eitaa logo
رسانه شهید حاج حمید مختاربند
113 دنبال‌کننده
181 عکس
84 ویدیو
0 فایل
🌹شهیدمدافع حرم #سردار_حاج_حمید_مختاربند 💠از فرماندهان سپاه خوزستان در دفاع مقدس 💠مدیرعامل بانک انصاراستان خوزستان وقم خاطرات📒 کلیپ🎬 عکس📷 دست نوشته شهید✍ همه در رسانه سردار شهید حاج حمید مختاربند ارتباط با ادمین _تبادل @AAdmmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 آن شب احمد(برادرم) حرفهای تازه ای زد،از وابستگی شاه به کشورهای خارجی گفت،از اینکه هیچ اختیاری در اداره کشور ندارد،از ظلم و ستم شاه،و از زندان های مخوفی که زندانیان سیاسی در آن بودند،از شکنجه های ساواک و از فقر ودرد مردمی که در این حکومت اصلا دیده نمی شدند. دانشگاه ،چشم احمد را به روی واقعیاتی باز کرده بود که نمی گذاشتند به گوش و چشم مردم برسد. 📚مثل یک خواب شیرین،داستان زندگی مشترک شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند به روایت همسر شهید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ◻▫️@mokhtarbandd▫️◻
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 با آمدن بهار ۵۷،بهار دل من هم از راه رسید،زمستان غفلت در وجودم شکست و شکوفه زیبای حجاب بر شاخه های درخت زندگی ام جوانه زد.بهار ۵۷ تاریخ واقعی انقلابی بود که نه تنها در دل من،بلکه در دل تمام اعضای خانواه ی ما به وجود آمد و نطفه تنفر از رژیم شاه ‌که با حرف های احمد(برادرم) در وجودمان کاشته شده بود به ثمر نشست. از آن به بعد خانوادگی در تظاهرات و سخنرانی ها شرکت می کردیم. 📚مثل یک خواب شیرین،داستان زندگی مشترک شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند به روایت همسر شهید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ◻▫️@mokhtarbandd▫️◻
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 مقنعه ام را جلوی بینی و دهانم گرفته بودم و به سختی نفس می کشیدم،حال و روز مامان بهتر از من نبود،سرش را کنار گوشم آورد و با صدای بلند گفت:"بریم اون طرف سالن تا یه کم خلوت بشه" دستش را محکم گرفته بودم تا در فشار جمعیت همدیگر را گم نکنیم،مردم با سرعت از کنارمان رد می شدند و به خیابان می رفتند،با هم به گوشه ی خلوت حسینیه رفتیم، هنوز از بیرون صدای تیراندازی و مرگ بر شاه شنیده می شد. 📚مثل یک خواب شیرین،داستان زندگی مشترک شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند به روایت همسر شهید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ◻▫️@mokhtarbandd▫️◻
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 با خستگی کنار محمد (برادرم) روی لبه باغچه نشستم.ناگهان فکری از ذهنم گذشت،گفتم:"نکنه محمود رو گرفته باشن و بعدش بخوان بیان خونه رو بگردن؟"آقا گفت:" بعید نیست،باید فکری به حال اعلامیه ها و کتاب ها بکنیم". من و محمد به داخل اتاق دویدیم و هر چه کتاب و اعلامیه داشتیم جمع کردیم.آقا به اتاق پذیرایی رفت ،گوشه فرش را کنار زد ،با چکش و قلم دو تا از موزائیک ها را از جا در آورد و زیرش را به اندازه یک وجب گود کرد،خیلی زود کتاب ها و اعلامیه ها را دفن کردیم و نفس راحتی کشیدیم. 📚مثل یک خواب شیرین،داستان زندگی مشترک شهید مدافع حرم حاج حمید مختاربند به روایت همسر شهید 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 ◻▫️@mokhtarbandd▫️◻