#حکایت
دو برادر بودند و مادری.
هر شب یک برادر به خدمت #مادر مشغول شدی،
و یک برادر به #خدمت خداوند.
آنکه به خدمت خداوند بودی
در خواب دید،
آوازی برآمد که: برادر تو را بیامرزیدیم.
و تو را به او بخشیدیم.
گفت: آخر من به خدمت خدای مشغول بودم
و او به خدمت مادر،
مرا در کار او می کنید؟
گفتند: زیرا که آنچه تو می کنی، ما از آن بی نیازیم،
لیکن مادرت (از آن خدمت) بی نیاز نیست.
#تذکرةالاولیاء #عطار
این گفته مشهور #سعدی که:
عبادت به جز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجاده و دلق نیست
حکمتی است همگان را تا بدانند
که تاج پادشاهی همان کمر خدمت است
که هزار رحمت و برکت در میان اوست
و این تاج رحمت به گفته #شکسپیر
بر تارک پادشاهان
از تاج گوهرنشان بسی
زیبندهتر است.
#کتاب: گزیده #منطق_الطیر
دکتر حسین #الهی_قمشهای
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضرب_المثل
غوره نشده مویز شده
ضرب المثل غوره نشده مویز شده در مورد کسی بکار میبرند که در عین کوچکی بخواهد بزرگی بفروشد و بزرگی کند.
میگویند روزی ملک الشعرای بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس ، انگور ، درفش ، سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاســـت خروس صبح برخیز ای دوســت
خون دل انگور فکـــن در رگ و پوســت
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت : این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند.اگر راست میگوئید ، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه ، اره ، کفش ، غوره
بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود ، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشتی احسنت
چون اره به خلق تیز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهان کردی پای
غوره نشده مویز گشتی احسنت
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
گاهی فقط بیخیال باش...
وقتی قادر به تغییرِ بعضی چیزها نیستی؛
روزت را برایِ عذابِ داشتنها و افسوسِ نداشتنها خراب نکن!
دنیا همین است؛
همهی بادهای آن موافق،
همهی اتفاقات آن دلنشین،
و همهی روزهای آن خوب نیست!
اینجا گاهی حتی آب هم سربالا میرود...
پس تعجبی ندارد اگر آدمها جوری باشند که تو دوست نداری!
گاهگاهی در انتخابهایت تجدیدنظر کن.
فراموش نکن؛
تو مجاز به انتخابِ آدمهایی، نه تغییرِ آنها...
👤 نرگس صرافیان
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان_موفقیت
💎پدرش کشاورز بود، دانشگاه اکسفورد قبولشد، به بازیگری علاقه داشت و عضو گروه کمدی دانشگاه شد ولی لکنت زبانش باعث میشد به او نقش ندهند.
یک روز فهمید وقتی نقش شخص دیگری را بازی میکند لکنتش برطرف میشود ولی باز به او بازی نمیدادند چون صورت سینمایی و هیکل خوبی نداشت، رفت و کاراکتر خودش را ساخت.
مستر بین؛
معروفترین کاراکتر کمدی دنیا؛
او هم اکنون 132 میلیون پوند ثروت دارد...
خواستن،توانستن است!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستانک
💎یک بار شعار جالبی را روی برچسب سپر یک ماشین در پارکینگ کلیسا دیدم و آن را پشت
خبرنامه یکشنبه ی خود یادداشت کردم.
شعار این بود، «خیر است.»
با دیدن این جمله لبخند زدم.
«خیر است.» فلسفه این کتاب است؛
تصور من این اعتقاد راسخ است که آنچه روی می دهد خیر است و زندگی روایتی است که شما هم دستی در نوشتن آن دارید.
ما در گیر ظاهر امور هستیم اما چیزی که اهمیت دارد ایمان است، ایمان به اینکه «خیر است.»
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضربالمثل
استاد علم! این یكی را بكش قلم!
مرد خیاطی پارجه مشتری را كه برش میكرد تک قیچی و اضافه مانده پارچه را پسانداز میكرد و به صاحبانش نمیداد.
شبی در خواب دید روز قیامت شده و او را زیر علم دادخواهی بردهاند و مشتریهای او دارند با قیچی آتشین گوشت و پوست او را میبرند و میبرند از خواب پرید و با خودش عهد كرد كه دیگر این كار را نكند و باقیمانده پارچه را به صاحبش پس بدهد.
فردا به شاگردش سفارش كرد كه هر وقت دیدی من تكههای پارچه را برمیدارم تو بگو: "استا، علم" .
از قضا روزی یک پارچه گرانقیمت آوردند كه به تكههای آن طمع كرد هرچه كرد دید نمیتواند از این یكی بگذرد همین كه برداشت شاگرد گفت: "استا، علم" استا گفت: "این یكی را بكش قلم!"
#روایت_دوم
علم علم، درد ورم ـ زری كه نبود توی علم!
خیاطی بود كه قسمتی از پارچههای مردم را موقعی كه رخت و لباس براشان میدوخت برمیداشت و وقتی كه زیاد میشد پوشاكی درست میكرد و میفروخت.
شبی در عالم خواب دید كه مرده و جلو تابوتش علمهای همه رنگ در حركت است و به او میگویند: "این علمها از پارچههایی است كه موقع خیاطی دزدیدی" بعد از تقلا و پیچ و تاب زیاد از خواب بیدار شد و پشیمان از كردههای گذشته با خودش عهد كرد كه دیگر دزدی نكند.
وقتی هم به دكان رفت به شاگردش سپرد كه: "هر وقت خواستم از پارچه مردم ببرم و بدزدم تو بگو: "علم علم" تا من دست از دزدی بردارم".
اتفاقاً زد و یک پارچه زربفتی پیش خیاط آوردند. خیاط كه چشمش به پارچه زری گرانقیمت افتاد عهدی كه با خودش كرده بود یادش رفت و قیچی را برداشت تا یک تكه از آن را بچیند و برای خودش بردارد .
شاگرد كه استاد را میپایید گفت: "علم علم" استاد اعتنایی به حرف او نكرد. شاگرد این دفعه با فریاد گفت: "استا، علم علم"
خیاط از فریاد شاگرد اوقاتش خیلی تلخ شد و داد زد: "چه خبرته! علم علم و درد ورم ـ زری كه نبود توی علم!"
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸🍃🌸🍃
امام حسن علیه السلام :
هر روزهداری هنگام افطار یک دعای اجابت شده دارد. پس در اولین لقمۀ افطار بگو: به نام خدا، ای خدایی که آمرزش تو فراگیر و وسیع است، مرا بیامرز.
إنَّ لِکُلِّ صائِمٍ عِنْدَ فُطُورِهِ دَعْوَةً مُسْتَجابَةً، فَإذا کَانَ أوَّلُ لُقْمَةٍ فَقُلْ: بِسْمِ اللهِ اللَّهُمَّ یا واسِعَ المَغْفِرَةِ اغْفِرْ لِي
#اقبال_الاعمال_ص116
🌸🍃🌸🍃
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
#فاصلهمقدس
ﭼﯿﺰﯼ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺍﻳﺪ ؟
ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺍﮔﺮ ﺑﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺍﺟﺘﻤﺎﻋﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻨﺪ، ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺍﻳﺠﺎﺩ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
«ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ »ﻳﻌﻨﻲ ﻭﺍﺭﺩ ﻧﺸﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﺮﯾﻤﯽﮐﻪ،ﺣﻖّ ﻣﺴﻠّﻢ ﻫﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﻓﺎﺻﻠﻪ ﯼ ﻣﻘﺪﺱ ﺑﺎﯾﺪ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻣﺘﺮ ﻭ ﻫﻢ ﺑﺮ ﺣﺴﺐ ﻓﮑﺮ
ﺭﻋﺎﯾﺖ ﺷﻮﺩ
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﺎ ﺣﻖّ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﻫﺮﻃﻮﺭﮐﻪ ﺩﻟﻤﺎﻥ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺍﻣﻮﺭ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
ﺳﺮﮎ ﺑﮑﺸﯿﻢ ﻳﺎ ﺩﺧﺎﻟﺖ ﻛﻨﻴﻢ :"ﺣﺘﻲ ﺩﺭ ﺫﻫﻦ ﻣﺎﻥ"
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
🌸حکمت صلوات 🌸
صلوات 🌸 بهترين هديہ از طرف خداوند است.
صلوات 🌸 تحــــفہای از بهشـــت است.
صلوات 🌸 روح را جـــــــــــــــــلا میدهد.
صلوات 🌸 دهـــان را خوشبــــــو میڪند.
صلوات 🌸 شــــــــفيع انســـــــان است.
صلوات 🌸 موجب ڪمال نمـــــاز ميشود.
صلوات 🌸 موجب تقرب انســـان است.
صلوات 🌸 رمز ديدن پيامبر(ص) در خواب است.
صلوات 🌸 سپــری در مقابل آتش جهنم است.
صلوات 🌸 محبـــوبـــترين عمـــل است.
صلوات 🌸 آتش جهنم را خاموش ميڪند.
صلوات 🌸 فقـر و نفــاق را از بين ميبرد.
صلوات 🌸 زينــــــت نمــــــــــــــاز است.
صلوات 🌸 بهترين داروی معنــوی است.
صلوات 🌸 گنــــاهـان را از بيـــــن میبرد.
🌸اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّد
🌸و آلِ مُحَمَّد
🌸و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📘مظفرالدین شاه و سرایدار
وقتی ، مظفرالدین شاه از سفر قم به تهران مراجعت می نمود . در بین راه کجاوه اش شکست . ناچار شد که آن شب را تاصبح در راه بماند . لذا خود را به کاروانسرایی که در آن نزدیکی بود رسانید و شخصا" خود درب کاروانسرا را کوبید . سرایدار پرسید : " کیست ؟"
مظفرالدین شاه پاسخ داد :" ما ، السلطان بن سلطان بن سلطان و الخاقان بن خاقان بن خاقان ، مظفرالدین شاه بن ناصرالدین شاه صاحبقران ، شاهنشاه شهید سعید فقید قاجار ، از نواده ی فتحعلی شاه قاجار علیه الرحمه هستیم ."
دالاندار از همان پشت درب کفت :" آقایان ما فقط یک اتاق کوچک داریم که برای این همه آدم جا ندارد ."😂
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#ضربالمثل
باج به شغال نمی دهیم
گاهی دور زمان و مقتضیات محیط ایجاب میکند که آدمی به حکم ضرورت و احتیاج از فرد مادون و کم مایهای تبعیت و پیروی کند و دستور وفرمانش را بر خلاف میل و رغبت اطاعت و اجرا نماید. ولی هستند افرادی که در عین نیاز و احتیاج زیر بار افراد کم ظرفیت نمیروند و عزت نفس و مناعت طبع خویش را بر تر و بالاتر از آن میدانند که با وجود پاکدلان وارسته به دنبال روباه صفتان فرومایه بروند.تمام مال و خواسته را در پیش پای رادمردان میریزند ولی دیناری عنفا به دون همتان نمیپردازند. جان به جانان میدهند ولی قدمی در راه فرومایگان بر نمیدارند. خلاصه" تاج به رستم میبخشند ولی باج به شغال نمیدهند."
باید دانست که ضرب المثل بالا به دلیلی که بعدا" خواهد آمد شغاد صحیح است نه شغال. گو اینکه شغال در مقایسه با شیر ژیان به مثابه همان شغاد در مقابل رستم دستان است ولی صحیحترین روایت در مورد ضرب المثل بالا همان شق اول است که به داستان تاریخی رستم و شغاد مرتبط میباشد و در شاهنامه فردوسی به تفصیل آمده است . ذیلا" اجمالی از آن تفصیل بیان میشود:
در اندرون خانه زال ، پدر رستم، کنیزک ماهرویی بود که خوش میخواند و رود مینواخت. زال را از آن کنیزک خوش آمد و او را به همسری برگزید. پس از مدت مقرر:
کنیزک پسر زاد از وی یکی
که از ماه پیدا نبود اندکی
ببالا و دیدار، سام سوار
وزو شاد شد دوده نامدار
ستاره شناسان و گنده آوران
زکشمیر و کابل گزیده سران
بگفتند با زال و سام سوار
که ای از بلند اختران یادگار
چو این خوب چهره بمردی رسد
یگانه دلیری و گردی رسد
کند تخمه سام نیرم تباه
شکست اندر آرد بدین دستگاه
همه سیستان زو شود پر خروش
وز شهر ایران بر آید بجوش
زال زر از این پیشگویی غمگین شد و به خدا پناه برد که خاندانش را از کید دشمنان مفاسد بیگانگان محفوظ دارد. به هر تقدیر نام نوزاد را شغاد نهاد و به ترتیب و پرورش او همت گماشت. چون شغاد به حد رشد رسید او را نزد شاه کابل فرستاد تا در کشور داری و تمشیت امور مملکت بصیر و خبیر شود. شاه کابل دخترش را با وی تزویج کرد و در بزرگداشتش از گنج و خواسته دریغ نورزید. در آن موقع باج و خراخی کشور کابل- افغانستان- به رستم دستان میرسید و همه ساله معمول چنان بود که یک چرم گاوی باژ و ساو می ستاندند و برای تهمتن به زابلستان میفرستادند.
چنان بد که هر سال یک چرم گاو
ز کابل همی خواستی باژو ساو
وقتی که شغاد به دامادی شاه کابل در آمد انتظار داشت که برادرش رستم باج و خراج از شاه کابل نستاند و در واقع کابلیان باج به شغاد بدهند. اهالی کابل چون این خبر شنیدند از بیم سطوت رستم و یا از جهت آنکه شغاد را در مقام مقایسه با برادر نامدارش رستم مردی لایق و کافی نمیدانستند همه جا در کوی و برزن و سروعلن به یکدیگر میگفتند:" تا وقتی که رستم زنده است ما باج به شغاد نمیدهیم.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#تلنگر
حکایت رزق و روزی :
دوش حمام رو ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.
میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجرایی است.
رزق ما تو آسمونه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
"فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما بستگی داره
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#داستان_کوتاه
مادر
پس از 21 سال زندگی مشترک همسرم از من خواست که با کس دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد ولی مطمئن است که این زن هم مرا دوست دارد و از بیرون رفتن با من لذت خواهد برد.
آن زن مادرم بود که 19 سال پیش از این بیوه شده بود. ولی مشغله های زندگی و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد اتفاقی ونامنظم به او سر بزنم.
آن شب به او زنگ زدم تا برای سینما و شام بیرون برویم...
مادرم با نگرانی پرسید که مگر چه شده؟
او از آن دسته افرادی بود که یک تماس تلفنی شبانه و یا یک دعوت غیر منتظره را نشانه یک خبر بد میدانست. به او گفتم: بنظرم رسید بسیار دلپذیر خواهد بود که اگر ما دو امشب را با هم باشیم. او پس از کمی تامل گفت که او نیز از این ایده لذت خواهد برد.
آن جمعه پس از کار وقتی برای بردنش میرفتم کمی عصبی بودم. وقتی رسیدم دیدم که او هم کمی عصبی بود کتش را پوشیده بود و جلوی درب ایستاده بود، لباسی را پوشیده بود که در آخرین جشن سالگرد ازدواجش پوشیده بود. با چهره ای روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد.
وقتی سوار ماشین میشد گفت که به دوستانش گفته امشب با پسرم برای گردش بیرون میروم. و آنها خیلی تحت تاثیر قرار گرفته اند و نمیتوانند برای شنیدن ما وقع امشب منتظر بمانند.
ما به رستورانی رفتیم که هر چند لوکس نبود ولی بسیار راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئی همسر رئیس جمهور بود.
پس از اینکه نشستیم به خواندن منوی رستوران مشغول شدم. هنگام خواندن از بالای منو نگاهی به چهره مادرم انداختم و دیدم با لبخندی حاکی از یاد آوری خاطرات گذشته به من می نگرد، و به من گفت یادش می آید که وقتی من کوچک بودم و با هم به رستوران میرفتیم او بود که منوی رستوران را میخواند. من هم در پاسخ گفتم که حالا وقتش رسده که تو استراحت کنی و بگذاری که من این لطف را در حق تو بکنم.
هنگام صرف شام مکالمه قابل قبولی داشتیم، هیچ چیز غیر عادی بین ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پیرامون وقایع جاری بود و آنقدرحرف زدیم که سینما را از دست دادیم.
وقتی او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بیرون خواهد رفت به شرط اینکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم. وقتی به خانه برگشتم همسرم از من پرسید که آیا شام بیرون با مادرم خوش گذشت؟
من هم در جواب گفتم خیلی بیشتر از آنچه که میتوانستم تصور کنم. چند روز بعد مادرم در اثر یک حمله قلبی شدید درگذشت و همه چیز بسیار سریعتر از آن واقع شد که بتوانم کاری کنم. کمی بعد پاکتی حاوی کپی رسیدی از رستورانی که با مادرم در آن شب در آنجا غذا خوردیم بدستم رسید. یادداشتی هم بدین مضمون بدان الصاق شده بود:
نمیدانم که آیا در آنجا خواهم بود یا نه ولی هزینه را برای 2 نفر پرداخت کرده ام یکی برای تو و یکی برای همسرت.
و تو هرگز نخواهی فهمید که آنشب برای من چه مفهومی داشته است، دوستت دارم پسرم.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
شما با بالهای قدرتمند متولد شدید،
هدف شما خزیدن نیست
شما بال دارید، یاد بگیرید
از آنها استفاده کنید و پرواز کنید
آنگاه که معبد درونت روشن گشت
شعاع نورش همه را دربرخواهد گرفت...
آنگاه که عشق در درونت ریشه دواند
شعاع مهرش، همه را دربرخواهد گرفت...
عاشق باش و نورانی و این نور را بگستران
در سراسر گیتی.
صبح بخیر
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️