eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
247.2هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
62 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
📿آرامش یعنی میان صدها مشکل خیالت نباشد... لبخند بزنی😊 چون می دانی خدایی داری که هوایت را دارد که با بودنش همه چیز حل می شود 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
پدر و پسری مشغول قدم زدن در کوه بودند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد، به زمین افتاد و ناخودآگاه فریاد کشید: آی! صدایی از دور دست آمد: آی! پسرک با کنجکاوی فریاد زد: که هستی؟! پاسخ شنید: که هستی؟ پسرک خشمگین شد و فریاد زد: ترسو! باز پاسخ شنید: ترسو! پسرک با تعجب از پدرش پرسید: چه خبر است؟ پدر لبخندی زد و گفت: پسرم، توجه کن... بعد با صدای بلند فریاد زد: تو یک قهرمان هستی. صدا پاسخ داد: تو یک قهرمان هستی. پسرک باز بیشتر تعجب کرد، پدر توضیح داد: مردم می‌گویند که این انعکاس کوه است، ولی در حقیقت، این انعکاس زندگی است... هر چیزی که بگویی یا انجام دهی، زندگی آن را عینأ به تو بر می‌گرداند... اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلبت به وجود می آید و اگر به دنبال موفقیت باشی، حتما به دست خواهی آورد. هر چیزی را که بخواهی زندگی، همان را به تو خواهد داد... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
سیری ز دیدن تو ‏ندارد نگاه من ‏چون قحط‌دیده‌ای که ‏به نعمت رسیده است ‏#صائب_تبریزی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#ضرب_المثل #سنگ_مفت_گنجشک_مفت مورد استفاده: در مورد اشخاصی گفته می‌شود كه از انجام هر كاری می‌ترسند در صورتی كه آن كار اصلاً ضرری ندارد. در گذشته‌های دور، زن و شوهری سالیان سال در كنار هم زندگی می‌كردند تا پیر شدند. بچه‌های آنها ازدواج كرده و از پیش آنها رفته بودند و به همین دلیل آن دو كاملاً تنها بودند و تمام روز تنها صدایی كه در خانه آنها به گوش می‌رسید صدای جیك جیك دسته‌ی گنجشك‌هایی بود كه روی درخت وسط حیاط آنها زندگی می‌كردند. پیرزن هر روز اضافه‌ی غذا را گوشه‌ی باغچه می‌ریخت تا گنجشك‌ها از آن بخورند. تا اینكه پیرزن مریض شد و در اثر بیماری نیاز به استراحت بیشتری پیدا كرد و صدای دائم جیك جیك گنجشك‌ها برایش آزاردهنده شده بود. پیرزن به پیرمرد غر می‌زد كه این گنجشك‌ها را بگو تا از اینجا بروند. ولی پیرمرد نمی‌دانست گنجشك‌هایی كه سالیان سال به درخت خانه‌ی آنها عادت كرده‌اند را چه طوری فراری دهد. هر بار كه سنگی برمی‌داشت تا به آنها بزند یا نمی‌توانست و یا اگر هم به سوی آنها پرتاب می‌كرد آنها می‌رفتند و دوباره برمی‌گشتند. یكبار كه زن داشت از صدای جیك جیك گنجشك‌ها شكایت می‌كرد مرد گفت: تو بگو من چه كار بكنم. هر بار كه به آنها سنگ می‌زنم می‌روند و دوباره بازمی گردند. زن جواب داد: سنگ مفت گنجشك هم مفت آنقدر بزن تا بروند. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
این بخاطر آن است که برای آنچه از دست داده اید تأسف نخورید و به آنچه به شما داده است دلبسته و شادمان نباشید و خداوند هیچ متکبّر فخرفروشی را دوست ندارد!! ✨ سوره حدید 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
📚 : پیرزن و هدیه زیبای او به مردم روزهای بسیار دور ؛ پیرزنی بود ڪه ؛ هر روز با قطار از روستا برای خرید مایحتاج خود به شهر می آمد ... ڪنار پنجره می نشست ؛ وبیرون را تماشا می نمود.. گاهی؛ چیزهائی از ڪیف خود در می آورد و از پنجره قطار به بیرون پرتاب می نمود یڪی از مسئولین قطار ڪنار ایشان آمد و با تحڪم پرسید ڪه: پیرزن چڪار میڪنی؟! پیرزن؛ نگاهی به ایشان انداخت و لبخندی مهربان گفت : من بذر گل در مسیر می افشانم آن مرد با تمسخر و استهزا ، گفت : درست شنیدم ؛ تخم گل در مسیر می افشانی؟! پیرزن جواب داد ؛ بله تخم گل ... مرد خنده ای ڪرد و گفت : اینرا ڪه باد می برد ؛ بنده خدا ؟ پیرزن جواب داد ؛ من هم می دانم ڪه باد می برد... ولی مقداری از این تخمها به زمین می رسند و خاڪ آنها را می پوشاند مرد ڪه خیال میڪرد پیرزن خرفت شده است گفت: با این فرض هم آب می خواهند . پیرزن گفت : افشاندن دانه با من .. آبیاری با خدا.. روزی خواهد رسید ڪه گل و گیاه تمام مسیر را پر خواهد ڪرد؛ و رنگ راه تغییر خواهد نمود و بوی گلها مشام تمام ساڪنین و مسافرین نوازش خواهد داد و من و تو و دیگران از رنگی شدن مسیر لذت خواهیم برد ... مرد از صحبت خود با پیرزن جواب نگرفت با تمسخر و خندیدن به عقل آن پیرزن ؛ سرجای خود برگشت ... مدتها گذشته بود ڪه ؛ آن مرد دوباره سوار قطار شد و ڪنار پنجره نشسته و بیرون را نگاه می ڪرد ڪه یڪ دفعه متوجه بوی خاصی شد.. ڪنجڪاو ڪه شد؛ دیدڪه رنگ مسیر هم عوض شده است و از ڪنار رنگها و رایحه های نشاط آور رد می شدند و مسافرین با شوق و ذوق گلها را به همدیگر نشان می دادند آن مرد ؛ نگاهی به صندلی همیشگی پیرزن انداخت ؛ ولی..... جایش خالی بود سراغش را از دیگران گرفت ؛ گفتند : چند ماه است ڪه ؛ از دنیا رفته است اشڪ از دیدگان آن مرد سرازیر شد و به نشانه احترام به آن همه احساس بلند شد و تعظیم نمود 🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁 آن پیرزن رنگ و بوی گلها را ندید و استشمام نڪرد ؛ ولی هدیه ای زیبا به دیگران تقدیم ڪرد همیشه عشق و محبت و مهربانی به دیگران هدیه بده ؛ روزی خواهد رسید ڪه آنڪس ڪه به او محبت میڪنی با انگشت اشاره از شما به نیڪی یاد خواهد ڪرد...❣️ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
💎‏یاد بگیر گاهی آرام و متین توی چشم‌های طرف مقابلت نگاه کنی و بگویی: نه! نمی‌روم، نمی‌خواهم، نمی‌کنم، نمی‌خورم و... حتی اگر آن چشم‌ها، چشم‌های من یا پدرت باشد، باز هم آرام به آنها نگاه کن و گاهی بگو: نه! نه گفتن موهبت بزرگی‌ست که یاد گرفتنش جهانت را امن‌تر می‌کند و روانت را آسوده‌تر. همان‌قدر که نه گفتن را یاد می‌گیری گوش‌هایت را برای نه شنیدن آماده کن. بگذار دیگران هم این «نه» خاموش و بدنام را بر زبان آورند. بگذار «نه» از بدنامی و بدیُمنی دربیاید. «نه» درحقیقت موجود خوب و سربه‌زیری است، اما اگر همین «نه» سربه‌زیر، پشت آری‌های ساختگی‌مان پنهان شود بزودی از ما موجودی نقاب‌دار و بیمار می‌سازد که یک گُردانِ عصبانی از «نه»های سرکوب‌شده روانش را اشغال کرده است. یاد بگیر نه بگویی و نه بشنوی کار سختی نیست، من توانستم. 📗یادداشت های یک دیوانه ✍🏻 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
روزی ملک شاه به شکار رفته بود در قلعه ای نزول نمود جمعی از غلامان او گاوی دیدند که صاحب ندارد گاو را کشته و گوشت آن را خوردند . گاو از پیرزنی بود که با سه یتیم خود از شیر آن زندگی می کرد ، وقتی زن با خبر شد که سربازان ملک شاه گاوش را کشته اند ، بسیار اندوهناک گردید ، سحرگاه بر سر پل زاینده رود آمد . ملک شاه وقتی خواست از پل بگذرد ، پیرزن از جای برخاست و گفت : ای پسر آلب ارسلان داد مرا بر سر این پل می دهی یا بر سر پل صراط ، خوب فکر کن ببین کدامیک برایت بهتر است ملک شاه گفت : سر پل زاینده رود ، زیرا طاقت دادخواهی تو را بر سر پل صراط ندارم ، اکنون بگو تو را چه شده تا به آن رسیدگی کنم . گفت : گاوی داشتم ، غلامان تو آن را کشته اند ، در واقع این ظلم از تو سر زده که درباریان و اطرافیان را خود سرانه تربیت کرده ای . ملک شاه دستور داد : غلامانی که این عمل را مرتکب شده اند ، پیدا کنند ، طولی نکشید که مجرمین را آوردند ، ملک شاه آنها را سخت مجازات کرد و در عوض یک گاو پیره زن صد گاو به او داد و گفت : ای پیره زن آیا از پسر آلب ارسلان راضی شدی ؟ عرض کرد ، آری به خدا راضی شدم . پس از درگذشت ملک شاه پیره زن صورت بر خاک او گذاشته گفت : پروردگارا پسر آلب ارسلان با همه پستی خود درباره من عدالت نمود و سخاوت کرد تو نیز اکرم الاکرمینی ، اگر درباره او تفضل فرمایی و از جزایش بگذری دور نیست . در آن ایام یکی از زهاد ملک شاه را در خواب دید . از حالش پرسید ؟ گفت : اگر شفاعت پیره زن که در سر پل زاینده رود به دادش رسیدم ، نبود وای بر من بود. 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
راه گریزی نبود عشق آمد و جانِ مرا در خود گرفت و خلاص! من در تو همچون جزیره‌ای خواهم زیست. 👤شیرکو بیکس 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هر روز به درودی دل خود گرم کنیم و چه زیباست، کنار یاران خنده بر صبح زدن بنشين چای امروز، تو مهمان منی صبح بخیر 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هر آنچه را که نمیتوانی فراموش كنی بدست بیاور و هر آنچه را که نمیتوانی بدست بیاوری فراموش کن! 🙃 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
💓 قلب تو کجاست؟ «رابرت داوینسن زو»،قهرمان مشهور ورزش گلف آرژانتین ، زمانی که در یک مسابقه برنده شد ، مبلغ زیادی پول به عنوان جایزه دریافت کرد در پایان مراسم ، زنی به سوی او دوید و با تضرع و التماس از رابرت خواست که پولی به او بدهد تا بتواند کودکش را از مرگ نجات دهد. 🍃🍃🍃 زن گفت که هیچ پولی برای درمان پسرش ندارد و اگر رابرت به او کمک نکند، فرزندش می میرد. قهرمان گلف دریغ نکرد و بلافاصله تمام پولی را که برنده شده بود به زن بخشید!! 🍃🍃🍃 چند هفته بعد یکی از مقامات رسمی انجمن گلف به او گفت : رابرت خبر های تازه و بدی برایت دارم آن زنی که از تو پول را گرفت اصلا بچه مریض ندارد ، او حتی ازدواج هم نکرده است ! او تو را فریب داده است دوست من !!! ساده لوحی کردی رابرت با خوشحالی گفت:خدا را شکر . . . پس هیچ بچه ایی در حال جان دادن نبوده است ، این که خیلی عالی ست!! 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
چون رود که مجبور به پیمودن خویش است آزاد و گرفتارم، آزاد و گرفتار‌.‌.. #فاضل_نظری 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#ضرب‌المثل سر شاخه نشسته و بیخش را می‌بری دزدی بود که به باغ میوه‌ای رفته و مشغول دزدی بود . باغ خلوت بود و با خیال راحت از درختی بالا رفت و مشغول چیدن میوه‌ها شد . صاحب باغ از راه رسید و فریاد زد : آهای نامرد . بالای درخت چه می‌کنی؟ دزد که نمی‌دانست او صاحب باغ است گفت: نامرد خودتی، می‌بینی که مشغول کار در باغ خود هستم! صاحب باغ گفت: «حالا دیگر این جا باغ خودت هم شد؟ الان به حسابت می‌رسم». دزد برای این که خودش را از تک و تا نیندازد چاقویی از جیب درآورد و مشغول بریدن شاخه‌ای شد که روی آن نشسته بود . و به صاحب باغ گفت: «عمو برو پی کارت می‌بینی که شاخه‌های اضافی را می‌برم» صاحب باغ خنده‌اش گرفت و گفت: «خجالت بکش . دروغ نگو . من صاحب باغم» دزد بیچاره بدجوری توی تله افتاده بود . دوباره صاحب باغ گفت: بیا پایین . عقل هم خوب چیزی هست تو داری همان شاخه‌ای را می‌بری که رویش نشسته‌ای . از آن بالا روی زمین می‌افتی . دزد بیچاره فهمید که خراب کاری کرده خجالت کشید و از درخت پایین آمد و صاحب باغ هم دیگر چیزی به او نگفت او هم سرش را پایین انداخت و رفت . از آن به بعد هر وقت کسی به کاری دست بزند که نتیجه‌اش جز ضرر رساندن به خودش نداشته باشد می‌گویند: «سر شاخه نشسته و بیخش را می.بری» 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
خواب های طلایی یک مرد رویاهای از دست رفته بیداریشه همیشه خاطرات تند تر از آدم ها می دوند 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
گویند مردی از گرسنگی رو به مرگ افتاده بود. شیطان برای او غذایی آورد، به شرط آنکه ایمانش را به او بفروشد. مرد پس از سیری از فروختن ایمان خود ابا کرد و گفت: آنچه در گرسنگی فروختم، موهوم و معدومی بیش نبود، چرا که : «آدم گرسنه دین و ایمان ندارد.» گرگ گرسنه چو یافت گوشت، نپرسد کاین شتر صالح است یا خرِ دجال 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
اين شور ،كه در سَر است ما را وقتي برود كه سَر نباشد... 👤سعدى 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
🚫معنویت ممنوع🚫 🌿... تو پدافندي شلمچه👈 سه راه شهادت, که همیشه زیر آتیش توپ و خمپاره بود😍 يك هم سنگري داشتیم به نام "آقا فریبرز"😄 كه بالای سرش روی یه مقوا نوشته بود😵 هرگونه نماز با تضرع و خشوع ممنوع😵 نمازهای مستحبی, نافله, غفيله, جعفر طیار و... ممنوع😀دعا همراه با گریه ممنوع😍 خواندن زیارت عاشورا و خصوصا نماز شب در سنگر اکیدا ممنوع 😳 و مقوا را چسبانده بود بالای سرش😇 وراحت و بی خیال 👈 می خوابید زیر این نوشته اش....😄 🌿... يك روز با مسئول گردان رفتيم بهشون سر بزنيم،✌️رسیدیم و رفتیم داخل سنگرشان 😁فرمانده گردان گفت نماز عصرم را نخوندم و شروع كرد به نمازخوندن🙌اون هم با چه حال خوبی... 😵 يك دفعه چند تا خمپاره خورد كنار سنگر😬 فریبرز, سریع رو به فرمانده گردان کرد و گفت👈 پدر صلواتي😄دیدی معنویت رفت بالا و خمپاره آمد😇 فریبرز در یک حرکت سریع😟 و غافلگیرانه😵 تا ديد معنويت سنگر زياد شده يه قابلمه برداشت و شروع كردن به خواندن شعرهای فکاهی و خنده دار...😄در كمال تعجب ديدیم خیلی سریع آتش خمپاره ها قطع شد...😰 برگشت رو به فرمانده گردان گفت👈 عزیز دلم, من تمام زحمتم اینجا این است که, داخل این سنگر معنویت شکل نگیرد 😚و شما آمدید داخل سنگر, معنویت ترزیق می کنید😝 حالا ديديد من حق دارم تمام مستحبات را اینحا ممنوع اعلام کرده ام😎 🌿...تا یادم نرفته بگم موقع شروع عملیاتها ودر زیر آتش دشمن همه یکصدا فریاد می زدند👈 "حسین جان, کربلا ولی فریبرز بر خلاف همه می گفت, یا "امام رضا (ع) غریب" میشه یه بار دیگه زیارت مشهد را نصیب ما کنی, وکار بدین جا هم ختم نمی شد 👈اگر شدت آتیش دشمن زیاد میشد😞 تمام امامزاده ها را از حضرت معصومه (س) و شاهچراغ و شاه عبدالعظیم و... همه رو یکی یکی ردیف می کردبرای خدا😍 و در مناجات هائی بی نظیر روبه خدا 🙌 می گفت شما ما را نجات بده از دست این بعثی ها👈 بهت قول میدم هرچی امامزاده تو ایران است, زیارت کنم😉 و بعد عملیات هم به بچه ها می گفت👈 دیدید "شهادت, لیاقت منو نداشت"...😄 📚کتاب گلخندهای آسمانی ناصرکاوه📚 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
«وَهُوَ مَعَكُمْ أَیْنَ مَا كُنتُمْ» خدا همراهتونه هر جا که باشید؛ قدم به قدم، توی سخت ترین و حساس ترین لحظه ها، همه جا و همیشه پس بدون ترس ادامه بده رفیق✨ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
"زمان" به خاطر هیچ کس ... منتظر نمی ماند! پس فراموش نکنید: "دیروز" به تاریخ پیوست... "فردا ،"معما است. و"امروز"هدیه است قدرش را بدانیم... 🌹صبح‌‌ بخیر🌹 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
زمانی که احساس سختی کردی، نتایج بزرگی در انتظار توست؛ پس فقط ادامه بده... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
از درد تو هیچ رویِ درمانم نیست درمان که کند مَرا که دردم هیچست... مولانا 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#سک_جرعه_کتاب درست زندگی کن و ایمان داشته باش که نیکی از تو به دیگران جاری خواهد شد حتی اگر خود از آن نیکی‌ها آگاه نباشی. 📗درمان شوپنهاور ✍🏻 اروین د یالوم 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
هر چه می‌خواهی به دنیا دَر نگر دشمنی از خود نداری سخت‌تر... فریدون مشیری 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
💎ازخانمی ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ : ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ، ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺿﯽﻫﺴﺘﻨﺪ ؟ ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ : ﺩﺧﺘﺮﻡ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺷﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻩ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ . ﺍﺑﺪﺍ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﺳﻔﯿﺪ ﻧﻤﯽ ﺯﻧﺪ ،ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﻣﯽ ﺧﻮﺭﺩ ،ﺑﻌﺪﺍزﻇﻬﺮﻫﺎ ﻫﻢ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺘﯽ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﺑﺪ ،ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺘﺎﻧﺶ ﺑﻪ ﮔﺮﺩﺵ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺷﺐ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺗﯽ ﻣﺜﻞ ﺳﯿﻨﻤﺎ ﻭ ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﯾﻘﯿﻦ ﺩﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺩﺍﻣﺎﺩﻡ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ چنین ﻫﻤﺴﺮﯼ ﺳﻌﺎﺩﺗﻤﻨﺪ ﺍﺳﺖ ! ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭﺿﻊ ﭘﺴﺮﺕ ﭼﻄﻮﺭ ﺍﺳﺖ ؟ ﮔﻔﺖ : ﺍﻭﻩ ﺍﻭﻩ !!! ﺧﺪﺍ ﻧﺼﯿﺐ ﻧﮑﻨﺪ ! ﺑﻼ ﺑﺪﻭﺭ ، ﯾﮏ ﺯﻥ ﺗﻨﺒﻞ ﻭ ﻭﺍﺭﻓﺘﻪ‌ﺍﯼ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﺷﻮﻫﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺗﻨﺒﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ! ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﯿﺎﻩ ﺳﻔﯿﺪ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﺯﻧﺪ . ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺻﺒﺤﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺧﺘﺨﻮﺍﺏ ﺑﺨﻮﺭﺩ، ﺗﺎ ﻇﻬﺮ ﺩﻫﻦ ﺩﺭﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﺑﻌﺪازﻇﻬﺮ ﻫﺎ ﺑﺎﺯ ﺗﺎ ﻏﺮﻭﺏ ﺧﺒﺮ ﻣﺮﮔﺶ ﮐﭙﯿﺪﻩ ! ﻋﺼﺮ ﻫﻢ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﺎ ﻧﺼﻔﻪ ﺷﺐ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺍﺳﺖ، ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺯﻥ ، ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺪﺑﺨﺖ شده... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیدن این ویدئو حالتون رو خوب می‌کنه!💞 #حس_خوب 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
. 🌸خدایا باتوکل به اسم اعظمت ✨پنجره بامدادی دیگر را می گشاییم 🌸تا روزی پرخیر وبرکت ✨ سلامتی وسعادت 🌸آرامش وپیشرفت ✨ زندگی پرازموفقیت 🌸به همه ما عطا بفرما ✨صبح زیباتون بخیر✨ 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
قبل از پاسخ دادن به سوالات دیگران مدتی سکوت کن تا پاسخ بهتری بیابی سکوتت در خاطر هیچکس نخواهد ماند؛ اما پاسخ ات را همیشه به خاطر خواهند سپرد... 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
تمام حرف من این است که کاش آدم ها یاد بگیرند که عشق پدیده ای حس کردنی است نه فکر کردنی... #نیکی_فیروزکوهی 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍
#کاریکلماتور تو در من، از من فراوانتری... 🖍دیوار نوشته 👳‍♂️‍ @mollanasreddin 👳‍♂️‍