🔴داستانک
برای شاهزاده ای، تعدادی برده ی جدید آورده بودند.
برده ها در غل و زنجیر های سنگین، سر خود را پایین انداخته و ایستاده بودند.
فقط یکی از آنها شاد به نظر می رسید و حتی زیر لب آهنگی هم زمزمه می کرد!
او با وجود اینکه طعم تازیانه ی نگهبان را چشید، ولی دست از خواندن بر نداشت.
شاهزاده با تعجب از او پرسید: ای مرد! چطور می توانی با این وضعیتی که داری، احساس شادی و شعف کنی؟! ما که آزادیم، همانند تو احساس شادمانی و خوشبختی نمی کنیم...
برده جواب داد: چرا شاد نباشم؟! شما فقط پاهای مرا به زنجیر کشیده اید، اما قلب و روح من آزاد است و کسی نمی تواند آن را به بند بکشد.
شاهزاده به نگهبان دستور داد: این مرد را آزاد کنید، زنجیر کردن او بیهوده است...
👳 @mollanasreddin 👳
از خدا پرسیدم:
خدایا چطور میتوان بهتر زندگی کرد؟
خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر، با اعتماد زمان حالت را بگذران،
و بدون ترس برای آینده آماده شو،
ایمان را نگه دار و ترس را به گوشه ای انداز،
شک هایت را باور نکن وهیچ گاه به باورهایت شک نکن. زندگی شگفت انگیز است
فقط اگر بدانید که چطور زندگی کنید...
👳 @mollanasreddin 👳
اين شتاب عمراست
من و تو باورمان نيست كه نيست
زندگي گاه به كام است و بس است؛
زندگي گاه به نام است و كم است؛
زندگي گاه به دام است و غم است؛
چه به كام و
چه به نام و
چه به دام ...
زندگي معركه همت ماست
زندگي ميگذرد...
زندگي گاه به راز است و ملامت بدهد؛
زندگي گاه به ساز است و سلامت بدهد؛
زندگي گاه به ناز است و جهانت بدهد؛
چه به راز
و چه به ساز
و چه به ناز...
زندگي لحظه بيداری ماست
زندگی میگذرد
👳 @mollanasreddin 👳
زندگیِ من مثل شمع
خرده خرده آب میشود،
نه اشتباه میکنم،
مثل یک کنده هیزم تر است که
گوشه آتش افتاده و به آتش هیزمهای دیگر برشته و ذغال شده،
ولی نه سوخته است
و نه تر و تازه مانده،
فقط از دود و دم دیگران خفه شده!
👳 @mollanasreddin 👳
کجا رواست،
که از دستِ دوست هم بِکشد…؟
دلی که،
این همه از دستِ روزگار کشید ...!
#شهریار
👳 @mollanasreddin 👳
قدر خوبی های آدم هایی را که در زمان مشکلات و سختی ها به ما کمک کردند بدانید زیرا این ها همان افرادی هستند که زمانی که در درد و رنج بودید کمک تان کردند. دقیقا زمانی که به غیر از آن ها هیچ کس دیگری به شما توجهی نکرد
نمکدان دو عالم را
به دست خود نمک کردم
به چشم خویشتن دیدم
که دستِ بی نمک دارم...
#صائب_تبریزی
👳 @mollanasreddin 👳
🌸🍃🌸🍃
در روستایی در ماه رمضان سیلی آمد و گندمزار پیرمرد کشاورزی را برد.
پیرمرد ناراحت شده و یک کوزه آب برداشت و با یک کلنگ به پشتبام مسجدِ روستا رفت. آب را از کوزه خورد و با کلنگ بخشی از سقف مسجد را ویران کرد و گفت: «خدایا برای تو روزه بودم، روزهات را خوردم و خانهی تو را خراب کردم تا تو خانهی مرا دیگر خراب نکنی و بدانی خانهخرابی چه اندازه سخت است.»
یک سال سقف مسجد سوراخ بود. سال بعد٬ گندمزار آن مرد دو برابر محصول داد.
پسر پیرمرد گفت: «پدرم یاد دارم سال گذشته سیل گندمهایمان را برد، رفتی و سریع سقف مسجد را سوراخ کردی، حالا که محصول را همان خدا دو برابر داده و جبران سال گذشته شده است، چرا یادت نمیافتد که بروی از خدا تشکر کنی و سقفی را که پارسال سوراخ کردی، مرمت و درست کنی؟؟؟
ای پدر! الحق که انسان٬ خیلی در برابر نعمتهای خدا ناسپاس است.»
👳 @mollanasreddin 👳
#مولانا
گر در طلب لقمه ناني ناني
گر در طلب گوهر كاني كاني
اين نكته رمز اگر بداني داني
هر چيز كه اندر پي آني آني
─┅─═ঊঈ 📚 ঊঈ═─┅─
👳 @mollanasreddin 👳
#تلنگـــــــــر👇
🔰👌 ﻭﻗﺘﻲ ﻧﺎﻧﻮﺍ ﺧﻤﯿﺮ ﻧﺎﻥ ﺳﻨﮕﮏ ﺭﺍ ﭘﻬﻦﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺩﺭﻭﻥ ﺗﻨﻮﺭ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﺩ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻱ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ؟
⚜ !! ﺧﻤﯿﺮ ﺑﻪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﻣﯽ ﭼﺴﺒﺪ!
ﺍﻣﺎ ﻧﺎﻥ ﻫﺮﭼﻪ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﺍﺯ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺟﺪﺍ ﻣﯽﺷﻮﺩ ...
🍀 ﺣﮑﺎﯾﺖ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﺳﺖ؛
ﺳﺨﺘﯿﻬﺎﯼ ﺍﯾﻦ ﺩﻧﯿﺎ،ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺗﻨﻮﺭ ﺍﺳﺖ...
و ﺍﯾﻦ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺭﺍ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ...
❣ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﭘﺨﺘﻪ ﺗﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﺳﻨﮓ ﮐﻤﺘﺮﯼ ﺑﺨﻮﺩ ﻣﯿﮕﯿﺮﺩ...
ﺳﻨﮕﻬﺎﺗﻌﻠﻘﺎﺕ ﺩﻧﯿﺎﯾﯽﻫﺴﺘﻨد...
💟 ﻣﺎﺷﯿﻦ ﻣﻦ،
ﺧﺎﻧﻪ ی ﻣﻦ ...
ﻣﻦ ...
ﻣﻦ ....
💦 ﺁﻧﻮﻗﺖ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻨﻮﺭ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻨﺪ ﺳﻨﮕﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ
✅ ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺭ ﺗﻨﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﭘﺨﺘﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺳﻨﮕﯽ ﻧﻤﯽ ﭼﺴﺒﺪ❗️
✅ﻣﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﻪ ﭼﻪ ﭼﺴﺒﯿﺪﻩ ﺍیم⁉️
ﺳﻨﮓ ﻭﺟﻮﺩ ﻣﺎ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ❗️❓
👳 @mollanasreddin 👳
صبح زمستونیتون آرام❄️🌦
لحظههاتــون قشنـگ🌼
دلاتون گرم از محبت❤️
زنـدگیـتـون زیـبــــــا🌷
روزتون پر از آرامش😇
👳 @mollanasreddin 👳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این شش "میم" رو به همه انتقال بدیم ...
و از این هشت "ت" نحس فاصله بگیریم !
👳 @mollanasreddin 👳