#یک_جرعه_کتاب
اگر کسی به ما بگوید که عاشق گل است،
اما ببینیم که اغلب فراموش می کند به گلهایش آب بدهد، عشق او را به گل باور نمی کنیم.
عشق عبارتست از رغبت جدی به زندگی
و پرورش آنچه بدان مهر می ورزیم.
زمانی که رغبت جدی وجود نداشته باشد
عشقی هم در کار نیست.
📗هنر عشق ورزیدن
👤 #اریک_فروم
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
هدایت شده از قاصدک
💞 کانال همسرانه برای زندگی عاشقانه
💞 عوامل ایجاد محبوبیت و جذابیت
💞 پیام ها و طرز بیان عاشقانه
💞 آموزش عشقـبازی اسلامی
💞 عوامل ایجاد آرامش
💞 آداب زنـاشــویــے
💞 واسطه ازدواج
💞 هـمســرداری
💞 همسریابے
💞 ازدواج
💞 کانال همسرانه👇
https://eitaa.com/joinchat/645201920C2a05908cc4
هدایت شده از قاصدک
😱این نماد ها چه اسرار مخوفی را در خود جای داده😱🔞
ارتباطایننمادهابا فراماسونریچیست چیست😨👇
https://eitaa.com/joinchat/2686976Ca94b8b24af
😱👆🔞اگرهنوز نفهمیدی چهچیز خارق العاده ای در این نماد ها نهفته است بزن رو لینک😱
💥😥خیلی عجیبه وحشتناکه😵🔥
#داستانک
نقاش دوره گردی برای یافتن چند نمونه ی کاری در یکی از روستاهای بین راه توقف می کند . یکی از نخستین مشتریان او مرد مستی بود که علیرغم صورت کثیف و نتراشیده و لباس های گل آلود ، با وقار و متانتب که در خود سراغ داشت ، مقابل نقاش می نشیند .
پس از آنکه نقاش بیش از حد معمول بر روی چهره ی او کار می کند ، تابلو را از روی سه پایه بر می دارد و به طرف او دراز می کند .
مرد مست هاج و واج ، به مرد خوش لباس و خوش روی تابلو نگاه می کند و می گوید:« اینکه من نیستم.»
نقاش پاسخ می دهد:«من شما را آنطور که می توانید باشید ، کشیده ام.
نیکی آن نیست که ثروت خود را با دیگران قسمت کنی ، بلکه آن است که غنای درونی انسانی را بر آن ها آشکار کنی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان_کوتاه
پس از 11 سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد.
پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت.
وقتی شوهر پریشان حال به بیمارستان آمد و دید که فرزندش از دنیا رفته رو به همسرش کرد و فقط سه کلمه بزبان آورد.
فکر میکنید آن سه کلمه چه بودند؟
شوهر فقط گفت: "عزیزم دوستت دارم!" عکس العمل کاملاً غیر منتظره شوهر یک رفتار فراکُنشی بود. کودک مرده بود و برگشتنش به زندگی محال. هیچ نکته ای برای خطا کار دانستن مادر وجود نداشت. بعلاوه اگر او وقت میگذاشت و خودش بطری را سرجایش قرار می داد، آن اتفاق نمی افتاد. هیچ دلیلی برای مقصر دانستن وجود ندارد. مادر نیز تنها فرزندش را از دست داده و تنها چیزی که در آن لحظه نیاز داشت دلداری و همدردی از طرف شوهرش بود. آن همان چیزی بود که شوهرش به وی داد.
گاهی اوقات ما وقتمان را برای یافتن مقصر و مسئول یک رخداد صرف می کنیم، چه در روابط، چه محل کار یا افرادی که می شناسیم و فراموش می کنیم کمی ملایمت و تعادل برای حمایت از روابط انسانی باید داشته باشیم. در نهایت، آیا نباید بخشیدن کسی که دوستش داریم آسان ترین کار ممکن در دنیا باشد؟ داشته هایتان را گرامی بدارید. غم ها، دردها و رنجهایتان را با نبخشیدن دوچندان نکنید.
اگر هرکسی می توانست با این نوع طرز فکر به زندگی بنگرد، مشکلات بسیار کمتری در دنیا وجود می داشت.
حسادت ها، رشک ها و بی میلی ها برای بخشیدن دیگران، و همچنین خودخواهی و ترس را از خود دور کنید و خواهید دید که مشکلات آنچنان هم که شما می پندارید حاد نیستند.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#طنز_جبهه
اولین عملیاتی بود که شرکت میکردم. بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را با سیم مخصوص از جا بکنند،
دچار وهم و ترس شده بودم.😰
ساکت و بی صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی میخزید جلو میرفتیم.🚶🏻♂
جایی نشستیم. یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزند، کم مانده بود از ترس سکته کنم، فهمیدم که همان عراقی سرپران است.😨
تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم.🏃🏻♂
لحظاتی بعد عملیات شروع شد.
روز بعد در خط بودیم که فرمانده گروهان مان گفت: «دیشب اتفاق عجیبی افتاده، معلوم نیست کدام شیر پاک خوردهای به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم الله دنده هایش خرد
و روانه بیمارستان شده.»😐
از ترس صدایش را در نیاوردم که آن شیر پاک خورده من بوده ام.😅😂
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
در مراسم بزرگداشت بیل برادلی، سناتور نیوجرسی که در سال 1987 برگزار شد، اتفاق جالبی رخ داد؛
برادلی منتظر بود تا سخنرانی اش را ایراد کند.
پیشخدمتی که مشغول کار بود، تکه ای کره در بشقاب او گذاشت.
برادلی به او گفت: "ببخشید ممکن است من دو تکه کره داشته باشم؟"
پیشخدمت جواب داد: "خیر!
هرنفر، یک تکه !"
برادلی گفت: "گمان می کنم شما مرا بجا نیاوردید. من بیلی برادلی،
فارغ التحصیل آکسفورد،
بازیکن حرفه ای بسکتبال،
قهرمان جهان و سناتور ایالات متحده هستم".
پیشخدمت گفت: "خب، شاید شما هم نمی دانید من چه کسی هستم؟
" برادلی گفت: "نه، نمی دانم. شما چه کسی هستید؟".
پیشخدمت گفت: "من مسئول کره ها هستم"..!
#عزت_نفس یعنی به خودتان بها بدهید و خود را اصلا دست کم نگیرید.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضرب_المثل
#باغ_شاه_که_رفتی_نباید_زیاد_بیایی_کم_چرا!
روزی بود و روزگاری بود . باغ بزرگی وسط شهر تهران بود که به آن باغ شاه می گفتند چون واقعا آن باغ مال شاه بود . تابستان که می شد شاه در آن باغ زندگی می کرد و توی همان باغ هم به شکایت های مردم رسیدگی می کرد . معمولا افرادی که برای شکایت می آمدند افرادی رنج کشیده و فقیر بودند اما حیف که کسی اجازه نداشت میوه ای از شاخه بچینند و دلی از عزا در آورند. اگر کسی از میوه درخت می خورد جریمه می شد و به شکایتش رسیدگی نمی شد.
شاه یک ترازو جلو در ورودی باغ گذاشته بود تا مردم را وزن کند . اگر کسی موقع برگشت وزنش سنگین تر می شد معلوم بود که از میوه ها خورده و باید جریمه می داد . در آن روزگار مرد با هوشی ادعا کرد که می تواند وارد باغ شود از میوه های باغ بخورد و کمی میوه هم با خودش بیاورد اما کاری کند که جریمه نپردازد . دوستانش با او شرط بستند که اگر چنین کاری بکند جایزه بزرگی به او بدهند .
مرد با هوش لباس گشادی پوشید توی جیب هایش را پر از قلوه سنگ کرد و مثل همه جلو در روی ترازو رفت و وزن موقع ورودش را ثبت کرد و رفت توی باغ . با خیال راحت سنگ ها را از جیبش خارج کرد و جلوه چشم همه مشغول چیدن میوه ها شد و شکم سیری میوه خورد و مقداری هم از میوه ها را چید و در جیبش گذاشت تا بیرون ببرد . هنگام بیرون رفتن ماموران او را وزن کردند نه تنها وزنش اضافه نشده بلکه چیزی هم کم آورده است .
یکی از ماموران گفت : توی باغ شاه که رفتی نباید زیاد بیایی ، کم چرا ، چرا وزنت کم شده ؟ مرد گفت : قربان از ترس وزنم کم شده حالا اگر امکان دارد وزنی را که کم کرده ام به من اضافه کنید . دربان باغ رفت مقداری میوه چید و به مرد باهوش داد و دوباره او را وزن کرد و او را به بیرون فرستاد . دوستان مرد که از ماجرا با خبر شدند بر او و فکر و هوش او صد آفرین گفتند و هدیه برایش آوردند .
از آن به بعد به کسی که به دوز و کلک خودش را زیان دیده نشان می دهد می گویند : باغ شاه که رفتی ، نباید زیاد بیایی ، کم چرا.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
اتومبیل جلویی خیلی آهسته پیش میرفت و با اینکه مدام بوق میزدم، به من راه نمیداد.
داشتم خونسردیام را از دست میدادم که ناگهان چشمم به نوشته کوچکی روی شیشه عقبش افتاد:
"راننده ناشنواست، لطفا صبور باشید!"
مشاهده این نوشته همه چیز را تغییر داد! بلافاصله آرام گرفتم، سرعتم را کم کرده و چند دقیقه با تاخیر به خانه رسیدم اما مشکلی نبود.
ناگهان با خودم زمزمه کردم: آیا اگر آن نوشته پشت شیشه نبود، من باز هم صبوری به خرج میدادم؟
راستی چرا برای بردباری در برابر مردم به یک نوشته نیاز داریم؟!
اگر مردم نوشتههایی به پیشانی خود بچسبانند، با آنها صبورتر و مهربان خواهیم بود؟
نوشتههایی همچون:
- کارم را از دست دادهام
- درحال مبارزه با سرطان هستم
- در مراحل طلاق، گیر افتادهام
- عزیزی را از دست دادهام
- احساس بیارزشی و حقارت میکنم
- در شرایط بد مالی و ورشکستگی قرار دارم
- بعداز سالها درس خواندن، هنوز بیکارم
- مریضی در خانه دارم
و صدها نوشته دیگر شبیه اینها...
همه درگیر مشکلاتی هستند که ما از آن چیزی نمیدانیم.
بیائیم نوشتههای نامرئی همدیگر را خوب درک کرده و با مهربانی به یکدیگر احترام بگذاریم چون همه چیز را نمیشود فریاد زد...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂
🍃
اساساً بعضی آدمها پوستِ موز صفتند؛ مترصد زمین زدن خلق الله.
قسمی از آدمها پوستِ خیار صفتند؛
در کنارشان جوان میمانی یا دست کم خیال میکنی جوانتر شدهای.
یک عده پوستِ پرتقال صفتند؛
تا کردن و معاشرت با آنها قلق دارد. تلخند؛ لکن بالقوه ظرفیت مربا شدن دارند؛ ایضاً حضور چشمگیر در نثارِ زرشک پلو.
عدهای دیگر پوستِ گردو صفتند،
پوستِ گردوی تازه صفت؛ جوری سیاهت میکنند که تا مدتها اثرش بماند.
بخشی دیگر اما شفاف و زلالند،
لکن بعضاً همزمان شکننده و ظریف هم هستند؛ این جماعت، پوستِ سیر و پیاز صفتند.
گروهی موسومند به آدمهای پوستِ پسته صفت؛
متصل نیششان تا بناگوش باز است.
جماعتی پوستِ تخمه صفتند؛
باید جوری از آنها انتفاع ببری که کمترین تماسی بهشان پیدا نکنی و الّا شورش را در میآورند.
تعامل با شماری آدمها ترفند و تکنیک میطلبد؛
اینها پوستِ آناناس صفتن.
« گچ پژ »
محسن رضوانی
🍃
🌺🍃
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️