
(بخش سوم) محور دوم: نسبت به تربیت دیگری در مسألۀ تربیت دیگری توجه به این نکته مهم است که این تکلیف به ذمه مربی برگشت می کند و سنخ کار او از سنخ باور نیست، او مکلف است به ایجاد تغییر در باورهای دیگری. در اینجا باید پرسید این تربیت از سنخ اعمال جوارحی و قلبی است یا از سنخ افعال جوارحی است؟ در پاسخ باید گفت: این مورد از سنخ افعال جوارحی است و اشکال و بحث هایی که نسبت به افعال جوانحی بود در اینجا مطرح نیست. [فرع ششم: اسلام صبی] سوالی که در اینجا ممکن است مطرح شود این است که باورمندی فرزند نسبت به توحید و رسالت پس از بلوغ ملاک است و هدف از تربیت اعتقادی زمینه سازی و مقدمه چینی در دوران قبل از بلوغ برای باورمندی پس از بلوغ است؟ یا این که اساسا تربیت اعتقادی همان چیزی است که قبل از بلوغ حاصل می شود و در حال شکل گیری است؟ به نظر می رسد تمامی این فرایند زمینه سازی برای تحقق یک امر بعد از بلوغ نیست بلکه باورمندی به توحید و رسالت در همان بستر قبل از بلوغ هدف است. ابزار مختلفی که در این مسیر پیگیری می شود برای ایجاد باورها و تحقق ایمان قبل از بلوغ است. محصول تربیت اعتقادی در همان اوان قبل از بلوغ است، زمانی که کودک درک این مسائل را داشته باشد و به مرور تعمیق پیدا کند. پس محصول تربیت اعتقادی ایجاد باور در نهاد کودک است. سوال: وقتی این باور در کودک ایجاد شد، آیا مسلمان بر او صدق می کند؟ اقرار به شهادتین موجب ایجاد اسلام حقیقی در اوست؟ مسلّم است که قبل از بلوغ به تبعیت از والدین مسلمان است اما این که قبل از بلوغ باورمندی او موجب صدق مسلمان بر او می شود یا این که این باور بعد از بلوغ موجب صدق مسلمان بر او می شود؟ این مسئله را فقها در لابلای مباحث خود مطرح کرده اند. در پاسخ به این سوال باید بین کودک ممیز و کودک غیر ممیز تفکیک قائل شد. کودک غیر ممیز نسبت به کودک غیرممیز باید گفت: ادعای اجماع شده که صدق مسلم بما هو مسلم به جهت باورمندی در کودک منتفی است و نسبت اسلام به او به جهت والدین یا اشرفهما است. کودک ممیز نسبت به کودک ممیز باید گفت: دو دیدگاه مطرح است؛ دیدگاه اول: مراهق ممیز اگر اسلام بیاورد حکم به اسلامش نمی شود کما این حکم به ارتداد او هم نمی شود. لذا این باورمندی و اظهار – اعتقاد قلبی و اقرار زبانی – اثری ندارد.
(بخش چهارم) قائلین • شیخ طوسی: و إن كان مراهقا مميزا فأسلم فإن عند قوم لا يحكم بإسلامه، و لا بارتداده، و يكون تبعا للوالدين، غير أنه يفرق بينه و بينهما لكي لا يفتناه. و فيهم من قال يحكم بإسلامه ظاهرا، فإذا بلغ و وصف الإسلام كان مسلما من هذا الوقت و قال قوم يحكم بإسلامه و بارتداده غير أنه لا يقتل لأن هذا الوقت ليس بوقت للتعذيب حتى يبلغ، و لا يكون تبعا للوالدين و الأول أقوى. (المبسوط؛ 3/345) • محقق حلی: و لو أسلم المراهق لم يحكم بإسلامه على تردد و هل يفرق بينه و بين أبويه قيل نعم صونا له أن يستزلاه عن عزمه و إن كان بحكم الكافر. (شرایع الاسلام؛ 3/53) • علامه حلی: مسألة: قال الشيخ في المبسوط: الصبي إذا كان مراهقا مميّزا فأسلم فإنّ عند قوم لا يحكم بإسلامه و لا بارتداده و يكون تبعا للوالدين، غير انّه يفرق بينه و بينهما لئلّا يفتناه، و منهم من قال: يحكم بإسلامه ظاهرا، فاذا بلغ و وصف الإسلام كان مسلما من هذا الوقت، و قال قوم: يحكم بإسلامه و بارتداده غير انّه لا يقتل، لأنّ هذا الوقت ليس بوقت التعذيب حتى يبلغ، و لا يكون تبعا للوالدين. و الأوّل أقوى. و قال في الخلاف: المراهق إذا أسلم حكم بإسلامه، فإن ارتدّ بعد ذلك حكم بارتداده، و ان لم يتب قتل و لا يعتبر إسلامه بإسلام أبويه، و به قال أبو حنيفة، و أبو يوسف، و محمد، غير انّه قال: لا يقتل إذا ارتد، لأنّه ليس وقت التعذيب حتى يبلغ. ثمَّ استدلّ بما رواه أصحابنا من انّ الصبي إذا بلغ عشر سنين أقيمت عليه الحدود التامة و اقتص منه و نفذت وصيته و عتقه، و ذلك عامّ في جميع الحدود، و أيضا قوله عليه السلام: «كلّ مولود يولد على الفطرة فأبواه يهوّدانه و ينصّرانه و يمجّسانه حتى يعرب عنه لسانه فامّا شاكرا و امّا كفورا» و هذا عامّ، إلّا ما أخرجه الدليل. و الذي قوّاه الشيخ في المبسوط هو الأقوى، لأنّ التكاليف منوطة بالبلوغ و قبله لا تكليف. (مختلف الشیعة؛ 6/109) • علامه حلی: [الحكم] الثاني: الإسلام: و إنّما يحصل بالاستقلال بمباشرة البالغ العاقل دون الصبيّ و إن كان مميّزا، لكن يفرّق بينه و بين أبويه خوف الاستنزال. و غير المميّز و المجنون لا يتصور إسلامهما إلا بالتبعيّة (قواعد الاحکام؛ 2/203) • علامه حلی: و أمّا الصبي فلا يصحّ إسلامه؛ لأنّه غير مكلّفٍ، و لا اعتبار بعبارته في العقود و غيرها، سواء كان مميّزاً أو لا. (تذکرة الفقها؛ 17/336) می فرماید: چون عبارات کودک اعتبار ندارد. چه در معاملات و چه در غیر آنها. • شهید اول: و الطفل يتبع المسلم من الأبوين، فيجري فيه الإرث و التوريث بحسب الإسلام، و لا حكم لإسلامه منفرداً و إن كان مراهقاً. (الدروس الشرعیة؛ 2/345) • محقق کرکی: قوله: (الثاني: الإسلام، و إنما يحصل بالاستقلال بمباشرة البالغ العاقل، دون الصبي و إن كان مميزا). لأنه غير مكلّف، فلا يكون إقراره بالشهادتين معتدا به، و كذا المجنون. (جامع المقاصد؛ 6/119) • شهید ثانی: و لو أسلم المراهق لم يحكم بإسلامه على تردّد. وجه التردّد من ارتفاع القلم عنه الموجب لسلب عبارته و تصرّفاته التي من جملتها الإسلام، و من تمام عقل المميّز، و اعتبار الشارع له في مثل الوصيّة و الصدقة ففي الإسلام أولى، و لأن الإسلام يتعدّى من فعل الأب إليه على تقدير كون أحد أبويه مؤمنا فمباشرته للايمان مع عدم إيمان أبويه أقوى. و الوجه عدم الحكم بإسلامه بذلك. (مسالک الافهام؛ 10/43-44) أما الصبيّ فلا يصحّ إسلامه مطلقا، لأنه غير مكلّف، و عبارته مسلوبة بالأصل. و للشيخ رحمه اللّٰه قول بصحّة إسلام المراهق. و هو ضعيف. (مسالک الافهام؛ 12/475) • محقق نجفی: و لو أسلم المراهق المميز لم يحكم بإسلامه لإطلاق ما دل على سلب عبارته مؤيدا بما سمعته من النصوص التي ذكرناها للإسكافي المشتملة على اعتبار البلوغ لتحقق الايمان، و لكن مع ذلك قال المصنف على تردد و لعله لاعتبار عبارته في الوصية و غيرها مما تقدم سابقا، و الإسلام أولى منها بذلك. و فيه أنه لا يخرج عن القياس الممنوع عندنا، نحو التعليل بأن الإسلام يتعدى من فعل الأب إليه على تقدير كون أحد أبويه مؤمنا، فمباشرته للايمان مع عدم أبويه أقوى، و إطلاق ما دل على حصول الإسلام بقول الشهادتين إنما هو لبيان عدم الحاجة إلى قول آخر غير قولهما، نحو إطلاق «كل عقد و إيقاع» المعلوم تقييده بصحة العبارة. (جواهر الکلام؛ 33/203) و ما عن خلاف الشيخ من الحكم بإسلام المراهق، فان ارتد بعد ذلك حكم بارتداده، و إن لم يتب قتل، بل في الدروس أنه قريب مناف لمعلومية اعتبار البلوغ في التكليف نصا و فتوى، و سلب عبارته و فعله قبله إلا ما خرج بالدليل كوصيته. (جواهر الکلام؛ 38/181) بنابراین نکته ای که در این جا مهم است این است که فقهای متعدد که بحث اسلام ممیز را مطرح کرده اند، آن را در غیر تبعیت مسلمان نمی دانند. لذا نتیجۀ تربیت اعتقادی منوط به بعد از بلوغ است. قبل از بلوغ از باب تبعیت مسلمان است.