4.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از لحاظ روحی احتیاج دارم ....
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
285.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای خروج از ماه #صفر،برای دوری از بلاو حاجت روایی🙏💚
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
#داستان غم انگیز پرنیا
دخترم پرنیا،تهران دانشگاه دولتی قبول شده بود و همون اول یه خونه پنجاه متری براش اجاره کردیمو آخر هفته ها هم خودمون میرفتیم یه سری بهش. میزدیم...وسط هفته بود به شوهرم گفتم رضا امروز خیلی دلم شور میزنه،بعد ازظهر یه سر بریم تهران پیش مریم بعد نماز صبح برگردیم،ماشینو سوارشدیم از قم اومدیم تهران،مثل همیشه کلید انداختیم و به رضا گفتم سر و صدا نکنی احتمالا بچه ام خوابه اما تا وارد خونه شدم یه مرتبه دیدم... مریمم، گُلِ زندگی من، روی زمین دراز کشیده بود و صورتش کبود بود. کنارش یه بخاری گازی قدیمی بود که فتیله اش هنوز روشن بود و پنجره ها هم همه بسته بود. هوای اتاق بوی گاز میداد. دستم رو گذاشتم دهنش، نفس نمی کشید. بدنش سرد شده بود.
رضا که پشت سرم بود، داد زد "وای خدا!" و خودش رو زد به بخاری تا فتیله رو خاموش کنه. من مریم رو توی آغوشم گرفتم و تکان میدادم... "دخترم، مریم جونم، مامان اومده... چشمات رو باز کن..." اما فرقی نمی کرد. مثل عروسکی بی جان بود.
دست و پا شکسته ماشین رو بردیمش بیمارستان، اما دیگه دیر شده بود. دکتر گفتن گاز گرفتگی و خفگی.باعث مرگش شده.
حالا من و پدرش، با این دل سوخته، تو عذابیم. دخترم رو به امید پیشرفت و آینده فرستادیم تهران، اما دست زمانه نامردانه جون شیرینش رو گرفت. آتیش گرفتیم و سوختیم...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
5.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏆🇮🇷 غرور ملی یعنی این:
ایران تنها کشوری شد که تونست همه مدالها رو طلا بگیره ✨
پنج طلا، رتبه اول دنیا، دومین سال متوالی 🔥
در المپیاد نجوم جهان 👌
#هنرمندان
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
مخاطب خاص
🩺💉 #ترانه قسمت صد و چهار با حرص غریدم : برو بابا چه ربطی به حسادت داره رفتارت زشته ، فکر کن این
🩺💉
#ترانه
قسمت صد و پنجم
خداروشکر ترانه خیلی لجبازی نکرد چون واقعاً اعصاب اینو نداشتم بخوام بیشتر منتشو بکشم
اما یه سری رفتارهای مامان خیلی برای من اذیت کننده بود برای چی الکی واسه خودش برنامه میریخت...😤😫
چرا آخه من باید برم دختر خواهرشو بگیرم چون نه از خالم خوشم میاد نه از دخترش و از اون شوهر عوضیش، اصلا امکان نداره من بخوام همچین غلطی کنم!!😤🤦♂
از زمان نوجوونی من با اینا مشکل داشتم اون وقت مامانم همچین برنامهای ریخته یعنی واقعاً فکر میکنه میتونه در مورد ازدواج کردن منم تصمیم بگیره ،!
اگه ترانه میذاشت میرفتم سراغ مامانم و حسابی در مورد این موضوع باهاش بحث میکردم اما گفت این کارو نکن،😮💨
منم دلم نمیخواست کاری کنم که مامان با ترانه سر لج برداره قدم اشتباه ما اون موقع برداشتیم که مامانو تو این ماجرا قرار دادیم
اگه خبر نداشت شاید تنها اذیت کردنش این میشد که بخواد ترانه رو تو شرایط بدی قرار بده اما الان داشت از دو طرف ما رو اذیت میکرد. !!
من به ترانه گفتم باید یه جوری رفتار کنی که مامانم فکر کنه ما واقعاً عاشق هم شدیم اما انگاری زیاد حرفمو جدی نگرفت ولی خوب میدونستم تنها راهش همینه !!
اینطوری مامان دست از سرمون برمیداره و بیخیال ازدواج من با دختر خالم میشه،😮💨
🖤🩺🤍
البته مامان ممکنه خیلی تلاش کنه خیلی بخواد اذیت کنه اما همین که منو ترانه جفتمون از این موضوع باخبر باشیم همه چی رو حل میکنه ،!!
اما این کارم باید بذاریم برای بعد از ازدواج ،چون اگه ببینه ما قبل از ازدواج داریم با هم وابسته میشیم و علاقه بینمون به وجود میاد، اینطوریه همه تلاششو میکنه تا این ازدواج به هم بخوره. !
مامانم واقعا آدم عجیبی بود !!
بعضی وقتا یه جوری رفتار میکرد که با خودم میگفتم این زن میتونه شیطونم درس بده خیلی با سیاست بود و بلد بود چیکار کنه دقیقاً چیزی که بابا نداشت😒
بابام مرد تقریباً ساده بود که تموم این سالها همیشه حرفش حرف مامانم بود و منم میدیدم که تو این همه سال چقدر بابا اذیت میشه !!
گاهی وقتا دلش میخواست یه کاریو انجام بده اما به خاطر اینکه مامان گفته بود نه یا به خاطر اینکه ناراحتش نکنه از خواستههای خودش میزد ،،
اون موقعها خیلی برام سوال میشد اما با خودم میگفتم به خاطر عشق و دوست داشتنه اما به نظرم از یه جایی به بعد میشه عادت کردن.!
ادامه دارد...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
🩺💉
#ترانه
قسمت صد و ششم
🖤🩺🤍
💥ترانه:
وقتی رسیدم خدا روشکر همه خواب بودن اما چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که یهو در اتاقم باز شد و سارا اومد داخل ،!
انقدر گریه کرده بود که چشماش ورم کرده بود با تعجب نگاهی بهش انداختم و گفتم: چی شده سارا چرا اینجوری قیافت ؟!🙁🤔
_حالم خیلی بده ترانه نمیدونم باید چیکار کنم ماهان مدام بهم پیام میده و تهدیدم میکنه که میاد جلوی در خونمون ،
حسابی از دستم کفری شده کاشکی عصبانیش نکرده بودم خیلی میترسم واقعا😰😭
_غلط کرده که تهدیدت میکنه شمارشو بده من تا فردا برات درستش میکنم!
_ میخوای چیکار کنی آبجی!؟
-شمارشو میخوام بدم به شایان
_نه زشته این کارو نکن آبروم میره!
-چه آبرو رفتنی مگه تو اشتباهی کردی دیگه این دور زمونه همه تو رابطه میرن تو هم حالا شانست یه آدم ناجور گیرت افتاده خودش به من گفت این کارو بکنم!
_مطمئنی؟ بعداً برات بد نشه
-نه نگران نباش شایان اصلاً همچین آدمی نیست شمارشو بده به من و بلاکش کن دیگه نه جوابشو بده نه برو ببینش ازت خواهش میکنم!!
_میشه بیام بشینم پیشت
-آره قربونت برم بیا 🥰😊
نشستم رو تخت و سارا اومد کنارم نشست. خودشو انداخت تو بغلم و منم سفت بغلش کردم ،
چقدر احساسات بدی داشت الان با خودش من تا حالا عاشق نشده بودم اصلاً درک نمیکردم این حسی که داره یعنی چی واقعا نمیتونستم هیچ کاری بکنم تا یکم از این حالی که داره دور بشه!!
🖤🩺🤍
چون بلد نبودم چه حرفایی بهتره بهش بزنم اگه به من بود فقط نصیحتش میکردم ،
اما اینو میدونستم که به همچین چیزی احتیاج نداره.!
یکم که گذشت سارا گفت : خیلی دلم براش تنگ میشه اما میدونم این رابطه اشتباهه این عشق منو نابود میکنه !!😣☹️
من اگه این کارو کنم تموم آینده و رویاهایی که تو ذهنم ساخته بودم رو خراب میکنم اما با دلتنگیش چیکار کنم
_سارا تو خودت میدونی که من هیچ وقت حس عاشق شدن رو تجربه نکردم نمیگم شایانو دوست ندارم ،
اما دوست داشتن معمولیه اینجوری نیست که بگم اگه تو زندگیم نباشه دیوونه میشم و میمیرم !
برای همین واقعاً نمیدونم چطوری میتونم بهت کمک کنم. 🙄😮💨
اما مطمئنم یه مدت که بگذره تازه مغزت باز میشه متوجه میشی چقدر از خودت گذشته بودی واسه یه پسری که یک درصد هم ارزشش رو نداشته
اون موقع است که تازه خدا رو شکر میکنی که از این رابطه اومدی بیرون من نمیخوام احساساتت رو بیارزش کنم ۱۰۰ که عشق و علاقه تو واقعیه و از ته دلته اما مطمئنم.!
با کارایی که این پسر در حقت کرده بدن متوجه میشی که این احساست اشتباه بوده تو شانس بهتری برای عاشق شدن داری🥰
میتونی با یکی ازدواج کنی که بهت احترام بزاره دوست داشته باشه احساس امنیت کنی کنارش تو واقعا اگه با این آدم ازدواج میکردی حالت کنارش خوب بود !
واقعا اگه این آدم اسمش میومد تو شناسنامت میتونستی طعم خوشبختی واقعی رو بچشی به نظرت میشد سارا؟🙁🤔
ادامه دارد...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
🩺💉
#ترانه
قسمت صدو هفتم
🖤🩺🤍
سارا لب زد : نه نمیشد اما میدونی از چی میسوزم ترانه از اینکه تو این همه مدت من مطمئن بودم که ماهان آدم زندگی من نیست ☹️🥺
هر بار که رفتاراشو میدیدم مطمئن میشدم که باید ازش جدا بشم اما انقدر میترسیدم اما انقدر ضعیف بودم که نتونستم این کارو کنم اجازه دادم تا اینجا ماجرا پیش بره.!!🤦🏻♀
_کدوم ماجرا قربونت برم اتفاقی نیفتاده منظورم به احساساتت نیست اما اون هیچ غلطی نتونسته بکنه !!
تازه وقتی باهاش تموم کنی متوجه میشه که کیو از دست داده 😏
تو ارزشت خیلی بیشتر از این حرفاست من کنارتم نمیذارم بهت سخت بگذره حاضرم هر کاری کنم که این پسره رو فراموش کنی بهت قول میدم!
سارا دستمو محکم تو دستاش گرفت و گفت چقدر خوبه که تورو دارم چقدر خوبه که تو خواهر منی اگه تو نبودی من خیلی زودتر از این حرفا جا زده بودم مرسی آبجی بابت کمکت🥰🥲
_قربونت برم منم خیلی خوشحالم که تورو دارم تو سنگ صبور منی خواهر کوچیکه اینو که یادت نرفته !!
بعد از اینکه حسابی برای همدیگه نوشابه باز کردیم ،
سارا گفت که میخواد شب پیش من بخوابه و منم باهاش مخالفتی نکردم !!
کاشکی منم میتونستم با سارا حرف بزنم و چیزایی که اذیتم میکنه رو باهاش در میون بزارم اما واقعاً دلم نمیخواست که اونم قاطی ماجرای خودم بکنم ،
اینا رو باور کرده بودند که من با وجود که قصد ازدواج نداشتم بالاخره یکی پیدا شده که تونسته منو وابسته خودش بکنه..!😮💨😅
🖤🩺🤍
ترجیح میدادم حداقل فکر کنند که من خیلی خوشبخت و خوشحالم 😣😮💨
البته واقعیت هم همین بود اما من با این ازدواج قرار نبود خوشحال بشم قرار بود بعد از اینکه از شایان جدا میشم به خوشبختی واقعی برسم ،!!
وقتی که میتونم خونه زندگی خودمو داشته باشم و دیگه به کسی جواب پس ندم 😇😌
مدام کاری که مامانش کرده بود میومد جلوی نظرم چقدر آدم بدی بود من هیچ وقت نمیتونستم اینجوری باشم،
اصلاً بلد نبودم کاری کنم که آدما رو به جون همدیگه بندازم اما مامانش حاضر بود به خاطر اینکه به خواسته خودش برسه هر کاری کنه.!!😤
شایانو پیش من خراب میکرد منو پیش شایان ضایع میکرد و از این کارا یعنی یک درصد با خودش فکر نمیکرد ممکنه لو بره نمیدونم واقعاً چی باید بگم بهش اما از شایان خواهش کرده بودم که به هیچ وجه به مامانش حرفی نزنه !!
چون خوب میدونستم چقدر ممکنه این ماجرا بدتر بشه🤔🙄
اگه مامانش میفهمید که من از کاری که باهام کرده خبر دارم ممکن بود باهام سر لج بیفته !
با اینکه الانم دقیقاً تو همین حالت بود
فقط تفاوتش این بود که ظاهرش رو حفظ میکرد و سعی نمیکرد که به روم بیاره که چقدر از حضور من ناراضیهه و نگرانه که پسرش عاشقم بشه ،،🤦🏻♀
اما تنها چیزی که ازش مطمئن بودم از خودم و شایان بود که میدونستم یک درصد هم ممکن نیست همچین اتفاقی بیفته ما دیگه بچه نبودیم که بخواهیم با یک سال کنار هم زندگی کردن به هم وابسته بشیم در حالی که جفتمونم میدونیم دلیل این کار چیه…
ادامه دارد...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️
🩺💉
#ترانه
قسمت صدو هشتم
🖤🩺🤍
یاد قیافه شایان افتادم وقتی دیدی پسر مزاحمم شده چه جوری قاطی کرده بود.
دروغ چرا اون لحظه خیلی از این حرکتش خوشم اومد 😌😅
اصلا از اینکه میدیدم تونستم حرصشو در بیارم و اینجوری قاطی کرده واقعا داشتم لذت میبردم چون تو کل روز حسابی منو اذیت کرده بود و با بیمحلیاش رو مخم رفته بود ،!
نه اینکه برام مهم باشه اما یه نفر بخواد بی دلیل منو محاکمه کنه و باهام بدرفتاری کنه واقعا ناراحت میشم
حالا اون آدم میخواد شایان باشه یا هر کس دیگهای اگه یک درصد مقصر بودم واقعاً برام اهمیت نداشت اما چون هیچ کاری نکرده بودم و اینطوری داشت رفتار میکرد حسابی قاطی کرده بودم از دستش
تنها شانسی که اون لحظه آوردم این بود که تصمیم گرفتم پیاده راه برم وگرنه ممکن بود اصلا این موضوع بین من و شایان به هیچ وجه حل نشه
اما خوشحال بودم از اینکه بالاخره حرفمو باور کرد و مقاومت نکرد وگرنه اون موقع خیلی دیگه دستش عصبانی میشدم و شاید زدم زیر همه چیو باهاش ازدواج نمیکردم !🤦🏻♀😤
کلاً چون خودمو خوب میشناسم وقتی سر لج با یه نفر بردارم دیگه از این حالت آروم بودنم میام بیرون و هیچ جوره و به هیچ صراطی مستقیم نیستم !
دلم نمیخواست اصلا به اینجا برسم که خدا رو شکر با هم حرف زدیم و فهمیدیم ماجرا زیر سر مادرش بوده.،🤔🙄
اگه شایان ازدواج می کرد مطمئن بودم که اون کسی که داره کنارش زندگی میکنه واقعاً خوشبخت میشه
با اینکه خیلی اخلاقای بد زیاد داشت و حسابی وقتی عصبانی میشد ترسناک میشد اما خوبیای خیلی زیادی هم داشت..!😮💨
🖤🩺🤍
🌤صبح که چشمامو باز کردم وقتی موبایلمو از روی تخت برداشتم دیدم که شایان بهم پیام داده و ازم خواسته ناهار با هم بریم بیرون 📩
برای همین منم سریع بهش جواب دادم و گفتم واسه ساعت ۱ آمادهام !!
از اتاق که رفتم بیرون کسی خونه نبود و تنها بودم یکم جلوی تلویزیون نشستم و چشم دوختم بهش اما ذهنم درگیر بود😣🙄
خیلی زیاد مخصوصاً حرف دیشب شایان که میومد تو ذهنم بیشتر ذهنم رو مشغول میکرد یعنی چی که ما باید یه جوری جلوه کنیم که عاشق همیم.!!
مطمئنم که واسه این گفت بریم بیرون تا در مورد این ماجرا با هم صحبت کنیم اما واقعا نمیدونستم قراره چه چیزی بشنوم یا اینکه چی داره تو مغزش میگذره ،،😮💨
کش و قوسی به بدنم دادم و رفتم سمت آشپزخونه تا یه ذره چایی بخورم یهو یاد حرفای دیشب سارا افتادم نکنه که این پسره براش مشکل ایجاد کنه !!
اصلاً نمیدونم کجا رفته سریع موبایلم برداشتم و شمارشو گرفتم اما هرچی که بهش زنگ میزدم جواب نمیداد دلهره شدیدی گرفته بودم😰
زنگ زدم به مامان و گفتش که سارا با دوستش رفته بیرون. تعجب کرده بودم کم پیش میومد که سارا بخواد اینطوری بی خبر بره بیرون ،🙁😳
دوباره گوشیمو درآوردم و چند بار بهش زنگ زدم اما هیچ جوابی ازش نگرفتم داشتم از نگرانی سکته میکردم نمیدونستم باید چیکار کنم نگام که به ساعت افتاد ساعت یک ربع به یک بود!!🤦🏻♀
ادامه دارد...
⚜️@Mokhatabkhaaas⚜️