📚 #حکایت
🌴گويند پادشاهی نیمه شب خواب دید که زندانی اش بیگناه است؛ پس آزادش کرد و گفت حاجتی بخواه.
🌴گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا رها کنی؛ نامردیست از دیگری حاجت بخواهم.
👳 @mollanasreddin 👳
📚 #ریشه_ضرب_المثل_ها
👈 دسته گل به آب دادن
🌴شخصی بود بسیار بد شانس، هرکجا که پا می گذاشت اتفاقی رخ میداد. تااینکه مراسم جشن عروسی دختر ارباب شد و مامورین برای اینکه اتفاقی رخ ندهد او را از شهر یا روستا بیرون کردند و قرار شد عروسی که تمام شد دوباره به آنجا باز گردد.
🌴آن شخص که خیلی هم ناراحت بود و دوست داشت در جشن عروسی آنها شرکت کند درحالیکه میان کوه ودشت قدم میزد، چند گل از درختان مختلف چید و دسته گلی درست کرد و آنها را روانه جوی آبی کرد که میدانست این جوی آب درست از میان همان باغی عبور خواهد کرد که در آنجا عروسی است.
🌴از قضا عروس خانم دسته گل را دید و پایش را جلو گذاشت تا دسته گل را از آب بگیرد اما پایش لیز خورد و داخل جوی آب افتاد. در این حال زنی جلو آمد و گفت گمانم فلانی باز هم دسته گلی به آب داده.
👌به خاطر همین وقتی کسی کاری را که قرار است انجام بدهد خراب می کند میگن دسته گل به آب داده..
👳 @mollanasreddin 👳
شخصی بهلولی را دید
و گفت:تو را از دور دیدم،گمان کردم خری میاید...
بهلول گفت:من هم تو را از دور دیدم و گمان کردم انسانی میاید...
👳 @mollanasreddin 👳
#حکمت
از درخت 🌴 بیاموزیم :
👈 برای بعضی ها باید ریشه بود
تا امید به زندگی را به آنها بدهیم..
👈 برای بعضی ها باید تنه بود
تا تکیه گاه آنها باشیم..
👈 برای بعضی ها باید شاخ و برگ بود
تا عیب های آنها را بپوشانیم..
👈 برای بعضی ها باید میوه بود
تا طعم زندگی کردن را به آنها بیاموزیم نه زنده ماندن را..
👳 @mollanasreddin 👳
جمعیت زیادی نشسته بودند توی جلسه. سخنران اول که صحبتش تمام شــد، جناب صمصام به رسم همیشگی بلند شد برود سمت منبر.
صاحبخانه که دلش میخواســت منبرها طبق روال خودش باشد، جلو رفت دســت ســید را گرفت. جناب صمصام دســتش را از توی دســت اودرآورد.
- آبروی سید را جلوی این خلق الله نبر، بگذارمنبرم را بروم.
صاحبخانــه ولــی این حــرف را گوش ندادو جلوی منبر ایســتاد.آقا هم کــه دیــد بــاماندن در آنجا آبرویش میرود،برگشــت وســوار اســب شــد.
بعــد رو کــردبــه صاحبخانه که برای مطمئنشــدن از رفتــن او تا دم در آمده بود.
- تــوبا آبروی این ســید بــازی کردی،امیدوارم امشــب ســاعت دوازده شکمت را پاره کنند.
صاحبخانــه لبخنــدی از ســر تمســخر زد و برگشــت تــوی خانــه امــا همان شــب ساعت یازده دلش درد گرفتو سریع بردندش بیمارستان.
ساعت دوازده بود که به خاطر جراحی آپاندیس شکمش را پاره کردند.
وقتــی بــه هــوش آمــد،دیــد همــه نگــران از نتیجــۀ عمــل دور تخــت او ایســتاده اند.با بیحالی گفت:»عمــل واینها فایده ندارد،بروید از خود
آقای صمصام حاللیت بطلبید.
دوســه تا از اطرافیان بدوبدو خودشــان را رســانند خانۀ ســید.وقتی در زدند، جناب صمصام بدون اینکه در را باز کند یا بپرسد چه کسی پشت در اســت باصدای بلند گفت:بروید به اوبگویید حلالش کردم.دیگر نگران نباشد
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
بگیرم!
آیا شود روزی که من یک "وان" بگیرم
یک دوش مشتی تحت این عنوان بگیرم ؟!
آیا رسد روزی که داد عده ای را
از عده ای در صورت امکان بگیرم؟!
در لیگ برتر با زد و بندی اساسی
سهمی برای ورزش استان بگیرم!
می خواهم از او قدرت و زور فراوان
تا انتقام از این دغلکاران...بگیرم
یا درد خود را می کنم درمان به زودی
یا می نشینم درد بی درمان بگیرم
حق من است آیا پس از سی سال تدریس
پول سه کیلو پسته ی خندان بگیرم؟!
می خواهم از حق ثروتی چندین برابر
تا در صف نان رفته قرصی نان بگیرم!
پول کت و شلوار و کفش نو ندارم
یارانه را دادم کش تنبان بگیرم!
می خواستم مثل "زرو" باشم خدایا!
حقم نبود عنوان "خرزوخان" بگیرم!
از هر کسی اردی شنیدن خسته ام کرد
بگذار تا از یک نفر فرمان بگیرم
راحت شوم از دست دنیای تجرد...
با لطف دختر عمه ام، سامان بگیرم!
خرج عروسی های ایران بس که بالاست
شاید که از چین یک زن ارزان بگیرم!
دور از نگاه گشت ناجا با زن خود
در قهوه خانه کامی از قلیان بگیرم!
زیرا که ناکامی نباشد در مرامم
حتی شده کام از خودم الان بگیرم!
زن جان مرا همراه خود آورده زنجان
کز دستپخت خاله ی زن، جان بگیرم!
هرشیطنت کردم ز تعلیم بشر بود
فرصت نشد درسی هم از شیطان بگیرم!
تب کردم از دست تو ای تقدیر بگذار
حال تو را با گفتن هذیان بگیرم!
سروده طنز: راشدانصاری(خالوراشد)
👳 @mollanasreddin 👳
ظاهر آراستهام در هوسِ وصل، ولی
من پریشانتر از آنم که تو میپنداری
#فاضل_نظری
👳 @mollanasreddin 👳
زشتی و زیبایی
روزی، آدم نادانی كه صورت زیبایی داشت، به « افلاطون» كه مردی دانشمند بود، گفت: ” ای افلاطون، تو مرد زشتی هستی”.
افلاطون گفت: « عیبی كه بود گفتی و آن را به همه نشان دادی، اما آنچه كه دارم، همه هنر است، ولی تو نمی توانی آن را ببینی. هنر تو، تنها همین حرفی بود كه گفتی، بقیه وجود تو سراسر عیب است و زشتی. بدان كه قبل از گفتن تو، خود را در آینه دیده بودم و به زشتی صورت خودم پی برده بودم. بعد از آن سعی كردم وجودم را پر از خوبی و دانش كنم تا دو زشتی در یك جا جمع نشود. تو مردی زیبارو هستی، اما سعی كن با رفتار و كارهای زشت خود، این زیبایی رابه زشتی تبدیل نكنی”.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حکایت روباه و شتر
با هرکسی مشورت نکن
👳 @mollanasreddin 👳
آخر هفته تون عالی🌷🍃
امروزتان شاد و زیبا
لحظه هایتان سرشار🌷🍃
آرامش و دلخوشی
امیدوارم امروز خدا
سرنوشتی دوستداشتنی🌷🍃
زندگی پراز عشـق
روزی فراوان ، لبی خندان 🌷🍃
و دلی مهربون براتون رقم بزنه🌷🍃
👳 @mollanasreddin 👳
داستان کوتاه
روزی کسی به خیام خردمند که
دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت
گفت: شما به یاد دارید
دقیقا پدر بزرگ من چه زمانی درگذشت؟
خیام پرسید: این پرسش برای چیست؟
آن جوان گفت:
من تاریخ درگذشت همه خویشانم را
بدست آورده ام و می خواهم
روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان
دعا کنم و خیرات دهم و...
خیام خندید و گفت:
آدم بدبختی هستی
خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی
و دست زندگان و مستمندان را بگیری
تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی...
بعد پشتش را به او کرد و گفت
مرا با مرده پرستان کاری نیست
و از او دور شد.
✅همه ی ما باید ارزش زندگی را بدانیم
و برای شـادی هم بکوشیم...
👳 @mollanasreddin 👳
گفتم نگرم روی تو ، گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو ، گفتا به سلامت !
گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن ؟ گفت نِدامت ...
👳 @mollanasreddin 👳
از دولت مى امشب حالِ دگرى دارم
گه با لب خندانم، گه چشم تَرى دارم
هرجا كه دلم خواهد، مىپرّم و میبالم
پروانه صفت گويى بالى و پرى دارم
اى دل چه خبر دارى، ديوانهترم امشب
از آن مه بىمهرت، من هم خبرى دارم
تا ماه شود پيدا -داد از غم تنهايى-
با اختركان ناچار، سرّى و سرى دارم
امشب ز دگر شبها ديوانهترم، اميد
گه خندم و گه گريم، حال دگرى دارم
👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
اگر دنبال راهکارهای ساده هستی تا بدن سالم داشته باشی کانال #ترفند_های_سلامتی رو باید دنبال کرده باشی
میدونی چرا بعضیا هرچی میخورن چاق نمیشن ولی بعضیا آب هم میخورن چاق میشن؟
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2554200426C4d3ed4364a
میدونی نود درصد آدم ها طرز صحیح نفس کشیدن رو بلد نیستن؟
هیچ میدونی با چندتا راهکار ساده میتونی از سرطان جلوگیری کنی؟
آیا میدونستی میشه با راهکارهای سلامتی بسیاری از بیماری ها را پیشگیری کرد؟
وکلی چیزای دیگه که نمیدونی بعد از عضویت در این کانال یاد میگیری
🆔 https://eitaa.com/joinchat/2554200426C4d3ed4364a
بستیم چو از ردّ و قبولِ دگرانْ چشم
تشریفِ قبولِ نظرِ یار گرفتیم...
#حزین_لاهیجی
👳 @mollanasreddin 👳
🍁
❤️موهبتی بهنام زندگی
✍تا برق قطع نشود، قدرش را نمیدانیم. تا شوفاژ خراب نشده و آب گرم هست، نمیفهمیم دوشگرفتن ممکن است چه موهبتی باشد. تا وقتی تنمان سلامت است، نمیفهمیم یک دندان خراب، یک سردرد تخیلی، یک دیسک کمر ناقابل، چه روزگاری از آدم سیاه میکند.
تا وقتی شبکار نباشیم، نمیفهمیم گذاشتن سر روی بالش چقدر رؤیایی و لذتبخش است.تا وقتی پدر و مادر هستند، نمیفهمیم خشم و غیظ و قهرشان هم چقدر دوستداشتنی است.برای حسکردن خوشبختی شاید امکانات زیادی نیاز نباشد.فکر کردن به اینکه فقط تو از بین میلیونها موجود ریز، کلهگنده و دمدار، شانس زندگی پیدا کردهای، خودش یک قوتقلب بزرگ است.
فکر کردن به اینکه زندگی هرچند سخت و کوتاه به «تو» فرصت «بودن» داد و آن میلیونهای دیگر حتی همین فرصت کوچک را هم نداشتند، اگر لبخند به لب نیاورد، ما را دستکم کمی فکری میکند.بعد شاید بشود از چیزهای کوچکِ زندگی، از چیزهای خیلی کوچک مثل لامپ روشن بالای سر، دوش آب گرم، تن سالم، خواب راحت و خانواده بیشتر لذت برد.
🔺بله... آدمی قدر داشتههایش را تا وقتی که داردشان، نمیداند...
👳 @mollanasreddin 👳
مثل باران بهاری که نمیگوید کِی
بی خبر در بزن و سرزده از راه بِرِس...
#آرش_مهدی_پور
👳 @mollanasreddin 👳
هر الف جا و هرنقطه مکانی دارد:
🙇🏻 هرگز از یتیمی چگونگی مرگ پدرش را نپرس!!
👪 هرگز از پدر و مادری سبب مرگ فرزندش را نپرس،
👤 هرگز از مردی که بی کار است در جمع مردان نپرس: چرا کار نمی کنی!!؟
💵 هرگز از فقیری نپرس که پول می خواهی!!؟
👈بلکه بدون این که او طلب کند به او پول بده و کمک کن که این در حفظ کرامت و عزّت نفس او کمک می کند، چون گهگاهی با تو روبرو خواهد شد.
🍧 هرگز از میهمانت نپرس: چی میل داری...؟ آب و غذا چیزی می خوري!!؟
👈 بدون سوال از او پذیرایی کن، چون اگر پرسیدی او را محروم می کنی...!!
🗣 هرگز..هرگز.. برای خنداندن دیگران از دوست خودت استهزاء و مسخره نکن، در هرحالی که باشد.
👈 چون این در عالم دوستی خیلی دردآور است!!
💠همیشه خودت را جای طرف مقابل بگذار تا احساس او را زندگی کنی..!!
🔷 بیماری قسمت و سرنوشت است،
🔷 و علاج تصمیم و اراده خودت.
🔶 ازدواج قسمت و سرنوشت است،
🔶و طلاق اراده و تصمیم خودت.
♦️ و بودن اشخاصی در زندگی ات قسمت و سرنوشت،
♦️ و نگهداری آن ها اراده و تصمیم خودت...
◻️ تو اگر مالک قسمت و سرنوشت نیستی،
◽️ اما صاحب تصمیم و اراده هستی...
🌷با دقّت بخوان که از زیباترین نوشته ها می تواند باشد
👳 @mollanasreddin 👳
مُریدی از مُرادش خواست
که مرا پندی ده
گفت: "مرنج و مرنجان" .....
گفت: میتوانم نرنجانم
ولی چه کنم که نرنجم؟
پاسخ شنید:
"خود را کسی مدان" ...!!
👳 @mollanasreddin 👳
بهتریــن راه رادر ایــن دید که دوازده یخچال نــذر آقای صمصام کند تا ازمشــکلی که داشــت خلاص شــود.به چند روز نکشــید که رحمت خدا شامل حالش شد ونجات پیدا کرد.
موقــع ادای نذر،پیش خــودش گفت:چــرادوازده یخچال ببرم؟من کــه هیــچ حرفــی راجع به نــذرم نزده ام.پس شــش تا یخچــال خرید و رفــت خانــۀجناب صمصام. هنوز ایوان را ردنکرده،پشــت در اتاق بود که ســید فریاد زد: مشــهدی حســین،داخل نشــو. یخچال هـا را هم با خودت ببر.
از خانه آمد بیرون. یخچالها را هم آورد. فکرش اما مدام مشغول بود
که چرا سید اینقدر خشن برخورد کرده؟
دلــش تاب نیــاورد.فردا دوباره رفت در خانۀ جنــاب صمصام.وقتی در زد،آقا ازداخل خانه باصدای بلند گفت:مشهدی حسین بیا داخل.
فاصلۀ حیاط تادر اتاق را با احتیاط رفت. همینطورفکرمیکرد دوباره آقا ردش میکند. رسید توی اتاق.
- مگــر تــودوازده یخچــال نــذر نکــرده بــودی؟ چــرا ســر خــودت کلاه میگــذاری و شــش یخچال مــی آوری؟تو که میدانی مــن این نذرها را
برای خودم نمیخواهم. پس چرا میگذاری شیطان بر تو مسلط شود؟
برو و نذرت را کاملا ادا کن که خدای ناکرده مدیون امام زمان نباشی.
از آن بــه بعــد بیشــتر مراقب افــکار و اعمالش بود. میترســید به محض دیدن سید، همه چیزش لو برود.
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳
📚 #حکایتی_از_تذكرة_الاوليا
👈 قیمت ملک
🌴شقیق بلخی از عرفای قرن دوم هجری و معاصر هارون الرشید، خلیفه مقتدر عباسی است. نقل است که چون شقیق بلخی، قصد کعبه کرد و به بغداد رسید، هارون الرشید، او را نزد خود خواند. چون شقیق به نزد هارون آمد، هارون گفت: تو شقیق زاهدی؟ گفت: شقیق، منم، اما زاهد نیستم.
🌴هارون گفت : مرا پندی ده! شقیق: اگر در بیابان تشنه شوی، چنانکه به هلاکت نزدیک باشی، و آن ساعت، آب بیابی، آن را به چند دینار می خری؟ هارون: به هر چند که فروشنده، بخواهد. شقیق: اگر نفروشد مگر به نیمی از سلطنت تو، چه خواهی کرد؟ هارون: نیمی از ملک خود را به او می دهم و آب را از او می گیرم تا در بیابان، بر اثر تشنگی نمیرم.
🌴شقیق: اگر تو آن آب بخوری، ولی نتوانی آن را دفع کنی، چه خواهی کرد؟
هارون: همه اطبا را از هر گوشه مملکتم، جمع می کنم تا مرا درمان کنند. شقیق: اگر طبیبان نتوانستند، مگر طبیبی که دستمزدش، نیمی از سلطنت تو باشد، چه خواهی کرد؟ هارون: برای آن که از مرگ، رهایی یابم، نیمی از ملک خود را به او می دهم تا مرا درمان کند.
🌴ای هارون! پس چه می نازی به ملکی که قیمتش یک شربت آب است که بخوری و از تو بیرون آید؟ هارون، بگریست و شقیق را گرامی داشت.
👳 @mollanasreddin 👳
📚 #حکایتی_از_گلستان_سعدی
👈 مال از بهر آسایش عمرست نه عمر از بهر گِرد کردن مال
🌴از عاقلی پرسيدند: نيکبخت کيست و بدبختی کدام است؟
🌴در پاسخ گفت: نیک بخت آن که خورد و کِشت و بدبخت آنکه مُرد و هِشت.(خوشبخت آن کسی است که هم بکارد و هم از دسترنج خودش استفاده کند و بدبخت کسی است که بمیرد در حالیکه فقط پول جمع کرده باشد.)
🍂مکن نماز بر آن هيچ کس که هيچ نکرد
🍂که عمر در سر تحصيل مال کرد و نخورد
👌نماز میت بر جنازه آن کسی نخوان که هیچ کاری برای آخرتش انجام نداده و عمرش را فقط در راه به دست آوردن پول صرف کرده و از آن استفاده ای نکرده است.
👳 @mollanasreddin 👳
♥️زندگی
🌼شوق گلی رنگین است
♥️روی سرشاخه ی امید
♥️زندگی
🌼بارش عشق است
♥️بر اندیشه ی ما
🌼زندگی
♥️خاطره ی دوستی امروز است
🌼مانده در تاقچه ی فرداها
♥️صبحتون عالی
🌼امروزتون شاد و پر امید
👳 @mollanasreddin 👳
این شعر فوقالعادهس👌
ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم..
از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم!
آيا تو ميپذيرى ، عشق خدائيم را ؟..
تا اين که بر نتابى ، ديگر جدائيم را؟!
آب روان به ماهى ، گفتا که باشد اما..
لطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردا!
بايد که خلوتى با ، افکار خود نمايم..
اينجا بمان که فردا ، با پاسخت بيايم!
ماهي قبول کرد و ، آب روان گذر کرد..
تنها براى يک شب ، از پيش او سفر کرد!
وقتى که آمدش باز ، تا اين که گويد آرى..
يک حجله ديد و عکسى ، بر آن به يادگارى!
خود را ز پيش ماهى ، ديشب که برده بودش..
آن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش!
ناليد و يادش افتاد ، از ماهى آن صدايي..
وقتى که گفت با عشق ، ميميرم از جدايى!!
ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی..
ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی!
آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی..
یک لحظه غفلت از هم ،یعنی همین جدایی!
👳 @mollanasreddin 👳
در بیابانی فقیهی به عارفی
میرسد و متوجه میشود
ک آن شخص عارف است...
فقیه بسیار سخن از فقاهت
ب میان میاورد عارف هم از عرفان میگوید
تا اینکه فقیه از عارف میپرسد :
اصول دین چندتا است؟
عارف در جواب میگوید
اصول دین سه تا است!!!
فقیه با خنده میپرسد،
خوب آن سه کدام است؟؟؟
عارف در جواب میگوید:
مرام، مروت، ترحم...
👳 @mollanasreddin 👳
دلم گرفتہ پدر!
برایم بهار بفرست…
زشهر ڪودڪے ام یادگار بفرست
دلم گرفتہ مادر!روزگار با من نیست…
دعاے خیر وصداے دوتار بفرست
اگر چہ زحمتتان مے شود ولے این بار
براے ڪودڪ خود "قرار " بفرست
غم از ستاره تهے ڪرد آسمانم را…
ڪمے ستاره دنبالہ دار بفرست
بہ اعتبار گذشتہ دو خوشہ لبخند
در این زمانہ بے اعتبار بفرست
تمام روز وشب من پر از زمستان است
دلم گرفتہ برایم بهار بفرست.
#فروغ_فرخزاد
🌸تقدیم به تمام پدران و مادران آسمانی🌸
👳 @mollanasreddin 👳
قبول دارین که
خدا گر زحکمت ببند دری
ز رحمت گشاید در دیگری...
👳 @mollanasreddin 👳
عشق اول می کند دیوانه ات
تا ز ما و من کند بیگانه ات
عشق چون در سینه ات مأوا کند
عقل را سرگشته و رسوا کند
میشوی فارغ ز هر بود و نبود
نیستی در بند اظهار وجود
زنده دلها ميشوند از عشق، مست
مرده دل كي عشق را آرد به دست
عشق را با نيستي سودا بود
تا تو هستي، عشق كي پيدا بود
#مولانا
👳 @mollanasreddin 👳
یک ضرب المثل تبتی میگه:
راز زندگیِ موفق و عمر طولانی
این است که ؛
نصف بخوریم...
دو برابر راه بریم...
سه برابر بخندیم...
و بی اندازه عشق بورزیم...!
👳 @mollanasreddin 👳
اقوامش از اتریش آمده بودند. یک روز همه شان را برد کوچۀ صراف ها،منزل جناب صمصام.
یــک ســاعت آنجــا بودنــد و حرفهای زیــادی زدنــد. وقتــی ازدر خانه بیرون آمدند، شیفتۀ سلوک ومرام سید شده بودند.
روزی کــه اقــوام میخواســتند برگردند اتریــش، یکی از آنهــا ده تومان به اودادو گفت: من همین الان نذر کردم که برای ســالم رســیدن به مقصد، این پول را به جناب صمصام بدهم.
اوپول را گرفت و چهار روز بعد خبربه ســلامت رســیدن آنها را شــنید.
مدتی بعد ســید را ســوار براسب توی خیابان دید.از آنجا که چند وقتی از نذر گذشــته بود دســت کرد توی جیب وپولهایش را شــمرد. هشت تومان بیشتر توی جیبش نبود.پیش خودش گفت:دوتومان را بعدا
هم میتوانم بدهم.«پولها را رادادبه آقا.
سید، پولها را گرفت واز همان بالا روی اسب، نگاهی به او کرد.
- پس دوتومان باقیمانده اش چه میشــود؟مگر ده تومان نذر نکرده بودند؟ چرا از سهم شکم فقرا کم میگذاری؟!
#صمصام
👳 @mollanasreddin 👳