eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
248.3هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
60 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 روزی ملانصرالدین از بازار رد می‌شد كه دید عده ای برای خرید پرنده‌ی كوچكی سر و دست می‌شكنند و روی آن ده سكه‌ی طلا قیمت گذاشته‌اند. ملا با خودش گفت مثل اینكه قیمت مرغ این روزها خیلی بالا رفته. سپس با عجله بوقلمون بزرگی گرفت و به بازار برد. دلالی بوقلمونِ ملا را خوب سبك سنگین كرد و روی آن ده سكه‌ی نقره قیمت گذاشت. ملا خیلی ناراحت شد و گفت: مرغ به این خوش قد و قامتی ده سكه‌ی نقره و پرنده‌ای قد كبوتر ده سكه ی طلا؟ دلال گفت: آن پرنده‌ی كوچك طوطی خوش زبانی است كه مثل آدمیزاد می‌تواند یك ساعت پشت‌سر هم حرف بزند. ملانصرالدین نگاهی انداخت به بوقلمون كه داشت در بغلش چرت می‌زد و گفت: اگر طوطی شما یك ساعت حرف می‌زند در عوض بوقلمون 🦃من دو ساعت تمام فكر می‌كند.😁 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را #حافظ_شیرازی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
حواست باشد زندگی به همين آسانی ميگذرد مثل بهاری که رفت مثل تابستانی كه رفت مثل پاييزی كه تمام شد از روزهای زمستانی‌ات لذت ببر... صبح بخیر ❄️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
میدونی محاله یه روز صبح یکی درِ خونه رو بزنه یه جعبه بگیره جلوی آدم و بگه بفرما حال خوب! حال خوب ساختنیه دست کن ته خورجین دلتنگیا و زخما و بالا پایینای زندگیت، یه کم حال خوب از توش بکش بیرون نمیگم آسونه، نمیگم اشتباه نکن، زمین نخور، اشک نریز، کم نیار! فقط خودتی که میتونی پازل بعضی لحظه‌ها رو جوری بچینی که یه کم عشق کنی... یادت نره که هر چقدر دنیا سخت بگیره حق توئه که توش عشق کنی، حق گرفتنیه، حالِ خوب ساختنیه... 🖋 ‌ حال دلتون همیشه خوب 😍❤️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
‌"غرور " هديه ى شيطان است و "دوست داشتن " هديه ى خداست ؛ جالب اين است: "هديه ى شيطان"" را به "رخ هم ميكشيم".. و "هديه ى خداوند" را از يكديگر "پنهان ميكنيم"... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 💎در سال 1977 یک مرد 63 ساله، یک ماشین بیوک را از روی زمین بلند كرد تا دست نوه اش را از زیر آن بیرون آورد! قبل از آن هیچ چیزی سنگین تر از كیسه 20 كیلویی بلند نكرده بود...! او بعدها كمی دچار افسردگی شد ... میدانید چِـرا؟! چون در 63 سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته كه باورش نداشته و عمرش را با حداقل ها گذرانده بود...! منتظر 63 سالگی نشوید؛ از همین الان خودت را باور کن...! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
بر سر کوی تو عشق ، آتش غم بر فروخت شمع دل عاشقانت ، جمله از آن در گرفت جرعه اندوه تو ، تا دل من نوش کرد ز آتش آه دلم ، کام و زبان در گرفت عطار 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
صبح در كوچه‌ی ما منتظر خنده‌ی توست وقت آن است كه خورشيد مجدد باشی... صبح بخیر ملانصرالدین 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
حکایت گنجشکی که با خدا قهربود ! روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت.⭐️فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت:⭐️می آید ؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود ⭐️و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست.⭐️و خدا لب به سخن گشود : با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست.⭐️گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود ⭐️تو همان را هم از من گرفتی.⭐️این طوفان بی موقع چه بود؟⭐️لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟⭐️و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ...⭐️⭐️فرشتگان همه سر به زیر انداختند.⭐️خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود.⭐️باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند.⭐️آن گاه تو از کمین مار پر گشودی.⭐️گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود...⭐️خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی!⭐️اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ⭐️های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد ... / سوره بقره / آیه 216چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی. ملانصرالدین 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
انسانهایی هستند که دیوار بلندت را میبینند ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند: تا تو را فرو بریزند.....! تا تو را انکار کنند.....! تا از رویت رد شوند....! مراقب آدم هایی که به آنها اعتماد میکنی باش! بزرگترین ضربه را از اعتماد میخوریم! دست روزگار هلت میدهد; ولی قرار نیست تو بیفتی؛ مراقب خوبی هایت باش....! اگر بی تاب نباشی و خودت را به آسمان گره زده باشی، اوج میگیری.... به همین سادگی. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🌷🌷🌷 مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی‌اش کم شده است. ولی نمی‌دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد. به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی‌شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت. دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیق‌تر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده‌ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو، در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود. مرد فکر کرد الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم، و سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟” و این بار همسرش گفت: عزیزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“ گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم، شاید عیبهایی که تصور می‌کنیم در دیگران وجود دارد در وجود خودمان است. اول به خودت نگاه کن ... ملانصرالدین 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب این ضرب‌المثل به جای وجب با نی و ذرع هم گفته می‌شود و به معنی به نهایت بدبختی رسیدن یا کنایه از زمانی است که کار خراب شده و آنچه که نبايد بشود شده و ديگر زياد و کمش فرقي نمي‌کند. در زمان‌های گذشته در جیحون سرمای سختی بود، گاوچرانی هم در همین ایام ، گاومیش‌های خود را از رود جیحون می‌گذراند که به دلیل طغیان آب در روزهای قبل به عمق رود افزوده شده بود، گاوچران چون یک یک گاومیش‌های خود از آب گذراند به سالار گاومیش‌ها رسید. چون خواست سالار گاومیش‌های خود را ز جیحون بگذراند به داخل آب فرو رفت و چون آب از سرش بیشتر شد به راه خود در عمق پایین‌تر رود ادامه داد. شخصی به او گفت: ای مرد آب که از سر گذشت چرا به راهت ادامه می‌دهی؟ گاوچران سر برآورد و گفت: در فصل سرما در جیحون، آب که از سر‌گذشت چه به سری چه به وجبی. و امروزه تبدیل شده است به: آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب مرا بگذشت آب و رفت از سر برین حالم مدارا نیست در خور ویس و رامین ما از سر این آب نخواهیم گذشت صد بار اگر بگذرد آب از سر ما ذکاءالملک فروغی سر از خواب گران وقتی برآریم که‌مان بگذشته باشد آب از سر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
💎هرگز آن روز را که مادرم مجبورم کرد به جشن تولد دوستم بروم، فراموش نمی کنم. من در کلاس سوم خانم بلاک در ویرچیتای تگزاس بودم و آن روز دعوتنامه فقیرانه ای را که با دست نوشته شده بود، به خانه بردم و گفتم: «من به این جشن تولد نمی روم. او تازه به مدرسه ما آمده است. اسمش روت است. برنیس و پت هم نمی روند. او تمام بچه های کلاس را دعوت کرده است!» مادرم دعوتنامه را نگاه کرد و سخت اندوهگین شد. بعد گفت: «تو باید بروی. من همین فردا یک هدیه برای دوستت می خرم.» باورم نمی شد. مادرم هیچ وقت مرا مجبور نمی کرد به مهمانی بروم.. ترجیح می دادم بمیرم، اما به آن مهمانی نروم. اما بی تابی من بی فایده بود. روز شنبه مادرم مرا از خواب بیدار کرد و وادارم کرد آئینه صورتی مروارید نشانی را که خریده بود، کادو کنم و راه بیفتم. بعد مرا با ماشین سفیدش به خانه روت برد و آنجا پیاده ام کرد. از پله های قدیمی خانه بالا می رفتم، دلم گرفت. خوشبختانه وضع خانه به بدی پله هایش نبود. دست کم روی مبلهای کهنه شان ملافه های سفید انداخته بودند. بزرگترین کیکی را که در عمرم دیده بودم، روی میز قرار داشت و روی آن نه شمع گذاشته بودند. ۳۶ لیوان یک بار مصرف پر از شربت کنار میز قرار داشت. روی تک تک آن ها اسم بچه های کلاس نوشته شده بود. با خود گفتم خدا را شکر که دست کم وقتی بچه ها می آیند، اوضاع خیلی بد نیست. از روت پرسیدم: «مادرت کجاست؟» به کف اتاق نگریست و گفت: «بیمار است.» _ «پدرت کجاست؟» _ «رفته.» جز صدای سرفه های خشکی که از اتاق بغلی می آمد، هیچ صدایی سکوت آنجا را نمی شکست. ناگهان از فکری که در ذهنم نقش بست، وحشت کردم: «هیچ کس به مهمانی روت نمی آید.» من چطور می توانستم از آنجا بیرون بروم؟ اندوهگین و ناراحت بودم که صدای هق هق گریه ای را شنیدم. سرم را بلند کردم و دیدم روت دارد گریه می کند. دل کودکانه ام از حس همدردی نسبت به روت و خشم نسبت به ۳۵ نفر دیگر کلاس لبریز شد و در دل فریاد زدم: «کی به آنها احتیاج دارد؟» دو نفری با هم بهترین جشن تولد را برگزار کردیم. کبریت پیدا نکردیم. برای آنکه مادر روت را اذیت نکنیم، وانمود کردیم که شمعها روشن هستند. روت در دل آرزویی کرد و شمعها را مثلا فوت کرد! خیلی زود ظهر شد و مادرم دنبالم آمد. من دائم از روت تشکر می کردم، سوار ماشین مادرم شدم و راه افتادیم. من با خوشحالی گفتم: «مامان نمی دانی چه بازیهایی کردیم. روت بیشتر بازیها را برد، اما چون خوب نیست که مهمان برنده نشود، جایزه ها را با هم تقسیم کردیم. روت آئینه ای که خریدی، خیلی دوست داشت. نمی دانم چطور تا فردا صبح صبر کنم، باید به همه بگویم که چه مهمانی خوبی را از دست داده اند! مادرم ماشین را متوقف کرد و مرا محکم در آغوش گرفت. با چشمانی پر از اشک گفت: « من به تو افتخار می کنم.» آن روز بود که فهمیدم حتی حضور یک نفر هم تأثیر دارد. من بر جشن تولد نه سالگی روت تأثیر گذاشتم و مادرم بر زندگی من اثر گذاشت. 📙 ۸۰ داستان برای عشق به زندگی ✍🏻 لی آن ریوز 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
ما ز هر صاحب دلی یک رشته فن آموختیم.... عشق از لیلی و صبر از کوه کن آموختیم... گریه از مرغ سحر، خودسوزی از پروانه ها.. صد سرا ویرانه شد، تا ساختن آموختیم 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
صبح شد باز هم آهنگ خدا می آید چه نسیم خنکی دل به صفا می آید به نخستین نفس بانگ خروس سحری زنگ دروازه ی دنیا به صدا می آید ... ملانصرالدین 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
صبح شد باز هم آهنگ خدا می آید چه نسیم خنکی دل به صفا می آید به نخستین نفس بانگ خروس سحری زنگ دروازه ی دنیا به صدا می آید ... ملانصرالدین 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
روزی شیطان همه جا اعلام کرد قصد دارد از کارش دست بکشد و وسایلش را با تخفیف ویژه به حراج بگذارد! همه مردم جمع شدن و شیطان وسایلی از قبیل : غرور، خودبینی، شهوت، مال اندوزی، خشم، حسادت، شهرت طلبی و دیگر شرارت ها را عرضه کرد... در میان همه وسایل یکی از آنها بسیار کهنه و مستعمل بود و بهای گرانی داشت! کسی پرسید : این عتیقه چیست !؟ شیطان گفت : این نا امیدی است... شخص گفت : چرا اینقدر گران است !؟ شیطان با لحنی مرموز گفت : این موثرترین وسیله من است ! شخص گفت : چرا اینگونه است !؟ شیطان گفت : هرگاه سایر ابزارم اثر نکند فقط با این میتوانم در قلب انسان رخنه کنم و وقتی اثر کند با او هر کاری بخواهم میکنم... این وسیله را برای تمام انسانها بکار برده ام، برای همین اینقدر کهنه است ، مراقب "اميدمان"باشيم. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
اگر روزی دنیا را دوست نداشتی، جایت را عوض کن تا از زاویه‌ای دیگر به آن بنگری دنیا از بعضی زوایا دوست‌داشتنی‌‌ست و از بعضی زوایا نه در بعضی از زوایا بهتر و زیباست در بعضی زوایا تاریک و خسته‌کننده یادت باشد تو باید جایت را عوض کنی چرا که دنیا هرگز از جایش تکان نخواهد خورد. 👤 رسول یونان 📚 راه طولانی بود از عشق حرف زدیم 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
گمراهیت به بادیه های کج افگند تو راه راست گیر و رو، ار هست راه کج #امیرخسرو_دهلوی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هیچ‌ کس‌ در هیچ‌جای زمین بقچه ای همراهش نیست که برایمان حال خوب بیاورد! هنر این است که بلد باشیم شاد باشیم و شادی بیافرینیم... صبح بخیر ❄️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
صبور باش آرى باز هم صبر كن آنچه برايت پيش مى آيد و آنچه برايت رقم مى خورد به دست بزرگترين نويسنده عالم ثبت شده است او كه بدون اذنش حتى برگى از درخت نمى افتد 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
شخصی ﺑﺎ یک ﺟﻤﻠﻪ همسرش را ﺭﻧﺠﺎند و سپس ﭘﺸﻴﻤﺎﻥ ﺷﺪ. اﺯ ﺭاﻩ ﻫﺎی ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺮای ﺑﺪﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻥ ﺩﻝهمسرش ﺗﻼﺵ ﻛﺮﺩ. اﺯﺟﻤﻠﻪ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺩاﻧﺎی ﺷﻬﺮ ﺭﻓﺖ. ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: برای ﺟﺒﺮاﻥ ﺳﺨﻨﺖ ﺩﻭ ﻛﺎﺭ ﺑﺎﻳﺪ اﻧﺠﺎﻡ دهی؛ﺟﻮاﻥ ﺑﺎﺷﻮﻕ ﺩﺭﺧﻮاﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺭاﻩ ﺣﻞ ﺭا ﺑﺮاﻳﺶ ﺷﺮﺡ ﺩﻫﺪ ﭘﻴﺮ ﺧﺮﺩﻣﻨﺪ ﮔﻔﺖ: اﻣﺸﺐ ﺑﺎلشتی اﺯ ﭘﺮ ﺑﺮﺩاﺷﺘﻪ ﻭ ﮔﻮﺷﻪ ﺁﻥ ﺭا ﺳﻮﺭاﺥ ﻛﻦ ،ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻭ ﻣﺤﻼﺕ ﺑﺮﻭ ﻭ ﭘﺸﺖ ﺩﺭ ﻫﺮ ﺧﺎﻧﻪ ای ﻳﻚ ﭘﺮ ﺑﮕﺬاﺭ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﻫﺮﻭﻗﺖ اﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭا ﻛﺮﺩی ﻧﺰﺩ ﻣﻦ ﺑﻴﺎ ﺗﺎ ﻣﺮﺣﻠﻪ ﺩﻭﻡ ﺭا ﺑﮕﻮﻳﻢ ﺟﻮاﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ ﺷﺐ ﺭا ﺑﻪ آن کار ﻃﺎﻗﺖ ﻓﺮﺳﺎ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﺪ. اﻧﮕﺸﺘﺎﻧﺶ اﺯ ﺳﺮﻣﺎی ﺷﺒﺎﻧﻪ ﻳﺦ ﺯﺩﻩ ﺑﻮد تا بالاخره کار تمام شد. ﺑﺎ ﺳﺮﻋﺖ ﻧﺰﺩ ﭘﻴﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩی ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺣﻠﻪ اﻭﻝ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﺣﺎﻻ ﭼﻪ ﻛﻨﻢ ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﻻ ﺑﺮﮔﺮﺩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺟﻤﻊ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ اﻭﻟﺶ ﺑﺮﮔﺮﺩﺩ. اﻭ ﺑﺎ ﺳﺮاسیمگی ﮔﻔﺖ: اﻳﻦ ﻏﻴﺮ ممکن اﺳﺖ ﺑﺴﻴﺎﺭی اﺯ ﭘﺮﻫﺎ ﺭا ﺑﺎﺩ ﭘﺮاﻛﻨﺪﻩ ﻛﺮﺩﻩ. ﻭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻼﺵ ﻛﻨﻢ ﺑﺎﻟﺶ ﻣﺜﻞ اﻭﻟﺶ نمیشود ﭘﻴﺮ ﮔﻔﺖ: ﺩﺭﺳﺖ اﺳﺖ! ﻛﻠﻤﺎتی ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎﺩﻩ میکنی ﻣﺜﻞ ﭘﺮﻫﺎیی ﺩﺭ ﻣﺴﻴﺮ ﺑﺎﺩ اﺳﺖ ﻭ ﺩﻳﮕﺮ ﺑﻪ ﺩﻫﺎﻧﺖ ﺑﺎﺯ ﻧﺨﻮاﻫﺪ ﮔﺸﺖ...ﺩﺭ اﻧﺘﺨﺎﺏ ﻛﻠﻤﺎﺕ ﺑﺨﺼﻮﺹ ﺩﺭﺑﺮاﺑﺮ ﻛﺴﺎنی ﻛﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸﺎﻥ ﺩاﺭی دقت کن! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
داستان ضرب المثل حسینقلی خانی ! حسینقلی خان در زمان ناصرالدین شاه قاجار والی پشتکوه لرستان بود و قبلاً لقب صارم السلطنه داشت و از طرف دولت ایران درجه امیر تومانی یعنی سرلشکری هم به وی اعطا شده بود. مردی سخت خشن و در عین حال جنگجو و کاردان بود. از آن جهت وی را لایق و کاردان می دانند که سپاهیانش در آن زمان به طور قطع یکی از مرتب ترین افواج موجود در کشور به شمار می آمد و با رعایت اصول سپاهیگیری در منطقه لرستان اداره می شد، مخصوصاً سواران پارکابی والی از نظر نظم وانضباط بی نظیر بودند . در قلمرو حكومت حسینقلی خان هیچکس از خود قدرت و اختیاری نداشت. همه چیز به خان تعلق داشت و سرپیچی از خواسته و فرمانش به هلاکت و نابودی عایله و بلکه عشیره ای منتهی می گردید. به همین جهت از همان موقع اصطلاح حسینقلی خانی با مفاهیم خودمختاری و خودکامگی و اجحاف و ستمگری و غارت و چپاول ترادف پیدا کرده و هر جا تعدی و تجاوز به حقوق دیگران مشاهده شود آن را به حسینقلی خانی تشبیه و تمثیل می کنند. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
روندگان طریقت ره بلا سپرند رفیق عشق چه غم دارد از نشیب‌وفراز 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
‏چه لذّتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاهِ وقتِ خود بودن... صبح بخیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍