طریق سلیمانی
آغوش نسیم، ناملایم شده است
خونگریهی لالهها مداوم شده است
با پای جنون مسیر حق را رفتند
یک شهر شبیه حاج قاسم شده است
#ایران_تسلیت 🖤🖤
👳 @mollanasreddin 👳
ابوبكر رباني
اكثر شب ها به دزدي می رفت
شبی چندان كه سعي كرد
چيزي نيافت.
دستار(عمامه) خود بدزديد
و در بغل نهاد.
چون در خانه رفت
زنش گفت: چه آورده اي؟
گفت: اين دستار آورده ام.
گفت: اين كه از آن خود توست.
گفت: خاموش
تو نداني.
از بهر آن دزديده ام
تا آرمان دزديم باطل نشود.
👳 @mollanasreddin 👳
روزی
سگی در پی آهویی می دوید،
آهو روی، عقب کرد
و گفت:
ای سگ
رنج بیهوده به خود راه مده
که به من نخواهی رسید
زیرا
تو در پی استخوان می دوی
و من در پی جان
و طالب استخوان هرگز
به طالب جان نمی رسد.
👳 @mollanasreddin 👳
گفته می شود
رودکی در نوجوانی رقیبی
در پای درس استاد ابوالعنک بختیاری داشت
او همچون رودکی خوب می نواخت و صدای گرمی داشت
و شعر هم می سرود
سالها بعد رقیب رودکی مطرب دوره گرد ناشناسی بود
و رودکی در دربار نصربن احمد سامانی.
یکی از دوستان قدیمی آن دو
از رودکی علت این امر را جویا شد
رودکی گفت:
«آن دوست دل در هوای پستوی خانه داشت
من در هوای ایران و تاریخ آن.»
و این چنین است که
متفکری همچون ارد بزرگ می گوید :
(( هنرمندی که آرمانی بزرگ در سر ندارد
جز پلیدی چیزی نمی آفریند ))
👳 @mollanasreddin 👳
شخصـی
نزد حکیمی رفت
و گفت:
فلانی در مورد شـما چنین می گفت
حکیم گفت:
به زیارت من آمدي
و سه خیانت مرتکـب شـدي.
اول آن کـه
برادري را در دل من ناپسـند سـاختی.
دوم آن که
دل آسـوده من را مشـغول کردي
سـوم آن که
خویشتن را نزد من
فاسق(گناهکار) و متهم کردي.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚حکـایـت چـوپــان و مـــــار
👳 @mollanasreddin 👳
این خرچنگها تا ابد در سطل میمانند.mp3
756.7K
این خرچنگها تا ابد در سطل میمانند...
حکایتِ «چهار هندو»
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از زائرانت هم هراس دارند...🖤
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛄️سلام مهربانان
⛄️روزتون بخیر
❄️آرزو دارم
⛄️سلامتی
❄️آرامش
⛄️آسایش
❄️ایمان
⛄️ثروت حلال
❄️و عاقبت بخیری
⛄️درتقدیرتان باشـد
👳 @mollanasreddin 👳
حکایت است
که مردي از غلام خود خواست
قـدري گندم بکارد.
غلام جو کاشت.
وقتی زمان درو رسـید،
با اعتراض به غلام
گفت:
مگر نگفته بودم که
گنـدم بکـاري؛
چرا خلاف امر من را انجام دادي
و جو کاشتی؟
غلام در پاسـخ
گفت:
گمان می کردم
از جـو هم گنـدم می رویـد.
گفت:
اي نـادان!
آیـا دیـده اي که کسـی جو بکـارد
و گنـدم بردارد؟
غلام گفت:
«پس چگونه است
که تو گناه می کنی
و انتظار ثواب داري؟»
👳 @mollanasreddin 👳
روزي مردي
که موهايي مشکي
و ريشي سفيد داشت
وارد مجلسي شد
که اتفاقا
ملانصرالدين در آن حضور داشت.
از ملانصرالدين
درباره اختلاف رنگ
ميان ريش و موهاي آن مرد
سوال کردند.
ملا جواب داد:
سياهي موي سر
و سفيدي ريش او
نشان مي دهد که
مغزش کمتر از چانه اش کار کرده است.
👳 @mollanasreddin 👳
روزی پاشاهی،
دیوانه اي را در گورستان دید.
از او پرسید:
چرا به شهر نمی آیی؟
گفت:
آنها که در شهر هستند.
سرانجام به کجا می روند؟
پادشاه گفت:
به اینجا می آیند.
دیوانه گفت:
پس اینجا شـهر است.
پادشاه
گفت:
اي دیوانه!
عاقلانه سـخن می گویی؟
دیوانه گفت:
« اگر
دیوانه بودم،
مانند تو جهان باقی را
به دنیاي فانی می فروختم.»
👳 @mollanasreddin 👳
📚حکایـت مــوش و آهــــو
آورده اند که در زمانهای دور
در جنگلی که بسیار
پر درخت و پر میوه و سبز بود،
صیادی هر چند وقت یکبار
برای گسترانیدن دام
و گرفتن حیوانات مورد نظرش
به آنجا میآمد.
در یکی از همین روزها
که صیاد برای گرفتن حیوانی
دام پهن کرده بود
آهویی در دام آن صیاد گرفتار شد
و هر چه دست و پا میزد نمیتوانست خودش را از آن دام آزاد کند.
بعد از مدتی سعی و تقلاّ (تلاش)
وقتی آهو دید دست و پا زدن
فایده ای ندارد
ناچار به این سو و آن سو نگاه کرد
تا شاید کسی را ببیند
و از او کمک بخواهد.
پس آهو اطراف را خوب نگریست و چشمش بر موشی افتاد
که از سوراخ بیرون میآمده بود،
پس فریاد کشید و موش را صدا کرد
و گفت:
ای موش عزیز،
میدانم که میان ما
دوستی و الفتی(رفاقتی) نیست
و من بر گردن تو حقی ندارم
و مرا از تو طلبی نیست،
اما من در تو نیکی و خوبی میبینم
و از تو عاجزانه درخواست میکنم که برای رضای خدا بیایی
و این دام را با دندانهای تیزت ببری
و مرا از این دام بلا آزاد کنی
تا هم تو ثوابی ببری
و هم من از این اسارت آزاد شوم.
من هم در عوض قول میدهم
و قسم یاد میکنم که بعد از خلاصی از این دام تا آخر عمر برای تو خدمت کنم
و تا ابد تو را اطاعت مینمایم،
تو نیز مقام بلندی خواهی یافت
و در آخرت هم جزو نیکوکاران خواهی بود.
پس علاوه بر اجر و مزد دنیا،
در آخرت هم از این کار خیرت،
بهره مند میشوی.
از قضا موش داستان که بسیار پست و نامرد بود و رفتار بسیار حقیری داشت گفت سر نشکسته را پیش پزشک نمیبرند،
من به کوچکی و حقارت خود
و به جسارت و بی باکی صیاد
کاملاً آگاهم و میدانم اگر
صیاد بر این کار من که تو میگویی
آگاهی یابد
خانه مرا ویران میکند.
و من بر طبق این حرف که میگویند:
عده ای خانههای خود را به دست خویش خراب میکنند و آنها از زیانکارانند، نمیتوانم این کار را برای تو انجام دهم.
تو نیز به همین دلایل که گفتم،
نباید از من انتظار داشته باشی
که به تو کمک کنم.
پس از آنجا گریخت
و آهو را در دام تنها گذاشت
و آهو هم چنان تنها و بی کس داخل آن دام دست و پا میزد
و کسی او را کمک نمیکرد.
موش از آنجا رفت
و به سمت لانه اش در حرکت بود
و هنوز چند قدمی نمانده بود
تا به لانه اش برسد
که عقابی از آسمان آمد
و به طرف او حمله ور شد و موش را در پنجه های قوی خود گرفت
و پرواز کنان به سمت آشیانه خود حرکت کرد.
بعد از آن،
صیاد به آنجا آمد و آهویی را در دام دید
که بسیار زیبا و قشنگ بود
پس صیاد با خود گفت:
بهتر است این آهو را به بازار ببرم
و بفروشم.
بعد آهو را به دوش افکند
و به سمت بازار رفت تا او را بفروشد
در بازار یک فرد نیکوکار
چشمش به آن آهو افتاد
و او که از نیک مردان آن شهر بود با خود گفت:
هر که بی گناهی را از کشتن رها کند،
هرگز بی گناه کشته نمیشود.
آن مرد با این فکر رفت
و آن آهوی زیبا را با پرداخت چند دینار
از آن صیاد خریداری کرد
و سپس او را به جنگل برد و آزاد کرد.
پس آن موش به سزای عمل خود
که کمک نکردن به کسی که در بند،
گرفتار است و به کمک او احتیاج دارد
رسید، و آهوی بی گناه نیز نجات یافت.
بدین ترتیب حق به حق دار رسید
و به باید بدانید که
هیچ شخصی از مکافات عمل
و بی اعتنا بودن به همه چیز،
در امان نیست.
👳 @mollanasreddin 👳
دیوانه اي را دیدنـد
که می دویـد.
گفتنـد:
از کجا به کجا می گریزي؟
گفت:
از دنیا به آخرت!
گفتند:
راهت بسـیار
دور و دراز است.
گفت:
این راه
براي کسی دور است
که در سراي غرور ساکن است
و براي روز قیامت آماده نشده است.
👳 @mollanasreddin 👳
روزی
زاهدی بر منبر رفته بود
و مردم را
نصیحت میکرد
و می گفت:
ای مردم!
از رحمت خدا ناامید نشوید.
هرکس دری را
بسیار بکوبد
بالاخره باز میشود
یکی از افراد برخاست
و گفت:
چرا می گویی باز میشود؟
مگر
در رحمت خدا بسته است که باز شود؟
👳 @mollanasreddin 👳
بخیلی حکیمی را دید
که به محنت(سختی) بسیار
سنگ از معدن زر (طلا) ریزه می ساخت
بعد از آن می گداخت
و قراضه ای(خرده ریز)
حاصل می کرد
و با آن معاش می گذراند.
بخیل گفت:
ای حکیم!
معیشت از این آسان تر هم
وجود دارد،
این همه محنت چرا می کشی؟
گفت:
به این محنت و مشقت(زحمت)
زر حاصل کردن
بر من هزار بار آسان تر است
که از مشت تو
یک فلس(سکه کم بها)
بیرون آوردن.
👳 @mollanasreddin 👳
مردي از ارتفاع پنج متري
روي زمين مي پريد و هيچ اتفاقي براي
او نمي افتاد.
او هرگاه مي خواست از ارتفاع به سمت پايين بپرد
نگاهش را به سوي آسمان مي كرد
و از خدا ميخواست تا
او را سالم به زمين برساند
و از هر نوع آسيب و صدمه
حفظ كند.
اتفاقا هم هميشه چنين مي
شد و هيچ بلايي بر سر او نمي آمد.
روزي اين مرد به ارتفاع پنج و نيم متري رفت و سرش را به سوي آسمان بالا برد و از خدا خواست تا
مثل هميشه او را سالم به زمين برساند.
اما
اين بار محكم زمين خورد و پايش شكست.
او آرزده خاطر
نزد حکیم رفت و از او پرسيد:
كه از ارتفاع پنج متري مي پريدم
و هيچ اتفاقي برايم نمي افتاد.
چرا اين بار
فقط به خاطر نيم متر اضافه ارتفاع
پايم شكست؟
چرا خداوند مرا حفظ نكرد؟
حکیم تبسمي كرد و گفت:
اتفاقا اين دفعه هم
خداوند به نفع تو عمل كرد!
چون مي دانست
كه تو بعد از پنج و نيم
عدد شش و هفت را انتخاب مي كني،
قبل از اين كه خودت
با اين زياده خواهي بي معنا
گردنت را بشكني،
پاي تو را شكست تا
دست از اين بازي بیهوده برداري
و روي زمين قرار گيري.
👳 @mollanasreddin 👳
روزی ابوحازم
و عمر بن عبدالعزیز
به دیدار یک دیگر رفتند
عمر به او گفت:
مرا پندي ده!
گفت:
مرگ را نزدیک سر خویش
حس کن!
سپس
بنگر که
دوست داري تا در آن ساعت
چه چیز در تو باشـد،
همان را بگیر.
بنگر که
چه چیز را خوش نـداري
که در تو باشـد؛
آن را رها کن.
شاید که مرگت نزدیک باشد.
👳 @mollanasreddin 👳
مردي،
مأمون را
به نام خوانـد
و گفت:
یا عبداالله!
یا عبداالله!
مأمون خشـمگین شد
و گفت:
مرا به نام می خوانی؟
مرد گفت:
خدا را نیز به نام می خوانیم!
مأمون خاموش شد.
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب های زمستانی
شما عزیزان را
به آغوش گرم خدا میسپارم
شبتون پــراز یــاد خــــدا
👳 @mollanasreddin 👳