سر بچرخان
خورشید ....
دارد از مشرق عالم به تماشای تو بر میخیزد
باز کن چشمت را و ببین...
آسمان آبیِ دلخواه تو را پوشیده ...
و زمین
چشم براه است قدم های تو را...
که تو با شور و نشاط
صفحهٔ دیگری از زندگیات باز کنی
دست در دست خدا بگذاری
عشق را بنویسی و بخوانی...
و معنا بکنی...
صبح بخیر💐
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
⭕️👈حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
نصیحت شیطان به نوح نبى
بعد از طوفان وقتی که کشتی نوح بر زمین نشست و نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت:
تو را بر من حقی است، می خواهم عوض تو را بدهم.
نوح گفت: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آن چه حقی است؟
شیطان گفت: من فعلاً در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تکليف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم. الان به جهت ادای حق، تو را نصيحت می کنم.
نوح ناراحت شد. خداوند وحی فرستاد که: ای نوح، سخن او را بشنو؛ اگرچه که فاسق است.
نوح گفت: هرچه می خواهی بگو.
پس شیطان گفت: ای نوح از سه خصلت احتراز کن:
1- تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و رانده شدم.
2- از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید.
3- از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد...
هزار و یک حکایت اخلاقی
🍃
🌺🍃
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨این آخرین زمستان قرن است
دیگر هیچ زمستان و فصلی با پیشوند ۱۳۰۰ نمیآید
این پایان یک داستان بلند است
صد سال دیگر در پایان آخرین زمستان قرن بعدی دیگر هیچ کدام از ما نخواهیم بود
همه رفته ایم آنچنان فراموش شده ایم که انگار هیچ وقت نبودیم
باورش سخت است ولی حقیقت دارد
پس تا می توانیم خوب باشیم و به هم خوبی کنیم🌹🙏
سال خوبی را برای تک تک شماها آرزو میکنم💝
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
💠امام علی علیه السلام
🔹كلُّ يَوْمٍ لاَ يُعْصَى اَللَّهُ فِيهِ فَهُوَ عِيدٌ
🔸هر روزى كه در آن نافرمانى خدا نشود، آن روز عيد است.
📗حکمت 428 نهج البلاغه
🌸يا مُقَلِّبَ الْقُلُوبِ وَ الْأَبْصَارِ
🍃 ای تغییر دهنده دلها و دیدهها
🌸يا مُدَبِّرَ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ
🍃 ای تدبیرکننده شب و روز
🌸يا مُحَوِّلَ الْحَوْلِ وَ الْأَحْوَالِ
🍃 ای گرداننده سال و حالتها
🌸حوِّلْ حَالَنَا إِلَى أَحْسَنِ الْحَال
🍃 حال ما را به نیکوترین حال تغییر ده
🌷 عیدتون مبارک 🌷
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال نو مبارک 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#قمپز_در_کردن
در زمان جنگ های اولیه ایران و عثمانی، دولت عثمانی از توپ خاصی استفاده می کرد که نام آن "قمپز "بود.
این توپ را معمولا با مقدار زیادی باروت و کهنه پارچه پر می کردند، به هنگام شلیک تنها صدای مهیبی ایجاد می کرد، بدون آنکه اثر تخریبی داشته باشد.
همین صدای بلند باعث تضعیف روحیه و ایجاد رعب بین سپاه ایران می شد، در نتیجه در اوایل با همین حیله ساده دولت عثمانی به پیروزی های قابل توجهی دست یافت.
بعد ها ایرانی ها متوجه این حیله جنگی شدند و وقتی صدای این توپ می آمد، می گفتند :نترسید، چیزی نیست " قمپز در کردن ".
از آن به بعد این اصطلاح میان مردم رایج شد که فلانی "قمپز در کرده"، یعنی شخص مورد نظر از خودش بیش از اندازه تعریف می کند و به تمام کار هایش شاخه و برگ دروغی می دهد، در حالی که در واقعیت هیچ کار مهمی انجام نداده است.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
۸۰ سال پیش به همراه ورود چای به ایران ماهی قرمز نیز که سمبل عید چینی ست به سفره های هفت سین مراسم عید نوروز ما وارد شد، غافل از اینکه در عید چینی ماهی قرمز را رها میکنند تا زندگی جریان یابد و ما ماهی قرمز را اسیر تنگ بلورین میکنیم تا همزمان با رشد سبزه های سفره هایمان و باروری زمین هر روز او را به مرگ نزدیک و نزدیک تر کنیم.
جالب است بدانید در هیچ کدام از مراسم سنتی مان در مورد نوروز ماهی قرمز جایگاهی ندارد؛ در میان رسوم زرتشتی در سفره عید انار به نشانه باروری و عشق و یا سیب سرخ درون ظرف آب مقدس رها میشود تا عشق و باروری همچنان پاینده بماند. اگر ایرانی ها میدانستند که ماهی قرمز هیچ ریشه تاریخی در سفره هفت سین ندارد به جای پرداخت برای خرید و مردن ماهی های قرمز به بهانه عید سیب قرمز یا انار را در آب رها میکردند که ریشه در تاریخ این دیار دارد.
عجیب نیست اگر تابلوی معروف هفت سین کمال الملک را در کاخ گلستان به تماشا بنشینیم و ببینیم که او نیز ماهی قرمز را میان سفره هفت سینش طراحی و نقاشی نکرده است.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📔#حکایت
دو مرد در کنار دریاچه ای مشغول ماهیگیری بودند . یکی از آنها ماهیگیر با تجربه و ماهری بود اما دیگری ماهیگیری نمی دانست .
هر بار که مرد با تجربه یک ماهی بزرگ می گرفت ، آن را در ظرف یخی که در کنار دستش بود می انداخت تا ماهی ها تازه بمانند ، اما دیگری به محض گرفتن یک ماهی بزرگ آنرا به دریا پرتاب می کرد .
ماهیگیر با تجربه از اینکه می دید آن مرد چگونه ماهی را از دست می دهد بسیار متعجب بود . لذا پس از مدتی از او پرسید :
- چرا ماهی های به این بزرگی را به دریا پرت می کنی ؟
مرد جواب داد : آخر تابه من کوچک است!
گاهی ما نیز همانند همان مرد ، شانس های بزرگ ، شغل های بزرگ ، رویاهای بزرگ و فرصت های بزرگی را که خداوند به ما ارزانی می دارد را قبول نمی کنیم! چرا؟!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🔶️ #ﺿﺮﺏ_ﺍﻟﻤﺜﻞ
🔺️ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺭ ﺁﯾﺪ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﯾﺪ.
ﯾﮑﯽ ﺑﻮﺩ، ﯾﮑﯽ ﻧﺒﻮﺩ، ﺭﻭﺯﯼ ﺁﺩﻡ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻭ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﯾﺪﻩﺍﯼ ﺑﺎ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺳﻔﺮ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺩﺭﺍﺯﯼ ﺑﺮﻭﺩ. ﺁﻥﻫﺎ ﻭﺳﯿﻠﻪﺍﯼ پ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ. ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﯿﺎﺩﻩ ﺳﻔﺮﺷﺎﻥ ﺭﺍ
ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻫﻨﻮﺯ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺍﺯ ﻣﺤﻞ ﺯﻧﺪﮔﯽﺷﺎﻥ ﺩﻭﺭ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺟﺎﺩﻩ، ﻧﻌﻞ ﺍﺳﺒﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ. ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﭘﺴﺮﺵ ﮔﻔﺖ:
« ﻌﻞ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ، ﺷﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﻃﻮﻝ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺩﺭﺩﻣﺎﻥ ﺑﺨﻮﺭﺩ. »
ﭘﺴﺮ ﮔﻔﺖ:
«ﻣﺎ ﮐﻪ ﺍﺳﺐ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﺍﯾﻦ ﻧﻌﻞ ﺑﻪ ﭼﻪ
ﺩﺭﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ؛»
ﻭ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ. ﺍﻣﺎ ﭘﺪﺭ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺵ ﮔﻔﺖ:
«ﻟﻨﮕﻪ ﮐﻔﺶ ﮐﻬﻨﻪ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺑﺎﻥ ﻧﻌﻤﺖ ﺍﺳﺖ. » ﻭ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﻧﻌﻞ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ. ﺁﻥ ﺩﻭ ﺩﺭ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﺳﺘﺎﯾﯽ ﺁﺑﺎﺩ ﺭﺳﯿﺪﻧﺪ. ﭘﺪﺭ
ﺑﻪ ﮐﺎﺭﮔﺎﻩ ﻧﻌﻠﺒﻨﺪﯼ ﺭﻓﺖ. ﻧﻌﻞ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻌﻠﺒﻨﺪ ﻓﺮﻭﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﻮﻝ ﺁﻥ ﮐﻤﯽ ﮔﯿﻼﺱ ﺧﺮﯾﺪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻮﯼ ﭘﺎﺭﭼﻪﺍﯼ ﭘﯿﭽﯿﺪ ﻭ ﺩﺭ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﺵ ﮔﺬﺍﺷﺖ. ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺑﮑﻨﺪ، ﻣﺘﻮﺟﻪ ﮐﺎﺭﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻧﺸﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮐﻤﯽ ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩﻧﺪ. ﺭﺍﻩ ﺧﺴﺘﻪ ﮐﻨﻨﺪﻩﺍﯼ ﺑﻮﺩ، ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﺑﯿﺶ ﺍﺯ ﺣﺪ ﮔﺮﻡ ﺑﻮﺩ ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺎﻥ ﻣﯽﺷﺪ، ﺍﺯ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﯽﻧﻮﺷﯿﺪﻧﺪ. ﺍﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎﯼ ﺯﯾﺎﺩ ﻫﻮﺍ ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪ ﺁﺑﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ
ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺯﻭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ، ﭘﺴﺮ ﻭ ﭘﺪﺭ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻑ ﻭ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺳﺮ ﺯﺩﻧﺪ ﺗﺎ ﺷﺎﯾﺪ ﺁﺑﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﻨﻨﺪ، ﺍﻣﺎ ﺑﯽﻓﺎﯾﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻧﺎﺍﻣﯿﺪ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻧﺪ. ﭘﺪﺭ ﺗﺸﻨﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﯾﺎﻓﺘﻦ ﺁﺏ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺩﺭ ﻭ ﺁﻥ ﺩﺭ ﺯﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺗﺸﻨﻪ ﺗﺮ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﭘﺴﺮ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ:
«ﺧﯿﻠﯽ ﺗﺸﻨﻪﺍﻡ، ﺁﺏ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ، ﺟﻮﯼ
ﺁﺑﯽ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﻭ ﺑﺮ ﻧﯿﺴﺖ. ﮐﻢ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺗﺸﻨﮕﯽ ﻫﻼﮎ ﺷﻮﻡ. »
ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ:
«ﻓﺎﺻﻠﻪ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺑﺎ ﻣﻘﺼﺪ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺖ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺑﺪﻩ»
ﺍﻣﺎ ﭘﺴﺮ ﺗﺸﻨﻪﺗﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺘﻮﺍﻧﺪ ﻗﺪﻡ ﺍﺯ ﻗﺪﻡ ﺑﺮﺩﺍﺭﺩ. ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺩﯾﺪ ﭘﺴﺮﺵ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﻣﻘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﺍﻧﻪﺍﯼ ﮔﯿﻼﺱ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﮔﯿﻼﺱ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ. ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﻃﻌﻢ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﮔﯿﻼﺱ ﻭ ﺁﺏ ﺁﻥ، ﺩﻫﺎﻥ ﺧﺸﮏ ﺷﺪﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮐﻤﯽ ﺗﺮ ﮐﺮﺩ. ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ
ﺩﯾﮕﺮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ، ﭘﺪﺭ ﮔﯿﻼﺱ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺧﻢ ﺷﺪ ﻭ ﮔﯿﻼﺱ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ. ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮔﯿﻼﺱﻫﺎ ﻟﺬﺕ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ، ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ:
«ﻣﺎ ﮐﻪ ﮔﯿﻼﺱ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ. ﺍﯾﻦﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩﺍﯾﺪ؟»
ﭘﺪﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ:
«ﺑﻌﺪﺍً ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ.»
ﻭ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﻪ ﮔﯿﻼﺱ
ﻫﻢ ﺧﻮﺩﺵ ﺧﻮﺭﺩ ﮔﯿﻼﺱﻫﺎ ﺑﻪ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻧﯿﺮﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﺑﻘﯿﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻃﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪﻧﺪ، ﮔﯿﻼﺱﻫﺎ ﻫﻢ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ. ﭘﺴﺮ ﺍﺯ ﭘﺪﺭﺵ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
«ﻧﻤﯽﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺑﮕﻮﯾﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﻼﺱﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﮐﺠﺎ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﯾﺪ؟»
ﭘﺪﺭ ﮔﻔﺖ:
«ﺗﻮ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺸﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﻧﻌﻠﯽ ﮐﻪ
ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮﺩ ﺑﻪ ﺩﺭﺩﻣﺎﻥ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﺧﻢ ﺷﻮﯼ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ. ﺍﻣﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻦ ﮔﯿﻼﺱ، ﻫﻔﺖ ﺑﺎﺭ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻢ ﺷﺪﯼ. ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﮔﯿﻼﺱﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﯽ ﮐﻪ ﺍﺯ
ﻓﺮﻭﺵ ﻫﻤﺎﻥ ﻧﻌﻞ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﻪﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﺧﺮﯾﺪﻡ ﺣﺎﻻ ﺣﺘﻤﺎً ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﺍﯼ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺭ ﺁﯾﺪ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﯾﺪ. »
ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑﻪ ﺑﻌﺪ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﭼﯿﺰ ﮐﻢ ﺍﺭﺯﺷﯽ ﺑﺮ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﻌﺪﻫﺎ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﺵ ﺑﯿﺎﯾﺪ، ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ:
«ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺭ ﺁﯾﺪ، ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺁﯾﺪ. » ﺑﻌﺪ ﻫﻢ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﯽﺩﺍﺭﺩ
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
✍️#فرق_سگ_و_ستمگر
توانگر ظالمی در مرو سگان تربیت شده ای در زنجیر داشت که هر یک به هیبت گرازی بود.
او این سگ ها را برای از بین بردن مخالفان دربند کرده بود…
اگر کسی با اوامرش مخالفت می کرد مأمورانش آن شخص را جلوی سگان می انداختند و سگ ها نیز او را در چشم برهم زدنی پاره پاره می کردند…
یکی از خدمتکاران وی که خیلی زیرک بود با خود اندیشید که اگر روزی آن حرامی بر من خشم گرفت و من را جلوی سگان انداخت چه کنم ؟
با این فکر وحشت سراپای وجودش را گرفت اما پس از مدتی به این فکر افتاد که این سگان را دست آموز کند لذا هر روز گوسفندی می کشت و گوشت آن را با دست خود به سگان می داد و آنقدر این کار را تکرار کرد که اگر یک روز غیبت می کرد روز بعد سگان با دیدن او به شدت دم تکان می دادند و منتظر نوازش او می شدند…
روزی آن فرد ستمگر بر او خشم گرفت و دستور داد که او را جلوی سگان بیندازند.
مأموران آن مرد را کت بسته جلوی سگان انداختند اما سگ ها که منعم خود را می شناختند دور او حلقه زدند و سرها را به روی دست ها گذاشتند و خوابیدند و تا یک شبانه روز به همین منوال گذشت…
باری نره غول ستمگر از اعمال خود در حق خدمتکار ناراحت شد و گفت « کاش او را جلوی سگها نمی انداختم من چقدر بی چشم و رو هستم او چندین سال خدمت مرا کرده بود و این دستمزدش نبود »
فردای آن روز رئیس مأموران که از پشیمانی ارباب آگاه شد به نزد وی رفت و ماجرای نخوردن سگان را بازگو کرد و گفت:
« این شخص نه آدمی، فرشته است که ایزد ز کرامتش سرشته است…
او در دهن سگان نشسته، دندان سگان به مهر بسته… »
ارباب دنی با شتاب آمد تا آن صحنه را ببیند و سپس گریان به دست و پای آن مرد افتاد و عذر خواست و گفت: تو چه کردی که سگان تو را نخوردند…
مرد گفت: « چند سال نوکری تو را کردم این شد عاقبتم اما چند بار به این سگان خدمت کردم و به آن ها غذا دادم و آن ها مرا ندریدند…
سگ صلح کند به استخوانی..
ناکس نکند وفا به جانی…! »
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
هدایت شده از قاصدک
⭕️😱روشی که باعث می شود بیماری های #ویروسی نگیرید😱👇🛑
نکاتی که اگر رعایت بشه ویروس ها برشما اثر ندارند🤯😲👇
https://eitaa.com/joinchat/3342336Cd8f4ee6c99
من این روش را امتحان کردم اصلا بیماری ویروسی نگرفتم😳👆
به ارزش بیمار نشدن میارزه⛑👆
#ضرب_المثل
فیلش یاد هندوستان کرده
این ضربالمثل کاردبردهای متنوعی دارد ولی در کل برای مواردی به کار میرود که شخصی از وضعیت فعلی ناراضی باشد و زمانی در گذشته را به یاد آورد که دوران خوشی داشته است و خواهان بازگشت به آن دوران باشد. مانند هوس بازگشت به دوران کودکی و جوانی و یا قصد بازگشت به شغل و محل زندگی قبلی و غیره...
البته این اصطلاح در میان مردم بیشتر به عنوان متلک و از بعد منفی بهکار میرود. در حالی که در موارد بسیاری این حالت میتواند یک ویژگی مثبت برای اقدام به تغییر و نجات از وضعیتی آزاردهنده باشد و در برخی اشعار شعرا به جنبه مثبت آن توجه شده است.
همیشه در هندوستان از فیل برای نمایش و باربری و نیز جادبه توریستی استفاده میشده و هنوز هم میشود.
یکی از ویژگیهای فیلها هوش و حافظه آنها است به طوری که فیلها هرگز کسی را که با او دیدار داشتهاند فراموش نکرده و یا هرگز مکانی را که در آنجا بودهاند از یاد نمیبرند.
زمانی تاجری به کشور هندوستان سفر میکند و برای کسب درآمد فیلی را خریداری مینماید تا با بردن آن به کشور خود از آن درآمدزایی کند. بعد از گذشت چند ماه، فیل گوشهگیر میشود و دیگر تن به هیچ کاری نمیدهد. تاجر از این اوضاع به ستوه آمده و طبیبهای شهر را خبر میکند تا بالاخره طبیبی خبره و با تجربه به تاجر میگوید که شاید فیل یاد هندوستان کرده و دلش برای دیار خودش تنگ شده است. تاجر که اوضاع را خراب میبیند و روز به روز از درآمدش کم میشده تصمیم میگیرد چارهایی بیندیشد و راهی بیابد. به همین جهت بار سفر بسته و فیل را با خود به هندوستان میبرد تا بلکه فیل را در آنجا فروخته و فیل دیگری خریداری کند. اما همین که به هندوستان میرسد فیل پاهایش را محکم به زمین کوبیده و خرطوم خود را تکان میدهد، انگار از شادی میرقصد. آن هنگام تاجر به یاد حرف طبیب افتاده و پی میبرد که فیل هیچ مشکلی نداشته و فقط یاد هندوستان کرده.
همچو پیلم بر سرم زن زخم و داغ
تا نبینم یاد هندستان و باغ
"مولوی"
لیک تو آیس مشو هم پیل باش
ور نه پیلی، در پی تبدیل باش
"مولوی"
پیلِ مستم مغزم از آهن بیاشوبند از آنک
گر بیاسایم دمی، هندوستان یاد آورم
"خاقانی"
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
آدمیزاد کمحافظه است، یادش میرود باید با خودش مدارا کند گاهی، نباید با خودش سختگیر باشد، هی خودش را به چالش بکشد، گیر بدهد به خودش، به دور و برش، نباید سر خودش داد بزند، خودش را بازخواست کند هی. هی انگشت کند توی چشم و چال خودش، چشم و چال گذشتهاش!
آدم اگر آدم است باید حواسش به خودش باشد، با خودش مهربان باشد، خودش را دوست داشته باشد، با خودش دوست باشد...
باید گاهی پیشانی خودش را ببوسد، لُپ خودش را بکشد، بزند قد خودش، خودش را ببخشد، با خودش آشتی کند. آدمیزاد اگر روانشناس خوبی باشد چارهای ندارد جز اینکه با خودش آشتی کند...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت
در بين بنى اسرائيل قاضى اى بود كه ميان مردم عادلانه قضاوت مى كرد. وقتى كه در بستر مرگ افتاد، به همسرش گفت :
- هنگامى كه مُردم ، مرا غسل بده و كفن كن و چهره ام را بپوشان و مرا بر روى تخت (تابوت ) بگذار، كه به خواست خدا، چيز بد و ناگوار نخواهى ديد.
وقتى كه مُرد، همسرش طبق وصيت او رفتار كرد. پس از چند دقيقه كه روپوش را از روى صورتش كنار زد، ناگهان ! كرمى را ديد كه بينى او را قطعه قطعه مى كند. از اين منظره وحشت زده شد! روپوش را به صورتش افكند، و مردم آمدند و جنازه او را بردند و دفن كردند.
همان شب در عالم خواب ، شوهرش را ديد. شوهرش به او گفت :
- آيا از ديدن كرم وحشت كردى ؟
زن گفت :
- آرى !
قاضى گفت :
- سوگند به خدا! آن منظره وحشتناك به خاطر جانب دارى من در قضاوت راجع به برادرت بود!
روزى برادرت با كسى نزاع داشت و نزد من آمد. وقتى براى قضاوت نزد من نشستند، من پيش خود گفتم : خدايا حق را با برادر زنم قرار بده !
وقتى كه به نزاع آنان رسيدگى نمودم ، اتفاقا حق با برادر تو بود، و من خوشحال شدم . آنچه از كرم ديدى ، مكافات انديشه من بود كه چرا مايل بودم حق با برادر زنم باشد و بى طرفى را حتى در خواهش قلبى ام به خاطر هواى نفس - حفظ نكردم.
📚بحار
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️