eitaa logo
ملانصرالدین👳‍♂️
248.7هزار دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
1.6هزار ویدیو
60 فایل
🔹تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر https://eitaayar.ir/anonymous/vD91.b53
مشاهده در ایتا
دانلود
در جنگلی هزارپایی بود که وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت و آن یک لاک پشت حسود بود . یک روز لاک پشت نامه ای به هزارپا نوشت به این مضمون که : ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت." هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟ و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد. پی نوشت : سخنان بیهوده دیگران از روی بدخواهی و حسادت؛ می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود. 👳 @mollanasreddin 👳
صبح یعنی پرواز قد کشیدن در باد چه کسی می گوید پشت این ثانیه ها تاریک است؟ گام اگر برداریم روشنی نزدیک است. صبح زیباتون بخیر، روزتون سرشار از امید.. 👳 @mollanasreddin 👳
در جنگلی هزارپایی بود که وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند؛ همه، به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت و آن یک لاک پشت حسود بود . یک روز لاک پشت نامه ای به هزارپا نوشت به این مضمون که : ای هزارپای بی نظیر! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم. و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید. آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را؟ یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید؟ در انتظار پاسخ هستم. با احترام تمام، لاک پشت." هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند؟ و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند؟ و بعد از آن کدام پا را؟ متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد. پی نوشت : سخنان بیهوده دیگران از روی بدخواهی و حسادت؛ می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده و مانع پیشرفت و بلند پروازی ما شود. 👳 @mollanasreddin 👳
روزی من با تاکسی عازم فرودگاه بودم.ما داشتیم در خط عبوری صحیح رانندگی می کردیم که ناگهان یک ماشین از محل پارک پرید وسط جاده درست جلوی ما. راننده تاکسی من محکم ترمز گرفت ، طوریکه سرش با فرمون برخورد کرد. ماشین سُر خورد ، ولی نهایتاً به فاصله چند سانتیمتر از اون ماشین متوقف شد! ناگهان راننده اون ماشین سرش رو بیرون آورد و شروع کرد به فحاشی و فریاد زدن به طرف ما. امـّا راننده تاکسی من ، فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون داد وخیلی دوستانه برخورد کرد.با تعجب ازش پرسیدم : "چرا شما این رفتار رو کردین؟! مرتیکه نزدیک بود ماشین رو از بین ببره و ما رابه کشتن بده !" اینجا بود که راننده تاکسی درسی رو به من آموخت که هرگز فراموش نکرده و نخواهم کرد :"قانون کامیون حمل زباله "اون توضیح داد که : "خیلی از آدما مثل کامیون های حمل زباله هستن .وجود اونا ، سرشار از آشغال ، ناکامی و خشم ، و پُر از نا اُمیدیه ؛وقتی آشغال در اعماق وجودشون تلنبار می شه ، دنبال جایی میگردن تا اونرو تخلیه کنن و گاهی اوقات ممکنه روی شما خالی کنن .به خودتون نگیرین . فقط لبخند بزنین ، دست تکون بدین ، و براشون آرزوی خیر کنین ، و برین !" آشغال های اونا رو نگیرین تا مجبوربشید روی بقیه اطرافیانتون تو منزل ، سرکار، یا توی خیابون پخش کنید.حرف آخر اینه که افراد موفق اجازه نمی دن که کامیون های آشغال دیگران ، روزقشنگشون رو خراب کـُـنه و باعث ناراحتی اونها بشه.زندگی خیلی کوتاهتر از اونه که صبح با تأسف از خواب بیدار شین ، و شب با حسرت به رختخواب برین!از این رو ؛ افرادی رو که با شما خوب رفتار می کنن دوست داشته باشین و برای اونهایی که رفتار نامناسبی دارن دُعا کنین ." زندگی ده درصدش چیزیه که شما می سازین و نود درصدش ، نحوه برداشت شماست! " 👳 @mollanasreddin 👳
صحرانشینی شترش را گم کرد و با خود قسم یاد کرد که اگر شترش پیدا شود آنرا به یک درهم بفروشد. اما وقتی شتر را پیدا کرد از قسمش پشیمان شد و با خود گفت :"من چگونه می توان شتری به این نازنینی را تنها به یک درهم بفروشم! "از سوی چون قسم یاد کرده بود از ترس عقوبت، نمی توانست قسمش را بشکند پس چاره ای اندیشید این گونه که، گربه ای را با طناب به گردن شتر آویزان کرده و به بازار می رود و فریاد می زند : "شترم را به یک درهم می فروشم اما گربه ی که به گردنش آویزان است را به صد درهم می فروشم، خریدار باید هر دوی آنها را با هم بخرد هیچ کدام را جدا نمی فروشم." مردی که از آنجا می گذشت رو به صحرا نشین می کند و می گوید :" چه خوب و ارزان بود این شتر، اگر این قلاده به گردنش نبود! " لئيم اگر به شتر بخشدت عطا مستان كه اين ز عادت اهل كرم برون باشد قلاده ای كه ز محنت به گردنش بندند هــزار بـار ز بار شــتر فـــزون باشد منبع: بهارستان جامی پی نوشت : منظور جامی آن است که عاقل هرگز نباید از افراد فرومایه و پست چیزی را حتی به رایگان قبول کند، چون به احتمال زیاد این بخشش بدون چشم داشت نیست و به دنبالش سختی و رنجی برای شخص حاصل خواهد شد. 👳 @mollanasreddin 👳
❇️ کارش تا آخر درست بوده بلکه کارش موفق بوده ☑️ حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ▫️ هنگامی که آقای خمینی(ره) بیمارستان بود، چند روز قبل از وفاتش، پنجشنبه بعد از نماز صبح، در حالی که خواب نبودم، دیدم ایشان زیبا، خوش رو و با لبخند، از جلوی من گذشت. چهره اش از عکس او زیباتر بود. بعد از چند روز که خبر وفات ایشان منتشر شد، متوجّه شدم که ایشان آمده از من خداحافظی کند. 💡 خوش حال بود برای اینکه کارش تا آخر، درست بوده و از آنچه انجام داده، پشیمان نیست؛ بلکه کارش ناجح(موفق) بوده است. ⬅️ زمزم عرفان، ص٣٨٩ 🏷 (ره) (ره) 👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاسخ های جالب یک دانش اموز که باعث شد تا نمره صفر نگیرد😆 ناپلئون در کدام جنگ مرد؟ در اخرین جنگش!!! اعلامیه استقلال آمریکا در کجا امضا شد؟ در پایین صفحه!!!! علت اصلی طلاق چیست؟ ازدواج!!! علت اصلی مردود شدن دانش آموزان چیست؟_امتحان!!!! چه چیزهایی را هرگز نمیتوان در صبحانه خورد؟نهار و شام!!!! چه چیزی شبیه به نیمی از یک سیب است؟ نیمه دیگر آن سیب!!! اگر یک سنگ قرمزی را در دریای آبی بیاندازیم چه خواهد شد؟ خیس خواهد شد!!!! یک فرد چگونه میتوان هشت روز نخوابد؟مشکلی نیست شبها می خوابد!!! 👳 @mollanasreddin 👳
هدایت شده از قاصدک
مخصوص خانم های لاکچری پسند 🥳 روسری مخصوص خانم های و شیک پوش 😍 🔴 تخفیف ویژه اربعین °•🦋 تضمین کیفیت و ضمانت تعویض 🦋•° 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/4125753531Cabe61b46d3 https://eitaa.com/joinchat/4125753531Cabe61b46d3
یکی از کارمندان شهرداری ارومیه می گفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم. از پله های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ گفتم :کار گفت : فردا بیا سرکار باورم نمی شد فردا رفتم مشغول شدم . بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد رئیس شهرداری استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت :توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد. یعنی از حقوق شهید باکری این درخواست خود شهید بود. امثال این بزرگواران باید برن جونشونو بدن تا فضا و جا برای دزدی ها و اختلاس ژن های برتر باشه. کجایند مردان بی ادعا 👳 @mollanasreddin 👳
زندگی ذره کاهیست ، که کوهش کردیم زندگی نام نکویی ست که خارش کردیم زندگی نیست بجز نم نم باران بهار ، زندگی نیست بجز دیدن یار ، زندگی نیست بجز عشق ، بجز حرف محبت به کسی ، ورنه هر خار و خسی ، زندگی کرده بسی ، زندگی تجربه تلخ فراوان دارد ، دو سه تا کوچه و پس کوچه و اندازه ی یک عمر بیابان دارد . ما چه کردیم در این فرصت کم ؟! "سهراب سپهری" 👳 @mollanasreddin 👳
زنی برای اینکه بفهمه شوهرش بعد از رفتن اون چه احساسی پیدا میکنه یه نامه مینویسه که نوشته : من دیگه تو رو دوست ندارم و از این خونه میرم بعدش زنه میره و زیر تخت قایم میشه! مرد وقتی وارد خونه میشه و نامه میخونه هورا میکشه بعدش توی نامه یچیزی مینویسه و به دوس دخترش زنگ میزنه و میگه که از شر زنم خلاص شدم و سریع بیا کافه! بعدش زنش که از عصبانیت نمیدونسته چیکار کنه منتظر میمونه تا مرد بره و بعد میره نامه رو میخونه که نوشته : پات از زیر تخت معلوم بود,من رفتم نون بگیرم 👳 @mollanasreddin 👳
راننده تاکسی روی درهای ماشین روکش پلاستیکی شفاف کشیده بود .. و زیر پلاستیک‌ها چند عکس و چند بیت شعر گذاشته بود. سال‌ها بود که از این روکش‌های پلاستیکی شفاف ندیده بودم. برایم جالب شد و به عکس‌ها با دقت نگاه کردم. عکس از دو کودک خردسال که احتمالا بچه‌های راننده بودند که حالا بزرگ شده‌اند. عکس از جوانی راننده که کنار برج آزادی ایستاده بود و لبخند می زد... و عکسی که تلسکوپ «جیمز وب» از فضا گرفته بود. از دیدن این آخری تعجب کردم. از راننده پرسیدم: «ببخشید این عکس را برای چی گذاشتید اینجا؟» راننده گفت: «برای اینکه هر وقت دلخورم، هر وقت عجله دارم، هر وقت از زمین و زمان خسته‌ام، هر وقت عصبانی می شم، هر وقت دلتنگ می شم، هر وقت دلم می گیره به این عکس نگاه کنم و یادم بیاد که چقدر چقدر چقدر دنیا بزرگه و ما چقدر ول‌معطلیم.»‌ با خودم فکر کردم «من هم باید این عکس را به دیوار اتاقم بزنم، اما اگر این عکس به دیوار اتاقم باشد، چطور می توانم کار کنم؟» ‌ دیدم راننده بغل عکس تلسکوپ فضایی این بیت را نوشته که: «به‌ راه بادیه رفتن به از نشستن باطل/ که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم» از مجموعه تاکسی ✍🏻 سروش_صحت 👳 @mollanasreddin 👳
ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻩ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﯾﮏ ﺩﻭﭼﺮﺧﻪ ﻣﯿﺨﺮﯼ؟! ﺍﻭ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺷﺖ، ﮔﻔﺖ: ﺣﺘﻤﺎً ﻋﺰﯾﺰﻡ! ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩ ﻣﺎﻫﯽ 500 ﺩﻻﺭ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﺎﺯﻧﺸﺴﺘﮕﯽ ﻣﯿﮕﯿﺮﻡ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﻣﺎﻧﻢ! ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻫﺎﯼ ﻣﻮﻓﻘﯿﺖ. ﺩﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﻨﺪﻫﺎﯼ ﯾﮏ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ﻗﺎﺑﻠﯿﺖ ﻫﺎﯾﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺑﻨﻮﯾﺴﯿﺪ. ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﻧﻮﺷﺘﻦ. ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﻮﻩ ﺍﺵ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺩﺍﺭﯼ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮒ ﮔﻔﺖ: ﺩﺍﺭﻡ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻠﺪﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻧﻮﯾﺴﻢ. ﭘﺴﺮﮎ ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﺑﺰﺭﮒ ﺑﻨﻮﯾﺲ ﻣﺮﻍ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺷﻤﺰﻩ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ! ﺩﺭﺳﺖ ﺑﻮﺩ. ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﭘﻮﺩﺭﻫﺎﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﺰﻩ ﻣﺮﻍ ﻫﺎ ﺷﮕﻔﺖ ﺍﻧﮕﯿﺰ ﻣﯽ ﺷﺪ. ﺍﻭ ﺭﺍﻫﺶ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ.ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﻭﺵ ﻧﺰﺩ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺑﺮﺩ ﺍﻣﺎ ﺻﺎﺣﺐ ﺁﻧﺠﺎ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﮑﺮﺩ، ﺩﻭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺳﻮﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻧﻪ، ﺍﻭ ﺑﻪ 623 ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺷﺸﺼﺪ ﻭ ﺑﯿﺴﺖ ﻭ ﭼﻬﺎﺭﻣﯿﻦ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺍﺯ ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﺪ. اﻣﺮﻭﺯ KFC ﺩﺭ 124 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﻧﻤﺎﯾﻨﺪﮔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﮐﺴﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻋﮑﺲ ﺳﺮﻫﻨﮓ ﺳﺎﻧﺪﺭﺱ ﻭ ﭘﻮﺩﺭﻣﺮﻍ ﮐﻨﺘﺎﮐﯽ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، ﺑﺎﯾﺪ 50 ﻫﺰﺍﺭ ﺩﻻﺭ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ کند. 👳 @mollanasreddin 👳
امام (ره) ما را زنده کرد ... 🏷 (ره) 👳 @mollanasreddin 👳
یا شیخ علی خان زنگنه کُرد، حاکم کرمانشاه در دوره شاه عبّاس دوم و بیست سال وزیر مدبر و کاردان شاه سلیمان صفوی بوده است.وی امور اقتصادی، اداری و نظامی و سیاست خارجی را به غایت سامان بخشید. ضرب المثلی مشهور در زبان کُردی وجود دارد که «شا ده یبه خشێ، شاقولیخان نایبه خشێ» یعنی «شاه می بخشد، شاهقلیخان نمی بخشد» به سختگیری شیخعلی‌خان زنگنه اشاره دارد. شاه سلیمان صفوی در مواقع سرخوشی دستور به پرداخت برخی انعام‌ها و بخشش‌های زیاده از حد می‌کرد، اما شیخعلی خان زنگنه از پرداخت چنین ارقامی سرباز می‌زد. به همبن دلیل این ضرب المثل در میان مردم بر سر زبان افتاد. "شاه می بخشد اما شاهقلیخان نمی بخشد" 👳 @mollanasreddin 👳
سلام صبحتون بخیر برخیز مثل خورشید باش طلوع کن نور بتاب باعث شادی شو امروزتان سرشار از زیبایی و نشاط و اتفاقات شادی بخش نگاه پرمهر خدا همراه لحظه هایتان 👳 @mollanasreddin 👳
در کشور عمان زنی دو قلو باردار بود یک دختر و یک پسر ،پزشکان به او گفته بودند که پسر یه مشکل داخلی داره به والدین دو قلو ها گفته بودند که احتمال مرگ نوزاد پسر وجود دارد چه قبل از تولد و چه بعد از آن … درد زایمان به درازا کشید و پزشکان چاره ای نداشتند جز عمل سزارین هنگامی که شکم مادر را باز کردند پزشکان علت تاخیر زایمان دوقلوها را به چشم دیدند،آنها با صحنه ای محیر روبرو شدند تصویری که همه را مات و مبهوت ساخت ! همه دیدند که نوزاد خواهر دست برادر بیمار خود را محکم گرفته تا او را ترک نکند!عشق خواهر به برادر در شکم مادر ,خواهری که در شکم مادر خود دست برادر خود را گرفت تا سقط نکند,عکس جالب از دو جنین خواهر برادر در شکم مادر,واقعی هر دوی آنها در سلامتی کامل هستند پزشک معالج میگوید: اگر خواهر دست برادر خود را رها میکرد چه بسا خروج زودتر از موعد به مرگ نوزاد منجر می شد... اسرار ازل را نه تو دانی و نه من. 👳 @mollanasreddin 👳
در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولت‌های خارجی بسته‌ای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. "اسماعيل ‌خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد. فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيل‌خان سكه‌های طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایه‌های سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا" میشناسند! 👳 @mollanasreddin 👳
جایی نوشته بود: «خاطرات بچگی دهه شصتی‌ها یه جوریه انگار همه توی یه خونه زندگی می‌کردن» راست می‌گفت. کودکی ما در دهه هفتاد گذشت. سال های گیر کردنِ کله در یقه‌ی تنگ بافتنی‌های دستبافت. سال‌های صعود از قله رختخواب‌ها و سقوط با پتوهای ملافه پوشِ خانه مادربزرگ. سال‌های توپ‌های شوت شده‌ای که یک هفته طول می‌کشید به دروازه حریف برسند. سال های جنتلمن بودن به سبک واکی بایاشی. سال های کوچک شدنِ خاله ریزه. سال‌های سگ‌هایی به نام زمبه و رکس و بوشوگ. همه‌ی ما زمانی شلوار جینی با زانوی وصله شده پوشیده‌ایم و موهایمان را قارچی و بعد کُرنلی اصلاح کرده‌ایم و چند سال بعد با مدل موی سوسکی به قله‌ی جذابیت صعود کرده‌ایم. همه‌ی ما تجربه سه نفری روی نیمکت کلاس نشستن را داریم و به عنوان یک "وسطی" زمان امتحان از نیمکت پایین خزیده و روی زمین نشسته‌ایم. همه ما تابستانی را با تفنگ آبپاش قرمز وطنیِ چندبار مصرف و جوجه رنگی و وسطی و استپ آزاد و استپ هوایی گذرانده‌ایم و دو نفره سوار تاب شده‌ایم (یکی ایستاده و دیگری نشسته) و خوابیده بر روی شکم از سرسره‌ی احتمالا دایناسوری پایین آمده‌ایم. همه‌ی ما از بستنی فروش جلوی مدرسه، یخمک و نوشمک خریده، به زور دندان از وسط نصفش کرده و با رفیق‌ صمیمی‌مان خورده و چسبناک و چرک به خانه برگشته‌ایم. همه ما دست‌کم یکبار توی صف نانوایی ایستاده‌ایم و سکه‌ای کف دست شاطر گذاشته‌ایم. همه ما روزهای آخر اسفند را برای زودتر رسیدن چهارشنبه سوری و نوروز و پوشیدن کفش و لباس باشکوه عید شمرده‌ایم. همه ما در روزهای عید دیدنی، با خجالت اسکناس نوی عیدی را از دست صاحبخانه گرفته و در کسری از ثانیه برای خرج کردنش نقشه کشیده‌ایم. همه ما با نی توی شیشه نوشابه‌ای که پیش‌مان امانت بود قل قل کرده‌ایم، سس خرسی را روی تن کلفت پیتزا مخلوط یا مخصوصِ سرشار از فلفل دلمه‌ای خالی کرده‌ایم و ناخن روی جلدِ نایلونی کتاب درسی کشیده‌ایم و برای عکس‌های کتاب، با خودکار آبی سبیل گذاشته‌ایم و با ماشین حساب گوگوش نوشته‌ایم و گروهی جمع شده‌ایم دور تلفن و شماره‌ای رندوم گرفته و در گوش مخاطب ناشناس فوت کرده و از خنده ریسه رفته‌ایم. همه ما با ضربه توپ، چند گلدان شمعدانی و چند شیشه شکسته‌ایم و روی صندلی جلوی پیکان، جایی حوالی دنده نشسته‌ایم و برای دسته‌ی شکسته‌ی آتاری اشک ریخته‌ایم و عصر جمعه دچار اضطرابِ مشق‌های ننوشته و شعرهای حفظ نکرده شده‌ایم و یک روز صبح ساعت ۶ و سی دقیقه خود را به بدحالی زده‌ایم که از شر امتحان ترسناک ریاضی خلاص شویم. حالا یک نگاه به خودمان کنیم. مگرچند سال گذشته از آن روزها؟ این موهای سفید از کجا آمده‌اند؟ کی بزرگ شدیم ما؟ چند سال تا بازنشستگی مان مانده؟ رفقای سالخورده‌ی توی خانه، سلام. 👳 @mollanasreddin 👳
روزی سگی داشت در چمن علف میخورد . سگ دیگری از کنار چمن گذشت . چون این منظره را دید تعجب کرد و ایستاد ، آخر ندیده بود سگی علف بخورد . با تعجب گفت : توکی هستی ؟ چرا علف میخوری؟ سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت : من ؟ من سگ قاسم خان هستم ! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت : سگِ حسابی ! تو که علف میخوری ؛ دیگر چرا سگ قاسم خان ؟ ‌ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز یک چیزی ، حالا که علف میخوری دیگه چرا سگ قاسم خان ؟! سگ خودت باش ! 👳 @mollanasreddin 👳
ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﯾﻪ ﮔﺎﻭ ﭘﺎﺵ ﻣﯿﺸﮑﻨﻪ ﺩﯾﮕﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻪ ﺑﻠﻨﺪﺷﻪ ، ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮏ ﻣﯿﺎﺭﻩ . ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮏ ﻣﯿﮕﻪ : " ﺍﮔﻪ ﺗﺎ 3 ﺭﻭﺯ ﮔﺎﻭ ﻧﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭﻯ ﭘﺎﺵ ﻭﺍﯾﺴﺘﻪ ﮔﺎﻭ ﺭﻭ ﺑﮑﺸﯿﺪ " ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺍﯾﻨﻮ ﻣﯿﺸﻨﻮﻩ ﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﭘﯿﺶ ﮔﺎﻭ ﻣﯿﮕﻪ : " ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ " ﮔﺎﻭ ﻫﯿﭻ ﺣﺮﮐﺘﯽ ﻧﻤﯿﮑﻨﻪ ... ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ ﺑﺎﺯ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺪﻭ ﺑﺪﻭ ﻣﯿﺮﻩ ﭘﯿﺶ ﮔﺎﻭ ﻣﯿﮕﻪ : " ﺑﻠﻨﺪﺷﻮ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮ ﺭﻭ ﭘﺎﺕ ﺑﺎﯾﺴﺖ " ﺑﺎﺯﮔﺎﻭ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺭﻭ ﭘﺎﺵ ﻭﺍﯾﺴﺘﻪ . ﺭﻭﺯ ﺳﻮﻡ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻣﯿﺮﻩ ﻣﯿﮕﻪ : " ﺳﻌﯽ ﮐﻦ ﭘﺎﺷﯽ ﻭﮔﺮﻧﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺗﻤﻮﻡ ﺑﺸﻪ ﻭ ﻧﺘﻮﻧﯽ ﺭﻭ ﭘﺎﺕ ﻭﺍﯾﺴﯽ ﺩﺍﻣﭙﺰﺷﮏ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﺸﺘﻪ ﺷﯽ " ﮔﺎﻭ ﺑﺎ ﻫﺰﺍﺭ ﺯﻭﺭﭘﺎ ﻣﯿﺸﻪ .. ﺻﺒﺢ ﺭﻭﺯﺑﻌﺪ ﮐﺸﺎﻭﺭﺯ ﻣﯿﺮﻩ ﺩﺭ ﻃﻮﯾﻠﻪ ﻭ ﻣﯿﺒﯿﻨﻪ ﮔﺎﻭ ﺭﻭ ﭘﺎﺵ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﯽ ﺑﺮ ﻣﯿﮕﺮﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﮔﺎﻭ ﺭﻭ ﭘﺎﺵ ﻭﺍﯾﺴﺎﺩﻩ ! ﺟﺸﻦ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﻢ ... ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺭﻭ ﻗﺮﺑﻮﻧﻲ ﻛﻨﻴﺪ ... " ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ : ﺧﻮﺩﺗﻮﻧﻮ ﻧﺨﻮﺩ ﻫﺮ ﺁﺷﯽ ﻧﮑﻨﯿﺪ 😕 ﻧﺘﻴﺠﻪ ﻏﯿﺮ ﺍﺧﻼﻗﯽ : ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﮔﺎﻭﻯ ﮐﻤﮏ ﻧﮑﻨﯿﺪ😐 👳 @mollanasreddin 👳
پیرمردی, پیش پزشک رفت و گفت: حافظه‌ام ضعیف شده است. پزشک گفت: به علتِ پیری است. پیر: چشم‌هایم هم خوب نمی‌بیند. پزشک: ای پیر کُهن, علت آن پیری است. پیر: پشتم خیلی درد می‌کند. پزشک: ای پیرمرد لاغر این هم از پیری است پیر: هرچه می‌خورم برایم خوب نیست. طبیب گفت: ضعف معده هم از پیری است. پیر گفت: وقتی نفس می‌کشم نفسم می گیرد. پزشک: تنگی نفس هم از پیری است وقتی فرا می‌رسد صدها مرض می‌آید. گفت آری انقطاع دم بود چون رسد پیری دو صد علت شود پیرمرد بیمار خشمگین شد و فریاد زد: ای احمق تو از علم طب همین جمله را آموختی؟! مگر عقل نداری و نمی‌دانی که خدا هر دردی را درمانی داده است. تو خرِ احمق از بی‌عقلی در جا مانده‌ای. ای مدمغ عقلت این دانش نداد که خدا هر رنج را درمان نهاد تو خر احمق ز اندک‌مایگی بر زمین ماندی ز کوته‌پایگی پزشک آرام گفت: ای پدر عمر تو از شصت بیشتر است. این خشم و غضب تو هم از پیری است. همه اعضای وجودت ضعیف شده صبر و حوصله‌ات ضعیف شده است. تو تحمل شنیدن دو جمله حرف حق را نداری. همه پیرها چنین هستند. به غیر پیران حقیقت. از برون پیر است و در باطن صَبیّ خود چه چیز است؟ آن ولی و آن نبی مثنوی معنوی 👳 @mollanasreddin 👳
✍️خری و اشتری بدور از آبادی بطور آزادانه باهم زندگی می کردند... نیمه شبی در حال چریدن علف ، حواسشان نبود که ناگهان وارد آبادی انسانها شدند. شتر چون متوجه خطر گرديد رو به خر کرد و گفت: 🔸ای خر خواهش می کنم سکوت اختیار کن تا از معرکه دور شویم و مبادا انسانها به حضورمان پی ببرند!" خر گفت: "اتفاقا درست همین ساعت، عادت نعره سر دادن من است." شتر التماس کرد که امشب نعره کردن را بی خیال گردد.تا مبادا بدست انسانها بیافتند. 🔹خر گفت : "متأسفم دوست عزیز! من عادت دارم همین ساعت نعره کنم و خودت می دانی ترک عادت موجب مرض است و هلاکت جان!" پس خر بی محابا نعره های دلخراش بر میداشت. از قضا کاروانی که در آن موقع از آن آبادی می گذشت، متوجه حضور آنان گرديدند و آدمیان هر دو را گرفته و در صف چارپايان بارکش گذاشتند. 🔸صبح روز بعد در مسیر راه، آبی عمیق پیش آمد که عبور از آن برای خر میسر نبود. پس خر را بر شتر نشانيده و شتر را به آب راندند. چون شتر به میان عمق آب رسید شروع به پایکوبی و رقصیدن نمود. خر گفت : ای شتر چه می کنی؟ نکن رفیق وگرنه می افتم و غرق می شوم." 🔹شتر گفت: خر جان، من عادت دارم در آب برقصم.!! ترک عادت هم موجب مرض و هلاکت است!" خر بیچاره هرچه التماس کرد اما شتر وقعی ننهاد. خر گفت تو دیگر چه رفیقی هستی؟! شتر گفت: "چنانکه دیشب نوبت آواز بهنگام خر بود!!! امروز زمان رقص ناساز اشتر است!" 🔸شتر با جنبشی دیگر خر را از پشت بينداخت و در آب غرق ساخت. شتر با خود گفت: رفاقت با خر نادان ، عاقبتی غیر از این نخواهد داشت. هم خود را هلاک کرد و هم مرا به بند کشيد! 📚امثال و حکم علامه دهخدا 👳 @mollanasreddin 👳
🙏یکی‌یکی دعایشان کنید... 📿 همۀ کسانی را که از آنها گله دارید، مثل دانۀ تسبیح ردیف کنید و یکی‌یکی دعایشان کنید. نخستین اثر این دعا این است که حبۀ آتشی را که در دلتان بوده، بیرون می‌اندازید. - قدیم‌‌ها که قلیان کشیدن مرسوم بود، گاهی ذغال گداخته از سر قلیان روی قالی می‌افتاد و فرصت اینکه بروند و اَنبُر بیاورند، نبود؛ ناچار آن آتش را با دستشان برمی‌داشتند و دور می‌انداختند. - اگر کسی از تو غیبتی کرده یا نسبت ناروایی به تو داده، این آتش افتاده روی دلت که از قالی گران‌بهاتر است. تا بخواهی برایش ثابت کنی که تو تقصیرکار نبوده‌ای، سوخته‌ای! 🌷پس دعایش کن. اول خودت را نجات بده تا دلت بیشتر از این تاول نزند، بعدش خدا خودش می‌داند که چطور مسئله را حل کند. 👳 @mollanasreddin 👳