در یکی از دوره های زندگی ام من و یکی از دوستانم بسیار با هم صمیمی بودیم مانند دو مغز بادام.
بر اثر اتفاق برای مدتی از هم دور ماندیم.
روزی به سراغم آمد و با ناراحتی و سرزنش گفت در این مدت که از من دور بودی هیچ خبری از من نگرفتی،
حتی پیام آوری هم برایم نفرستادی تا سراغی از من بگیرد.
به او گفتم حیفم آمد (حسادت کردم) که پیام آور زیبایی تو را ببیند و من از این زیبایی محروم بمانم.
#گلستان_سعدی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
شخصى، همسر جوان و زیباروی خود را از دست داد.
مادرزنش كه سالخورده اى فرتوت شده بود به عنوان سهميه خود از مهريه دخترش در خانه آن شخص ماند.
آن شخص از همسايگى با مادرزن فرتوتش بسيار در رنج و زحمت بود و چاره اى جز اين نداشت كه دندان روى جگر بگذارد و تحمل كند
تا اينكه روزى گروهى از آشنايان به ديدار او آمدند يكى از آنان از او پرسيد: غم از دست دادن یار عزيزت، چگونه بر تو گذشته است.
گفت: دوری زن آنقدر بر من سخت نیست كه ديدن مادر زنم.
#گلستان_سعدی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
درویش فقیری در آتش فقر می سوخت وصله بر لباسش می دوخت و با خود زمزمه می کرد:
به نان خشک، قناعت کنیم و جامه دلق
که بار محنت خود، به که بار منت خلق.
یکی به او گفت: چه نشسته ای که فلانی در این شهر، طبع کریم دارد و سخاوتی فراگیر. اگر از حال تو باخبر شود، حتماً احسان و کمک می کند.
گفت: خاموش که به درویشی مردن، به که حاجت پیش کسی بردن.
#گلستان_سعدی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
در مورد خريدن خانه اى ترديد داشتم
شخصی گفت من از بزرگان این محله هستم و خانه ها را مى شناسم وصف اين خانه را آن گونه كه هست از من بپرس.
به نظر من اين خانه را خريدارى كن كه هيچ عيبى ندارد.
گفتم : خانه را هیچ عيبى نیست جز اينكه تو همسايه من مى شوى.
#گلستان_سعدی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
مرد پارسایی را در کنار دریا دیدم ،
گویی پلنگ به او حمله کرده بود ،
زخمی جانکاه در بدنش بود و هرچه مداوا می نمود بهبود نمی یافت .
مدتها به این درد مبتلا بود و بر اثر آن رنجور شده بود.
در عین حال شب و روز شکر خدا می کرد ،
از او پرسیدند : خدا را به خاطر چه نعمتی شکر می کنی ؟
در پاسخ گفت : شکر به خاطر آنکه خداوند مرا به مصیبتی گرفتار کرد ، نه به معصیتی .
#گلستان_سعدی
👳♂️ @mollanasreddin 👳♂️
یکی از آموزگاران بزرگ، تربیتِ شاهزاده اى را بر عهده داشت، اما در تربیت او بسیار جدی بود به حدی که او را کتک میزد و رنج مى داد. شاهزاده تاب نياورد و نزد پدر شكایت كرد. پادشاه آموزگار را طلبيد و به او گفت: پسران مردم عادی را آنقدر تنبیه و توبیخ نمی کنی كه پسرم را، علتش چيست؟
آموزگار گفت: به اين علت كه همه مردم به طور عموم، بايد سنجيده و پخته سخن گويند و كار شايسته كنند، اما در خصوص پادشاهان متفاوت است. رفتار شاهان دهان به دهان گفته مى شود و همه از آن آگاه مى گردند و براى سخن شاهان اعتبار مى دهند و از آن پيروى مى كنند اما در مورد مردم عادی اینگونه نیست و به كار و سخن ساير مردم، اعتبار نمى دهند.
#گلستان_سعدی
👳♂️ @mollanasreddin
📔#حکایت_طمع
بازرگانی را شنیدم که صد و پنجاه شتر بار داشت و چهل بنده خدمتکار.
شبی در جزیره #کیش مرا به حجره خویش در آورد.
همهی شب نیارمید (نخوابید) از سخنهای پریشان گفتن؛ که فلان انبازم به ترکستان و فلان بضاعت به هندوستان است و این قباله فلان زمین است و فلان چیز را فلان ضمین.
گاه گفتی خاطر اسکندری دارم که هوایی خوشست. باز گفتی نه که دریای مغرب مشوشست!!!
#سعدیا سفری دیگرم در پیشست اگر آن کرده شود بقیه عمر خویش به گوشه بنشینم.
گفتم: آن کدام سفرست؟
گفت: گوگرد پارسی خواهم بردن به چین که شنیدم قیمتی عظیم دارد و از آنجا کاسه چینی به روم آرم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس و زان پس تَرک تجارت کنم و به دُکانی بنشینم!!!
انصاف ازین ماخولیا (اختلالات ذهنی و روانی، توهم، زوال عقل...) چندان فرو گفت که بیش طاقت گفتنش نماند!!!
گفت: ای سعدی! تو هم سخنی بگوی از آنها که دیدهای و شنیدهای.
گفتم:
⚘آن شنیدستی که در اقصای غور
بار سالاری بیفتاد از ستور
⚘گفت چشم تنگ دنیادوست را
یا #قناعت پر کند یا #خاکگور
📕#گلستان_سعدی
👳 @mollanasreddin 👳
یکی را از حکما شنیدم که میگفت: هرگز کسی به جهل خویش اقرار نکرده است، مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد، همچنان ناتمام گفته، سخن آغاز کند.
سخن را سر است اى خردمند و بن
میاور سخن در میان سخن
#گلستان_سعدی
#حکایت
👳 @mollanasreddin 👳
شخصى، همسر جوان و زیباروی خود را از دست داد.
مادرزنش كه سالخورده اى فرتوت شده بود به عنوان سهميه خود از مهريه دخترش در خانه آن شخص ماند.
آن شخص از همسايگى با مادرزن فرتوتش بسيار در رنج و زحمت بود و چاره اى جز اين نداشت كه دندان روى جگر بگذارد و تحمل كند
تا اينكه روزى گروهى از آشنايان به ديدار او آمدند يكى از آنان از او پرسيد: غم از دست دادن یار عزيزت، چگونه بر تو گذشته است.
گفت: دوری زن آنقدر بر من سخت نیست كه ديدن مادر زنم.
#گلستان_سعدی
@mollanasreddin
دو شاهزاده در مصر بودند،
یکی علم اندوخت و دیگری مال اندوخت.
عاقبته الامر آن یکی علّامه عصر
و این یکی سلطان مصر شد.
پس آن توانگر با چشم حقارت
در فقیه نظر کرد و گفت:
"من به سلطنت رسیدم و تو هم
چنان در مسکِنت بماندي." گفت:
"ای برادر، شکر نعمت حضرت باری
تعالی بر من واجب است که میراث
پیغمبران یافتم و تو میراث فرعون و هامون.
من آن مورم که در پایَم بمالند
نـه زنبـورم که از دستـم بنالند
کجا خود شکر این نعمت گزارم
کـه زور مـــــردم آزاری نــدارم ؟
📕#گلستان_سعدی
👳 @mollanasreddin 👳
#حکایت✏️
درویشی مجرد به گوشهای نشسته بود؛ پادشاهی برو بگذشت. درویش از آن جا که فراغ ملک قناعت است سر نیاورد و التفات نکرد.
سلطان از آن جا که سطوت سلطنت است برنجید و گفت:" این طایفه خرقه پوشان امثال حیواناند و اهلیت و آدمیت ندارند!" وزیر نزدیکش آمد و گفت:" ای جوان مرد سلطان روی زمین بر تو گذر کرد چرا خدمتی نکردی و شرط ادب به جای نیاوردی؟"
گفت:" سلطان را بگوی توقع خدمت از کسی دار که توقع نعمت از تو دارد و دیگر بدان که ملوک از بهر پاس رعیتاند نه رعیت از بهر طاعت ملوک گرچه رامش به فرّ دولت اوست."
منبع #گلستان_سعدی
👳 @mollanasreddin 👳
یکی را از حکما شنیدم که میگفت:
«هرگز کسی به جهل خویش
اقرار نکرده است،
مگر آن کس که چون دیگری در سخن باشد،
همچنان ناتمام گفته، سخن آغاز کند.
سخن را سَر است اى خردمند و بُن
میاور سخن در میان سخن
📚 #گلستان_سعدی
📜 #حکایت
👳 @mollanasreddin 👳