#حکایت_های_بهلول
آورده اند که بُهلول به بصره رفت و چون در آن شهر آشنایی نداشت برای مدتی کوتاه اطاقی اجاره کرد ولی آن اطاق از بس قدیمی و مخروبه بود به محض وزش باد تیرهایش صدا میکرد.
بهلول پیش صاحب خانه رفته و گفت اطاقی که به من داده ای بی اندازه خطرناک است زیرا به محض وزش مختصر بادی صدا از سقف و دیوارش شنیده میشود.
صاحب خانه که مرد شوخی بود در جواب بهلول گفت: نگران نباش؛ البته چندان که می دانی تمام موجودات به موقع، حمد و تسبیح خدا می گویند و این صدای تسبیح و حمد اطاق است.
بهلول گفت :
صحیح است ولی چون حمد و تسبیح موجودات به سجده ختم میشود، از ترس سجده اطاق خواستم زودتر فکری بنمایم.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 #حکایت_های_بهلول
👈 بهلول و مرد اخمو
🌴روزی مردی اخمو و بداخلاق از بهلول سوال نمود که خیلی میل دارم که شیطان را ببینم...
🌴بهلول گفت: اگر آئینه در خانه نداری در آب زلال نگاه کن شیطان را خواهی دید!!!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚#حکایت_های_بهلول
👈 بهلول و وزير
🌴روزی وزير خليفه به تمسخر بهلول را گفت: خليفه تو را حاكم به سگ و خروس و خوك نموده است.
🌴بهلول جواب داد پس از اين ساعت قدم از فرمان من بيرون منه، كه رعيت منی. همراهان وزير همه به خنده افتادند و وزير از جواب بهلول منفعل و خجل گرديد.
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 #حکایت_های_بهلول
👈 بزرگترین جانور!!
🌴روزی خلیفه بهلول را پرسید: بزرگترین جانور دریا کدام است؟ گفت: نهنگ
🌴پرسید: بزرگترین جانور خشکی کدام است؟؟ گفت:استغفرا....کدام جانور را جراءت آن باشد که خود را از حضرت خلیفه بزرگتر پندارد؟!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 #حکایت_های_بهلول
👈 صداقت در عمل
🌴به بُهلول گفتند: فلانی هنگام تلاوت قرآن، چنان از خود بیخود می شود که غش میکند.
🌴بهلول گفت: او را بر سر دیوار بلندی بگذارید تا قرآن تلاوت کند، اگر غش کرد، در عمل خود صادق است!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 #حکایت_های_بهلول
👈 بهلول با دوست خود
🌴شخصی که سابقه دوستی با بهلول داشت روزی مقداری گندم به آسیاب برد. چون آرد نمود بر الاغ خود نمود و چون نزدیک منزل بهلول رسید اتفاقاً خرش لنگ شد و به زمین افتاد. آن شخص چون با بهلول سابقه دوستی داشت او را صدا زد و درخواست نمود تا الاغش را به او بدهد و بارش را به منزل برساند.
🌴چون بهلول قبلاً قسم خورده بود که الاغش را به کسی ندهد، به آن مرد گفت: الاغ من نیست اتفاقاً صدای الاغ بلند شد و بنای عر عر کردن گذارد.آن مرد به بهلول گفت الاغ تو در خانه است و تو میگویی نیست؟!
🌴بهلول گفت عجب دوست احمقی هستی. تو پنجاه سال با من رفیقی، حرف مرا باور نداری ولی حرف الاغ را باور می نمایی؟!!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 #حکایت_های_بهلول
👈 همنشینی با همنوعان
🌴شاعری تازه كار كه تظاهر به احساس می كرد گفت: دلم از آدمیان گرفته است....!!!!!!
🌴بهلول گفت: پس برو با " همنوعانت " بشین....!!!!!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
📚 #حکایت_های_بهلول
👈بهلول و طبیب
🌴هارون الرشيد ، طبيب مخصوصی از يونان آورده بود، كه بسيار مورد تكريم و احترام بود.
🌴روزی بهلول بر وی وارد شد ، پس از سلام و احوال پرسی از طبيب سوال نمود: شغل شما چيست؟ طبيب از باب تمسخر، به بهلول گفت: شغل من زنده كردن مرده هاست.
🌴بهلول در جواب گفت: ای طبيب تو زنده ها را نكش ، مرده زنده كردنت ،پيش كش!!
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
#حکایت_های_بهلول
روزی از بهلول پرسیدند : راز طول عمر در چیست ؟
گفت : در زبان آدمی .
گفتند؛ چگونه است آن راز؟
گفت؛ آناست که هر اندازه زبان آدمی کوتاه باشد، عمرش دراز میشود و هر چه زبان دراز شود، از طول عمر آدمی کاسته می شود ...؟
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت_های_بهلول
بهلول روی زمين خط گذاری ميكرد!
تصادفا سلطان از آنجا رد ميشد...
سلطان پرسيد : چه ميكنی؟
بهلول گفت: ملاحظه ميكنم
كه از زمين خدا چه مقدار مال شما
و مال من است..
سلطان گفت: به چه نتيجه رسيدی؟
بهلول : حقوق ما مساوی است
دو متر مال من و دو متر مال شماست...
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت_های_بهلول
آورده اند که آشپز دربار حاکم را به جرم
دزدیدن چند عدد تخممرغ، در میدان
شهر فلک همی نموده بودند و در محضر
حاکم آنچنان بر کف پای او ترکه فرود
می آوردند که از فغانش دل هر رهگذری
به شفقت می فشرد.
بهلول چون چنین بدید فریاد زد: ای
حاکم، این بخت برگشته را به تعداد
تخممرغی که دزدیده مُتنبه کنید و نه بیشتر
که نه خدای را خوش آید و نه خلقِ او را.
حاکم پاسخ بداد؛ بهلول! مگر نشنیدهای
که تخممرغ دزد، روزی شتر دزد میشود؟!
بیشتر میزنیم که کارش بدآنجا نرسد.
بهلول نیشخندی بزد و گفت؛
این تخممرغ دزد بیچاره را توان و
امکان دزدی شتر نیست، مگر اینکه
در بساط شما پُست بالاتری بگیرد!
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت_های_بهلول
📚#تاثیر_دعای_بهلول
آورده اند که عربی شترش به مرض (پیسی ) مبتلا شده بود . به او توصیه نمودند تا روغن کرچک به او بمالد . عرب شتر را سوار شده تا به شهر رفته روغن بخرد ، نزدیک شهر به بهلول برخورد نمود و چون سابقه دوستی با او داشت ، به بهلول گفت : شترم به مرض پیسی مبتلا شده و گفته اند روغن کرچک بمالم تا خوب شود ، اما من عقیده دارم که تاثیر نفس تو بهتر است ، استدعا میکنم دعایی بخوان تا شتر من از این مرض نجات پیدا کند بهلول جواب داد : اگر روغن کرچک بخری و با دعای من مخلوط کنی ممکن است شترت خوب شود ، والا دعای تنها تاثیری نخواهد داشت .
👳 @mollanasreddin 👳