eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
234.3هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.7هزار ویدیو
70 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر ♦️براساس نظریه آشوب اگر پروانه‌ای در جنگل‌‌ آمازون شروع به بال زدن کند، ممکن است تاثیرات ناشی از این حرکت جزئی، باعث ایجاد طوفانی سهمگین در تگزاس واقع در آمریکای شمالی شود! به همین خاطر گاهی رفتار ها و حرف های جزئی امروز ما میتونن تاثیرات بزرگی در آینده ایجاد کنند. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
چشمِ بیدار بر این تلخی ایام ببند، خواب هایی شکرین بهر تو دیده‌ست بهار 👤فریدون مشیری 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📿آرامش یعنی میان صدها مشکل خیالت نباشد... لبخند بزنی😊 چون می دانی خدایی داری که هوایت را دارد که با بودنش همه چیز حل می شود 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
پدر و پسری مشغول قدم زدن در کوه بودند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و ناخودآگاه فریاد کشید: آی! صدایی از دور دست آمد: آی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: که هستی؟! پاسخ شنید: که هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو! پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت: پسرم، توجه کن... بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی. صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی. پسرک باز بیشتر تعجب کرد، پدر توضیح داد: مردم می‌گویند که این انعکاس کوه است، ولی در حقیقت، این انعکاس زندگی است... هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی آن را عینأ به تو بر می‌گرداند... اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، حتما به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی زندگی، همان را به تو خواهد داد... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
سیری ز دیدن تو ‏ندارد نگاه من ‏چون قحط‌دیده‌ای که ‏به نعمت رسیده است ‏#صائب_تبریزی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#ضرب_المثل #سنگ_مفت_گنجشک_مفت مورد استفاده: در مورد اشخاصی گفته می‌شود كه از انجام هر كاری می‌ترسند در صورتی كه آن كار اصلاً ضرری ندارد. در گذشته‌های دور، زن و شوهری سالیان سال در كنار هم زندگی می‌كردند تا پیر شدند. بچه‌های آنها ازدواج كرده و از پیش آنها رفته بودند و به همین دلیل آن دو كاملاً تنها بودند و تمام روز تنها صدایی كه در خانه آنها به گوش می‌رسید صدای جیك جیك دسته‌ی گنجشك‌هایی بود كه روی درخت وسط حیاط آنها زندگی می‌كردند. پیرزن هر روز اضافه‌ی غذا را گوشه‌ی باغچه می‌ریخت تا گنجشك‌ها از آن بخورند. تا اینكه پیرزن مریض شد و در اثر بیماری نیاز به استراحت بیشتری پیدا كرد و صدای دائم جیك جیك گنجشك‌ها برایش آزاردهنده شده بود. پیرزن به پیرمرد غر می‌زد كه این گنجشك‌ها را بگو تا از اینجا بروند. ولی پیرمرد نمی‌دانست گنجشك‌هایی كه سالیان سال به درخت خانه‌ی آنها عادت كرده‌اند را چه طوری فراری دهد. هر بار كه سنگی برمی‌داشت تا به آنها بزند یا نمی‌توانست و یا اگر هم به سوی آنها پرتاب می‌كرد آنها می‌رفتند و دوباره برمی‌گشتند. یكبار كه زن داشت از صدای جیك جیك گنجشك‌ها شكایت می‌كرد مرد گفت: تو بگو من چه كار بكنم. هر بار كه به آنها سنگ می‌زنم می‌روند و دوباره بازمی گردند. زن جواب داد: سنگ مفت گنجشك هم مفت آنقدر بزن تا بروند. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد!! ✨ سوره حدید 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 : پیرزن و هدیه زیبای او به مردم روزهای بسیار دور ؛ پیرزنی بود ڪه ؛ هر روز با قطار از روستا برای خرید مایحتاج خود به شهر می آمد ... ڪنار پنجره می نشست ؛ وبیرون را تماشا می نمود.. گاهی؛ چیزهائی از ڪیف خود در می آورد و از پنجره قطار به بیرون پرتاب می نمود یڪی از مسئولین قطار ڪنار ایشان آمد و با تحڪم پرسید ڪه: پیرزن چڪار میڪنی؟! پیرزن؛ نگاهی به ایشان انداخت و لبخندی مهربان گفت : من بذر گل در مسیر می افشانم آن مرد با تمسخر و استهزا ، گفت : درست شنیدم ؛ تخم گل در مسیر می افشانی؟! پیرزن جواب داد ؛ بله تخم گل ... مرد خنده ای ڪرد و گفت : اینرا ڪه باد می برد ؛ بنده خدا ؟ پیرزن جواب داد ؛ من هم می دانم ڪه باد می برد... ولی مقداری از این تخمها به زمین می رسند و خاڪ آنها را می پوشاند مرد ڪه خیال میڪرد پیرزن خرفت شده است گفت: با این فرض هم آب می خواهند . پیرزن گفت : افشاندن دانه با من .. آبیاری با خدا.. روزی خواهد رسید ڪه گل و گیاه تمام مسیر را پر خواهد ڪرد؛ و رنگ راه تغییر خواهد نمود و بوی گلها مشام تمام ساڪنین و مسافرین نوازش خواهد داد و من و تو و دیگران از رنگی شدن مسیر لذت خواهیم برد ... مرد از صحبت خود با پیرزن جواب نگرفت با تمسخر و خندیدن به عقل آن پیرزن ؛ سرجای خود برگشت ... مدتها گذشته بود ڪه ؛ آن مرد دوباره سوار قطار شد و ڪنار پنجره نشسته و بیرون را نگاه می ڪرد ڪه یڪ دفعه متوجه بوی خاصی شد.. ڪنجڪاو ڪه شد؛ دیدڪه رنگ مسیر هم عوض شده است و از ڪنار رنگها و رایحه های نشاط آور رد می شدند و مسافرین با شوق و ذوق گلها را به همدیگر نشان می دادند آن مرد ؛ نگاهی به صندلی همیشگی پیرزن انداخت ؛ ولی..... جایش خالی بود سراغش را از دیگران گرفت ؛ گفتند : چند ماه است ڪه ؛ از دنیا رفته است اشڪ از دیدگان آن مرد سرازیر شد و به نشانه احترام به آن همه احساس بلند شد و تعظیم نمود 🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁 آن پیرزن رنگ و بوی گلها را ندید و استشمام نڪرد ؛ ولی هدیه ای زیبا به دیگران تقدیم ڪرد همیشه عشق و محبت و مهربانی به دیگران هدیه بده ؛ روزی خواهد رسید ڪه آنڪس ڪه به او محبت میڪنی با انگشت اشاره از شما به نیڪی یاد خواهد ڪرد...❣️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
💎‏یاد بگیر گاهی آرام و متین توی چشم‌های طرف مقابلت نگاه کنی و بگویی: نه! نمی‌روم، نمی‌خواهم، نمی‌کنم، نمی‌خورم و... حتی اگر آن چشم‌ها، چشم‌های من یا پدرت باشد، باز هم آرام به آنها نگاه کن و گاهی بگو: نه! نه گفتن موهبت بزرگی‌ست که یاد گرفتنش جهانت را امن‌تر می‌کند و روانت را آسوده‌تر. همان‌قدر که نه گفتن را یاد می‌گیری گوش‌هایت را برای نه شنیدن آماده کن. بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی دربیاید. «نه» درحقیقت موجود خوب و سربه‌زیری است، اما اگر همین «نه» سربه‌زیر، پشت آری‌های ساختگی‌مان پنهان شود بزودی از ما موجودی نقاب‌دار و بیمار می‌سازد که یک گُردانِ عصبانی از «نه»های سرکوب‌شده روانش را اشغال کرده است. یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی کار سختی نیست، من توانستم. 📗یادداشت های یک دیوانه ✍🏻 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
روزی ملک شاه به شکار رفته بود در قلعه ای نزول نمود جمعی از غلامان او گاوی دیدند که صاحب ندارد گاو را کشته و گوشت آن را خوردند . گاو از پیرزنی بود که با سه یتیم خود از شیر آن زندگی می کرد ، وقتی زن با خبر شد که سربازان ملک شاه گاوش را کشته اند ، بسیار اندوهناک گردید ، سحرگاه بر سر پل زاینده رود آمد . ملک شاه وقتی خواست از پل بگذرد ، پیرزن از جای برخاست و گفت : ای پسر آلب ارسلان داد مرا بر سر این پل می دهی یا بر سر پل صراط ، خوب فکر کن ببین کدامیک برایت بهتر است ملک شاه گفت : سر پل زاینده رود ، زیرا طاقت دادخواهی تو را بر سر پل صراط ندارم ، اکنون بگو تو را چه شده تا به آن رسیدگی کنم . گفت : گاوی داشتم ، غلامان تو آن را کشته اند ، در واقع این ظلم از تو سر زده که درباریان و اطرافیان را خود سرانه تربیت کرده ای . ملک شاه دستور داد : غلامانی که این عمل را مرتکب شده اند ، پیدا کنند ، طولی نکشید که مجرمین را آوردند ، ملک شاه آنها را سخت مجازات کرد و در عوض یک گاو پیره زن صد گاو به او داد و گفت : ای پیره زن آیا از پسر آلب ارسلان راضی شدی ؟ عرض کرد ، آری به خدا راضی شدم . پس از درگذشت ملک شاه پیره زن صورت بر خاک او گذاشته گفت : پروردگارا پسر آلب ارسلان با همه پستی خود درباره من عدالت نمود و سخاوت کرد تو نیز اکرم الاکرمینی ، اگر درباره او تفضل فرمایی و از جزایش بگذری دور نیست . در آن ایام یکی از زهاد ملک شاه را در خواب دید . از حالش پرسید ؟ گفت : اگر شفاعت پیره زن که در سر پل زاینده رود به دادش رسیدم ، نبود وای بر من بود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
راه گریزی نبود عشق آمد و جانِ مرا در خود گرفت و خلاص! من در تو همچون جزیره‌ای خواهم زیست. 👤شیرکو بیکس 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هر روز به درودی دل خود گرم کنیم و چه زیباست، کنار یاران خنده بر صبح زدن بنشين چای امروز، تو مهمان منی صبح بخیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍