eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
238.8هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.6هزار ویدیو
69 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
گندم را دیدی زیرخاک می‌برندش باز می‌روید پرتر زیرسنگ می‌برندش آرد میشود پر بهاتر آتش می‌زنندش نان میشود مطلوبتر به دندان می‌جوندش جان می‌شود نیرومندتر ذات باید ارزشمند باشد 👳 @mollanasreddin 👳
راستگويى به همان نسبتى كه راستگويى موجب افتخار و سربلندى است ، دروغگويى مايه ذلت و سرافكندگى است . رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود: اياك و الكذب فانه يسود الوجه ؛(70) ((از دروغگويى بپرهيز، زيرا دروغ باعث روسياهى است .)) به منصور دوانيقى خبر رسيد كه مقدارى از اموال بنى اميه نزد مردى به امانت گذارده شده است . به ربيع دستور داد او را احضار كند. ربيع مى گويد: ((مرد را حاضر كردم و به مجلس منصور بردم .)) منصور گفت : (( خبر اموالى كه از بنى اميه نزد شما امانت است ، به ما رسيده ، بايد تمام آنها را تسليم كنى !)) مرد گفت : ((آيا خليفه مسلمين وارث بنى اميه است ؟)) جواب داد: ((نه !)) پرسيد: ((آيا خليفه مسلمين وصى بنى اميه است .)) جواب داد: ((نه !)) مرد گفت : ((روى چه حساب ، اموال بنى اميه را از من مطالبه مى كنيد؟)) منصور قدرى فكر كرد و جواب داد: ((بنى اميه به مسلمين ستم كردند. اموال مردم را به زور گرفتند. من اينك خليفه مسلمين و وكيل مردم هستم ، نظرم اين است كه اموال مسلمين را بگيرم و در بيت المال مسلمين بگذارم .)) مرد گفت : ((بنى اميه اموال بسيارى در اختيار داشته اند كه متعلق به خودشان بوده ، لازم است خليفه مسلمين ، شاهد عادل اقامه كند اموالى كه از بنى اميه در دست من است ، از جمله اموالى است كه به زور از مردم گرفته اند.)) منصور قدرى فكر كرد، به ربيع گفت : راست مى گويد، سپس منصور به روى مرد خنديد و با او به گرمى توجه كرد و گفت : ((آيا حاجتى دارى ؟)) مرد جواب داد: ((بلى ! دو حاجت دارم . اول آن كه دستور دهيد نامه اى را كه اكنون براى خانواده ام مى نويسم فورا به آنان برسانند كه از ناراحتى و اضطراب خلاص شوند. دوم آن كه دستور فرماييد كسى را كه اين گزارش را به مقام خلافت داد احضار كنند من او را ببينم . به خدا قسم بنى اميه هيچ امانتى نزد من ندارند.)) موقعى كه به حضور خليفه شرفياب شدم و قضيه را دانستم به نظرم آمد كه اگر اين طور سخن بگويم زودتر خلاص خواهم شد. منصور به ربيع گفت : گزارش دهنده را حاضر كنند. موقعى كه حاضر شد، مرد نگاهى كرد و گفت : ((اين غلام من است . سه هزار دينار از مال من برداشته و فرار كرده است .)) منصور سخت به غلام تندى كرد. غلام در كمال شرمسارى و ناراحتى سخن مولاى خود را تاءييد نمود و گفت : ((براى اين كه گرفتار نشوم ، او را متهم نمودم و اين نسبت دروغ را به وى دادم .)) منصور كه بر بدبختى و ذلت غلام رقت كرده بود، به مرد گفت : ((از شما مى خواهم او را ببخشى !)) مرد گفت : ((بخشيدم و سه هزار دينار ديگر به او خواهم داد.)) منصور از بزرگوارى او تعجب كرد و هر وقت نام او به ميان مى آمد، مى گفت : ((من مثل اين مرد نديدم .))(71) قطعا راستگويى ، عزت و دروغگويى ، ذلت دنيا و آخرت است .(72) 👳 @mollanasreddin 👳
1 - دوزخى كيست؟ جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) ( 335- 247) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود. در شهرى كه شبلى مى‏زيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست مى‏داشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايت‏هايى از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او مى‏گذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان كرده بود كه چاره‏اى جز تقاضاى نان نديد. از مرد نانوا خواست كه به او، گرده‏اى نان، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت. در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مى‏شناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ )) نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.)) دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمه‏اى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . )) نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروخته‏اند . پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بى‏درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مى‏گردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . )) شبلى پذيرفت. شب فرا رسيد . ميهمانى عظيمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد . بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ )) شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمى‏دهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است، صد دينار خرج مى‏كند!بهشتى، اين گونه نباشد . )) ? 👳 @mollanasreddin 👳
ضرب‌المثل جالبی میگه : 🌸🍃 اگر فریاد بزنی به صدایت گوش میدهند و اگر آرام بگویی به حرفت.... قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را این باران است که باعث رشد گلها می شود نه رعد و برق...🌸🍃 ‌ 👳 @mollanasreddin 👳
- دوزخى كيست؟ جعفر بن يونس، مشهور به ((شبلى )) ( 335- 247) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنيد بغدادى، و استاد بسيارى از عارفان پس از خود بود. در شهرى كه شبلى مى‏زيست، موافقان و مخالفان بسيارى داشت . برخى او را سخت دوست مى‏داشتند و كسانى نيز بودند كه قصد اخراج او را از شهر داشتند. در ميان خيل دوستداران او، نانوايى بود كه شبلى را هرگز نديده و فقط نامى و حكايت‏هايى از او شنيده بود. روزى شبلى از كنار دكان او مى‏گذشت. گرسنگى، چنان، او را ناتوان كرده بود كه چاره‏اى جز تقاضاى نان نديد. از مرد نانوا خواست كه به او، گرده‏اى نان، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت. شبلى رفت. در دكان نانوايى، مردى ديگر نشسته بود كه شبلى را مى‏شناخت . رو به نانوا كرد و گفت: (( اگر شبلى را ببينى، چه خواهى كرد؟ )) نانوا گفت: (( او را بسيار اكرام خواهم كرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد.)) دوست نانوا به او گفت: (( آن مرد كه الآن از خود راندى و لقمه‏اى نان را از او دريغ كردى، شبلى بود . )) نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد كه گويى آتشى در جانش برافروخته‏اند . پريشان و شتابان، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بيابان يافت . بى‏درنگ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست كه بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار كرد و افزود: (( منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شكرانه اين توفيق و افتخار كه نصيب من مى‏گردانى، مردم بسيارى را اطعام كنم . )) شبلى پذيرفت. شب فرا رسيد . ميهمانى عظيمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دينار در آن ضيافت هزينه كرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد . بر سر سفره، اهل دلى روى به شبلى كرد و گفت: (( يا شيخ!نشان دوزخى و بهشتى چيست؟ )) شبلى گفت: ((دوزخى آن است كه يك گرده نان را در راه خدا نمى‏دهد؛ اما براى شبلى كه بنده ناتوان و بيچاره او است، صد دينار خرج مى‏كند!بهشتى، اين گونه نباشد . )) ? 👳 @mollanasreddin 👳
در حیرتم از مرام این مردم پست این جماعت زنده کش مرده پرست تا هست به ذلت ببرندش به زبان تا مرد به عزت ببرندش سر دست 👳 @mollanasreddin 👳
به نام آنکه گل را خنده آموخت و برجان شقایق آتش افروخت به نام آنکه جان را زندگی داد طبیعت را به جان پایندگی داد صبحتون پر از عشق و خوشبختی ♥️ 👳 @mollanasreddin 👳
♥️اگر یک شخص غنی که به او اطمینان و اعتماد داری؛ به تو بگوید نگران نباش و غصه بدهی‌هایت را نخور، خیالت راحت باشد، من هستم، ببین این حرف او چقدر به تو آرامش می‌بخشد و راحت می‌شوی. ♥️خدای مهربان که غنی و تواناست به تو گفته است: «الیس الله بکاف عبده»؛ " آیا خداوند برای کفایت امور بنده‌اش بس نیست؟ " یعنی ای بنده ي من، برای همه کسری و کمبودهایِ دنیوی و اُخرويت من هستم. این سخن خدا چقدر انسان را راحت می‌کند و به او آرامش ‌می‌بخشد. لذاست که فرمود: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» " دل‌ها با يادِ خدا آرامش می‌یابند. " 👳 @mollanasreddin 👳
🌸 من آشنای کویرم، تو اهلِ بارانی چه کرده‌ام که مرا از خودت نمی‌دانی؟ مرا نگاه! که چشم از تو بر نمی‌دارم تو را نگاه! که از دیدنم گریزانی من از غم تو غزل می‌سرایم و آن را تو عاشقانه به گوشِ رقیب می‌خوانی هزار باغِ گل از دامن تو می‌روید به هر کجا بروی باز در گلستانی قیاسِ یک به یکِ شهر با تو آسان نیست که بهتر از همگان است؟ بهتر از آنی 👤 👳 @mollanasreddin 👳
نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم مسيرِ زندگيمان طورِ ديگرى رقم ميخورد دوست داشتن هايمان را راحت تر جار ميزديم لباسى را بر تن ميكرديم كه سليقه ى واقعيمان بود آرايشى ميكرديم كه دوست داشتيم دلمان كه ميگرفت،مهم نبود كجا بوديم، بى دغدغه اشك ميريختيم صداى خنده هايمان تا آسمانِ هفتم ميرفت با پدر و مادرمان دوست بوديم حرفِ يكديگر را ميخوانديم نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم، خودمان براى خودمان چهارچوب تعريف ميكرديم روابطمان را نظم ميداديم دخترها و پسرهايمان، حد و مرزِ خودشان را ميشناختند نيمى از دوست داشتن هايمان، به ازدواج منجر ميشد نگرانِ حرفِ مردميم اما كه چگونه رفتار كنيم كه مبادا پشتِ سرمان حرف بزنند كه مبادا از چشمشان بيفتيم كه مبادا قطع شود روابط خانوادگيمان ما در دورانى هستيم كه نه براى خودمان براى مردم زندگى ميكنيم! 👳 @mollanasreddin 👳
🍁 ✍لیوان آب را انتخاب می‌کنید یا لیوان نفت؟ 🔹تصور کنید فرش خانه‌تان آتش گرفته و شما دو لیوان در دست دارید؛ اولی آب و دومی نفت. ⁉️ کدام لیوان را روی آتش خالی می‌کنید؟ 🔸دادزدن، تهدیدکردن، تمسخر، توهین و تحقیرکردن، انتقادکردن، کتک‌زدن، قهرکردن و محروم‌کردن کودک مانند لیوان نفت در دست شما باعث شعله‌ورشدن آتش خشم شما و فرزندتان خواهد شد. 🔹اما همدلی، درک متقابل، احترام، عشق، گوش‌دادن، آموزش‌دادن، امیدواربودن، آرام‌بودن، مدیریت رفتار خود را داشتن همان لیوان آبی‌ست که نه‌تنها آتش را خاموش می‌کند، بلکه به شما توانایی حل مشکلات را خواهد داد. ⁉️ فراموش نکنید شما قدرت انتخاب دارید. لیوان آب را انتخاب می‌کنید یا لیوان نفت را؟ 👳 @mollanasreddin 👳