داستان کوتاه🌺🍃
"آسیابان پیری" در دهی دور افتاده زندگی میکرد.
هر کس گندمی را نزد او برای آرد کردن می برد، "علاوه بر دستمزد" آسیاب کردن، "پیمانه ای" از آن را برای خود بر میداشت.
مردم ده با اینکه "دزدی" آشکار وی را می دیدند، چون در آن حوالی آسیاب دیگری نبود چاره ای جز "تمکین کردن" نداشتند و فقط او را "نفرین" میکردند.
پس از گذشت چند سال آسیابان پیرمرد، مرد و آسیاب او به پسرانش به "ارث" رسید.
پس از مدتی یک شب پیرمرد به خواب پسران آمد و گفت مرا چاره ای اندیشه کنید که به سبب دزدی گندم های مردم از "نفرین آنها در عذابم."
پسران پس از مدتی تفکر هر یک راه کاری ارائه نمودند.
پسر کوچکتر پیشنهاد داد:
زین پس با مردم "منصفانه رفتار کرده" و تنها دستمزد آسیاب کردن را از مردم می گیریم.
ولی پسر بزرگتر گفت:
اگر ما به این روش عمل کنیم مردم چون انصاف ما را ببینند "پدر را لعنت کنند،" چون او "بی انصاف تر" بود.
بهتر است "مطابق وصیت پدر،" هر کسی که گندم برای آسیاب کردن می آورد "دو پیمانه گندم" از او برداریم.
با این کار مردم چون انصاف ما را ببینند بر پدر همواره "درود" فرستند و گویند: "خدا آسیابان پیر را بیامرزد، او با انصاف تر از پسرانش بود.!"
* پسران چنین کردند و همان شد که پسر بزرگتر گفته بود.
مردم همواره پدر ایشان را دعا کرده و و پدر از عذاب "نجات" یافت. *
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان_موفقیت
سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود که در این میان نوه اش آمد و گفت:
بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه می خری؟
او نوه اش را خیلی دوست می داشت، گفت: حتماً عزیزم. حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرد و حتی در مخارج خانه هم می ماند. شروع کرد به خواندن کتاب های موفقیت. در یکی از بندهای یک کتاب نوشته بود:
قابلیت هایتان را روی کاغذ بنویسید. او شروع کرد به نوشتن تا اینکه دوباره نوه اش آمد و گفت: بابا بزرگ داری چه کار می کنی؟
پدربزرگ گفت: دارم کارهایی که بلدم را مینویسم.
پسرک گفت: بابا بزرگ بنویس مرغ های خوشمزه هم درست می کنی.
درست بود؛ پیرمرد پودرهایی را درست می کرد که وقتی به مرغ ها میزد مزه ی مرغ ها شگفت انگیز می شد. او راهش را پیدا کرد. پودر مرغ را برای فروش نزد اولین رستوران برد اما صاحب آنجا قبول نکرد! دومین رستوران نه! سومین رستوران نه! او به ۶۲۳ رستوران مراجعه کرد و ششصدوبیست و چهارمین رستوران، حاضر شد از پودر مرغ سرهنگ ساندرس استفاده کند.
امروزه کارخانه پودر مرغ کنتاکی (KFC) در ۱۲۴ کشور دنیا نمایندگی دارد. اگر در آمریکا کسی بخواهد تصویر سرهنگ ساندرس و پودر مرغ کنتاکی را بالای درب رستورانش نصب کند باید ۵۰ هزار دلار به این شرکت پرداخت کند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 #حکایت_ملانصرالدین_و_فروختن_خرش
ملانصرالدین الاغش را به بازار برد و به ازای سی دینار فروخت.
مردی که الاغش را خریده بود فورا یک مزایده برگزار کرد.
او رو به مردم فریاد می زد که « به این حیوان نگاه کنید. تا حالا الاغی بهتر از این دیده اید؟ببینید چقدر تمیز و قوی است!»
و همینطوری صفات و کیفیات بیشتری به الاغ نسبت می داد. در پایان حرفهایش مردی گفت حاضر است که الاغ را چهل دینار بخرد.
دیگری پنجاه دینار و سومی پنجاه و پنج دینار پیشنهاد کردند.
ملا همینطور مبهوت به مردمی که به الاغش علاقمند شده بودند نگاه می کرد. با خودش گفت:« عجب احمقی بودم که فکر می کردم یک الاغ عادی است. این یه جونور بی همتاست، یکی در میلیون… تا اینکه یک دفعه دید فروشنده پیشنهاد خوبی گرفته و دارد الاغ را می فروشد. «هفتاد و پنج دنیار یک، هفتاد و پنج دینار دو…»
ملا فریاد زد:« هشتاد دینار» و الاغی که به سی دینار فروخته بود را هشتاد دینار خردید😁
✓
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
💫اعمال شب لیله الرغائب
اولین شب جمعه ماه رجب ليلة الرغائب ميباشد
فضیلت لَیلَةُ الرَّغائب :
لیلَة به معنای شب و کلمه (رغائب) جمع (رغیبة) به معنای چیزی است که مورد رغبت
و میل و نیز به معنای عطا و بخشش فراوان است.
در این شب فرشتگان از آسمان به زمین خاکی سرازیر می شوند و پیغامبر نیّت های پاک بندگان خداوند هستند.
🔅اعمال لَیلَةُ الرَّغائِب :
۱) غسل
۲) روزه
۳) خواندن ۱۲ رکعت نماز (هر دو رکعت به یک سلام) مابین نماز مغرب و عشا در شب جمعه
در هر رکعت : سوره حمد+ ۳ بار سوره قدر
+ ۱۲ بار سوره توحید
پس از اتمام کل نماز ۷۰ مرتبه ذکر : اَلّلهُم صَلِّ عَلی' مُحَمَد النَّبِیّ الاُمّیِّ وَ عَلی' الِهِ
سپس در سجده ذکر :
سُبّوحٌ قدّوس رَبُّ المَلائِکةِ وَ الرّوح
پس از برداشتن سر از سجده ۷۰ مرتبه ذکر :
رَبِّ اغفِر وَ ارحَم وَ تَجاوَز عَمّا تَعلَمُ
اِنَّک اَنتَ العَلِیُّ الاَعظَم
سپس دوباره در سجده ۷۰ مرتبه ذکر :
سُبّوحٌ قُدّوس رَبُّ المَلائِکةِ وَ الرّوح
آنگاه حاجت می طلبی که انشالله برآورده بخیر می شود.
رسول اکرم (ص) در فضیلت این نماز
می فرمایند که :
کسی که این نماز را به جا آورد :
۱) همه گناهانش آمرزیده می شود.
۲) مونس تنهائی و وحشت قبرش می شود.
۳) در قیامت شفاعت ۷۰۰ نفر را عهده دار باشد.
#ماه_رجب
#ليلة_الرغائب
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضرب_المثل
موش تو سوراخ نمیرفت، جارو هم به دمش میبست
از این اصطلاح در مواقعی استفاده میکنند که کسی برای حل کردن یک مشکل کوچک، مشکل بزرگتر ایجاد کند.
یا در مورد کسانی به کار میرود که خودش پذیرفته نشده باشد ولی بخواهد معرف دیگری شود و ....موارد مشابه دیگر.
میگویند موشی از کوچهای میگذشت، چشمش به یک در قدیمی افتاد که باز بود. به داخل حیاط رفت و پیرزنی را دید که سرگرم کار است. موش از فرصت استفاده کرد و جستی زد و به انباری رفت و دید در آنجا همه چیز فراوان است.
یک طرف کیسههای گردو، چند شیشه پنیر که روی طاقچه انباری بود که ردیف به ردیف گذاشته بودند و خلاصه هر چه که میخواست در آنجا یافت میشد. چشمش به سوراخی افتاد. با خودش گفت: همین جا زندگی میکنم. درون سوراخ رفت و متوجه شد که سقف اتاقش تار عنکبوت بسته است.
موش گفت: باید این جا را خوب تمیز و مرتب کنم.
او خوشحال و خندان از لانه خارج شد، نگاهی به اطراف کرد، چشمش به جارویی افتاد که در گوشه انبار به دیوار تکیه داده شده بود. با خود گفت چه کار کنم تا این جارو را با خودم به سوراخ ببرم؟ سوراخ خیلی کوچک است و اگر جارو را دست بگیرم و با آن به لانه بروم، نمی توانم از آن عبور کنم. قدری فکر کرد، بعد گفت: بهترین کار این است که جارو را به دم خود ببندم و دنبال خودم به داخل سوراخ ببرم و همین کار را کرد. ولی جارو در سوراخ گیر کرد. در این هنگام پیرزن وارد انبار شد و دید که از سوراخی در انباری، جارویی بیرون آمده است. جارو را کشید و دم موش با جارو کنده شد.
پیرزن خندهای کرد و گفت:
«موش تو سوراخ نمیرفت، جارو هم به دمش میبست.»
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک_طنز
🦹♂دزدی وارد خانه یک پیرزنی شد و
شروع کرد به جمع کردن اثاث خانه.
پیرزن که بیدار بود صداش کرد و گفت ننه نشان می دهد شما جوان خوبی هستید و از ناچاری دزدی می کنید آن وسایل سنگین ول کن بیا این النگوهای طلا به شما بدم فقط قبل از آن خوابی که قبل از آمدن شما دیدم برام تفسیر کن.
دزد گفت : خوب چی خواب دیدی.
پیرزن گفت : خواب دیدم که همه اهل محل در یک باغ بزرگی در حال دویدن بودیم که من داخل نهر افتادم و برای بیرون اوردن من از نهر با صدای بلند پسرم عبود را صدا می کردم
عبووووووووود
عبووووووووود
بیا کمک.
در همین لحظه پسرش عبود از خواب بیدار شد و مثل موشک از طبقه بالا آمد پایین و
دزد گرفت و شروع کرد به زدن او پیرزن به پسرش گفت ننه بسه دیگر نزنش.
دزد گفت : بگذار بزنه
آخه من پدر سوخته برای دزدی آمدم
یا تفسیر خواب؟ 😂🤣
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#یک_جرعه_کتاب
خوشی های بزرگ زیاد مهم نیستند؛ مهم اینه که آدم بتونه با چیزهای کوچک خیلی خوش باشه.
باباجون من رمز بزرگ خوشبختی رو پیدا کرده ام و آن این است که باید برای حال زندگی کرد و اصلا نباید افسوس گذشته رو خورد و یا چشم به آینده داشت. بلکه باید از همین لحظه بهترین استفاده رو برد.
بابا لنگ دراز
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📕#ضرب_المثل
💎فلانی خرسواری راه انداخته
می دانید چرا در دنیا هیچگاه مسابقه " خرسواری" برگزار نمی شود ؟!
پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان، مشخص شد که اسب ها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمی شوند ، بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمی کنند.
اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار می گیرند ، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و فقط به خر رقیب که در جناح چپ و یا راستش قرار دارد ، پرداخته و تمام تمرکزش ،ممانعت از کار دیگران است، یعنی تنها هدفشان این است که مانع رسیدن خر دیگر به خط پایان شوند. !
حتی به این قیمت که خودشان به خط پایان نرسد.
امروزه از این موضوع در علم مدیریت بسیار استفاده می شود و بدین معناست که افراد ناتوان که می دانند خود به خط پایان نمی رسند ، با سنگ اندازی و ایجاد مشکلات و چوب لای چرخ دیگران گذاشتن ، به بهانه مختلف ،مانع رسیدن دیگران به اهدافشان می شوند و در اصطلاح میگویند : " فلانی ، مسابقه خر سواری راه انداخته است! "
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول_دانا
📚#سوال_و_جواب_هارون_و_بهلول
آورده اند موقعی که هارون الرشید از سفر حج مراجعت می کرد . بهلول در سرراه اوایستاد و منتظر بـود
و همینکه چشمش به هارون افتاد سه مرتبه به آواز بلند صدا زد هارون خلیفه پرسید صاحب صدا کیست
گفتند بهلول مجنون است
هارون بهلول را صدا زد و چون به نزد هارون رسید خلیفه گفت من کیستم ؟
تو آن کسی هستی که اگر به ضعیفی در مـشرق ظلـم کننـد تـو را بازخواسـت خواهنـد کـرد . هـارون از
شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت : راست گفتی الحال از من حاجتی بخواه . بهلول گفت :
حاجت من این است که گناهان مرا بخشیده و مرا داخل بهشت کنی . هارون گفت این کار از عهده مـن
خارج است ولی من می توانم قرضهاي تو را ادا نمایم . بهلول گفت :
قرض به قرض ادا نمی شود که تو خود مقروض مردمی . پس شما اموال مردم را به خودشان برگردانید و
سزاوار نیست که مال مردم را به من بدهی . گفت دستور می دهم که براي تامین معاش تو حقوقی بدهند
تا مادام العمر براحتی زندگی کنی .
بهلول گفت : ما همه بندگان وظیفه خوار خدا هستیم آیـا ممکـن اسـت کـه خداونـد رزق تـو را در نظـر
بگیرد و مرا فراموش نماید؟
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️