#داستان_کوتاه
دکتری برای خواستگاری دختری رفت
ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول میکنم که مامانت به عروسی نیاید!
آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:
در سن یک سالگی پدرم مرد و مادرم برای اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در خانه های مردم رخت و لباس میشست
حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است
نه فقط این، بلکه این گذشته مادرم مرا خجالت زده کرده است
به نظرتان چکار کنم!!
استاد به او گفت:از تو خواسته ای دارم ؛
به منزل برو و دست مادرت را بشور، فردا به نزد من بیا و بهت میگم چکار کنی
و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد
زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم چروک شده و تماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ،
طوری که وقتی آب را روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد.
پس از شستن دستان مادرش نتونست تا فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:
ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی! من مادرم را به امروزم نمیفروشم
چون اون زندگی اش را برای آینده من تباه کرد!!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
زندگی همین کوه روبه روست
این سپید سربلند
این نشانه شکوهمند
این که تا هنوز و تا همیشه
با زلال آسمان
گرم گفتگوست....
زندگی همین
بچههای کوه و دره
این هماره مردم نجیب
زندگی همین هوای حیرت است
آن جوانه ای که چشم بسته
بی قرارِ فصل فرصت است
زندگی همین تبسّم طبیعت است...
#محمدرضا_عبدالملکیان
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
#مهربانی هزینه ندارد....
فاصله دختر تا پیرمرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .پیرمرد از دختر پرسید :- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
هدایت شده از قاصدک
📊 کانال رسمی سایت نبض بورس در ایتا
🔹 تحلیل روز بازار سرمایه
🔸 آموزش بورس
🔹 اخبار روزانه بورسی
🔸 تحلیل بنیادی و تکنیکال
🔹 آمار روزانه و هفتگی
🔸بسته خبری روزانه
🔹خلاصه بازار
🔸مهمترین های کدال
🔺https://eitaa.com/joinchat/835125250Ce7ebe37b34
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردو (https://gerdoo.me) یک فراجستجوگر ایرانی هست که به تازگی شروع به کار کرده. در فاز اول نتایج خودش رو از گوگل میگیره و به کاربر نشون میده ولی به تدریج امکانات بیشتری بهش اضافه میشه و از گوگل مستقل میشه.
اگه گردو رو توی مرورگرتون به عنوان جستجوگر پیشفرض قرار دادید لطفا از طریق @gerdoodotme در ایتا به ما پیام بدید.
آموزش تغییر جستجوگر پیشفرض مرورگر اینجاست:
https://gerdoo.me/guidance_install/
#ضرب_المثل
شستش خبردار شد
حتماً خوانده و شنيدهايد كه كسي وقتي ميخواهد بگويد از جايی خاص و الهامبخش از امری مهم باخبر شده است ميگويد: «شستم خبردار شد كه ...» اما ريشه اين تركيب از كجاست؟
در باور عوام است كه اگر كسی مُردهای را بخواب ببيند و ضمن سخن گفتن با او بتواند به ناگاه شست دست ميت را بگيرد، هر چه از ميت بپرسد، او از عالم غيب ناگزير به پاسخ خواهد بود و حتماً پاسخش كاملاً صحيح و قابل استناد است و اگر مِيّت انگشت شست او را گرفته باشد، تمام علم ميت به او رسيده و او از اسرار مخفی باخبر ميشود. بر اساس همين باور قديمي است كه وقتی كسی از سِرّی خبر ميآورد ميگويند: « چيه؟ شستت خبردار شده؟» يعني مردهاي را به خواب ديده و شست دست به او دادهای كه از اسرار با خبری؟ يا خود فرد ميگويد :« شستم خبردار شده كه فلان و بهمان»
از همين ريشه است اصطلاح «شستت محكم». وقتی كسی وعده انجام كاری را به كسی داده يا بخواهد خبري پنهاني را به اطلاع او برساند و اطمينان دهد كه اين خبر عين واقعيت است و يا آن وعده حتماً رخ خواهد داد می گويد: « شستت محكم كه فلان كار ميشه!» و منظورش اين است كه درست مانند زمانی كه در خواب شست دستت را به مِيّتی ميدهی و اخباری كه از او می گيری حتماً رخ خواهد داد، الان نيز بر اين وعده حساب كن كه حتمی خواهد بود.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
💎می دانید چرا نیلوفر در مرداب گل می دهد؟
برای اینکه به همه ثابت کند که در
بدترین شرایط هم
می شود خوب بود
می شود زیبا بود
می شود شاد بود
می شود زندگی بخشید
می شود قوی بود
می شود امیدوار بود
نیلوفر مقاوم و وفادارترین گل در جهان است
کمی از او درس بگیریم و برای زیبا، شاد، قوی و موفق بودن شرایط را بهانه نکنیم!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان_معجزه
معجزه اي كه چهل سال پيش رخ داده، تكرار نمي شود؟
حدود 40 سال پیش یک هواپیمای مسافربری شیلی در جایی روی رشته کوههای آند بین شیلی و آرژانتین سقوط کرد و بعلت کوهستانی و برفی بودن منطقه بعد از یک هفته جستجو مقامات دو کشور اعلام کردند که هواپیما متلاشی شده و هیچ اثری از آن نیست و به خانواده ها گفتند همه عزیزان شما مرده اند...
اما این اشتباه بود... هواپیما با شیب ملایم روی توده بزرگی از برف سقوط کرده بود و دو نیم شده بود.... و حدود نصف مسافران مرده بودند و نصف دیگر زنده و یا مجروح بودند...
بازماندگان تا یک هفته از غذاهای موجود در بدنه هواپیما تغذیه میکردند و پس از یک هفته بعلت برفی بودن کوهستان و نبود غذا مجبور شده بودند از گوشت حيوانات تغذيه كنند و این مسافران که پشت رشته کوههای عظیم آند مانده بودند و در محاصره کوههای برفی بودند پس از حدود 72 روز اتفاقی توسط یک اسب سوار از یک قبیله بومی پیدا شدند...
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_ملانصرالدین
روزی يکی از همسايهها خواست خر ملانصرالدين را امانت بگيرد.
به همين خاطر به در خانه ملا رفت.
ملانصرالدين گفت: خيلی معذرت میخواهم خر ما در خانه نيست
از بخت بد همان موقع خر شروع کرد به عرعر کردن.
همسايه گفت: تو که گفتی خرتان خانه نيست؛
اما صداي عرعرش دارد پرده گوش را پاره میکند.
ملا عصبانی شد و گفت: عجب آدم عوضی ای هستی.
حرف من ريش سفيد را قبول نداری ولی عرعر خر را قبول داری!😂😂
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان_جالب
حکایتی جالب از ریچارد فرای شرق شناس و ایران شناس برجسته
ریچارد فرای بیش از 70 سال از زندگیاش را صرف مطالعه و پژوهش دربارهٔ تاریخ و فرهنگ فلات ایران کرد.در دهه 1970 در هنگامی که در دانشگاه پهلوی شیراز به تدریس اشتغال داشت بناگاه تدریس را رها کرد و به شغلی آزاد (مدیریت یک سوپرمارکت) روی آورد و سه سال بعد به اصرار و دعوت دانشگاه هاروارد بار دیگر به تدریس در این دانشگاه پرداخت. دکتر ویلیام پیرویان استاد دانشگاه آزاد اسلامی کرج تعریف می کرد که زمانی در امریکا در جلسه سخنرانی فرای حضور داشتم. پس از سخنرانی ایشان و به هنگام پرسش و پاسخ اجازه خواستم سوالی شخصی از ایشان بپرسم. ایشان اجازه داد و من از علت ترک درس و دانشگاه در آن سالها سوال کردم. ایشان پاسخ داد:
روزی در یکی از خیابانهای شیراز قدم می زدم. به در مغازه گوشت فروشی رسیدم که در کنار آن آرایشگاهی قرار داشت. دیدم بین صاحب گوشت فروشی و جوان مشتری آرایشگاه دعوایی پیش آمده است. قصاب از آن جوان می خواست که موتورش را از مقابل سلمانی بردارد چون ممکن بود هر آن ماشین گوشت از راه برسد و جوان نیز می گفت بگذار کار من با سلمانی تمام شود بعدا موتور را برمی دارم. دعوا بالا گرفت و قصاب به مغازه رفت ساطور برداشت و در این میان ساطور به سر جوان خورد و جان داد. من تمامی این اتفاقات را شاهد بودم. بسیار متاثر شدم. از آنجا رفتم . کاری داشتم انجام دادم و بعد از چند ساعت که بازگشتم دیدم هنوز ازدحام مردم وجود دارد. از یکی از حاضران سوال کردم که چه شد؟ آن شخص جواب داد جوانی به همسر این قصاب نظر سوء داشته و قصاب او را کشته است. من که حادثه را از ابتدا تا انتها دیده بودم می دانستم که اینگونه نبود. ناگهان شوکی به من وارد شد. حادثه ای که چند ساعت بیشتراز وقوع آن نمی گذشت چنین تحریف شده بود. من چگونه می خواستم حوادث سه هزار سال قبل را بشناسم. تمام دانسته های من به جهل تبدیل شد. باعث شد تدریس را رها کنم و به مغازه داری روی آورم.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضربالمثل
شما هم شهر آباد كن نیستید
دهی بود كه چند خانوار داشت از قضا آنها هم كوچ كردند به جای دیگری رفتند و فقط یک خروس و یک سگ در ده جا ماندند روباهی آن طرفها بود كه میخواست خروس را بگیرد، خروس چون از قضیه باخبر شد پیش سگ رفت و گفت: "روباه میخواد منو بگیره و بخوره چكار كنم؟" سگ گفت: "من در گوشهای میخوابم تو هم یک تكه فرش بینداز روی من خودتم روی آن بخواب و طوری نشون بده كه لونهات همین جاست تا روباه خواست بیاد ترو بخوره من بلند میشم و اونو میگیرم". مدتی كه از شب گذشت روباه دندان تیز كرد و به سراغ خروس آمد و تا خواست كه خروس را بگیرد سگ به او حمله كرد و دمش را از بیخ كند. روباه وقتی دمش كنده شد و از حیلهای كه به كارش كرده بودند خبردار شد رو كرد به خروس و گفت: "من با این دم كنده میرم ولی شما هم شهر آباد كن نیستین و این ولایت با شما دو نفر آباد بشو نیس!"
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️